کریسمس، در سنت کهن سینما و تلویزیون، اغلب با دو موهبت به پیشواز مخاطب میرود: امکان تجدیدِ خاطرات و وعدهی رستگاری. فیلمها و سریالهای تعطیلات پایان سال میلادی، چه از نوع کلاسیکهای دلنشینِ فرانک کاپرا و چه از جنس کمدیهای پرشورِ امروزی، به ما اجازه میدهند در آغوش آشنای داستانها آرام بگیریم و در عین حال، امیدوار باشیم که حتی ناامیدترین شخصیتها نیز میتوانند جرعهای از شادی و انساندوستی را بیابند. «مرد در مقابل نوزاد» (Man vs Baby)، مینیسریال جدید نتفلیکس با بازی آن استاد مسلمِ پانتومیم و صورتکهای بینظیر، یعنی روآن اتکینسون، دقیقاً بر این تقاطعِ آشنایی و نوید ایستاده است. این اثر، بازگشتی است به دنیای «ترور بینگلی»، همان شخصیت دستوپاچلفتی که پیشتر در «مرد در مقابل زنبور» (۲۰۲۲) با یک حشرهی مزاحم جنگیده بود. اما اینبار، دشمن (یا شاید همان منجی) موجودی است کوچکتر، بانمکتر و به مراتب غیرقابلپیشبینیتر: یک نوزاد.


اتکینسون، هنرمندی است که چهرهاش در ذهنیت جمعی ما با دو نقش گره خورده: «مستر بین»، آن موجود عجیب و غریبِ خاموش و کودکمنشی که جهان را از دریچهای کاملاً نامتعارف میدید، و «جانی اینگلیش» که به قول خودش داداش کوچیکِ جیمز باند بود، البته منظورم آن جنبهی خاص از کمدی فیزیکیِ خالص و موقعیتهای واژگونشدهای است که او استادِ مطلقِ آن است. اما ترور بینگلی، برخلاف بین، قدرت تکلم دارد و در جهانی واقعگرایانهتر (البته نه چندان واقعگرایانه) زندگی میکند. اما سایهی آن مرد لاغر اندام با کت و شلوارِ کهنه و کراوات قرمز، هرگز کاملاً از فراز سر او پرنکشیده است. پرسش مرکزی این سریال تازه نیز همین است: آیا اتکینسون و فیلمنامهنویس همراهاش، ویلیام دیویس، توانستهاند فضایی اصیل برای این شخصیت خلق کنند، یا صرفاً قالبی تعطیلاتی بر همان بدیههپردازیهای همیشگی زدهاند؟
شاید کلید پاسخ به این پرسش را بتوان در پسزمینه احساسی تازهای جست که نویسندگان برای ترور بینگلی در نظر گرفتهاند. برخلاف مستر بین که موجودی تقریباً انتزاعی و فاقد تاریخچه شخصی بود، ترور با یک زخم عاطفی واقعی وارد ماجرا میشود: جدایی از خانواده و تنهاییِ ناشی از آن. این زخم، تنها یک بهانه برای به راه افتادن ماجرا نیست، بلکه به تمام شوخیها و موقعیتهای خندهدار عمق و توجیهی انسانی میبخشد. وقتی ترور مجبور به مراقبت از نوزادی میشود که او هم رها شده، در واقع این دو، آینه یکدیگرند. این تمهید داستانی، امکان رشد قوس شخصیتی را برای ترور فراهم میکند؛ رشدی که از دل همان کمدی فیزیکیِ آشوبگرایانه سر برمیآورد.

داستان از جایی آغاز میشود که بسیاری از حکایتهای دلپذیرِ کریسمس بریتانیایی آغاز میشوند: از تهدستی و تنهایی. ترور بینگلی، که شغل سرایداری یک مدرسه را بر عهده دارد، در خانهای مخروبه روزگار میگذراند. او از همسر و دخترش جدا شده و کریسمسِ پیش رو، نوید هیچ شادیِ خانوادگیای را نمیدهد. اینجا ردپای چارلز دیکنز (آن هم از نوع تلطیفشدهی مدرن) به خوبی حس میشود. ترور، اسکروجِ زمانهی ما نیست، اما مردی است شکستخورده که جهان به سمتش پشت کرده است. اما اتفاق یا چاشنی شروع همه حوادث با شرکت در یک مراسم سنتی نمایش «صحنهی میلاد مسیح» رقم میخورد. نوزادی که برای نقش «حضرت مسیح» در نظر گرفته شده، پس از پایان مراسم بدون صاحب رها میشود و تِرور، ناخواسته و از سرِ بیچارگی، مسئولیت مراقبت از او را بر عهده میگیرد. درست در همین لحظه، وقتی به نظر میرسد بخت در حال تغییر است و ترور شغلی لوکس به عنوان سرایدار یک عمارت مجلل در لندن به دست آورده، این مهمان کوچک و پرسروصدا وارد زندگیاش میشود.
آنچه در چهار قسمت نیمساعتهی این سریال نمایش داده میشود، کارنامهای است از فجایع کوچک و بزرگ. کارگردانیِ ماهرانهی دیوید کر، ریتمی سریع و بیوقفه را حفظ میکند. نوزاد که گاه با یک نوزاد واقعی و گاه، متأسفانه، با یک اثرِ CGI اندکی ناجور به تصویر کشیده میشود، یک نیروی طبیعی مخرب و دوستداشتنی است. صحنههایی که ترور سعی میکند با استفاده از دستمالهای ابریشمی و پونز پوشکی بدوزد، یا کیسهی پلاستیکی را به عنوان کفش استفاده کند، یا حتی مدفوع یک سگ را چون کلید الکترونیکی ساختمان زیر آن است با خود حمل کند، همه و همه از خاکِ همان باغی میرویند که مستر بین در آن کِشت میکرد. اینجا اما یک تفاوت عمده وجود دارد: زمینهی احساسی. «مرد در مقابل نوزاد» تلاش میکند (و اغلب موفق میشود) که قلب احساسیتری در سینهی آشوبگراییهای خود جای دهد.

یکی از نقاط قوت سریال، مدل تبدیل موقعیتهای پیشپاافتاده و جهانی نگهداری از نوزاد به کمدیای بصری و افسارگسیخته است. صحنههایی مانند تقلید ترور از صدای بچه برای فریب مدیر ساختمان، یا استفاده از شالهای ابریشمی گرانقیمت به عنوان پوشکِ جایگزین، نه تنها طنز موقعیت را به اوج میرسانند، بلکه بر بیگانگی و ناپختگی خود ترور در مواجهه با مسئولیتی چنین بنیادین تأکید میکنند. این شوخیها هوشمندانه از دل یک موقعیت باورپذیر («پنهان کردن نوزاد») سربرمیآورند و خنده را از پیچیدگیهای سادهی زندگی میمکند.
با این حال، عنوان «مرد در مقابل نوزاد» تا حدی گمراهکننده است. در واقعیت، نوزاد مانند زنبور در فصل پیش تنها محرک آشوب است و هسته دراماتیک ماجرا، نبرد درونی خود ترور است: تقابل میان تنهایی و ترسِ او از تعهد، با میل ناخودآگاهش به ارتباط و خانواده. دشمن اصلی، خود او و ناتوانیاش در مدیریت زندگی شخصیاش است. جذابیت اتکینسون در این است که حتی وقتی همه چیز در حال فروپاشی است، یک شفقت و معصومیت ذاتی در چهرهاش موج میزند که دیگران حتی مأموران قانون را وادار میکند تا بر خطاهای فاجعهبارش چشم بپوشند. این ذات آسیبپذیر و دوستداشتنی شخصیت، پلی است بین فجایع کمدی و پایانبندی دلگرمکنندهی داستان.

ساختار روایی سریال نیز هوشمندانه از این تقابل بهره میبرد. هر یک از چهار قسمت، بر یک چالش خاص متمرکز است (تغذیه، خواب، پوشک، و آرام کردن نوزاد) که بهطور طبیعی از زندگی با یک نوزاد استخراج شدهاند. این چارچوب ساده به دیوید کر، کارگردان، اجازه میدهد تا در هر قسمت بر جنبهای متفاوت از کمدی فیزیکی اتکینسون و همچنین بر مرحلهای از شکلگیری رابطه عجیب و غریب ترور و نوزاد تمرکز کند. ریتم سریال مانند یک پانتومیم موزیکال است: صحنههای کمدی پرشور و پرهرجومرج، با لحظات ساکت و کمحرفی درمیآمیزند که در آنها تنها نوازش موهای نوزاد یا نگاهی حسرتبار به عکس خانواده، حجم زیادی از احساسات را منتقل میکنند.
اتکینسون، در اوج حرفهاش، یکی از بزرگترین کمدینهای فیزیکی نسل ماست. کنترل عضلات صورتش افسانهای است. نگاهِ حیرتزده، دهانِ نیمهباز، حرکاتِ انگشتانی که گویی با جهانی نامرئی دستوپنجه نرم میکنند، همهی اینها زبانِ مادری اوست. در این سریال، او فرصتی مییابد تا لایههایی از آسیبپذیری را نیز به این شخصیت بیفزاید. صحنههای ساکت و کوتاهی که ترور به تنهایی در خانهی محقرش نشسته، یا نگاهی که به عکس خانوادهاش میاندازد، به ترور عمقِ غمانگیزی میبخشد که شخصیتِ نمادین بین اساساً فاقد آن بود. این تضاد میان بیدستوپایی کمدی و تنهاییِ دراماتیک، جایی که موفق میشود، سریال را فراتر از یک کمدی موقعیتِ ساده ارتقا میدهد.

اما آیا سریال در این راه کاملاً موفق است؟ نه همیشه. گاهی به نظر میرسد فیلمنامه بیش از حد به فرمولهای از پیش آزموده شده متوسل میشود. شخصیتهای فرعی از زن مدیرِ سختگیر عمارت گرفته تا زوج جوانی که خودشان نیز با نوزادی در زیرزمین زندگی میکنند اگرچه خوشساخت هستند، اما بیشتر به عنوان اسباببازیهایی برای ایجاد موقعیتهای خندهدار برای ترور عمل میکنند تا افرادی با داستانِ مستقل و باورپذیر. پایانبندی سریال نیز، که بیشک دلنشین و مطابق با روح کریسمس است، آنقدر شیرین و قابل پیشبینی است که ممکن است برای برخی ذائقهها اندکی دمدستی و آشنا باشد. اما شاید در این روزهای پایانی سال میلادی، دقیقاً به چنین پایانبندیِ امیدوارانهای نیاز داشته باشیم.
نکتهی قابل تحسین دیگر، طول مناسب سریال است. برخلاف «مرد در مقابل زنبور» که گاه کش میآمد، چهار اپیزود نیمساعته فرمولی ایدهآل برای این داستان است. هر قسمت موتور خود را روشن میکند، به اوجی از هرجومرج کمدی میرسد و سپس در آستانهی یک فاجعهی جدید تمام میشود، بدون آنکه ملالآور شود. این اقتصاد در روایت، ستودنی است. «در بستر آثار کریسمسی نتفلیکس که اغلب یا بیشازحد شیرین و مصنوعی هستند یا تلاش میکنند با زیرورو کردن فرمولها مدرن به نظر برسند، «مرد در مقابل نوزاد» با حفظ تعادل قابل تحسینی بین سنت و نوآوری میایستد. این سریال بهخوبی میداند که مخاطب برای دیدن چه چیزی آمده: هنرنمایی مسلم روآن اتکینسون در خلق وضعیتهای خندهدار. اما در عین حال، با افزودن لایهای احساسی اصیل و نه چسبناک، به داستان وزن و گرمایی میبخشد که تماشاگر را تا انتها همراه میکند. این اثر ثابت میکند که فرمولهای کلاسیک اگر با توانایی در اجرا و بازیگرای درخشان همراه شوند، هنوز هم میتوانند تازه و تاثیرگذار باشند.

در نهایت، «مرد در مقابل نوزاد» ادعای بازتعریف کمدی یا ارائهی اثری عمیقاً نوآورانه را ندارد. این سریال وعدهی یک سرگرمیِ گرم، خندهدار و انسانی را میدهد و به این وعده وفا میکند. این اثر، همچون یک پانتومیم کریسمسیِ خوب، تماشاگر را به دنیایی میبرد که در آن اشتباهات، هرچند بزرگ، نهایتاً بخشیده میشوند و تنهاییها، هرچند عمیق، امکان التیام دارند. روآن اتکینسون، همچون یک موسیقیدان چیرهدست، دوباره همان ملودی آشنا را مینوازد، اما اینبار با تمپویی آرامتر و با گامی اندکی غمانگیزتر. شاید این همان چیزی است که یک داستان کریسمس واقعی به آن نیاز دارد: یادآوریِ این که در پس هر چهرهی خندان و دستوپاچلفتی، ممکن است داستانی از زخم و امید نهفته باشد. و اینگونه است که یک کمدی سادهی موقعیت، تبدیل به هدیهای قابلقبول برای فصل شادی میشود.
برای تماشاکنندگانِ: دوستداران طنز فیزیکی و بریتانیایی، کسانی که به دنبال یک سرگرمی سبکِ خانوادگی برای ایام کریسمس هستند و البته، همهی آنانی که هنوز هم با دیدن روآن اتکینسون در حالی که با یک شیء بیجان یا یک موجود زندهی کوچک میجنگد، قهقهه میزنند.

هشدار به: آن دسته از کسانی که میپرسند این سریال «ارزش تماشا دارد یا خیر»، میگویم: اگر به دنبال یک شاهکار سینمایی پیشرو و دگرگونکننده هستید، این سریال برای شما نیست. اما اگر در این فصل شلوغ و گاهی استرسزا، به دنبال مکانی برای استراحت هستید جایی که بتوانید در کنار خانواده بنشینید و با خیال راحت و از ته دل بخندید، در حالی که پیامی ساده درباره مهربانی و تجدید حیات را تماشا میکنید پس «مرد در برابر نوزاد» هدیهای است که نتفلیکس و روآن اتکینسون زیر درخت کریسمس شما قرار دادهاند. این سریال نه تنها برخی کاستیهای قسمت «مرد در برابر زنبور» را برطرف میکند، بلکه به یکی از دلپذیرترین و خوشقلبترین کارهای اخیر اتکینسون تبدیل میشود. در نهایت، این سریال به ما یادآوری میکند که بزرگترین مبارزههای زندگی (چه در مقابل یک زنبور باشد، چه یک نوزاد) اغلب آنهایی هستند که ما را به انسانهای بهتری تبدیل میکنند. و این پیامی است که در هر فصل از سال ارزشمند است.
امتیاز منتقد: ۶.۵ از ۱۰
![]()
دیدگاهتان را بنویسید