سریال Shogun با پخش خود به سرعت تبدیل به یکی از پرطرفدارترین سریالهای سال ۲۰۲۴ شد که داستانی پرتنش از تاریخ ژاپن روایت میکرد. این سریال بر اساس رمانی به همین نام و به نویسندگی جیمز کلاول ساخته شده که داستان ملوانی به اسم جان بلکثورن را روایت میکرد که تبدیل به یک سامورایی میشود. این سریال با توجه به محبوبیت خود برای فصلهای بعدی نیز تمدید شد تا شاهد ادامهی ماجراهای بلکثورن و توراناگا باشیم.
سریال Shogun در طول ده قسمت خود لحظات مهم و فراموشنشدنی زیادی داشت و از آن جایی که شخصیتهای آن به خوبی پرداخته شده بودند، طبیعی است که شاهد دیالوگهای خوبی هم باشید. در ادامه با بهترین دیالوگهای این سریال آشنا میشویم.
۹- «من باد رو کنترل نمیکنم. فقط دربارهاش مطالعه میکنم.» – توراناگا در قسمت ۱۰
یکی از لحظات احساسی سریال Shogun زمانی است که در قسمت آخر یابوشیگه با آخرین لحظات زندگیاش مواجه میشود. پیش از انجام سپوکو، او ادعا کرد که توراناگا میتواند آب و هوا را تغییر دهد و باد را به میل خودش حرکت دهد. این صحنه پر از تنش است، مخصوصا به دلیل جواب توراناگا.
به دلیل فداکاری ماهیکو، توراناگا دست بالاتر را در آخر فصل داشت و نشان داد که بدون جنگ، میتواند بسیاری از کارها را به نفع خود تمام کند. او به جای این که جوابی پر از خشم و کینه به یابوشیگه بدهد، پاسخی عالی و دراماتیک به او میدهد. او اجازه داد احساس گناه مرگ ماهیکو یابوشیگه او را از درون ببلعد و این جواب را بدهد.
۸- «مگر این که من ببرم.» – بلکثورن در قسمت ۲
این دیالوگ بلکثورن به خوبی نشاندهندهی فرق بین او و فرهنگ ژاپنیای است که سریال آن را به ما نشان میدهد. همچنین این لحظه شروع تسلط توراناگا بر بلکثورن است. با این که توراناگا به سنتها مقید بود، اما در عین حال میدانست که بلکثورن جنگجوی بلندپروازی است که میتواند جلوی پرتغالیها را بگیرد.
توراناگا پذیرفته بود که خودش و ژاپنیها در معرض تهدید قرار دارند، اما با این حال در ابتدا ادعاهای بلکثورن را زیر سؤال برد. در نسخه اصلی کتاب، این تعامل بهتر توضیح داده شده بود و نگرانی اصلی توراناگا این بود که بلکثورن قصد دارد علیه اربابانش شورش کند.
۷- «لطفا تا غروب فردا شکمت رو بشکاف.» – توراناگا در قسمت ۱۰
پیش از خودکشی یابوشیگه، توراناگا او را بابت نقش داشتن در کمین و مرگ ماریکو مورد محاکمه قرار داد. توانایی توراناگا در کنترل احساساتش در این صحنه تحسینبرانگیز بود. پس از آن که یابوشیگه به دخالت در ماجرا و اجازه ورود به مهاجمان اعتراف کرد، توراناگا نیز حکم خود را داد، او دستور داد که یابوشیگه تا غروب فردا خودکشی کند.
با این حال یابوشیگه به جای التماس برای جانش، تلاش کرد با توراناگا چانه بزند و بر سر نحوهی مرگش مذاکره کند. این صحنه بهدرستی جنبههای ریز و درشت فرهنگ ژاپن را نشان میداد که چطور شرم برای ساموراییها ابزاری قدرتمند است.
۶- «من ترجیح میدهم هزار سال دیگر زنده بمانم تا اینگونه با تو بمیرم.» – ماریکو در قسمت ۸
یکی از دیالوگهای خوب ماریکو زمانی گفته میشود که او با پیشنهاد خودکشی دو نفره به همراه بونتارو مواجه میشود. بونتارو تلاش کرد تا همسر خوبی باشد و با تعارف چای به ماریکو حسن نیت خود را نشان دهد، اما سادهلوحانه بود که انتظار داشته باشد ماریکو همراه با حکم اعدام او، مراسم سپوکو را انجام دهد تا بهعنوان زن و شوهر با هم بمیرند.
رد این پیشنهاد از سوی ماریکو نه از ترس مرگ بود، بلکه چون میخواست از او رهایی یابد، مرگ را راهی برای فرار از بونتارو میدید. این جمله حکم ضربهی آخر را برای بونتارو داشت، خنجری که نه فقط به دل بونتارو، بلکه به اصلِ ازدواجشان زده شد و آن را برای همیشه نابود کرد.
۵- «چرا باید برای یک مرد مرده آینده رو تعریف کنم؟» – توراناگا در قسمت ۱۰
در هنگام آماده شدن برای مراسم اعدام یابوشیگه، توراناگا و یابشویگه لحظهای را با هم سهیم شدند که در ابتدا سرشار از صمیمیت و رضایت به نظر میرسید؛ گویی در حال مرور سفری بودند که با هم پیموده بودند. اما لبخند ظریف ارباب توراناگا در صحنهی نهایی سپوکو، همه چیز را دگرگون کرد. همین جزئیات کوچک بودند که معنای کامل صحنه را تغییر دادند، نمادی از تسلط کامل و درک عمیق قدرت، غرور و بازی پیچیدهای که توراناگا تا انتها آن را استادانه پیش برد.
وقتی یابوشیگه دریافت که توراناگا در تمام این مدت بهطور پنهانی قصد رسیدن به مقام شوگان را داشته، از اربابش خواست تا نقشهها و گامهایی را که آنها را به این نقطه سرنوشتساز رسانده بود، برایش شرح دهد. اما توراناگا به جای شرح دادن، این دیالوگ را گفت. همین جمله برای یابوشیگه کافی بود تا همهچیز را درک کند. حالا که فهمیده بود سالها فریب خورده، سرنوشتش را پذیرفت و بدون لحظهای تردید، خود را با خنجر زد.
۴- «شما آقا، یک مرد کوچولوی مسخرهای و موهات هم شبیه دم اسبه.» – بلکثورن
یکی از خندهدارترین لحظات سریال Shogun زمانی است که بلکثورن این دیالوگ را به نگهبان ایست بازرسی میگوید. این کار او در واقع یک ترفند بود تا حواس نگهبان از توراناگا پرت شود و او را شناسایی نکند. دیدن این که او رگباری از جملات توهینکننده را به فردی میگوید که هیچ کدام از کلماتش را نمیفهمد، بسیار خندهدار بود.
حتی زمانی که نگهبان بلکثورن را به زمین کوبید، او همچنان به فریاد زدن و دیوانهوار صحبت کردن ادامه داد. گرچه این صحنه بیشتر جنبهی کمدی داشت، اما در عین حال وفاداری عمیق بلکثورن به توراناگا را نیز ثابت کرد و نشان داد که چگونه حاضر شد خودش را به خطر بیندازد.
۳- «حاضری خودت را جلوی تیغ شمشیر قرار دهی تا ثابت کنی تیز است؟» – بلکثورن در قسمت ۹
پیش از مرگ ماریکو در قسمت نهم سریال Shogun، بلکثورن این سوال را از او میکند. ماریکو در برابر ایشیدو ایستاد و با نیرنگی هوشمندانه، خواستار آزادی خود و همسران توراناگا شد؛ کاری که ایشیدو را مجبور میکرد یا آنها را آزاد کند یا آشکارا بپذیرد که او مهاجم واقعی است که صلح را برهم میزند، نه توراناگا.
بلک ثورن از نحوهی سخن گفتن ماریکو با ایشیدو شوکه شد، اما در عین حال، سخنان او احترام عمیقی را در دلش برانگیخت. او اعتماد به نفس و شجاعت ماریکو را تحسین میکرد و این سوال او نیز از تعجب بود، چرا که از پیامد صحبتهای ماریکو آگاهی داشت.
۲- «چرا همیشه کسانی مشتاق رفتن به میدان نبرد هستند که هرگز پایشان به آن باز نشده است؟» – توراناگا در قسمت ۷
با این که سریال Shogun نبرد خاصی یا عظیمی نداشت، اما یکی از دیالوگهای مهم آن دربارهی جنگ است. این دیالوگ توراناگا نشان میدهد که این تمایل هم در گذشته وجود داشته و هم در زمان حال. در طول سریال، تمرکز زیادی بر عناصر سیاسی جنگ وجود داشت و تصمیماتی را نشان میداد که نتیجهی آنها خونهای زیادی بود.
سریال Shogun بدون نشان دادن جنگ به پایان رسید اما این مسئله چندان مهم نبود، تمرکز این سریال بر نقشهکشیهای توراناگا بود. داستان به بینندگان کمک میکرد تا بهتر مؤلفههای اجتماعی بازی جنگ را درک کنند. هرچند توراناگا کسی بود که به میدان نبرد میرفت، اما گفتهاش حقیقتی را نشان میداد که جنگ باید آخرین راهحل در یک درگیری باشد.
۱- «اگر دنبال آزادی فردی باشی، هیچ وقت خودت رو نمیبخشی.» – ماریکو در قسمت ۵
این دیالوگ ماریکو بازتاب کاملی از او و جامعهاش است. بلکثورن در برخورد با ماریکو گفت که جامعهی سنتی ژاپن باعث شده تا ماریکو در زندگی خودش گرفتار باشد. او توصیه کرد که سزاوار آزادی است و باید خود را از ساختارهای فرهنگی رها کند، اما ماریکو جوابی داد که بلکثورن انتظار آن را نداشت.
با اینکه حس وظیفه ماریکو طبق سنتهای سختگیرانه فرهنگش بود، اما با همین یک جمله نشان داد که این ویژگیها لزوما او را اسیر نکردهاند، بلکه تا حدودی انتخاب خودش است. با این که ماریکو در ادامه پایان تلخی را تجربه کرد، اما توانست به آزادیای دست پیدا کند که برایش معنای زیادی داشت.
منبع: Screenrant
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید