آندره بازن اولین منتقدی بود که اعلام کرد وسترن کاملترین نوع سینماست و هر تعریفی از فیلم و هنر سینما، در وسترن تجلی مییابد. البته قبل از بازن ما در آثار جان فورد و هاکس به این نتیجه و جهان بینی رسیده بودیم. پس وقتی فیلم ما در ژانر وسترن است باید بدانیم که پا در چه مسیر سختی گذاشتهایم. قبل از پلات و فیلمنامه هم باید دید آیا فیلم توانسته فراتر از کلیشههای میزانسن رفته و تبدیل به وسترن واقعی شود؟ درباره فیلم Americana نیز نوعِ دید بنده چنین خواهد بود؛ آیا فیلم توانسته به یک وسترن تبدیل شود؟
فیلم Americana، مثلا یک وسترن جنایی مدرن به کارگردانی تونی توست، در یک شهر کوچک در داکوتای جنوبی (روی قلمرو قبیله لاکوتا) روایت میشود. داستان به صورت غیرخطی در پنج بخش تقسیم شده و حول یک شیء مقدس و نادر بومیان آمریکا به نام “پیراهن ارواح لاکوتا” میچرخد، لباسی از قرن نوزدهم که اعتقاد بر این بود گلولههای مهاجران سفیدپوست را دفع میکند. این پیراهن به بازار سیاه میافتد و ارزش آن بین ۵۰۰ هزار تا ۱ میلیون دلار تخمین زده میشود، که این امر زندگی چندین شخصیت را به هم گره میزند و به خشونت و هرج و مرج میکشد. فیلم تمهایی مانند طمع، هویت فرهنگی، رویای آمریکایی و دیدگاههای بومیان نسبت به مسائل اجتماعی را بررسی میکند اما در همگی شکسته خورده و حتی ستارگان فیلم هم نمیتوانند کارگردان را به چیزی که می خواهند برسانند. قبل از هرچیز اما بهتر است درباره روایت غیر خطی صحبت کنیم. روایت غیر خطی یکی از المانهای اصلی ادبیات و هنر پست مدرن است. تداعی در سرتاسر قصه پخش شده و با شکستن زمان دراماتیک داستان حجم زیاد فیلم یا قصه کم میشود. در ایران خود ما هم عباس معروفی استاد این نوع روایت قصه است. پس بلد بودنِ این نوع از روایت در ساخت یک فیلم پست مدرن بسیار حائز اهمیت است. فیلم Americana به هیچ وجه نتوانسته از عهده این کار برآید. روایت غیر خطی اصول و قاعده دارد. Americana تنها چند سکانس را به صورت غیر خطی به ما نشان میدهد و هیچ نشانی از تداعی نیست. پس در مرحله اول نوع روایتی که فیلمساز انتخاب کرده است، با شکست روبرو شده و قصه در چارچوب اصولی خود قرار نگرفته است.
مسئله بعدی که قبل از فیلم قابل بررسی میشود همان فُرم وسترن است که در ابتدای مقاله عنوان کردم. این فیلم وسترن را تنها در میزانسن و لباس کابویی خلاصه کرده است. شهر، فضا، نوع لباس و آن گرد و غبار درون شهر هیچ هویتی ندارند. اثر به حدی باسمهای است که اگر قصه را در ژانری به غیر از وسترن هم روایت میکردیم همان نتیجه را میداد. این درحالی است که آثار شاهکار وسترن تنها در این قالب و ژانر روح دارند و وسترن در آنها هویت دارد. زنده است و نفس میکشد.
فیلم حول محور چند دسته از آدمها دست به دست میشود که برای مخاطب هیچکدامشان سمپاتی خلق نمیکنند. ما همراه هیچ یک از این گروهها نیستیم و هیچ یک را هم دوست نداریم. هالزی و خانواده مسیحی او تلاشی بسیار ضعیف برای شکستنِ فرهنگ مسیحیت در آمریکاست. تلاشی چپ گرایانه برای نقد جهان مسیحیت. سرخ پوستهای کمونیست هم چیزی جز چهره نیستند. آنها تنها در چهره سرخ پوست هستند و در واقعیت هیچ روحی از آن آدمها را ندارد. سیدنی عزیز هم که رویای آمریکایی است. دختری در آرزوی شهرت و ثروت دست به هر اقدامی میزند. فیلمسازان نه چندا معتبر همواره تلاش کردهاند با لگد زدن به هالیوود نشان دهند که این دنیا پُر از فساد و تباهی است. اما اینها نه نقد است و نه دردی دوا میکند. کانسپتی است که درنهایت فیلمی ضعیف را تحویل مخاطب میدهد. البته نکته جالب توجه هم در این است که خود هالزی و بانو سیدنی حاصل همین هالیوود هستند و اگر به راستی از منظر هنر به این دو عزیز نگاه کنیم، کاملا با دو شخص بی هنر اما زیبا روبرو میشویم که خودشان هم باورشان شده هنرمند هستند. مثلا در Americana بازی هالزی ضعیف است. اصلا نیازی به حضور او در نقش اصلی یک فیلم نیست. سیدنی در بازسازی یک فرد دچار لکنت زبان به قدری ضعیف است که گویی بازی او هم بخش از فضای کمدی فیلم است. تنها بازیگر خوبِ فیلم آقای پال والتر هاوزر است که کاراکتر او اصلا سمپانی خلق نمیکند. آیا بیش از حد مهربان است یا بیش از حد احمق؟ چرا حاضر شد برای دختری که یکبار دیده جانش را بدهد؟ اصلا چرا قبول کرد که در چنین ماموریت خطرناکی حضور داشته باشد؟ در نقطه مقابل او، شخصیت سیدنی نیز اصلا قابل درک نیست. چطور دختری چنین ترسو، ساده و شکننده حاضر میشود دست به چنین اعمال خطرناکی بزند؟ در بحث کاراکتر فیلم Americana اصلا خوب نیست. برای مثال به قاتلها اشاره میکنم. آنها کیستند که اینقدر راحت آدم میکشند؟ مثلا فیلمساز خواسته بگوید که غرب آمریکا هنوز هم اینقدر وحشی است؟ اصلا پیام فیلمساز چیست؟ مثلا میخواهد چه بگوید؟ که آمریکا همین است؟ وحشی و بیرحم؟ نبردی میانِ سرخ پوستها، مسیحیها (جمهوری خواهان) و کسانی که به دنبال ثروت و معروفیت هستند؟ چرا آقای فیلمساز فکر کرده در این جایگاه است که بتواند جامعهای مثل آمریکا را نقد کند؟
فیلم Americana از آن دست آثاری است که حتی با تمام تلاش برای خلق فضایی رازآلود و معنادار، در نهایت چیزی جز یک تجربهی کشدار و بیرمق از آب درنمیآید. بازیها چنان بیروح و سطحیاند که حتی در لحظات دراماتیک هم نمیتوان کمترین ارتباطی با شخصیتها برقرار کرد. بازیگران نه تنها موفق نمیشوند روحی در نقشهایشان بدمد، بلکه گاهی به نظر میرسد خودشان هم از آنچه در حال رخ دادن است سر در نمیآورند.
داستان نیز هیچ جذابیتی ندارد؛ طرحی که قرار بوده نوعی نقد اجتماعی یا روانشناسانه باشد، در عمل به یک روایت پراکنده و بیهدف تبدیل شده است. ریتم کند، دیالوگهای تصنعی، و فقدان هرگونه کشش درام باعث میشود که تماشاگر صرفاً از سر لجبازی یا کنجکاوی بماند تا ببیند این فیلم بیجان بالاخره چگونه قرار است تمام شود.
در پایان چنین میشود گفت که Americana نه قصهای دارد که بتوان از آن حرف زد، نه بازیای که بتوان ستود و نه ایدهای که در ذهن بماند. تنها چیزی که باقی میماند، حس اتلاف وقت است و این سؤال آزاردهنده که چرا چنین فیلمی اصلاً ساخته شده است.
نمره نویسنده به فیلم: ۳ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید