وقتی از مینیسریال به عنوان ادامه ایدهآل سنتهای کلاسیک فرم رمان در سینما یاد میکنیم، مجبوریم بر پیرنگ تأکید کنیم، بر ریتم رشد آن، عمق پردازش شخصیتهای محوری و دقت جزئیات. و از این منظر، «خرگوش سیاه» Black Rabbit (سریال جدید نتفلیکس) اثری عمیقاً متوسط به نظر میرسد، هرچند زیر پوششی درخشان و اجرایی شیک پنهان شده که نامهای جود لا و جیسون بیتمن همچون ستارههایی بر آن میدرخشند. در ادامه با نقد سریال Black Rabbit همراه گیمفا باشید.
در «خرگوش سیاه»، پروژه تازه سرویس پخش نتفلیکس با بازی ستارههای سرشناس هالیوود، دو مشکل دیرینه صنعت با هم برخورد میکنند: ناتوانی (یا بیمیلی) در کار با نور و انگیزههای کلیشهای و توخالی شخصیتها (یا نبود آنها). هر دو مشکل به مسائل فنی برمیگردند که در اینجا پیوسته خراب میشوند یا اصلاً تنظیم نشدهاند. این مجموعه هشت ساعته شما را دعوت میکند تا آخر هفته را در همراهی با آن بگذرانید، اما به جای آن به گونهای موذیانه وقت و امید را از بیننده میگیرد و با ارائهای سرد و بیاحساس، به جایگاهی برای کلیشهها و نابسامانیهای ژانری بدل میشود. جیک فریدکین (جود لا بریتانیایی با لهجه آمریکایی سنگین)، دارنده رستورانی در نیویورک، در حال آمادهسازی برای گشایش کسبوکار خود به نام «خرگوش سیاه» است. اما برنامههای او با ورود برادرش وینس (جیسون بیتمن) که از دست دادگاهها پنهان شده و با بدهی به تبهکاران منطقهای به شهر بازمیگردد، به هم میریزد. جیک با همه توان میکوشد تا وینس را نجات دهد، اما هر دو پیوسته در رازهای خود، جاهطلبیها، زخمهای کودکی پرداختهنشده و دیگر شرایطی غرق میشوند که دیدار دوباره خانوادگی خوشایند را ناممکن میسازد.
به نظر میرسد تفاوت میان این دو برادر بسیار است: جیک پدر و خانوادهدوست است، همیشه مرتب و با کت و شلوار. وینسِ خسته و زخمی به روشنی رنج کشیده، مواد مصرف کرده و هرگز پیشه موفقی نساخته. در دوران کودکی، فریدکینها جدا نشدنی بودند، حتی با هم در یک گروه موسیقی مینواختند، اما به روشنی مشکلی پیش آمد. پس از جدایی طولانی، روشن میشود که هر دو شباهت بسیاری دارند: درجاتی گوناگون از بیپایداری احساسی، وابستگی به روشهای جنایی، زیانبار بودن، و افتادنی محتوم به درون سوراخ خرگوش که هیچ برنامهای برای بیرون آمدن از آن ندارند. در بخش تولید و نوشتن سریال Black Rabbit، یک زن و شوهر یعنی زک بیلین (نامزد اسکار برای فیلم «شاه ریچارد») و کاترین ساسمن (تهیهکننده سابق) حضور دارند. اما این مجموعه نشان میدهد که تنها چیرگی بر روشهای نخستین فیلمنامهنویسی کافی نیست، بلکه باید روان و روانشناسی مردم را نیز درک کرد. گاهی در اینجا تیم فیلمنامه نویس به دیگر برادران دوقلو چون کوئنها و صفدیها نزدیک و همچون نمونه به سبک آثار این برادران اشاره میکنند، اما بدون ذرهای از نمایشپردازی و عمق کار آنها. بنابراین آنچه روی صفحه نمایش به عنوان یک مینی سریال میگذرد به دشواری قابل تشخیص است. به نظر میرسد که محتوای کسل کننده و کُشنده این مینی سریال برای بیلین و ساسمن نه برای ایجاد فضا، بلکه برای پنهان کردن شخصیتهای مقوایی، بیروح و کاملاً بیاثر آنها نیاز بوده است.
راستش را بخواهید فیلم و سریالها اغلب مانند رویاهای ما هستند و گاهی مانند کابوس. «خرگوش سیاه» برای من بیشتر به کابوس شبیه بود؛ کابوسی که با نورپرداری ضعیف و شخصیتهایی بیروح به تصویر کشیده شده است. وقتی دو بازیگر توانا چون جود لا و جیسون بیتمن در پروژهای گرد هم میآیند، انتظار داستانی پرکشش و عمیق میرود. اما افسوس که این مجموعه نتفلیکس به جای کاوش در رابطه پیچیده برادری، در دام کلیشههای ژانر جنایی گرفتار میشود. جود لا در نقش جیک، صاحب رستورانی که در آستانه گشایش «خرگوش سیاه» است، بازی قابل قبولی ارائه میدهد. اما این بازیگر بریتانیایی با آن سابقه درخشان، گویی در لاک دفاعی فرورفته و هرگز واقعاً در نقش غرق نمیشود. از سوی دیگر جیسون بیتمن در نقش برادر مشکلدارش، وینس، تلاش میکند تا از سایه شخصیت قبلیاش در «اُزارک» بیرون بیاید، اما نوشتار ضعیف شخصیتپردازی به او اجازه پرواز نمیدهد. آنچه بیشتر آزاردهنده است، نورپرداری بیروح و خستهکننده سریال Black Rabbit است. گویی فیلمسازان میخواستهاند با تاریکی تصاویر، ضعف دراماتیک داستان را پنهان کنند. اما این ترفند نه تنها کارگر نمیافتد، بلکه بر خستگی بیننده میافزاید.
شخصیتهای فرعی این مجموعه به شدت یکبعدی و کلیشهای هستند. زنان داستان یا قربانی هستند یا معشوقههایی زیبا که هیچ نقش محوری در پیشبرد داستان ندارند. تنها نقطه روشن بازی تروی کاتسور در نقش بدهکار است که حضوری کوتاه اما تأثیرگذار دارد. «خرگوش سیاه» فرصتی بود برای بررسی رابطه انسانی بین دو برادر با گذشتهای پیچیده. اما به جای کاوش روانشناختی، ما با دنبالهای از صحنههای پیشبینیپذیر و دیالوگهای مصنوعی روبرو میشویم. در نهایت باید بگویم که این مجموعه نه تنها موفق به ایجاد هیجان یا درگیری عاطفی نمیشود، بلکه با ریتمی کند و کشدار، بیننده را خسته میکند. تنها مزیت سریال Black Rabbit این است که به لطف فرمت مینیسریال، وعده نمیدهد که فصل دومی خواهد داشت.
با این تفاسیر اگر از من بپرسید مشکل پایه چنین اثری چیست؟ میگویم پلتفرمهای استریمینگ گاهی آنقدر مشغول تولید محتوای انبوه میشوند که فراموش میکنند داستانگویی خوب نیاز به چیزی بیش از یک طرح اولیهی پرزرق و برق و چند بازیگر نامآور دارد. «خرگوش سیاه» نتفلیکس، نمونهی بارز چنین اشتباهی است: یک مینیسریال که با ادعای عمق دراماتیک و شخصیتپردازی پیچیده آغاز میشود، اما در نهایت چیزی جز تکرار مکررات و سردرگمی روایی ارائه نمیدهد. البته دقت داشته باشید که ایدهی اولیه امیدوارکننده به نظر میرسد: دو برادر با گذشتهای پیچیده (با بازی جود لا و جیسون بیتمن)، یک رستوران لوکس، بدهیهای کلان به آدمهای خطرناک، و یک غافلگیری غیرمنتظره در اوایل داستان که وعدهی یک درام جذاب به سبک برادران کوئن را میدهد. اما این وعده هرگز محقق نمیشود. به جای آن، ما با هشت ساعت سرگردانی روبرو میشویم که در آن شخصیتها مدام همان اشتباهات را تکرار میکنند، بدون آنکه هیچ رشد قابل توجهی داشته باشند یا بینش جدیدی به مخاطب ارائه دهند.
بازهم اشاره میکنم که ریشهی شکست این سریال را باید در فیلمنامهی ضعیف «زک بیلین» و «کیت ساسمن» جستجو کرد. آنها که پیشینهی درخشان اما محدودی دارند، در این پروژه نتوانستهاند وزن بار یک درام چندلایه را تحمل کنند. فیلمنامه مملو از صحنههای احمقانهای است که شخصیتها فقط برای پیش بردن مصنوعی طرح داستان مرتکب میشوند. به نظر میرسد نویسندگان بیش از آنکه به منطق روایی یا توسعهی شخصیت فکر کنند، مشغول پر کردن وقت با درگیریهای تکراری و بیحاصل بودهاند. شخصیتها نیز مجموعهای از کلیشههای نخنما هستند. جود لا و جیسون بیتمن بازیگران بااستعدادی هستند، اما حتی آنها هم نمیتوانند از پس نجات شخصیتهای تکبعدی این داستان برآیند. «جیک» (لا) که باید یک مرد کاریزماتیک و مرموز باشد، اغلب فقط متکبر و غیرقابل درک به نظر میرسد. لهجهی آمریکایی او نیز آنطور که باید قانعکننده نیست. «وینس» (بیتمن) نیز همان برادرِ «بدبیار» و تکرار یک تیپ همیشگی اوست، بدون هیچ لایهی پنهانی که او را جذاب کند. سایر شخصیتها از دوست گرفته تا شرطبندهای خشن، همگی همچون عروسکهایی هستند که فقط برای ایجاد حادثهای موقت در صحنه حاضر میشوند.
کارگردانی مشترک سریال که شامل خود بیتمن، جاستین کورزل و دیگران میشود، تلاش کرده تا با استفاده از نورپردازی تاریک و فیلترهای سرد، حس جدی و عمیقی به اثر ببخشد. اما این تکنیکها وقتی در خدمت داستانی اینقدر توخالی قرار میگیرند، فقط به عاملی برای خستگی بصری تبدیل میشوند. بیننده به جای آنکه در دل داستان غرق شود، مدام از خود میپرسد: «چرا همه چیز اینقدر تاریک است؟»
به بیان ساده، «خرگوش سیاه» یک فرصت بزرگ تلفشده است. اگر به دنبال یک درام خانوادگی پیچیده با عملکردهای درخشان هستید، وقت خود را روی این یکی تلف نکنید. کلاسیکهای قدیمی یا حتی سریال «پرورش شکستخورده» (Arrested Development) خود بیتمن گزینههای به مراتب بهتری هستند.
امتیاز منتقد: ۵ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید