سالهاست که نمایش خانگی ایران قدرت گرفته است. دیگر صدا و سیما توجهی را به سوی خود جلب نمیکند و در هیاهوی سینمایی، آثار نمایش خانگی با کمی فرا رفتن از کلیشههای عام، باز تعریف مفاهیم کرده و خودشان را به جای آثار خوب و حقیقیتر جای میزنند. قطعا که طی سالهای اخیر شاهد آثار درخشانی از نمایش خانگی بودهایم اما بیشک سریال آبان جزو آنها نیست. اثری که با فیلمنامه گُنگ و بسیار ضعیف خود تنها موفق شد به واسطه بازیگران معروفش سر و صدایی کوتاه به پا کند، سر و صدایی که سریع آمد و سریع هم خواهد رفت. این اثر در تالار مشاهیر جایی ندارد.
سریال ایرانی «آبان» یک مجموعه نمایش خانگی با ژانر درام و معمایی است که با بازی شهاب حسینی، لاله مرزبان و دیگر بازیگران برجسته، داستان پیچیدهای از عشق، قدرت، و انتخابهای دشوار را روایت میکند. داستان حول محور زنی به نام آبان میچرخد که برای نجات زندگی خود و خانوادهاش، درگیر تصمیمات و موقعیتهای اخلاقی پیچیدهای میشود.
آبان، زنی متأهل، تحت فشار شرایطی مجبور به جدایی از همسرش میشود تا به اهداف یک مرد تاجر قدرتمند به نام کامرانی خدمت کند. این تصمیم، که با نیت خیر (مثل به دست آوردن ثروت یا نجات دخترش) انجام میشود، زندگی او، همسر سابقش، و حتی تاجر را به آشوب میکشاند. داستان پر از کشمکشهای عاطفی و اخلاقی است؛ آبان تلاش میکند زندگیاش را حفظ کند، اما این تلاشها منجر به زندانی شدن همسرش به اتهام قتل و گرفتار شدن خودش در شبکهای از خلاف و جنایت میشود. قبل از رسیدن به پیچ و خم داستان و نقد آن بهتر است کمی عقبتر ایستاده و از دید کلی به سریال نگاه کنیم. مهمترین مسئله آبان که درنهایت باعث طبقاتی شدن سریال میشود، طبقه ثروتمند ایرانی است. ما در ایران بورژوازی نداریم. بورژوازی در غرب، فرهنگ دارد. فرماسیون قابل تشخیص همچون نوع لباس پوشیدنِ خاص، علاقه به موسیقی کلاسیک و اُپرا و زندگی در محیطی باروک. در ایران اما چنین چیزی وجود ندارد. ما تنها طبقه ثروتمند داریم. طبقهای که بعد از دهه ۵۰ در دیدی منفی باز تعریف شده است. در عمده آثار ایرانی متاسفانه این طبقه افرادی فاسد، بیاخلاق، جنایتکار و غیره معرفی شدهاند. سریال آبان نیز دقیقا چنین اثری است. طبقه ثروتمند ایرانی را همچون یک اهریمن به تصویر کشیده و این در قالب فرهنگ چیزی به جز ضدیت با ایران عزیزمان نیست. با این نوع سریالها در قالب فرهنگ، ما در اصل داریم به خود ضربه میزنیم. به ایرانمان و به شهروندان خودمان. شاید نویسندگان سریال آبان با مفاهیم هنر از دید هگل آشنا نیستند (قطعا نیستند) اما شایان ذکر است که هنر بهترین راه انتقال فرهنگ است. خوشبختانه فرهنگ عظیم ایرانی همچون شعر و تاریخ درخشانش (مثلا خلیج همیشه فارس) تبلور ما در جهان بوده و این مایه خرسندی است. اما طی سالهای اخیر و در قالب فرهنگ پُست مدرن ما همواره به خود تاختهایم. نوعی از خود بیگانگی فرهنگی (از دید هگل) را تجربه میکنیم. نوعی خود تحقیری که درنهایت باعث خلق آثار سیاهنمایی همچون فیلمهای سعید روستایی میشود. سریال آبان نیز فرهنگ را باخته است. طبقه ثروتمند را شیطانی به تصویر کشیده و درنهایت با یک پایانبندی ضعیف، همین شیاطین را فرشتههایی در لباس انسان معرفی میکند!
آلفرد هیچکاک بزرگ موفقیت یک فیلم را در سه چیز میداند: فیلمنامه خوب، فیلمنامه خوب و فیلمنامه خوب. هر سه این موارد را آبان ندارد. قصه انجسام روایی را حفظ نکرده و شخصیتها در قالب یک تیپ باقی ماندهاند. آبان بر روی فیلمنامه نابغه هوش مصنوعی است. اما اینجا سینماست. هنر اُبژکتیو. در دید مخاطب و در قالب تصویر آبان چقدر شبیه نابغههاست؟ مهمتر از آن آبان چقدر شبیه مادرهاست؟ آیا یک شخصیت مادر از خانم اسفندریاری ساخته شده است؟ شوهرِ آبان چه؟ به راستی شبیه معلم زبان است؟ کامرانی چطور؟ گانگستر و قاچاقی است؟ همه اینها تیپ هستند. مثل تیپ یک پولدار که در کت و شلوار شیک خلاصه میشود، شخصیتهای سریال آبان تنها در چند المان خلاصه میشوند و هیچ یک از شخصیتها بسط نمییابند تا مخاطب وارد ذهنیت آنها شود. در سوی دیگر فیلمنامه قصه جذاب نیست. اگر ما قصه جذاب نداشته باشیم، قصه عقلانی و احساسی نداشته باشیم، مخاطب همراه داستان ما نخواهد شد. قصه باید با تکنیکهایی همچون تعلیق و هیجان مخاطب را به درون اثر کشیده و لحظه به لحظه او را به دیدن بیشتر تشویق کند. قصهِ آبان یک ایراد بزرگ دارد که این موارد را خنثی میکند. چرا ثابت دست بر روی آبان گذاشت؟ این سوالی است که خودِ شخصیت آبان هم آن را پرسید اما نه خود او و نه ما جوابی نگرفتیم. همین باعث میشود منِ مخاطب همراه قصه نشوم. حسهای من تحریک نمیشود و هیچ دیالوگِ عاشقانهای را هم قبول نمیکنم. شخصیتها همگی سردرگم، تیپیکال و ضعیف هستند که حتی شیمی قوی هم بینشان نیست. نه رابطه آبان با ثابت، نه رابطه آبان با امیر و نه هیچ یک از روابط ساخته نمیشود. نه میشود دوستی را باور کرد، نه میشود عشقی را فهمید. برای مثال در نیمه اول سریال، آبان با ثابت دشمنی دارد. انتقام رنجهایش را خواهد گرفت. او جهانش را ویران کرده است. اما در نیمه دوم و بدون هیچ دلیل منطقی و احساسی، آبان به یکباره عاشق ثابت میشود! (سندرم استکهلم) گویی فیلمنامه حافظه تاریخی خود را از دست میدهد. به رنجهای آبان و خانوادهاش خیانت میکند. ثابت از همین دریچه عشق بازتعریف شده و اینبار او آدم خوبه قصه است. کسی که آدم میکشد. خانواده ویران میکند و به هیچ اصول اخلاقی هم پایبند نیست. در آخر هم تقصیر این نوع زندگی کردنش را به گردن زندگی و شرایط میاندازد. قبول، ایده جالبی است اما مسئولیت خود فرد کجاست؟ آیا چون زندگی برای من سخت بوده است حتما باید آن را برای دیگران هم جهنم کنم؟ به راستی این فیلمنامه ضعیف آدم را به تعجب وا میدارد.
از زمان پخش سریال آبان، بازی خانم لاله مرزبان مدتی در فضای مجازی دست به دست چرخیده و صحنههایی از بازی او مورد تمسخر قرار گرفت. اما به نظر من خانم لاله مرزبان بازیگر خوبی است. نقشهای ساده را میتواند اجرا کند و این مدیوم را فهمیده است. اما در این سریال ما با لاله مرزبان بسیار ضعیفی روبرو هستیم. چه در صحنه غش کردن و چه در صحنههای آب دهان، لاله مرزبان در ضعیفترین حالت خود است. اما سوال این است که چرا یک بازیگر نسبتا خوب چنین بازی ضعیفی را اجرا میکند؟ قدرت یک بازیگر در لحظات دراماتیک مهم آشکار میشود. وقتی فیلمنامه و بازی بازیگر از هم جدا میشوند آنجاست که اثر هم به بیراهه کشیده میشود. بازی لاله مرزبان تا وقتی که فیلمنامه بُعد دراماتیک سنگینی ندارد، به حیات خود ادامه میدهد اما در لحظات مهم این بازی از دست میرود. فیلمنامه و بازی با ایراداتی که دارند ارزش اثر را پایین میکشند. همین موضوع برای شهاب حسینی هم صدق میکند. ایشان بازیگر بزرگی است و این بزرگی به همه ما ثابت شده است. اما در سریال آبان شخصیت او خوب نوشته نشده است. بنده خدا نمیداند نقش یک مافیای بیاخلاق را بازی کند یا انسانی تنها با قلبی عاشق! در این میان تنها امین حیایی است که هم از بابت تیپ و هم از بابت شخصیت به کاراکتر خود نزدیک است. دلیل این موفقیت هم در این است که سریال زیاد به سراغ او نمیرود وگرنه قطعا شخصیت ایشان هم به بیراهه کشیده میشد.
درباره فیلمنامه و قصه نوشتم. اما به هنگام نگارش این موارد عمده توجهها به پلات اصلی، آبان و ثابت بود. اما لازم است که این موضوع را کمی بیشتر باز کنیم. یک قصه خوب خواسته یا ناخواسته چندین قصه فرعی هم خلق میکند. هرچه این قصههای فرعی خوب باشند، ستون فقرات داستان اصلی را محکمتر میکنند. اگر قصه فرعی اضافه است، همان بهتر که نباشد. اما اگر به جاست باید تقویت شده و فدای قصه اصلی شود. سریال آبان یک قصه فرعی ضعیف و بیربطِ بزرگ دارد. قصه سروش و داستان عاشقی او. اینکه سروش برادر ثابت است و غیره که اصلا مهم نیست. داستان عاشقی او اما در کنار اینکه مهم نیست، قصه اصلی را هم به بیراهه میکشد. صحنه و توجههای بسیاری را به سوی خود جلب میکند و سروش در پیدا کردن عشقِ دیرینه خود دست به کارهای زیادی میزند. همه اینها هم زمانی اتفاق میافتد که هیچ حسی از مخاطب درگیر نمیشود. اینکه سروش به معشوق خود نرسید حداقل برای من مهم نبود. اینکه معشوق او چگونه زنی است، بازهم اهمیت ندارد. برای من مهم این است که برادرِ ثابت یعنی سروش دقیقا کجای قصه ایستاده است؟ چه کششی را در داستان اصلی ایجاد میکند؟ این همه صحنههای سانتیمانتال برای چیست؟
آبان تماما هم محکوم نیست. این سریال در بحث موسیقی متن عالی است و در لحظات دراماتیک مهم به فیلمنامه وفادار مانده است. محسن چاوشی هم که از کل سریال جلوتر است. موسیقی ساعت دیواری او به قدری شنیدنی و عالی است که قطعا به دور از سریال هم به حیات خود ادامه خواهد داد. فیلمبرداری آقای احسان رفیعیجم هم عالی است. بنده به شخصه روزهایی در سینمای ایران را به یاد دارم که فیلمبرداری ما در حد دانشجوی ترم یک سینما بود. اما امروزه شاهد کیفیت بصری بالایی چه در بحث نور و چه در بحث حرکت دوربین هستیم. البته این دوربین در تلفیق با فُرم که به کارگردان مربوط است، دچار ایراداتی شده است. مثلا شهر تهران در سریال آبان تبدیل به فضا نمیشود. صرفا یک محیط و چند تصویر در بکگراند فیلم است. تهران صرفا ضمیمه داستان است نه بخشی از هویت آن. با این حال در بحث تکنیک فیلمبرداری و تصویر، سریال آبان قابل دفاعست.
در پایان چنین میشود گفت که سریال آبان اثر دست و پا شکستهای است. کمیجنایی، کمی عاشقانه، کمی اجتماعی و در یک دید کلی جزو هیچکدام نیست. نمیتواند عاشقانه باشد چون فیلمنامه یاری نمیکند. نمیتواند اجتماعی باشد چون بیش از حد طبقاتی و بیاخلاق است. در نقد اصلی سریال هم در این است که اصلا قصه جذاب و معقولی ندارد. حسهای مخاطب تحریک نمیشود و صرفا یک دورهمی ثروتمندانه است. پول درنهایت موفق نمیشود برای آبان اعتبار بخرد. پایانبندی سانتیمنتال با کلی سوال بیپاسخ هم عمر اثر را کم میکند. در هزارتوی سینما این نوع آثار گم خواهند شد. فراموش میشوند گویی که هرگز نبودهاند. تنها لحظاتی از سریال و تنها بخشهایی از تکنیک (موسیقی) قابل دفاع هستند. میشود اثر را دید اما آبان هرچه است هنری و یا خوب نیست.
نمره نویسنده به سریال: ۴ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید