در دنیایی اشباعشده از تولیدات سریع و ارزان، یافتن یک تریلر خوب دشوار است. اما فیلمی از سال ۱۹۹۵ وجود دارد که هنوز هم لرزه بر اندام بینندگان در سراسر جهان میاندازد. این نئونوآر بارانی و تاریک نهتنها ژانر فیلمهای قاتلان زنجیرهای را بازتعریف کرد، بلکه استانداردهای جدیدی برای سینمای روانشناختی بنا نهاد. این فیلم داستان دو کارآگاه است که قاتلی را تعقیب میکنند که جنایتهایش را بر اساس هفت گناه کبیره الگوبرداری کرده است، و پایانی دارد که تا امروز یکی از شوکآورترین پایانها در تاریخ سینما باقی مانده است.
وقتی دیوید فینچر فیلمنامه این تریلر را دریافت کرد، حرفهاش بهشدت در خطر بود. پس از تجربه دردناک ساخت «بیگانه۳» (۱۹۹۲)، که استودیو بیرحمانه در دیدگاه او دخالت کرد، کارگردان آماده بود تا هالیوود را ترک کند. او در آن زمان گفت: «ترجیح میدهم از سرطان بمیرم تا اینکه یک فیلم دیگر بسازم.»
اتفاقی که باعث شد نسخه اصلی و دستنخورده فیلمنامه اندرو کوین واکر را دریافت کند. استودیو میخواست پایان تاریک فیلم را ملایمتر کند، اما فینچر بهطور تصادفی نسخه اصلی را با همان «جعبه» معروف پایان فیلم دریافت کرد. او چنان مجذوب این پایان خشن شد که شرط کرد تنها در صورتی کارگردانی را میپذیرد که پایان اصلی حفظ شود. جالب است بدانید واکر، فیلمنامهنویس، از تجربیات افسردهکننده خود در زندگی در نیویورک اواخر دهه ۸۰ الهام گرفت، جایی که در فروشگاه «تاور رکوردز» کار میکرد و رویای کار در صنعت فیلم را در سر میپروراند. او بعدها گفت: «درست است که اگر آنجا زندگی نمیکردم، احتمالاً هرگز این فیلمنامه را نمینوشتم.»
تاریخچه انتخاب بازیگران برای «هفت» داستانی جذاب است که برخی در آن از شانس خارقالعاده میگویند و برخی دیگر از تصمیمات فاجعهبار. دنزل واشنگتن اولین انتخاب استودیو بود و فیلمنامه «۱۰ یا ۱۱ بار» برای او بازنویسی شد. اما در نهایت او نقش را رد کرد و بعدها آن را یکی از بزرگترین اشتباهات حرفهای خود نامید.
برد پیت در ابتدا نسبت به فیلمنامه شک داشت. او میگوید: «هفت صفحه اول را خواندم و به مدیر برنامههام زنگ زدم: “شوخی میکنی؟ یک پلیس کلیشهای قدیمی میخواهد بازنشسته شود، و یک پلیس جوان میآید و به جوایز فوتبال دبیرستانش نگاه میکند؟”» اما وقتی کل فیلمنامه را خواند، فهمید که این یک داستان عالی (هرچند تاریک) است که باید در آن مشارکت کند.
مورگان فریمن نیز از ابتدا مطمئن نبود که در پروژه حضور یابد. بازیگران افسانهای دیگری مثل سیلوستر استالونه، آل پاچینو، جین هکمن و رابرت دووال نیز نقشها را رد کردند. گفته میشود هکمن با همان صراحت همیشگی به پیشنهاد فینچر پاسخ داد: جلسهای ۲۰ تا ۴۰ دقیقهای داشت و گفت: «شبها فیلمبرداری نمیکنم، وارد این کار نمیشوم.» و همین شد.
کوین اسپیسی در آخرین لحظه به گروه پیوست، وقتی که بازیگر دیگری پس از شروع فیلمبرداری اخراج شد. اسپیسی اصرار داشت که نامش در تیتراژ ابتدایی یا تبلیغات نیاید، «چون اگر من سومین بازیگر فیلمی باشم که دو نفر اول در آن به دنبال کسی هستند و تا آخرین پرده پیدایش نمیکنند، واضح است که آن نفر من هستم.» استودیو ابتدا مخالف این تصمیم بود، بهویژه «نیو لاین سینما» که میخواست فیلم را با نام شناختهشده او تبلیغ کند. اما فینچر از اسپیسی حمایت کرد و به توافقی رسیدند: نام او بهعنوان اولین نام در تیتراژ پایانی ظاهر شد.
بخش زیادی از فیلم زیر باران فیلمبرداری شد تا فضایی از وحشت و ناامیدی خاکستری خلق شود. در یکی از صحنهها، برد پیت واقعاً مجروح شد، دستش از شیشه ماشین عبور کرد، تاندونهایش پاره شد و استخوانش نمایان شد. فینچر استخوان را دید، اما این آسیب در فیلمنامه گنجانده شد، به همین دلیل در صحنههای بعدی میلز (پرسوناژ پیت) گچ میبندد.
فیلم شامل دیالوگهای بهیادماندنی است که به نماد تبدیل شدهاند. جان دو (کوین اسپیسی) درباره جنایتهایش فلسفهبافی میکند: «گناه کبیره را در هر گوشه خیابان، در هر خانه میبینید و تحملش میکنید. تحملش میکنید چون رایج و پیشپاافتاده است. صبح، ظهر و شب تحملش میکنید. اما دیگر نه. من یک مثال میسازم.»
جان دو استدلال میکند که گناه رایج و نادیده گرفتهشده است، و اقدامات او باید بهعنوان «یک مثال» یا هشدار جدی باشد. سامرست (مورگان فریمن) بدبینانه دنیا را ارزیابی میکند: «این مرد روشمند، دقیق و از همه بدتر صبور است.» و میلز (برد پیت) با گستاخی خاصی پاسخ میدهد: «این یه دیوونهست! اینکه این حرومی کارت کتابخانه داشته باشه، اون رو به یودا تبدیل نمیکنه!»
جالب است بدانید در میان بازیگران، کسی که قربانی «شکمپرستی» بود، با سوسکهای زنده پوشانده شد. باب مَک، گوشها و بینیاش را بست تا حشرات به داخل بدنش نروند، اما برخی زیر لباسهایش خزیدند. نکته جذاب اینجاست که هفت جعبه سوسک در صحنه رها شد. اما سختترین نقش را مایکل رید مکی بهعنوان قربانی «تنبلی» ایفا کرد. فرآیند گریم او ۱۴ ساعت طول کشید؛ از ساعت ۵ صبح شروع میشد تا حدود ساعت ۲۰ شب آماده شود. بازیگر باید چهار ساعت بیحرکت میماند و نفسهایش را محدود میکرد تا شکمش تکان نخورد. فینچر با ورود سختیهای زیاد در پشت صحنه کار به بازیگران گفت: «این فیلمی نیست که بخاطر کار در آن بمانید، اما ممکن است فیلمی باشد که بعدها به آن افتخار کنید.»
سالها شایعه بود که در جعبه معروف واقعاً «محتوایی» وجود داشت که بعدها در فیلم Contagion استفاده شد. فینچر این شایعات را رد کرد و گفت: «کاملاً دروغ است، اما بامزه!» در جعبه فقط «چیزهایی» بود که به بازیگران کمک میکرد تا بهتر در نقششان فرو روند و احساسات لازم را برانگیزند. جالب است بدانید از نگاه فرم و برخی لوازم، فیلم از تکنیک نوآورانه «بلیچ بایپس» استفاده کرد. این روش باعث میشود نقره در امولسیون باقی بماند و تصویری با کنتراست بالا و اشباع رنگی کم ایجاد کند. نتیجه نهایی اغلب «خشک»، «کثیف» یا «سرد» توصیف میشود، با رنگهای واضحتر ولی کمرنگتر و دانهدارتر. فینچر دقیقاً چنین تأثیری میخواست؛ آنچه او «فیلم سیاهوسفید در رنگ» نامید.
اما تیتراژ معروف فیلم، طراحیشده توسط کایل کوپر، ۵۰ هزار دلار هزینه داشت و دستساز بود. کوپر اشیاء واقعی از خانهاش، مثل قلاب ماهیگیری و موهای داخل فاضلاب، را در آن گنجاند. این تیتراژ طوری طراحی شد که «بینندگان از همان ابتدا با فریاد از سینما خارج شوند.»
فیلم هفت ۳۳ میلیون دلار هزینه داشت و ۳۲۷.۳ میلیون دلار در سراسر جهان فروش کرد، تبدیل به هفتمین فیلم پرفروش ۱۹۹۵ شد. همچنین، اکران مجدد اخیر در سینماهای آیمکس در ۲۰۲۵ باعث شد درآمد آن از ۳۳۰ میلیون دلار فراتر رود. منتقدان ابتدا نظرات متفاوتی داشتند. راجر ایبرت آن را «تریلی تاریک، هولناک، ترسناک و هوشمند» نامید، درحالیکه جنت ماسلین از «نیویورک تایمز» کمتر مشتاق این اثر بود. اما امروز فیلم در «Rotten Tomatoes» امتیاز ۸۴٪ از منتقدان و ۹۵٪ از مخاطبان را دارد. فیلم فقط یک نامزدی اسکار برای بهترین تدوین دریافت کرد که بسیاری آن را رسوایی دانستند. اما جوایز متعدد دیگری از جمله «جایزه فیلم امتیوی» برای بهترین فیلم را برد.
پس از گذشت ۳۰ سال از اکران، «هفت» هنوز بهطور بیکموکاست نگرانکننده است. در عصر رسانههای اجتماعی و خشونت همهگیر، پیام آن درباره انحطاط اخلاقی جامعه حتی شومتر بهنظر میرسد. این فیلم برای همه نیست، صداقت خشن و دیدگاه بدبینانهاش ممکن است بیننده کمحوصله را خرد کند.
اما برای کسانی که آماده سفری فکری به اعماق تاریکی انسان هستند، تجربهای بینظیر و نمونهای از استادی سینمایی ارائه میدهد. همانطور که سامرست در پایان فیلم گفت و از همینگوی نقل کرد: «دنیا جای زیبایی است و ارزش جنگیدن دارد.» و من با بخش دوم موافقم.» این دیالوگ بهطور کامل روح فیلم را خلاصه میکند، انسان درست با وجود تمام تاریکی، از جنگیدن برای انسانیت دست نمیکشد.
فراموش نکنید «هفت» تنها یک تریلر جنایی نیست؛ تکهای از آینهی شکستهی انسانیت است که فینچر آن را با قلموی تاریکاش روی پرده میکشد. این فیلم، مانند کارآگاه سامرست، به ظرافتِ یک جراح زخمهای جامعه را میشکافد و از ما میپرسد: «آیا این تاریکی، هزینه نادیده گرفتن گناهان روزمرهمان است؟». صحنهی پایانی با آن جعبهی لعنتی و فریادِ بهگلنشستهی میلز، نه یک پایان، که آغازی برای کابوسِ بیننده است. فینچر با جسارتی نادر، تماشاگر را در باران تیرهی داستان تنها میگذارد؛ بارانی که نه شستوشو میدهد، نه تسکین.
سی سال گذشت، اما قدرت «هفت» در همین است: ما هنوز از آن جعبه میترسیم، چون میدانیم در دنیایی که هر روز «جان دو»های جدید میسازد، شاید حق با سامرست باشد: «دنیا جای زیبایی است… ولی سزاوار جنگیدن؟»؛ پاسخ شما چیست؟
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید