در عصری که سینما میتوانست پل ارتباطی میان فرهنگها و روشنگر حقایق پیچیدهی ژئوپلیتیک باشد، کاترین بیگلو با فیلم «خانهای از دینامیت» یا همان A House of Dynamite خود، قدمی بزرگ به عقب برمیدارد و به جای روشنگری، به عامهپسندترین و خطرناکترین کلیشههای سیاسی دوران جنگ سرد متوسل میشود. این فیلم که با بودجهی کلان و پشتیبانی غول رسانهای نتفلیکس ساخته شده، نه یک اثر هنری، که یک بیانیهی سیاسی است؛ بیانیهای که با ظرافتی ساختگی، ایالات متحده (بزرگترین دارندهی زرادخانه هستهای جهان و یگانه ابرقدرتی که تا به حال از این سلاح استفاده کرده) را در نقش قربانی بیپناه و معصومی جلوه میدهد که توسط «دیگرانِ» شرور و غیرقابل پیشبینی تهدید میشود.

این جهتگیری جدید، بیگلوی کارگردانِ تحسینشدهی فیلمهایی چون Zero Dark Thirty و The Hurt Locker را شگفتانگیز و البته ناامیدکننده نشان میدهد. اگرچه آن فیلمها نیز نقدهای سیاسی خود را دیدند، اما در The Hurt Locker تمرکز بر روانشناسی سربازان در ورای هر سیاستی بود و در ماموریت قتل بن لادن حداقل به صورت غیرمستقیم به بحثبرانگیز بودن روشهای شکنجه میپرداخت. اما در خانهای از دینامیت، هیچ فضایی برای تردید اخلاقی در مورد ماهیت قدرت آمریکا وجود ندارد. به نظر میرسد بیگلو این بار، به جای نقد دستگاه نظامی-امنیتی، به استخدام تمامعیار آن درآمده است.

فیلم از همان لحظات اول، سناریویی آشنا را به پیش میبرد: یک موشک هستهای با منشأ «ناشناخته» به سمت آمریکا پرتاب شده است. این «ناشناخته» بودن، کلید طلایی فیلمنامه است. این به فیلمسازان اجازه میدهد تا بدون نام بردن صریح از یک کشور خاص، تمامی ابهامات و ترسهای تبلیغاتی دهههای اخیر را علیه دشمنان سنتی آمریکا بسیج کنند. در نگاه اول، فیلم ادعا میکند که دشمن میتواند «هرکسی» باشد، اما در عمل، شبح روسیه، چین، کره شمالی و به طور ضمنی هر کشوری مانند ایران که جرأت کند در برابر هژمونی غرب بایستد، بر فضای فیلم سایه افکنده است. اینجا، ایرانِ فاقد سلاح هستهای که بارها و بارها تحت شدیدترین تحریمها و حملات قرار گرفته به طور فرضی در کنار قدرتهای هستهای به عنوان یک تهدید بالقوه قلمداد میشود. این دقیقاً همان منطق معیوبی است که منجر به فجایع بشری در عراق و افغانستان شد: اتهامزنی بر اساس احتمالات و نه واقعیات.
نکتهی حائز اهمیت و به شدت مشکوک در این فیلم، تصویرسازی از رهبران آمریکایی است. در جهانی که دونالد ترامپ با تمامی اظهارات تفرقهانگیز، خروج از پیمانهای بینالمللی و تهدیدهای آشکارش علیه رقبا برای مدتها بر صدر قدرت در کاخ سفید تکیه زده، «خانهای از دینامیت» رییسجمهور ایالات متحده و تیم مشاورانش را به عنوان افرادی منطقی، عمیق، و درگیر یک معضل اخلاقی دشوار نشان میدهد. آنها در اتاق وضعیت، با چهرههایی درهمرفته از شدت مسئولیت، به بحث و تبادل نظر میپردازند. گویی فیلم میخواهد به ما بقبولاند که ساختار قدرت در واشنگتن، فارغ از جناحبندیهای سیاسی، همواره متشکل از بهترین و درخشانترین مغزها است که تنها به فکر صلح جهانی هستند. این یک «سفیدشویی» بزرگ است؛ یک بازنویسی تاریخ برای تطهیر چهرهی کسانی که در دنیای واقعی، آتش بیثباتی در جهان را شعلهورتر کردهاند. در این فیلم، هیچ اشارهای به تاریخچهی مداخلات نظامی آمریکا، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، یا حمایت بیقید و شرط از متحدان هستهای مانند اسرائیل نمیشود. آمریکا در این روایت، یک «جزیرهی بیگناه» است که ناگهان مورد حملهی جهان شرور قرار گرفته است.

این یکجانبهنگری در ساختار روایی فیلم نیز رخنه کرده است. فیلم در سه بخش، رویداد را از نگاه سطوح مختلف قدرت از مأموران میدانی تا مقامات عالیرتبه بازگو میکند. این تکنیک که ظاهراً برای نشان دادن پیچیدگی بحران طراحی شده، در نهایت تنها به انباشتن هرچه بیشتر ترس و همدردی با «طرف آمریکایی» داستان میانجامد. ما شاهد استرس، ترس و فداکاری مأموران CIA و سربازان آمریکایی هستیم. اما از مردم کشورهای دیگر از شهروندان عادی ایران، روسیه یا کره شمالی که ممکن است قربانی واقعی هرگونه درگیری باشند هیچ تصویری دیده نمیشود. رنج، انحصاراً مال آمریکاییهاست. این، انسانزدایی از «دیگری» است؛ تکنیکی که پیشنیاز هرگونه اقدام نظامی تهاجمی در دنیای واقعی محسوب میشود.
حتی شخصیتپردازی در فیلم در خدمت این روایت قرار دارد. بازیگرانی چون ادریس البا و ربکا فرگوسن با آن هالهی کاریزماتیک و چهرههای فهیم در نقش مأموران اطلاعاتی یا نظامی و البته رئیس جمهور آمریکایی ظاهر میشوند که حاضرند برای حفظ امنیت میهنشان از جان خود بگذرند. در مقابل، آن سوی ماجرا مهاجمان یا نادیده گرفته میشوند یا به صورت سایههای مخوف و فاقد هرگونه انگیزه یا عمق روانشناختی نشان داده میشوند. انگیزهی آنها برای آغاز یک جنگ احتمالی هستهای، در بهترین حالت، «شرارت» محض و در بدترین حالت، «بیثباتی روانی» توصیف میشود. این در حالی است که در دنیای واقعی، هر کنش بینالمللی، واکنشی به یک سری سیاستهای متقابل است.

این دوگانگی سادهانگارانه نه تنها از نظر سیاسی مسئلهدار است، بلکه از نظر دراماتیک نیز فیلم را به شدت تضعیف میکند. یک شرور پیچیده (مانند آنتاگونیستهای فیلمهای جاسوسی) میتوانست موقعیت اخلاقی قهرمانان آمریکایی را به چالش بکشد و تنشی واقعی ایجاد کند. اما وقتی تهدید، چیزی بیش از یک سایهی مخوف نیست، تمام مبارزهی پیشرو فاقد هرگونه عمق فلسفی یا اخلاقی میشود. نتیجه، فیلمی است که در آن خیر و شر از پیش تعریفشدهاند و هیچ فضایی برای کشمکش درونی یا پرسشهای بنیادین باقی نمیماند. این همان جاست که فیلم از یک درام سیاسی بالقوه قدرتمند، به یک تمرین پروپاگاندا تقلیل مییابد.
سکانسهای اوج فیلم، که بر تصمیم برای پاسخگویی به حمله متمرکز است، به شدت احساسی و یکطرفه کارگردانی شدهاند. موسیقی متن فولکر برتلمان با اوجگیری دراماتیک خود، بیننده را مجبور میکند تا با «معضل سخت» رهبران آمریکایی همذاتپنداری کند. گویی آنها در شرف گرفتن دشوارترین تصمیم تاریخ بشریت هستند. اما این معضل، یکطرفه است: «آیا باید به کشوری که به ما حمله کرده حمله کنیم؟» هیچکس در آن اتاق وضعیت سؤال نمیپرسد: «آیا سیاستهای خارجی خودمان ممکن است به این بحران دامن زده باشد؟» یا «آیا یک اشتباه محاسباتی میتواند بشریت را نابود کند؟» بحث بر سر عدالت، تاریخچهی استعمارگرایی یا نقش آمریکا در بیثباتی منطقهای نیست. بحث تنها بر سر بقای آمریکا است.

در نهایت، «خانهای از دینامیت» یک فرصت طلایی را برای بررسی واقعی ترس هستهای در قرن بیست و یکم، ترسی که ریشه در وجود خود سلاحها و دولتهای دارندهی آن دارد را از دست میدهد. به جای به چالش کشیدن منطق بازدارندگی هستهای، آن را طبیعی و اجتنابناپذیر جلوه میدهد. به جای نشان دادن ایالات متحده به عنوان یکی از بازیگران اصلی در عرصهی تسلیحات هستهای، آن را به عنوان ناجی و در عین حال قربانی مظلوم این صحنه نشان میدهد. این فیلم، یک اثر هنری نیست؛ یک ابزار نرم برای توجیه سیاستهای تهاجمی و تداوم چرخهی ترس است. تماشاگر هوشیار باید از خود بپرسد: چرا در زمانی که جهان بیش از هر زمان دیگری به درک متقابل و کاهش تنش نیاز دارد، نتفلیکس و کارگردان بزرگی مانند کاترین بیگلو تصمیم گرفتهاند روایتی را تقویت کنند که جهان را به «ما»ی خوب و «آنها»ی بد تقسیم میکند؟ پاسخ، احتمالاً در دفترچهی راهنمای پروپاگاندا نهفته است، نه در کتاب هنر سینما.
در نتیجهگیری فنی و هنری، «خانهای از دینامیت» حتی به عنوان یک اثر سینمایی محض نیز با کاستیهای بنیادین روبرو است. تکنیک روایی «راشومونوار» فیلم که قرار بود عمق و پیچیدگی به روایت ببخشد، در عمل به عاملی برای تضعیف ساختار دراماتیک تبدیل شده است. تکرار سهباره یک رویداد از منظرهای مختلف، بدون افزودن لایههای معنایی جدید یا ارائه بینش تازهای درباره شخصیتها، تنها به طولانیتر شدن غیرضروری فیلم میانجامد و ضربان تند و نفسگیر بخش اول را به کلی از بین میبرد. این انتخاب روایی بیشتر شبیه یک ترفند فرمال تکراری است تا یک ضرورت داستانی.

برای مثال تکنیک روایی راشومونوار فیلم، هنگامی که با اثر کلاسیک کوروساوا مقایسه شود، بیش از پیش ضعفش آشکار میشود. در راشومون، هر روایت نه تنها وقایع را تغییر میداد، بلکه بینشی عمیق از شخصیت راوی و ارزشهای جامعه ارائه میکرد. اما در اینجا، تغییر زاویهی دید تنها برای نشان دادن همهی طرفهای آمریکایی ماجراست و در نهایت تنها بر یک روایت واحد صحه میگذارد: روایت قربانی بودن آمریکا. این استفاده از یک تکنیک پیچیده برای رساندن یک پیام سادهانگارانه، نوعی اسراف هنری محسوب میشود. همچنین، استفادهی خستهکننده از فیلمبرداری دستی در تمام سکانسها، حتی گفتوگوهای اتاق وضعیت، یادآور سبک سریالهای تلویزیونی مانند هوملند است، اما فاقد ریتم و نظم بصری لازم است و در نهایت تنها به ایجاد سردرد در بیننده منجر میشود.
از سوی دیگر، موسیقی متن فولکر برتلمان که با الهام از سبک هانس زیمر ساخته شده، به جای تقویت حس اضطراب و بیثباتی، به عاملی برای پیشبینیپذیری و شعارزدگی تبدیل شده است. استفاده از کورسهای صوتی پرطنین و ملودیهای حماسی در لحظات بحرانی، به جای اینکه احساسات مخاطب را برانگیزد، به صورت دستوری و تحمیلی میکوشد به ما بگوید چه حسی داشته باشیم. این در حالی است که سکانسهای اولیه فیلم دقیقاً به دلیل همین ظرافت و اعتماد به نفس در به کارگیری سکوت و صداهای محیطی موفق بودند.
شاید ایدهی اصلی نمایش یک بحران ۱۸ دقیقهای از سه منظر مختلف در تئوری جالب به نظر میرسد. اما در عمل، این ساختار سهبخشی نه تنها کمکی به درک بهتر شخصیتها یا موقعیت نمیکند، بلکه به مدلی آشکار برای کش دادن زمان بدل میشود. ما سه بار تقریباً همان دیالوگها را میشنویم، سه بار همان شمارش معکوس را میبینیم، و سه بار با همان نتیجهی مبهم روبرو میشویم. این تکرار نه هنرمندانه که تنبلانه است.

در نهایت، اگرچه فیلمبرداری دستی و مونتاژ پرشتاب (امضای همیشگی بیگلو) در سکانسهای آغازین انرژی و اضطرابی اصیل ایجاد میکنند، اما تکرار بیامان همین تکنیک در سراسر فیلم از تأثیر آن میکاهد. زمانی که دوربین در تمام سکانسها از گفتوگوهای اداری تا رفت و آمدهای خیابانی به یک اندازه لرزان و بیقرار باقی میماند، این تکنیک دیگر نه یک انتخاب هنری آگاهانه، که یک عادت بصری خستهکننده به نظر میرسد. اینگونه است که «خانهای از دینامیت» در نهایت نه تنها در سطح روایی و ایدئولوژیک، بلکه حتی در سطح فرمال نیز به اثرى متزلزل و ناهمگون تبدیل میشود که از درگیر شدن واقعی با پرسشهای پیچیده جهان معاصر ناتوان است.
به نظر بیگلو قصد دارد با کلنگ نقد خود بر پیکرهی نظامیگری آمریکا بکوبد. اما پیام فیلم که به ظاهر میگوید سیستم خودش دشمن است آنقدر با زور و تکرار به بیننده تحمیل میشود که هیچ فضایی برای کشف یا تفکر باقی نمیماند. فیلم به جای نشان دادن، مدام در حال توضیح دادن است. ما سه بار شاهد شکست بوروکراسی هستیم، بدون اینکه هیچ نقطهی روشن یا دیدگاه جدیدی به دست آوریم.
اما خطر واقعی خانهای از دینامیت در بستر فرهنگی-سیاسی امروز جهان نهفته است. در عصری که رسانههای جریان اصلی به طور فزایندهای در حال قطبیکردن افکار عمومی هستند، چنین آثاری نه سرگرمی، بلکه سلاح فرهنگی هستند. آنها با عادیسازی منطق ما در برابر آنها، ذهنیت عمومی را برای پذیرش درگیریهای بزرگتر و خطرناکتر در دنیای واقعی آماده میکنند. این فیلم به بیننده اجازه نمیدهد در مورد ترس هستهای بیندیشد، بلکه به او میآموزد که از چه کسی بترسد. و این دقیقاً همان عملکرد پروپاگاندا در تمامی دورانها بوده است: جایگزین کردن تفکر با ترس، و تحلیل را با احساسات اولیه.

امتیاز منتقد: ۴ از ۱۰
لطفاً برای قربانی بودن آمریکا یک دقیقه سکوت!
توجه: همانگونه که در نقد اشاره شد، خانهای از دینامیت با تقلید آگاهانه از فرمول روایی سریال پُرطرفدار ۲۴، نه تنها در ساختار دراماتیک، بلکه در جهتگیری ایدئولوژیک نیز از این سریال الگوبرداری میکند. هر دو اثر با استفاده از یک شمارش معکوس پراسترس، بهانهای میسازند برای عادیسازی نظارت همهجانبه، نقض حقوق شهروندی و اقدامات خارج از چارچوب توسط نهادهای امنیتی، و در نهایت، این پیام را القا میکنند که هدف، وسیله را توجیه میکند. این شباهت، خانهای از دینامیت را کمتر به یک اثر نوآورانه تبدیل میکند و بیشتر به بازسازی دوبارهای از یک الگوی اثباتشده در دشمنتراشی و توجیه سیاستهای امنیتی تهاجمی نزدیک میکند.
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید