در سالهای اخیر، فرنچایز Resident Evil دوباره به یکی از پایدارترین و موفقترین مجموعههای وحشت بقاء تبدیل شده است. از بازگشت باشکوه با RE7 گرفته تا یکباره اوجگیری با بازسازیهای RE2 و RE4، کپکام توانسته تعادلی میان نوآوری و احترام به ریشهها برقرار کند. مجموعهای که زمانی دچار بحران هویت شده بود، اکنون دوباره جایگاه خود را بهعنوان مرجع ژانر Survival Horror بازیافته و به شکلی ثابت نشان داده که هم توان جذب مخاطبان جدید را در اختیار گرفته و هم قدرت راضی نگه داشتن طرفداران قدیمی را دارد.

در این میان، ریمیکهای اخیر نقش مهمی در تثبیت اعتبار فرنچایز داشتهاند. کپکام با بازسازی بازیهای کلاسیک، ضمن حفظ روح نسخههای اصلی، آنها را با استانداردهای امروزی بازسازی کرد و عملاً تعریف جدیدی از «ریمیک موفق» ارائه داد. این روند نشان داد که Resident Evil نهتنها از گذشتهاش تغذیه میکند، بلکه قادر است با بازخوانی هوشمندانه آن گذشته، نسخههایی بسازد که از بسیاری از بازیهای جدید هم جلوتر هستند.
اوجگیری اخیر مجموعه باعث شده هر نسخه جدید نهفقط یک بازی تازه، بلکه رویدادی مهم برای تمام صنعت گیم باشد. از نظر فروش، تأثیر فرهنگی و استانداردهای تولید، این سری به نقطهای رسیده که کوچکترین حرکت کپکام در آن، زیر ذرهبین رسانهها و طرفداران قرار میگیرد. همین موضوع باعث شده انتظارات از نسخه بعدی بسیار بالاتر از همیشه باشد.

در چنین شرایطی، Resident Evil Requiem اهمیتی دوچندان پیدا میکند. این نسخه نهتنها قرار است مسیر جدیدی برای خط داستانی مدرن مجموعه ترسیم کند، بلکه میتواند نشان دهد کپکام بعد از یک دوره طلایی، چطور میخواهد استانداردها را بالاتر ببرد. Requiem فرصت این را دارد که پلی بین ترسهای کلاسیک، روایت بالغتر نسخههای جدید و اکشن سنجیده ایجاد کند و به نسخهای تبدیل شود که معیارهای تازهای برای آینده فرنچایز تعیین کند.
پایانبندی مناسب و حسن ختام ارزشمند برای شخصیتها و خطوط داستانی
یکی از اساسیترین عواملی که میتواند Resident Evil Requiem را به بهترین نسخهی این فرنچایز تبدیل کند، ارائهی یک پایانبندی «مناسب، منطقی و همراستا با خط روایی آمبرلا و اتفاقات راکونسیتی» است. سالهاست که مجموعهی Resident Evil میان دو قطب «روایت مدرن» و «میراث کلاسیک» سرگردان مانده و هیچ نسخهای نتوانسته پلی کامل و بینقص میان این دو ایجاد کند. Requiem اما میتواند نخستین بازیای باشد که این دو مسیر را به شکلی یکپارچه کنار هم قرار میدهد و پاسخی قاطع به این پرسش میدهد: سرنوشت واقعی آمبرلا و سایهی سنگینی که از راکونسیتی باقی مانده، چگونه باید روایت شود؟
از سوی دیگر، پایان Requiem باید منطقی و سازگار با مسیر سازمان آمبرلا باشد؛ سازمانی که در طی سالها بارها دچار بازتفسیر شده: از نماد طمعورزی صنعتی، تا قربانی سیاستهای داخلی، و حتی بازسازیشدهای که وعدهی اصلاح میدهد. یک پایان قوی باید نشان دهد آمبرلا امروز دقیقاً چه جایگاهی دارد و ارتباط آن با آن وقایع فاجعهبار چیست. آیا بازماندههایی وجود دارند؟ آیا پروژههای مخفی هنوز فعالاند؟ آیا در پس پرده نیرویی وجود دارد که حقیقت را کنترل میکند؟ پاسخ به این سؤالات میتواند به پایانبندی عمق و وزن بدهد و آن را به یکی از مهمترین نقاط تعادل روایی مجموعه تبدیل کند.

اهمیت چنین پایانبندی زمانی بیشتر میشود که در نظر بگیریم نسخههای اخیر تمرکز بیشتری روی شخصیتمحوری داشتهاند. بنابراین Requiem باید آخرین لحظات خود را نه فقط به آمبرلا و تاریخچهاش، بلکه به تأثیر این تاریخ روی شخصیتهای اصلی نیز پیوند دهد. پایان بازی اگر بتواند نشان دهد چگونه زخمهای راکونسیتی هنوز بر زندگی شخصیتها سایه انداخته، چه از نظر روانی، چه احساسی و چه اخلاقی، به نقطهای میرسد که هم روایت شخصی و هم روایت جهانی مجموعه با هم گره میخورند.
در نهایت، یک پایانبندی ماندگار برای Requiem باید دروازهای برای آینده و احترامی برای گذشته باشد. پایان بازی میتواند با جمعبندی معماهای قدیمی، کشف حقیقتهایی که سالها مطرح بودهاند، و ایجاد مقدمهای هوشمندانه برای خط داستانی آینده، خود را از همه نسخههای قبل متمایز کند. نه یک پایانبندی باز و مبهم که صرفاً وعده بدهد، و نه یک پایانبندی بسته که همه چیز را تمام کند؛ بلکه مسیری میان این دو، که از جنس «رضایت» برای طرفداران قدیمی باشد. اگر Requiem بتواند چنین تعادلی برقرار کند، نهتنها به بهترین نسخهی فرنچایز تبدیل میشود، بلکه نقطه عطف جدیدی برای کل مجموعه خلق خواهد کرد.
در کنار تمام جنبههای روایی مربوط به آمبرلا و راکونسیتی، Requiem باید برای شخصیتهایی که سالها با پیامدهای آن فاجعه زندگی کردهاند، یک پایانبندی یا Closure واقعی فراهم کند؛ پایانی که نه شتابزده باشد و نه صرفاً برای ایجاد هیجان لحظهای طراحی شود. شخصیتهایی مانند لیان اسکات کندی، کلیر ردفیلد جیل ولنتاین و حتی چهرههای کمتر دیدهشدهای که در نسخههای بعدی به شکل مستقیم یا غیرمستقیم درگیر پیامدهای راکونسیتی بودند، هر کدام زخمی بلندمدت از آن رویداد با خود حمل کردهاند. اگر Requiem بتواند در پایان خود لحظهای صادقانه، منطقی و احساسی برای این شخصیتها فراهم کند، نه لزوماً پایان داستانی بلکه یک «پایان احساسی» یا آشتی با گذشته، به طرفداران این حس را میدهد که این بخش از تاریخ فرنچایز با احترام و بلوغ بسته شده است.
چنین پایانی نیازمند مدیریت بسیار دقیق، ظریف و حسابشده است؛ چیزی که کپکام باید با احتیاط کامل به آن نزدیک شود. پایانبندی نباید صرفاً نام شخصیتها را بیاورد یا یک سکانس کوتاه نشانهای نشان دهد؛ بلکه باید نشان دهد هر یک از این قهرمانان چگونه پس از تمام این سالها با سایهی راکونسیتی کنار آمدهاند یا چگونه هنوز درگیر آن هستند. یک نگاه کوتاه به مسیر لیان از پلیس تازهکار تا مأمور کارکشتهی دولت، نشان میدهد چه پتانسیل روایی عظیمی در ارائهی یک پایان احساسی برای او وجود دارد؛ پایانی که اگر درست مدیریت شود، میتواند یکی از بهیادماندنیترین لحظات کل مجموعه باشد. اگر Requiem در این مسیر موفق شود، نهفقط یک پایان خوب، بلکه یک نقطهی عطف احساسی برای کل خط داستانی راکونسیتی خلق میکند.

تعادل میان اکشن، بقا و ترس
یکی از کلیدیترین عناصری که میتواند Resident Evil Requiem را به نسخهای ماندگار تبدیل کند، ایجاد تعادل هوشمندانه بین اکشن، دلهره و حس ناامنی در دو سناریوی متفاوت بازی است؛ تعادلی که باید با در نظر گرفتن تفاوتهای بنیادین میان شخصیتها شکل بگیرد. هرچند حضور لیان اسکات کندی هنوز رسماً توسط کپکام تأیید نشده، اما تقریباً همهی طرفداران و تحلیلگران مطمئناند که او یکی از قهرمانهای اصلی Requiem خواهد بود.
سناریوی لیان ذاتاً گرایش بیشتری به اکشن کنترلشده و نبردهای تکنیکی دارد. لیان طی سالها به چهرهای تبدیل شده که میتواند هم از پس موقعیتهای تنشزا بربیاید و هم در برابر تهدیدهای شدید واکنشهای حرفهای نشان دهد. بنابراین اگر کپکام بخواهد شخصیت او را درست و وفادار به گذشتهاش تصویر کند، باید حس کنترل اما ناامنی دائمی را در کنار اکشن تاکتیکی ارائه دهد؛ چیزی شبیه ترکیبی از RE4 Remake و اتمسفر سنگین RE2 Remake. تهدیدها باید جدی باشند، اما مهارتهای لیان نیز باید به بازیکن حس توانایی بدهد، نه قدرت مطلق.
در سناریوی مربوط به لیان کپکام باید بسیار هوشمندانه عمل کند، زیرا ایجاد ترس و دلهره برای شخصیتى با این سطح از تجربه تقریباً غیرممکن است. لیان کسی است که از جهنم راکونسیتی جان سالم بهدر برده، با موجوداتی مثل Regenerator و Garrador مبارزه کرده و در مأموریتهای فوقمحرمانه دولتی بارها با مرگ روبهرو شده است. بنابراین تهدیدهای معمولی یا ترساندنهای سطحی روی او هیچ تأثیری ندارد و اگر بازی بخواهد «ترس را به روایت او بازگرداند»، باید از زاویههایی کاملاً متفاوت وارد شود: تهدیدهای ناشناخته، دشمنانی که خارج از فهم لیان عمل میکنند، موقعیتهایی که حتی مهارتهای او پاسخگو نیستند. این یعنی ترس در سناریوی لیان باید نه از ناتوانی فیزیکی، بلکه از ابهام، زمانبندی بیرحمانه، و پیامدهای غیرقابلپیشبینی شکل بگیرد. تنها در چنین حالتی است که بازیکن میتواند در قالب او، حس اضطراب و خطر واقعی را تجربه کند.
در مقابل، Grace میتواند سکوی اصلی روایت برای ترس خالص، دلهرهی عمیق و حس بیپناهی باشد. سناریوی او جایی است که بازیکن بیشتر در معرض کمبود منابع، دشمنهای غیرقابلپیشبینی و موقعیتهایی قرار میگیرد که قدرت در آن با دشمن است، نه با قهرمان. در این بخش بازی، کپکام فرصت دارد لحظات ناب «بقا به معنای واقعی» را خلق کند؛ همان حس درماندگی که سری را به یک نام بزرگ در ژانر Survival Horror تبدیل کرد.

با این وجود، Grace نیز نباید شبیه شخصیتهای «کاملاً بیدفاع» نسخههای کلاسیک تصویر شود؛ او یک کارمند FBI است و قطعاً آموزشهای سنگین نظامی، تیراندازی، تحلیل صحنه جرم و مدیریت بحران را پشت سر گذاشته است. این یعنی سناریوی او هرچند از نظر فضا و لحن باید ترسناکتر و آسیبپذیرتر باشد، اما نباید او را به فردی ناتوان تبدیل کند. تفاوت او با لیان در میزان تجربه میدان نبرد و مواجهه با تهدیدهای فراانسانی است، نه در تواناییهای پایهای. بنابراین کپکام باید در خط داستانی Grace یک الگوی ترس واقعگرایانهتر بسازد: لحظاتی که او با وجود مهارتهایش احساس میکند دشمن از جنس دیگری است. این تعادل باعث میشود سناریوی Grace هم معتبر باشد و هم به شکل طبیعی به سمت ترس و بقا متمایل شود.
نقطهی طلایی موفقیت Requiem در این است که این دو تجربه، مکمل هم باشند نه متناقض. نباید سناریوی لیان بیش از حد اکشنمحور شود که ریتم ترس را بشکند، و نباید سناریوی Grace آنقدر کند و آسیبپذیر باشد که مخاطب احساس خستگی کند. کپکام باید با دقت ریتم، pacing، میزان مواجهه با دشمنها و سطح تهدید محیطی را در هر دو خط داستانی تنظیم کند تا مجموعهای ارائه دهد که هم طرفداران اکشن سنجیدهی RE4 را راضی کند و هم مخاطبان ترس عمیق RE7 و RE2 Remake را.
تکرارپذیری بالا و جذاب ماندن در دورهای بعدی
یکی از ویژگیهایی که همواره مجموعه Resident Evil را از بسیاری از بازیهای ژانر ترس و بقا متمایز کرده، تکرارپذیری بسیار بالای آن بوده است. از نسخههای کلاسیک پلیاستیشن ۱ تا عناوین مدرنتر سری، همیشه بازیکنان پس از پایان هر بار تجربه، احساس میکردند هنوز چیزهای زیادی برای کشف، امتحان و تسلط وجود دارد. Requiem اگر بخواهد جایگاه خود را بهعنوان بهترین نسخه فرنچایز تثبیت کند، باید این سنت را در بالاترین سطح ممکن ادامه دهد؛ نه فقط با محتواهای بیشتر، بلکه با طراحی هوشمندانهای که هر Playthrough را به تجربهای تازه و هیجانانگیز تبدیل کند.

یکی از پایههای این تکرارپذیری در گذشته، سیستم Unlock سلاحها و آیتمهای ویژه بوده است. از باز کردن Rocket Launcherهای نامحدود گرفته تا سلاحهای تقویت شده و لباسهای اضافی، همیشه چیزی برای «تشویق بازیکن به بازگشت» در پایان بازی وجود داشته است. Requiem اگر این مسیر را با تنوع بیشتر، طراحی دقیقتر و شاید حتی چالشهای جدید برای بهدست آوردن آیتمهای قدرتمند دنبال کند، میتواند همان حس اعتیادآور بازیهای قدیمی را دوباره زنده کند. سلاحهایی که فقط با مهارت واقعی، رنکهای بالا یا انجام چالشهای سخت آزاد میشوند، میتوانند هر دور بازی را کاملاً متفاوت جلوه دهند.
در کنار این، درجههای سختی جذاب و متنوع همیشه یکی از دلایل اصلی ارزش تکرار Resident Evil بودهاند. سختیهایی که فقط سختتر نمیشوند، بلکه رفتار دشمنها، میزان منابع، سرعت واکنشها و حتی مکانیکهای مخفی را تغییر میدهند، تجربه را واقعیتر و چالشبرانگیزتر میکنند. Requiem میتواند با در نظر گرفتن سناریوهای جداگانه برای لیان و Grace، سختیهایی طراحی کند که نه فقط عددهای دشمنها را تغییر میدهند، بلکه ساختار رویاروییها را دگرگون میکنند. همین انعطافپذیری باعث میشود بازیکن بارها و بارها به بازی برگردد تا ببیند هر درجه سختی چه تجربه متفاوتی ارائه میدهد.
اگر کپکام پا را فراتر بگذارد و مسیردهی متفاوت، چیدمانهای متغیر دشمنها و رویدادهای تصادفیسازیشده را وارد ساختار Requiem کند، ارزش تکرار به شکل تصاعدی افزایش مییابد. ویژگیهایی مثل تغییر مکان آیتمها، برخوردهای پیشبینیناپذیر یا سناریوهایی که بسته به انتخابها تغییراتی کوچک اما تأثیرگذار دارند، باعث میشود هیچ Playthrough کاملاً شبیه قبلی نباشد. چنین رویکردی نهتنها عمر بازی را چند برابر میکند، بلکه Requiem را وارد سطحی جدید از طراحی روایتمحور و بقامحور میکند.
در نهایت، اگر Requiem بتواند تمام این عناصر را با ریتم مناسب و سیستم پاداشدهی دقیق ترکیب کند، نهتنها یک بار تجربهاش لذتبخش خواهد بود، بلکه دهها بار تکرار آن نیز همچنان تازه، پرهیجان و انگیزهبخش باقی میماند. این همان نقطهای است که نسخههای ماندگار سری همیشه در آن موفق بودهاند: ارائهی بازیای که نهفقط برای دیدن پایانش، بلکه برای تسلط کامل بر هر سناریو، هر سلاح، هر درجه سختی و هر راز مخفی ارزش بازیکردن دوباره دارد. Requiem با توجه به ساختار دوگانه خود، پتانسیل این را دارد که بالاترین سطح Replayability را در تمام فرنچایز به نمایش بگذارد.
معرفی شخصیتهای جدید و پایهریزی آینده فرنچایز
باز کردن مسیر برای شخصیتهای جدید و خطهای داستانی نو، یکی از مهمترین فرصتهای Resident Evil Requiem برای ساخت آیندهی فرنچایز است. مجموعهی رزیدنت ایول طی سالها توانسته شخصیتهای نمادینی مثل لیان، کلر، کریس، جیل و ایثن را بسازد؛ اما برای ادامهی حیات خود، نیاز دارد شخصیتهای تازهای معرفی کند که هم هویت مستقل داشته باشند و هم توان همراهی با بار سنگین lore قدیمی را داشته باشند. Requiem با معرفی Grace یا هر شخصیت جدید دیگری، میتواند دقیقاً همین مسیر را باز کند: یک خط تازهی روایی که نه تکرار قهرمانهای قدیمی باشد و نه صرفاً یک «جایگزین» مصنوعی، بلکه مکمل جهان رزیدنت اویل و گسترشدهندهی ابعاد آن.

این شخصیتهای تازه میتوانند زاویههای تازهای از تهدیدهای بیولوژیک، فساد سازمانی و مبارزهی انسانها با ناشناختهها را نمایان کنند؛ زاویههایی که همیشه در سایهی داستان آمبرلا پنهان ماندهاند. اگر Requiem بتواند Grace را با گذشتهای قانعکننده، انگیزههای منطقی، ضعفها و تواناییهای متمایز معرفی کند، او میتواند پایهای برای دهها روایت آینده باشد؛ از اسپینآفهای مستقل گرفته تا همکاریهای بعدی با قهرمانان قدیمی. کپکام باید شخصیتهای جدید را نه بهعنوان «نسل جایگزین»، بلکه بهعنوان شاخههایی تازه روی درختی قدیمی طراحی کند؛ شاخههایی که میتوانند در کنار شخصیتهای کلاسیک رشد کنند.
در کنار شخصیتها، خطهای داستانی جدید نیز میتوانند نقش حیاتی در آیندهی سری داشته باشند. همیشه آمبرلا و وقایع راکونسیتی در مرکز روایتها بودهاند، اما دنیای رزیدنت ایول بسیار بزرگتر از این یک خط است. سازمانهای رقیب، تحقیقات بیپردهی بیولوژیک در کشورهای مختلف، مأموریتهای دولتیِ پر از راز و تهدیدهای تازهای که هیچکس با آنها روبهرو نشده، همگی پتانسیل درخشانی برای داستانهای جدید دارند. Requiem میتواند نقطهی شروع روایتهایی باشد که نهتنها گذشته را جمعبندی میکنند، بلکه آینده را نیز روشن و هیجانانگیز میسازند.
اگر کپکام بتواند این شخصیتها و داستانهای نو را با ظرافتی قابل توجه وارد ساختار بازی کند، بدون آنکه قهرمانان قدیمی را کمرنگ یا فراموششده جلوه دهد، فصل جدیدی برای فرنچایز آغاز میشود؛ فصلی که میتواند طرفداران قدیمی را حفظ کند و همزمان نسل تازهای از مخاطبان را جذب کند. Requiem فرصت تاریخی دارد تا نهفقط یک پایان عالی، بلکه یک شروع قدرتمند برای سالهای آینده بسازد.
دشمنان جدید، مکانیزمهای نو
یکی از مهمترین فرصتهایی که Resident Evil Requiem در اختیار کپکام قرار میدهد، ایجاد مکانیکهای گیمپلی تازه است؛ مکانیکهایی که نهتنها تجربه را از نسخههای پیشین متمایز میکنند، بلکه به شکل ارگانیک با تم بازی، شخصیتها و ساختار دوگانهی آن هماهنگ میشوند. در سالهای اخیر، سری رزیدنت ایول نشان داده که میتواند با حفظ هویت خود، همچنان دست به نوآوری بزند؛ از سیستم دفاعی RE2 Remake تا Parry در RE4 Remake. حال با این وضعیت این نسخه میتواند این مسیر را با افزودن مکانیکهایی مثل تعاملات تاکتیکی با محیط، استفاده خلاقانه از نور و صدا، یا ابزارهای ویژهی هر شخصیت ادامه دهد. برای مثال، Grace ممکن است به ابزارهای FBI مثل دستگاههای تقویتی، ردیابهای حرارتی یا دستگاههای تحلیل صحنه جرم دسترسی داشته باشد و لیان به تجهیزات نظامی ویژه، که باعث میشود سبک بازی دو شخصیت کاملاً حس متفاوت اما مکملی داشته باشد.

در کنار مکانیکها، دشمنان جدید نقشی حیاتی در یک تجربه تازه و بهیادماندنی دارند. کپکام میتواند با طراحی B.O.Wهای نوآورانهای که رفتارهای غیرقابلپیشبینی دارند، فشار روانی و حس تهدید دائمی را افزایش دهد. دشمنانی که براساس صدا شکار میکنند، مدلهایی که از محیط برای مخفی شدن استفاده میکنند، یا موجوداتی که در طول بازی تکامل پیدا میکنند، میتوانند عمق جدیدی به نبردها و ترس اضافه کنند. مهمتر از همه، بخشی از ترس لیان باید از دشمنانی ناشی شود که حتی او هم تاکنون با آنها مواجه نشده، موجوداتی که قوانین آشنای رزیدنت ایول را میشکنند و بازیکن را مجبور به بازنگری در استراتژیها میکنند.
المانهای خلاقانهی محیطی نیز میتوانند ستون مهمی در Requiem باشند. محیطهایی با سیستمهای دینامیک، مثل خاموش و روشن شدن برق، مسیرهای قابلتخریب، مخفیشدن دشمنان در دود یا تاریکی، میتوانند تجربه را چندلایه کنند. همچنین اگر مسیرهای مخفی، فضاهای قابلتسخیر توسط دشمن، و محیطهایی که بر اساس انتخاب بازیکن تغییر میکنند وجود داشته باشد، حس بقا و اکتشاف تقویت میشود. Requiem میتواند از معماری محیطها استفاده کند تا هر گوشه بازی نهتنها زیبا، بلکه خطرناک، کاربردی و پر از ایدههای بقا باشد.
در نهایت، ترکیب این مکانیزمهای جدید با دشمنان تازه و طراحی مراحل خلاقانه میتواند Requiem را از نظر گیمپلی به یکی از غنیترین نسخههای سری تبدیل کند. هدف این است که بازیکن حس کند با هر قدم وارد موقعیتی ناشناخته میشود، هر دشمن رفتار منحصربهفرد دارد، و هر محیط راههای تازهای برای زنده ماندن یا گرفتار شدن پیش پای او میگذارد. اگر کپکام این ترکیب را درست اجرا کند، Requiem نهتنها یک نسخه جدید از رزیدنت اویل خواهد بود، بلکه معیاری تازه برای آیندهی فرنچایز تعریف خواهد کرد.
کلام آخر
در مجموع، تمام بحثها و نکاتی که دربارهی جهتگیری احتمالی نسخهی بعدی Resident Evil مطرح شد، یک تصویر روشن از انتظارات طرفداران و مسیری که کپکام باید دنبال کند ارائه میدهد. این سری بعد از دههها فراز و نشیب، امروز در جایگاهی ایستاده که هر تصمیم کوچک میتواند آیندهی چندین خط داستانی و نسل جدیدی از کاراکترها را شکل بدهد. بنابراین نسخهی جدید نهتنها باید یک بازی ترسناک و اکشن استاندارد باشد، بلکه لازم است نقش یک «پل» میان گذشتهی مجموعه و آیندهی آن را نیز ایفا کند؛ پلی که بدون قطع ریشهها، زمینه را برای روایتهای تازه هموار کند.
از سویی، حضور غیررسمی اما تقریباً قطعی لیان، معرفی شخصیتهایی مانند Grace و تلاش برای ایجاد تنوع روایی، کپکام را وارد مرحلهای حساس میکند. نسخهی جدید باید هم بتواند به میراث Raccoon City احترام بگذارد و هم نشان دهد که میفهمد طرفداران از این سری چه انتظاری دارند: تعادل درست میان اکشن، تعلیق، اتمسفر و گسترش هوشمندانهی لور.
در نهایت، موفقیت این نسخه زمانی تضمین میشود که کپکام بتواند سه ستون اصلی سری را به بهترین شکل حفظ و بازتعریف کند: هویت ترس بقا، ارزش تکرار بالا و روایت پیوستهی شخصیتها. اگر مکانیزمهای تازه به شکلی طبیعی در ساختار بازی ادغام شوند، دشمنان جدید حس تهدید واقعی ایجاد کنند و خطهای داستانی جدید با احترام به میراث گذشته پیش بروند، نسخهی جدید Resident Evil میتواند هم برای قدیمیها یک بازگشت باشکوه باشد و هم برای نسل جدید، شروعی هیجانانگیز و پرامید.
دیدگاهتان را بنویسید