“دانش اندک چیز خطرناکی است”. این ضربالمثل معروف انگلیسی را میتوان به خوبی در حین مطالعه تاریخ به کار برد. هر چقدر هم که جعلیات تاریخی خطرناک باشند، حقایق جزئی و گزیده گاهی اوقات میتوانند مردم را بیشتر گمراه کنند. یک مثال واضح در این زمینه مربوط به دیدگاه نازیها درباره نژاد آریایی است و اینکه آیا آنها ایرانیان را نیز جزئی از این نژاد میدانستند یا خیر. در طول زمان، ادعاهای گمراهکننده زیادی، اغلب با اهداف سیاسی درباره این سوال مطرح شدهاند. در این مقاله قصد داریم با استناد به تحقیقات رسمی، به بررسی نظر نازیها درباره ایرانیها بپردازیم و متوجه شویم منظورشان از مفهوم نژاد آریایی چه بود.

اصطلاح آریایی مانند بسیاری از اصطلاحات و نمادهایی که توسط نازیها استفاده شدند یا بهطور نادرست به کار رفتند، تاریخچه مشخصی دارد که به قرنها پیش باز میگردد. این اصطلاح نوعی نام انتخابشده قومی بود که توسط اقوام مختلف در هند و ایران باستان استفاده میشد. بنابراین، واژه آریایی در متون مقدس مذهب هندو و زرتشتی که قدمت آنها به هزاره دوم پیش از میلاد برمیگردد و همچنین کتبیههای دوران باستان به کار رفته است. برای مثال، کتیبهای در محل دفن داریوش بزرگ، پادشاه باستانی ایران که در سال ۴۸۶ پیش از میلاد درگذشت، یافت شده است. داریوش در این کتیبه، با ارائه شرح حال خود، به آیندگان میگوید او یک آریایی است و اجدادش نیز از این نژاد بودهاند.
قرنها بعد، با پیشرفت زبانشناسی مدرن در قرن هجدهم، محققان کشف کردند که بسیاری از زبانهای هند، ایران و اروپا یک پیشینه مشترک دارند و میتوان همه آنها را در دسته زبانهای هندو اروپایی (Indo-European) قرار داد. زبانهای زیادی در سراسر جهان به یکدیگر مرتبط هستند زیرا انسانها طی قرنها به روشهای مختلف روی کره زمین جابهجا شدهاند. اما در دهههای بعد، اندیشمندان ملیگرا در اروپا، ایالات متحده، هند و ایران از این دسته زبانی استفاده کردند تا بدون هیچ مدرکی ادعا کنند که هندو اروپایی در اصل یک نژاد بیولوژیکی است که اکنون اغلب افراد به آن آریایی میگویند. این دیدگاه در قرن نوزدهم گسترش یافت، زیرا نژاد پرستی علمی و دسته بندی انسانها براساس نژادشان در بین بسیاری از متفکران اروپایی بیشتر شد.
جولیوس کلاپروت (Julius Klaproth)، اکتشافگر آلمانی، ادعا میکرد آریاییها یا هندی-آلمانیها مردمی با پوست روشن و باستانی بودند، در حالی که فردریک آیشهوف (Frederic Eichhoff)، زبانشناس فرانسوری باور داشت که شواهد فیزیولوژی و زبانشناسی نشان میدهند که همه اروپاییها از سمت شرق آمدهاند. اندیشمندان نژادپرست اروپایی قرن نوزدهم بعدها بر ایدئولوژی نژادی نازیها تاثیر گذاشتند. یکی از تاثیرگذارترین آنها، هیوستون استوارت چمبرلین (Houston Stewart Chamberlain)، فیلسوف بریتانیایی-آلمانی بود که کتاب محبوبش در سال ۱۸۹۹ با عنوان “بنیان قرن نوزدهم”، در دوران امپراتوری ویلهلم دوم به عنوان کتابی الزامی در دسترس معلمان آلمانی قرار گرفت و بعدها تاثیر زیادی بر هیتلر و نازیها گذاشت.
