تک فان

تک فان

مجله خبری تفریحی: دنیای سرگرمی و تفریح
امروز: شنبه , ۱۰ آبان , ۱۴۰۴
X
نقد فیلم A Big Bold Beautiful Journey | عاشقانه ناامید کننده در میان کلاس درس

نقد فیلم A Big Bold Beautiful Journey | عاشقانه ناامید کننده در میان کلاس درس

ارنست همینگوی بی‌شک جزو برترین نویسندگان تاریخ ادبیات است که شاهکارهای بسیاری را خلق کرده است. روزی وقتی خبرنگاری از او پرسید وظیفه یک نویسنده چیست؟ او پاسخ داد: اینکه قصه خوب بگوید. به راستی تاریخ هنر چیزی جز خلق یک اثر هنری خوب نیست. اینجا نه کلاس درس فلسفه است و نه گردهمایی روانشناختی. اگر فلسفه‌ای وجود داشته باشد، باید از پسِ این هنر ساده بیرون آمده و هرگز چارچوب هنری‌اش را ترک نگویید. برای من نیز هنرمند واقعی و نویسنده واقعی جایی مشخص می‌شود که از دیالوگ‌های بی‌دلیل فلسفی دوری کند. هنرمند هیچ وظیفه‌ای ندارد که مخاطب را به تفکر و فلسفه وا دارد. اینجا دقیقا نقطه‌ای است که من فهمیدم فیلم A Big Bold Beautiful Journey اثری بدی است. فیلمی شعار زده با دیالوگ‌های بسیار شعاری و تصنعی که قطعا مخاطبین کم تجربه را به دام خواهد انداخت. مخاطبِ کم تجربه قطعا فکر می‌کند که این فیلم چیزی به او آموخته است. اما نه! این فیلم خود چیزی بلد نیست که چیزی یاد دهد.

تبلیغات

نقد فیلم A Big Bold Beautiful Journey | عاشقانه ناامید کننده در میان کلاس درس - گیمفا

افتتاحیه ضعیف است. چیزی تائترگونه که میان سینما و نمایش پاسکاری می‌شود. تم باران و فضای بیش از حد نمایشی شاید در ذهن فیلمساز به مخاطب یک فضای شاداب دهد. اما نه! دوربین، میزانسن و حتی اتمسفر در همان چند ثانیه اول خیلی چیزها را لو می‌دهد. کاراکتر اصلی وارد یک محیط می‌شود تا ماشینی اجاره کرده و به عروسی کسی برود. دو کاراکتر افتضاح (مخصوصا زن) با دیالوگ‌های فلسفی عجیب و غریب درباره زندگی، فیلم را به نابودی می‌کشند. وقتی فیلم هنوز به چهار دقیقه نرسیده و نویسنده در دیالوگ از زبان کسانی که حتی اسم آن‌ها را هم نمی‌دانیم شروع به گذاشتن کلاس درس می‌کند؛ این نوع نوشتن یعنی من چیزی بلد نیستم. نه نویسندگی و نه هنر. مثل کتاب سروش صحت که در درون تاکسی انواع اقسام درس زندگی رد و بدل می‌شود و نویسنده خودش را نه یک قصه گو بلکه یک معلم می‌بیند. برای من مشخص شد که نویسنده این فیلم از همان‌هایی است که خودش را معلم می‌داند. با یک سرچ ساده نیز متوجه شدم او نویسنده فیلم The Menu نیز بوده است. یک اثر شنیع که حیف است در مدیوم مقدس سینما حضور داشته باشد. نویسنده‌ای که در آن فیلم درس سیاست و اجتماع شناسی می‌داد، اکنون آمده تا درس انسانیت و زندگی و عشق بدهد. این نویسنده همانقدر که علوم سیاسی می‌داند، عشق و روانشناسی هم می‌داند.

در ادامه کاراکتر اصلی ده دقیقه بعد از اینکه در کلاس درس حضور داشت، با تعجب می‌پرسد اینجا کجاست؟! این سوالی است که باید در ابتدای ورود می‌پرسید! همین سوال فیلم را از یک منظر به عقب می‌راند. اگر فیلم ما رئالیسم جادویی یا فانتزی است، چرا سوال‌های علمی می‌پرسیم؟ اگر سوال را پرسیده‌ام چرا چنین ساده از کنار آن‌ها می‌گذریم؟ در واقع فیلم ما نه رئال دارد و نه جادو. تصمیم خودش را هم نمی‌گیرد که کدام باشد. همین عدم تصمیم‌گیری نیز ما را با یک فیلمنامه بی‌منطق روبرو می‌کند. فیلمنامه‌ای که نوع منطق روایی خودش را درست نساخته است، بی‌شک اثری ضعیف را تحویل خواهد داد. بگذارید کمی جلوتر به این موضوع برمی‌گردم.

دو کاراکتر اصلی ما یعنی آقای فارل و خانم مارگو رابی ملاقات ضعیفی دارند. به اصطلاح سینمایی ما در این صحنه Meet Cute نداریم. کاراکتر مارگو رابی عجیب در حد جادویی به نظر می‌رسد. آقای فارل نیز سعی می‌کند خودش را فردی تنها نشان دهد. دو کاراکتر در ادامه مخاطب را به داستان زندگی‌شان دعوت می‌کنند. اما ما هیچ یک از این کاراکترها را نمی‌شناسیم. درب‌های جادویی (اصلا ساخته نشده و حس ندارند) ما را به گذشته‌های بی‌معنی این افراد می‌برند تا آن کلاس درس اجرایی شود. اما مدام در ذهن منِ مخاطب این سوال تکرار می‌شود که چه؟ چرا باید برای من مهم باشد که آقای فارل در نوجوانی شکست عشقی خورده است؟ این کاراکترها اصلا هویتی ندارد که مخاطب سمپاتی داشته باشد. نویسنده از کاراکترها استفاده ابزاری کرده تا صرفا کلاس درسش را برپا کند. دقیقا مثلا فیلم قبلی‌اش. مثلا در یکی از درب‌های جادویی ما به یک فانوس دریایی می‌رویم. کاراکتر آقای فارل که اصلا نمی‌دانیم کیست، شروع به گفتن جملات عمیق می‌کند. از زندگی و تنهایی و مرگ می‌گوید. در من این حس وجود دارد که دیالوگ‌ها به این کاراکتر سنجاق شده است. نویسنده صرفا دهانِ این کاراکتر را قرض گرفته تا درس فلسفی دهد. کاراکتر به هویتی مستقل تبدیل نمی‌شود. هویت یعنی کسی که مخاطب ذهنیت، اخلاقیات و منش او را شناخته و حتی بتواند از سوی او اتفاقات پیش رو را حدس بزند. هویت‌هایی که باید روزی برای آن‌ها شناسنامه مُهر کنند. مثلا سانتیاگو ناصر، راسکولنیکف، جان داتون و…

نقد فیلم A Big Bold Beautiful Journey | عاشقانه ناامید کننده در میان کلاس درس - گیمفا

فیلمساز این اثر یعنی آقای کوگونادا یک فیلم خوب و قابل قبول دارد. کلمبوس فیلمی است که هویت دارد. فضا دارد و انسان دارد. حال جای تعجب است که چگونه آن فیلمساز این اثر را تحویل داده است؟ پاسخ ساده است. نویسنده کلمبوس خود آقای کوگونادا بوده است. اما در فیلم A Big Bold Beautiful Journey خودش را به طرز ناشیانه‌ای تسلیمِ فیلمنامه کرده است. اصلا او هیچ تلاشی نکرده تا اثرش را شخصی کند. دقیقا چیزی را ساخته که نویسنده نوشته است. نویسنده هم که تکلیفش را مشخص کردم. فیلمنامه بدِ او در کنار نابودی این فیلم، به بازی بازیگران هم ضربه زده است. هم خانم مارگو رابی و هم آقای فارل هردو بازیگر قابل و حرفه‌ای هستند. اما چون نویسنده نتوانسته کاراکتر بسازد، بازیگر صرفا جلوی دوربین آمده. نتوانسته به اثر روح ببخشد. برای همین هر دو بازی‌ها ناشیانه وبد به نظر می‌رسند. چون تا وقتی که فیلمنامه خوب نداریم، هیچ چیزی نداریم.

البته آقای فیلمساز در گذاشتن دوربین و رنگ تصویر عملکرد چندان بدی نداشته است. مشکل او این است که سازنده نیست. صرفا کسی است بر روی صندلی کارگردان تکیه زده است. تکنیک را به فیلمنامه باخته. آن چند قلم هم که دست خودش بود را نتوانسته بسازد. مثلا باران. قرار است این باران یک تم به فیلم او بدهد. یک تم فانتزی که هر موقع دو عاشق ملاقات می‌کنند، قطع می‌شود و به هنگام جدایی دوباره شروع می‌شود. این تم خوب است اما در فیلم ما یک کانسپت است که همان کانسپت هم می‌ماند. هرگز به هویت و تم تبدیل نمی‌شود. مثل بقیه چیزها، این مورد هم به اثر سنجاق می‌شود.

نقد فیلم A Big Bold Beautiful Journey | عاشقانه ناامید کننده در میان کلاس درس - گیمفا

در نهایت، A Big Bold Beautiful Journey بیش از آنکه سفری بزرگ، جسورانه و زیبا باشد، روایتی است از گم‌گشتگی در میان مفهوم‌سازی‌های سطحی. فیلم می‌خواهد فلسفه بگوید اما از فلسفه فقط واژه را بلد است، می‌خواهد معنا بسازد اما از معنا فقط پوسته‌ای توخالی را در دست دارد. نویسنده با تصور اینکه با چند جمله‌ فلسفی و واژه‌های عمیق می‌تواند مخاطب را به اندیشه وادارد، در واقع او را از تجربه‌ اصیل سینما دور می‌کند.

اینجاست که تفاوت میان هنر و تصنع روشن می‌شود. هنر، حتی اگر ساده باشد، از صداقت می‌آید؛ از شناخت جهان و انسان. اما این فیلم با نگاهی متکبرانه به زندگی، تنها در پی تعلیم است، نه درک. گویی سینما را با تریبون اشتباه گرفته و دیالوگ را با موعظه. کاراکترها به جای زیستن، توضیح می‌دهند؛ به جای تجربه، خطابه می‌خوانند. در چنین جهانی، هیچ چیز واقعی نیست. نه عشق، نه درد، نه حتی بارانی که قرار است تم فیلم باشد.

نمره نویسنده به فیلم: ۳ از ۱۰

منبع خبر





دانلود آهنگ
ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و اجرا : وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است