آتش همیشه جذاب است. همیشه هیجانانگیز. همیشه مرموز. اما وقتی این آتش از دل یک ذهن بیمار زبانه بکشد و به واقعیتی سیاه تبدیل شود، آنگاه است که داستانی مثل سریال Smoke متولد میشود. سریالی که نه فقط میسوزاند، بلکه ذهن را هم میخورد و تردید را مثل دودی سیاه در فضای درونت پخش میکند. دنیس لهین، همان نویسندهای که با «جزیره شاتر» و «رودخانه مرموز» به ما ثابت کرد روان آدمی چقدر میتواند ترسناک باشد، این بار با یک سوال ساده بازگشته: چه کسی واقعاً آتش را روشن میکند؟ آتشنشان؟ کارآگاه؟ یا یک روانِ پریشان که عاشق تماشای سوختن است؟

سریال Smoke فقط یک داستان معمولی درباره تعقیب و گریز نیست. اینجا با یک بازی مرگبار ذهنی طرفیم. یک «کشتوگذار روانی» که در آن هر صحنه مثل شعلهای است که اول آرام میسوزد و بعد ناگهان زبانه میکشد و همه چیز را خاکستر میکند. تارون اجرتون و جرنی اسمولت مثل دو بازیکن در یک شطرنج مرگبار ظاهر میشوند: یکی با گذشتهای سوخته، دیگری با ذهنی آتشگرفته. و بین این دو، فقط یک چیز روشن است: هیچ کس، حتی تماشاگر، ایمن نیست. پس آماده باشید. چون اینجا دود واقعی است، آتش واقعی است، و وحشت… کاملاً واقعیتر از آن چیزی است که فکر میکنید.

اما در مرکز داستان این سریال دو کارآگاه قرار دارند: میشل (با بازی جرنی اسمولت از «پرندگان شکاری) از افبیآی و دیو (با بازی تارون اجرتون که پیشتر در «بلک برد» با لهین همکاری کرده بود)، مأمور تحقیقات آتشسوزی. این دو به صورت تیمی مأمور میشوند تا آتشافروز سریالی را که در منطقه زیر نظر آنها فعال است، شناسایی کنند. بیشتر آتشسوزیها در مکانهای عمومی مانند مراکز خرید و در حضور جمعیت زیاد و زیر دوربینهای مداربسته انجام میشود. اما با وجود این نمایش آشکار، ردیابی مجرم کار سادهای نیست. ماجرا زمانی پیچیدهتر میشود که این احتمال مطرح میشود که آتشافروز تنها نیست. یا دو نفر در کارند که با هم همدست هستند، یا دو مجرم مستقل که هیچ ارتباطی با هم ندارند جز شیفتگی مشترک به آتش و زبانهکشیدن آن بر هرچه سر راهش قرار بگیرد.
اما دو شخصیت محوری داستان یعنی میشل و دیو، همزمان با فعالیت حرفهای، از طریق زندگی شخصی و پیشینهشان نیز به مخاطب معرفی میشوند. دیو در سومین ازدواج خود به سر میبرد و در حال بزرگ کردن پسر همسرش اشلی (با بازی هانا امیلی اندرسون) از ازدواج قبلی اوست. روابط او با همسر و پسرخواندهاش چندان خوب نیست، تا حد زیادی به دلیل رفتارهای خود دیو که فردی تندخو، کودکانه و خودشیفته است. خسته از روزمرگی کاری و بنبست شغلی، او تصمیم گرفته کتابی بنویسد، یک اثر داستانی که البته تماماً تخیلی نخواهد بود. از طرف دیگر، میشل درگیر جنگ با شیاطین درونی خود است: قطع رابطه با رئیس سابقش استیون (با بازی ریف اسپال) که مردی متأهل است، و تلاش برای جلوگیری از ترخیص مادرش از آسایشگاه روانی. سالها قبل، مادر میشل که با اعتیاد به الکل و مواد دست و پنجه نرم میکرد، او را در کمد یک اتاق هتل زندانی و سپس آتش زد. دخترک به معجزه زنده ماند، اما تا امروز با زخمهای نامرئی این «سوختگی» عاطفی که مادرش بر جا گذاشت، دست به گریبان است.

جالب است بدانید نه خود دنیس لهین سازنده، و نه اپل تیوی پلاس، این واقعیت را پنهان نکردهاند که Smoke (که در ابتدا با نام Firebug معرفی شده بود) بر اساس پادکست جنایی واقعگرای همنام ساخته شده است. این پادکست به داستان واقعی جان لئونارد اور، کارآگاه آتشنشان کالیفرنیایی میپردازد که به دو دلیل به چهرهای افسانهای تبدیل شد. اول، آمار خیرهکننده او در حل پروندههای آتشسوزی که باعث شد به مقام مربی ارشد آتشنشانی در کالیفرنیا برسد. دوم، اینکه بسیاری از آتشسوزیهایی که او بررسی میکرد، در واقع کار خودش بودند، در مجموع حدود ۲۰۰۰ مورد در طول دهه بین اوایل ۱۹۸۰ تا اوایل ۱۹۹۰.
بعدها، در حالی که تحت بازجویی بود، او کتابی با عنوان Point of Origin نوشت، رمانی که ظاهراً داستانی بود اما در واقع نوعی اعترافنامه محسوب میشد. در این کتاب، اور به تشریح انگیزههای خود پرداخت، با جزئیات کامل آتشسوزیهای انجام شده را توصیف کرد و حقایق واقعی را با تخیلات ادبی خود درآمیخت. تغییرات کلیدی عمدتاً مربوط به تصویری بود که اور از خود ارائه میداد، مردی موفق در کار، عشوهگر و دارای تواناییهای ذهنی استثنایی. همه اینها البته با واقعیت در تضاد بود: اور تقریباً به طور تصادفی به جمع آتشنشانها پیوسته بود. او چندین بار در آزمون ورودی آکادمی پلیس رد شده بود (نمیتوانست تستهای روانشناسی را پشت سر بگذارد) و در بخشهای بزرگ آتشنشانی هم پذیرفته نشد. راه نفوذ او بخش کوچک آتشنشانی در شهر گلندیل (کالیفرنیا) بود که با وجود نمرات ضعیف او را پذیرفتند و اور توانست در آنجا ماندگار شود.

با درک این واقعیت که از هیچ توانایی خاصی برخوردار نیست، اور به مرور زمان خودش شروع به ایجاد آتشسوزیهایی کرد که سپس با موفقیت آنها را بررسی میکرد و با قدرت استنتاج و شهود خود همکارانش را تحت تأثیر قرار میداد. جان مانند آتشافروز مرموز در Smoke، به روشی تحریکآمیز عمل میکرد، مخصوص در فروشگاههایی که پر از دوربین مداربسته بود. اما ابتدا با ایجاد آتشسوزیهای کوچک در نزدیکی، توجه آتشنشانها را منحرف میکرد: به این ترتیب منابع کافی برای مهار همزمان دو آتش وجود نداشت و اور با لذت تماشا میکرد که ساختمانها به تلی از خاکستر تبدیل میشوند.
اما چرا همه این اطلاعات در درک سریال و محتوای داستانی Smoke اهمیت دارند؟ زیرا سریال لهین که از ابتدا کارتهای خود را رو کرده و مشخص ساخته بر اساس کدام داستان واقعی ساخته شده، باید روایتی میساخت که با وجود آشکار بودن هویت احتمالی مجرم، همچنان برای بیننده جذاب بماند. برای حفظ این عنصر تعلیق، لهین با ساختار مرسوم سریالها بازی میکند. بخش اول Smoke مانند آتش زیر خاکستر است، در تطابق کامل با عنوانش، این پروژه بسیار آهسته و نرم شروع میشود. این بخش واقعاً دارای کشش و عمق است. در اپیزودهای اول لحظات مهیج و پیچشهای غافلگیرکنندهای وجود دارد، اما در کل روایتی بسیار آرام است که در آن شخصیتها به تدریج به یکی از آتشافروزها نزدیک میشوند و بیشتر بر مشکلات شخصی او متمرکز هستند.