البته نژادپرستان اروپایی که نظریه آریایی را رواج میدادند، اغلب باور داشتند که مردم معاصر ایران و خاورمیانه دیگر “آریایی کامل” نیستند، زیرا رنگ پوستان سفید نبود. به عبارت دیگر، آنها را از نژاد برتر آریاییها نمیدانستند. در اواسط قرن نوزدهم در آلمان، نسخه جدیدی از افسانه نژاد آریایی مطرح شد که ادعا میکرد ریشههای آریایی درواقع در شمال اروپا بودهاند. طبق توضیحات دیوید معتدل، مورخ معاصر ایرانی-آلمانی، اندیشمندان آلمانی معتقد بودند که آریاییها از اروپا به آسیا مهاجرت کردهاند و تمدنهای باستانی شرق را بنا نهادهاند، در حالی که در مرزهای آسیا، اصالت آریایی آنها به دلیل ازدواج با نژادهای خارجی، از بین رفته است. این بدان معنا بود که تا قرن بیستم، تنها نوردیک به عنوان نژاد اصلی در اروپای مرکزی و شمالی، کاملا آریایی باقی مانده بود.

در طول دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، نازیها نسخهای از این باور درباره نژاد آریایی را به اصلیترین بخش ایدئولوژی خود تبدیل کردند. آدولف هیتلر، رهبر نازیها، در بیانیه خود با عنوان “نبرد من”، آریاییها را نسلی فرهنگساز نامید و ادعا کرد که آنها از شمال اروپا آمدهاند و تمدنهایی را در سراسر جهان بنا نهادهاند، اما به دلیل ازدواج با سایر نژادها، ناپدید شدهاند. نازیها به شدت افسانه نژاد آریایی را به عنوان بخشی از پروپاگاندا خود تبلیغ میکردند که ریشههای باستانی مردم آلمان و ادعای بازگشت به شکوه دزدیدهشده را مطرح میکرد. هیلتر و سایر نازیهای آلمانی به وضوح اعلام کردند که ایرانیان عصر حاضر آریایی کامل نیستند. هیتلر بعدها درباره ایرانیان به دروغ ادعا کرد: “ملتهایی که خود را از شر یهودیان خلاص نکردند، نابود شدند. یکی از مشهورترین نمونهها در این زمینه، سقوط پارسها (نام قدیمی ایرانیها که توسط اروپاییها استفاده میشد) است، مردمی که زمانی بسیار سربلند بودند.”
هیتلر حتی در سال ۱۹۳۹ پا را فراتر گذاشت و به فرماندهان ارتش آلمان گفت: “ما به ایجاد ناآرامی در خاور دور و عربستان ادامه خواهیم داد. ما باید مانند اربابان فکر کنیم و در بهترین حالت، میان مردمان آنجا برخی را به عنوان میمونهایی شبیه به انسان ببینیم که میخواهند ضربه شلاق را حس کنند.” آلفرد روزنبرگ (Alfred Rosenberg)، نظریهپرداز ارشد آلمان نازی، توضیحات بیشتری درباره این تفکیک میان مردم باستانی و معاصر ایران داده است. او در سال ۱۹۳۰ در کتاب خود با عنوان “افسانه قرن بیستم” نوشت ایرانیان باستان، آریاییهایی با خون اروپایی بودند، اما افزود که آنها به دلیل ازدواج با نژادهای پستتر، اصالت خود را از بین بردند. این نظریهپرداز آلمانی همچنین نوشته است روزی روزگاری، پادشاه پارسها دستور داد تا روی دیوار بیستون در ایران این کلمات را کنند: من، داریوش بزرگ، شاه شاهان، یک آریایی و اجدادم نیز آریایی بودند.
روزنبرگ معتقد بود که اکنون قاطرسوار ایرانی بیتفاوت از کنار این دیوار عبور میکند و وضعیت او نشاندهنده اوضاع سایر هموطنانش است؛ فرهنگ و شخصیت همراه با نسل شکل میگیرند و با هم نیز از بین میروند. به عبارت دیگر، ایرانیان باستان آریاییهای برتر بودند، در حالی که ایرانیان امروزی، مانند قاطرچی اشاره شده که از کنار دیوار بیستون عبور میکند، با تضعیف نژاد خود، آن شکوه باستانی را از دست دادهاند. دیوید معتدل میگوید: “بیشتر ایدهپردازان ناسیونال سوسیالیست با این ایده موافق بودند که آریاییها در حین تلاش برای بهبود وضعیت سرزمینهای شرقی، به دلیل نفوذ نژادهای سامی (Semitic) از بین رفتند.

هنگامی که نازیها در ژانویه ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسیدند، شروع به وضع قوانین برپایه دیدگاه نژادپرستانه خود کردند. هدف اصلی آنها، طرد و در نهایت نابودی یهودیان بود. در مورد افرادی که نه یهودی بودند و نه آریایی، ایدههای مختلفی میان نازیها وجود داشت. اگرچه این مقاله درباره نظر آلمانیهای پیشین درباره ایرانیها نوشته شده است، اما بسیاری از افراد دیگر مانند کولیها و آفریقاییهای سیاهپوست نیز توسط آنها نژادهای پست تلقی میشدند. در سال ۱۹۳۳، قانون خدمات کشوری برای بازسازی خدمات حرفهای در آلمان تصویب شد که حقوق برخی از آلمانیهایی که به عنوان آریایی در نظر گرفته شده بودند را محدود میکرد.
یکی از مقامات نازی به نام آلبرت گورتر (Albert Gorter) در تعریف نژاد برای اهداف این قانون نوشت: آریاییها به دو دسته غربی و شرقی (آسیایی) تقسیم میشوند. مردمان اهل آلمان، روم، یونان، اسلاو، لتونی، سلت و آلبانی جزء دسته اول محسوب میشود. دسته دوم نیز شامل هندیها (هندوها) و ایرانیها (فارسها، افغانها، ارمنیها، گرجستانیها و کردها) میشود. با این حال، بسیاری از نازیها چنین مفهوم گستردهای از نژاد آریایی که شامل بسیاری از غیراروپاییها میشدند را نپذیرفتند. همانطور که در بالا گفته شد، آنها ایرانیان معاصر را از نژاد برتر آریایی با ریشههای نوردیک فرضیشان نمیدانستند. بنابراین، دولتهای خارجی مانند ایران اعتراض کردند که پاراگراف آریایی در قانون اشاره شده، علیه شهروندان آنها تبعیض قائل میشود.
حتی اگر به نظر میرسید که این پاراگراف شامل ایرانیان نیز میشود، دانشجویان ایرانی ساکن آلمان به ندرت تحت حفاظت قرار میگرفتند. گفته میشود هنگامی که اوباش نازی به دانشجویان ایرانی در خیابانهای برلین حمله کردند، وزارت امور خارجه ایران رسما اعتراض خود را در ارتباط با این اتفاق مطرح کرد. در نتیجه فشارهای داخلی و خارجی، نازیها قوانین نژادی جدیدی را تصویب کردند. در نوامبر ۱۹۳۴، در جلسهای از نمایندگان نهادهای مختلف آلمان نازی، بحثهایی درباره ادامه استفاده از اصطلاح آریایی به عنوان یک دستهبندی قانونی صورت گرفت. نمایندگان وزارت کشور پیشنهاد کردند که میتوان این کلمه را با واژه “غیریهودی” جایگزین کرد که پیچیدگی کمتری داشت.
هانس سیل (Haans Seel) از وزارت کشور بهطور دقیق این مسئله را بررسی نمود و گفت که اصطلاح آریایی بسیار بحثبرانگیز بوده و از نظر علمی مبهم است.” زمانی که قوانین نژادی نورنبرگ در سال ۱۹۳۵ اعلام شدند، در آنها به جای آریایی، از کلمات “آلمانی یا همتبار” و “یهودیان و سایر افراد غیر همتبار” استفاده شده بود. البته افرادی که جزء دسته دوم بودند، با انبوهی از محدودیتهای جدید روبرو شدند، برای مثال، تابعیت آلمانی آنها، حتی جانبازان جنگی نشاندار سلب شد. این قوانین موجب ممنوع شدن ازدواج و رابط جنسی بین یهودیان و افرادی که نژادهای دیگری داشتند، با آلمانیها یا همتباران آنها شد.

آریایی به عنوان یک مفهوم نژادی در قرن نوزدهم تنها در اروپا رواج نیافته بود و بسیاری از اندیشمندان ملیگرای ایرانی نیز نسخهای از آن را پذیرفتند. همچنین نازیها برای جلب حمایت دیپلماتیک دولت ایران، بهطور فرصتطلبانه از این مفهوم استفاده میکردند. در سال ۱۹۳۴، هنگامی که مراسمی در برلین به مناسبت هزارمین سالگرد تولد فردوسی، شاعر ایرانی، برگزار شد، هنریش سام، شهردار نازی برلین، به شباهت شگفتانگیز اشعار فردوسی با حماسههای قهرمانانه آلمانی اشاره کرد و این موضوع را به تبار آریایی مردمان این دو کشور نسبت داد. دیپلماتهای ایرانی نیز اغلب به همتایان آلمانی خود اصرار میکردند که آنها آریایی هستند و باید با اروپاییها همنژاد در نظر گرفته شوند.
دولت ایران در آن زمان روابط گستردهای با آلمان داشت که پیش از به قدرت رسیدن نازیها شکل گرفته بود. جنیفر جنکینز (Jennifer Jenkins)، مورخ دانشگاه تورنتو و یکی از صاحبنظران برجسته تاریخ روابط ایران و آلمان در دوره بین دو جنگ جهانی اول و دوم، میگوید که بخش اصلی این روابط اقتصادی بوده است، نه نژادی-ایدئولوژیک. دیوید معتدل نیز گفته است که این باور رایج که آلمان نازی در ایران شهرت زیادی داشت و روابط قویاش را با دولت پهلوی حفظ کرده بود، چندان درست نیست. به گفته او، بسیاریی از اعضای کابینه ایران تمایل بیشتری به همکاری با متفقین داشتند. این وضعیت حتی پیش از سال ۱۹۴۱ نیز وجود داشت، زمانی که حمله انگلیس و شوروی موجب سرنگونی دولت رضاشاه و جانشین شدن پسرش شد.
با این حال، نازیها تلاش داشتند تبلیغات خود را به سوی ایران متمرکز کنند و از مضامین آریایی استفاده کنند. اروین اتل (Erwin Ettel)، سفیر آلمان در ایران از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱، در دستورالعملهای کلی خود برای تبلیغات در ایران بر استفاده از چنین مضامینی تاکید کرد؛ او همچنین اصرار داشت که آلمان باید نبرد خود با یهودیت جهانی را علیه افراد یهودی در ایران نیز پیش ببرد، زیرا آنها میخواهند مردم آریایی ایران را تحت سلطه و کنترل خود قرار دهند. در سال ۱۹۳۶، هنگامی که آلمان نازی در حال آماده شدن برای میزبانی بازیهای المپیک در برلین بود، تمام تلاش خود را کرد تا مطمئن شود که کشورهای بیشتری در این مسابقات شرکت کنند؛ همچنین پیگردهای قانونی مربوط به مسائل نژادی نورنبرگ را تا بعد از المپیک به تعویق انداخت.
در همین حال، وزارت امور خارجه آلمان به مصریها اطمینان داد که به دلیل نژادشان از بازیها محروم نخواهند شد. با این وجود، یک گزارش رسانهای اشتباه منجر به شفافسازی بیشتر در این زمینه شد. در ژوئن ۱۹۳۶، یک روزنامه فرانسوی گزارش داد آلمانیها تصمیم گرفتهاند ترکها را آریایی در نظر بگیرند، در حالی که مصریها، عراقیها یا ایرانیها را در این دسته قرار نمیدهند. این گزارش موجب بهوجود آمدن یک بحران دیپلماتیک و اعتراض کردن دیپلماتهای این سه کشور شد. با این حال، بعدا مشخص شد که این گزارش اشتباه بوده است. درواقع، نازیها صرفا ترکها را به عنوان قوم اروپایی در نظر گرفته بودند که هیچ پیامد عملی نداشت، زیرا طبق قوانین نژادی نورنبرگ، محدودیتها برای شهروندان خارجی تا زمانی که یهودی نباشند، اعمال نخواهد شد.
به گفته معتدل، برلین هیچگاه کل یک ملت را به عنوان آریایی یا غیرآریایی دستهبندی نکرده بود و پس از سال ۱۹۳۴ در استفاده از اصطلاح آریایی در متون رسمی بسیار محتاط بود. با این حال، دولت ایران همانند دولتهای عراق و مصر نسبت به این موضوع اعتراض کرد. سفیر تهران در ترکیه با سفارت آلمان در آنکارا تماس گرفت و تهدید به تشدید تنش دیپلماتیک کرد، در حالی که سفیر ایران در وزارت امور خارجه در برلین شکایت خود را در این زمینه مطرح نمود. در پاسخ، والتر گروس (Walter Gross)، رئیس دفتر سیاست نژادی آلمان، اعلام کرد که نماینده ایران به هیچوجه نمیتواند انتظار داشته باشد که مردم کشورش بهطور کامل به عنوان آریایی در نظر گرفته شوند.
او پیشنهاد کرد که این مسئله در یک گفتوگوی شفاهی با سفیر ایران حل و فصل شود. هنگامی که آنها هفته بعد ملاقات کردند، سفیر ایران به گروس اصرار کرد که ایرانیان نه تنها قوم خویشاوند، بلکه اجداد نژاد آریایی نیز به شمار میروند. با این وجود، گروس تحت تاثیر قرار نگرفت و ایرانیها توسط رژیم نازی به عنوان آریایی در نظر گرفته نشدند. تنها کاری که نماینده آلمان انجام داد این بود که تائید کرد قوانین نورنبرگ شامل ازدواج میان ایرانیهای غیریهودی و آلمانیها نمیشود که این مورد اساسا بیفایده بود زیرا قوانین اشاره شده به هر حال برای شهروندان خارجی یهودی اعمال نمیشد. همین تضمین به دولتهای مصر و عراق نیز داده شد.

اگرچه نازیها ایرانیان را برای اهداف درونمرزی خود آریایی نمیدانستند، اما آماده بودند که از افسانه نژاد آریایی برای جذب ایرانیان به سوی خود در طول جنگ جهانی دوم استفاده کنند. با اینکه هیتلر زبان بسیار نژادپرستانهای در مورد سایر مردمان غیرسفید پوست مانند اعراب یا هندیها به کار میبرد، نازیها گاهی اوقات در صورت لزوم تلاش میکردند با برخی از ملیگرایان جهان عرب یا هندوستان همکاری کنند. آلمانیها همچنین به تامین مالی نشریات و برنامههای رادیویی که حامی نازیها در ایران بودند میپرداختند تا از اصطلاح آریایی استفاده کنند. برای مثال، عبدالرحمن سیف آزاد، یک روزنامهنگار ایرانی بود که سالها پیش از روی کار آمدن نازیها در آلمان زندگی کرده بود و مجلاتی را با هدف ترویج تجارت بین ایران و آلمان به زبانهای مختلف منتشر میکرد.
در دهه ۱۹۳۰، نازیها به او کمک کردند تا مجلهای به نام ایران باستان را منتشر کند که از مضامین نژادپرستانه آریایی در آن استفاده شده بود. در سال ۱۹۴۱، او به ایران بازگشت تا انتشار این مجله را که پر از موضوعات نژادی بود ادامه دهد. افزونبر این، داوود منشیزاده که یک فعال سیاسی ایرانی بود، در سال ۱۹۳۷ به آلمان رفت و دو سال بعد توسط نازیها استخدام شد تا تبلیغات رادیویی حزب آن زمان آلمانیها را به زبان فارسی آغاز کند و بهطور گسترده از مضامین طرفدارانه نازی استفاده نماید. در سالهای پس از جنگ، منشیزاده به ایران بازگشت و در سال ۱۹۵۱ حزب سوسیالیست ملی ایران به نام سومکا (Sumka) را بنا نهاد.
سومکا به وضوح از حزب نازی الهام گرفته بود و در کنار سایر گروههای راست افراطی مانند حزب پانایرانیست، از حملات به یهودیان محلی و چپگرایان در ایران حمایت میکرد و در عین حال، به نژاد آریایی که بیشتر ایرانیها به آن تعلق داشتند، افتخار میکرد. امروزه، افسانه آریایی، یعنی این باور که یک نژاد برتر، اروپاییها را با مردم ایران و هند مرتبط میسازد، در سراسر جهان کاملا بیاعتبار شده است. با این حال، برخی از ایرانیها، هندیها و اروپاییها هنوز نیز به نسخههایی از این افسانه برتری نژادی اعتقاد دارند، اما همانطور که در این مقاله گفته شد، نازیها ایرانیان معاصر را از نژاد برتر خود، یعنی آریایی نمیدانستند.
دیدگاهتان را بنویسید