در این میان، لهین بیننده را فریب میدهد و کارتها را قاطی میکند: بخشی از رویدادهای نشان داده شده عمداً به گونهای ارائه میشوند که بیننده در تشخیص واقعیت از تخیل دچار تردید میشود، آیا این واقعاً اتفاق افتاده یا ما وارد دنیای خیالی کتاب آینده دیو شدهایم، کتابی که در آن خود را قهرمانی از فیلمهای اکشن تصور میکند؟ در جدایی از بقیه تیم، شخصیت اجرتون بیشتر شبیه قهرمان رمان خودش به نظر میرسد: شجاع، مغرور و بینظیر در شهود. او با دیگران به زبان فیلمهای ابرقهرمانی صحبت میکند و حتی صحنههای تعامل او با دیگران طوری فیلمبرداری شده که گویی بخشی از یک فیلم پرخرج هالیوودی است. بیننده نیاز به زمان دارد تا بفهمد در کدام لحظات راوی داستان غیرقابل اعتماد است.
در مقابل، بخش دوم فصل کاملاً متضاد شروع آن است: داستان به رویارویی درونسیستمی بین همکاران سابق، زیردستان و روسا تبدیل میشود، که هر کدام رمز و راز پنهان خود را در کمد دارند. این رویکرد نویسنده ممکن است برخی بینندگان را ناامید یا حتی عصبانی کند، به ویژه کسانی که «بلک برد» قبلی لهین را دیدهاند که آن هم بر اساس رویدادهای واقعی ساخته شده بود اما ریتمی به مراتب سریعتر داشت. در Smoke، لهین به گذشته نویسندگی خود بازمیگردد و شور و هیجان نویسندگی دیو را به اشتراک میگذارد، شخصیتی که آرزو دارد زندگی خود را بازنویسی کند و نسخه بهتری از خودش خلق نماید. تا مدتها به نظر میرسد که لهین بیشتر به این موضوع علاقه دارد تا به حل معمای آتشسوزیهای بزرگ. این پروژه نه تنها آهسته پیش میرود، بلکه در گفتگوهای طولانی، فلشبکهای متعدد و تخیلات شخصیتها غرق میشود.

بنابراین، لهین تمام هیجان، تعلیق و کشش را برای پایان نگه داشته است: سه اپیزود آخر از نه قسمت، لذت محض تماشا هستند. حتی با دانستن نام آتشافروزها، چشم برداشتن از صفحه دشوار خواهد بود: لهین به جای عدالت قضایی، کنجکاوی انسانی را انتخاب میکند. او علاقهمند است به انگیزههای شخصیتها بپردازد، ببیند چگونه از این «آتش»ی که آنها را احاطه کرده نجات مییابند و داستانی که نتیجهاش در زندگی واقعی مدتهاست مشخص شده، چگونه پایان مییابد. در اینجا ترفندهای نویسندگی به کمک لهین میآیند: این پروژه خود را به ژانر جنایتنامه واقعگرا محدود نمیکند و قلمرو خود را به حوزههای تریلر روانشناختی و درام تأثربرانگیز نیز گسترش میدهد.
در نتیجه Smoke سریالی فریبنده است که در آن بسیاری چیزها متفاوت از ظاهرشان هستند. میتوان پیشبینی کرد که این پروژه مخاطبان را دو دسته خواهد کرد: کسانی که پس از چند اپیزود اول ناامیدکننده تسلیم میشوند، و کسانی که تا پایان پیش میروند و از ساختار غیرقابل پیشبینی داستان شگفتزده میشوند. پروژه لهین نمایشی است که در آن کبریت زدن کافی نیست: باید صبر پیشه کرد و منتظر ماند تا ببینیم شعلهها دقیقاً کجا زبانه خواهند کشید و چه کسی را با خود خواهند برد.

نقاط قوت سریال Smoke:
۱. اجرای هنری خیرهکننده: بازی تارون اجرتون (Taron Egerton) در نقش «دیو» یکی از بهترین اجراهای حرفهاش محسوب میشود. او از یک کاراکتر خودشیفته و پرتنش، انسانی چندبعدی میسازد. تارون اجرتون در اینجا یک کلاس بازیگری ارائه میدهد. او نقش دیو گادسون، یک قهرمان محلیِ ظاهرا فداکار را بازی میکند که آسیبها و رازهای تاریک خود را پشت یک لبخند مصنوعی و یک روایت قهرمانسازی شده پنهان کرده است. تماشای فروپاشی تدریجی این شخصیت، از یک ناجی به یک موجود خطرناک، یکی از لذتهای بزرگ این سریال است. اجرتون در نمای نزدیک، هراس و جنون را با ظرافتی حیرتانگیز منتقل میکند. جرنی اسمولت (Jurnee Smollett) در نقش «میشل» هم به همان اندازه قوی ظاهر میشود و ترسها و زخمهای روانی شخصیتش را باورپذیر نمایش میدهد.
۲. روایت غیرخطی و هوشمندانه: دن دنیس لهین (Dennis Lehane) باز هم ثابت میکند که استاد قصهگویی روانشناختی است. تلفیق ژانرها (جنایی، تریلر روانی، درام) به شکلی انجام شده که هیچکدام بر دیگری غلبه ندارند.
۳. صحنههای آتشسوزی واقعی و تاثیرگذار: عدم استفاده از CGI در بیشتر صحنههای آتش باعث شده حس خطر و اضطراب به طور واقعی به مخاطب منتقل شود.
۴. شخصیتپردازی عمیق: هر شخصیت، حتی فرعیها، لایههای پنهانی دارند که در طول داستان کشف میشود. پشتپردههای روانی آتشافروزها به جای کلیشههای معمول، تحلیل جذابی از ذهن یک مجرم ارائه میدهد.
۵. پایانبندی فراموشنشدنی: سه قسمت پایانی آنقدر پرکشش و غیرقابل پیشبینی هستند که تماشاگر را تا لحظه آخر میخکوب میکنند.

نقاط ضعف سریال Smoke:
۱. ریتم کند در ابتدا: قسمتهای اول بسیار آهسته پیش میروند و ممکن است برخی بینندگان را خسته کنند. تمرکز بیش از حد بر زندگی شخصی شخصیتها گاهی از شدت تعلیق اصلی میکاهد.
۲. پایان باز و نامعلوم: بعضی از خطوط داستانی ناتمام میمانند که احتمالاً برای فصلهای بعدی نگه داشته شدهاند، اما میتواند برای کسانی که دنبال نتیجهگیری فوری هستند ناامیدکننده باشد.
۳. عدم تعادل در پرداخت به شخصیتها: شخصیت «میشل» گاهی در سایه دیو قرار میگیرد و فرصت کافی برای رشد کامل ندارد. آتشافروز دوم نسبت به اولی کمتر توسعه داده شده است.
۴. برخی لحظات غیرواقعبینانه: صحنههایی وجود دارند که منطق روایی در آنها کمی ضعیف است (مثلاً چرا آتشافروز اینقدر راحت از دست پلیس فرار میکند؟).
۵. انتظارات نادرست از ژانر: اگر کسی به دنبال یک جنایتنامه اکشن و پرسرعت باشد، Smoke ممکن است او را ناامید کند، چون بیشتر بر روانشناسی شخصیتها متمرکز است تا تعقیب و گریزهای هیجانی.

جمعبندی:
برای کسانی که عاشق درامهای روانشناختی و شخصیتهای پیچیده هستند، Smoke یک داستان تماشایی است. اما اگر به دنبال سرعت و اکشن زیاد هستید، ممکن است این سریال برایتان کُند و گاهی خستهکننده باشد.
امتیاز نهایی: ۷.۵ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید