فیلمهایی هستند که مانند شهاب در آسمان سینما ظاهر میشوند و حضوری درخشان اما گذرا دارند. سپس فیلمهایی هستند که از دل یک ایدهی ساده، زاده میشوند و ریشه میدوانند و به پدیدهای تبدیل میگردند که دیگر تنها به قاب تصویر محدود نیست. «سیسو ۲: راه انتقام» یا همان Sisu: Road to Revenge ساختهی جلماری هلَندِر، دقیقاً در این دستهی دوم جای میگیرد. این فیلم، فراتر از یک دنباله سادهی اکشن، بیانیهای جسورانه، محاسبهای دقیق و آینهای تمامنما از تنشهای ذاتی سینمای امروز است: تقابل هنر و صنعت، حفظ هویت در گام نهادن به عرصهی جهانی، و تعریف دوبارهی «سینمای ژانر» در دورهای که مخاطب، همزمان خورهی نوستالژی و تشنهی تازگی است. برای درک کامل این فیلم، باید آن را از سه منظر موشکافی کرد: به عنوان یک اثر سینمایی محض، به عنوان یک کالای فرهنگی برنامهریزیشده، و به عنوان یک نقطهی عطف در کارنامهی کارگردان و سینمای کشورش، فنلاند.


فیلم با تصویری ساده و در عین حال نمادین آغاز میشود: آتامی کورپی (با بازی خیرهکننده و کمحرف جرمَا تُمیلا) به ویرانهی خانهاش در منطقهی کارِلیا بازمیگردد. سال ۱۹۴۶ است و جنگ جهانی دوم به پایان رسیده، اما صلح، مفهومی انتزاعی بیش نیست. این سرزمین اکنون تحت اشغال نیروهای شوروی است. هدف کورپی اما نه انتقامجویی کورکورانه، بلکه عملی عاطفی و انسانی است: او قصد دارد خانهاش را، تیر به تیر و تخته به تخته، برچیند و به قلمرو امنتری در خاک فنلاند منتقل کند تا شاید بتواند زندگی را از سر گیرد. این طرح ساده، که در نگاه اول بیشتر شبیه به داستانهای کلاسیک تلاش انسان در برابر طبیعت وحشی است، به سرعت تبدیل به ماشینی برای خلق یک اسطورهی مدرن میشود.
اینجاست که پای «سیسو» به میان میآید. مفهومی که در فرهنگ فنلاندی ریشه دارد و به مقاومت، پشتکار، استقامت و شجاعتی توصیفناشدنی در مواجهه با محال اشاره میکند. کورپی، تجسم عینی این مفهوم است. اما هلندر، کارگردان هوشمند، او را نه به عنوان یک ابرقهرمان آمریکایی پرزرقوبرق، بلکه به شکل یک کشاورز/سرباز ساده، خشن و بیآلایش تصویر میکند. او کمحرف است، حالات چهرهاش محدود، اما نگاههایش از عمقی از رنج و عزمی راسخ حکایت دارد. تُمیلا در ایجاد این شخصیت کممانند و یگانه است. او از نظر فیزیکی ممکن است نمونهی آرمانی رمبو آمریکایی یا «مردی که نمیمیرد» نباشد، اما همین امر او را باورپذیرتر و در نتیجه جذابتر میسازد. رنج او را میتوان لمس کرد، اما تسلیم ناپذیریاش افسانهای است. با این حال، این اسطورهسازی یک قربانی مشخص دارد: عمق عاطفی. فیلم علاقهای به کاوش در روان یا گذشته کورپی ورای آنچه در فیلم اول دیدهایم نشان نمیدهد. او در نهایت به یک تیپ اکشنِ تمامعیار تقلیل مییابد که وجودش منحصراً در خدمت پیشبرد صحنههای خشن بعدی است.

دشمن این اسطوره، ایگور دراگانُف، با بازی استفَن لَنگ، و یک مأمور کا.گ.ب، با بازی ریچارد برِیک، هستند. اگر کورپی نماد «سیسو» است، این دو نماد دستگاههای سرکوبگر بیروح و بوروکراتیک هستند. با این حال، اینجاست که یکی از ضعفهای روایی فیلم خودنمایی میکند. حضور این بازیگران آمریکایی، اگرچه از نظر تجاری قابل درک است، اما از نظر دراماتیک کمبُعد است. شخصیتهای شرور فاقد عمق و ظرافت هستند. آنها صرفاً به عنوان موانعی دوبعدی عمل میکنند که باید توسط قهرمان ما از میان برداشته شوند. این انتخاب، شاید یکی از قربانیهای منطق «گسترش جهانی» فیلم باشد. با این حال، هلندر هوشمندانه این ضعف را تا حدی با تمرکز بر فرم و ریتم جبران میکند.
البته بازیگرانی چون استفان لنگ و ریچارد بریک، اگرچه در چارچوب همین شخصیتهای سادهشده عمل میکنند، اما با تعهد فیزیکی و انرژی قابل تحسینی نقش خود را ایفا میکنند. لنگ با لهجه روسی اغراقآمیزش حالوهوای فیلمهای اکشن دهه ۸۰ را زنده میکند و بریک، با وجود زمان کم روی صحنه، همان کیفیت همیشه رعبآور خود را به صحنه تزریق میکند. با این حال، فقدان بافت روایی قویتر، فرصت استفاده کامل از توانایی این بازیگران را از فیلم میگیرد.

یکی از جذابترین جنبههای نقد فیلمی چون «سیسو ۲»، مقایسهی زبان بصری آن با فیلم اول است. قسمت اول، به لطف فیلمبرداری خارقالعادهی کجِل لاگِروس، طبیعت خشن و زیبای فنلاند را به یکی از شخصیتهای اصلی فیلم تبدیل کرده بود. گسترهی بیپایان برف، آسمان خاکستری و انزوای جغرافیایی، به تنهایی حس «سیسو» را انتقال میدادند. در «سیسو ۲»، اگرچه فیلمبرداری میکا اوراسما کاملاً حرفهای و پویاست، اما آن حس مکان منحصربهفرد قدری کمرنگتر شده است. گویی فیلم میتوانست با این فضاسازی در هر جای دیگری نیز فیلمبرداری شود. این تغییر، احتمالاً ناشی از افزایش تعداد لوکیشنها، صحنههای اکشن پیچیدهتر و شاید خواست استودیو برای ایجاد حالوهوایی جهانیتر است. طبیعت در اینجا بیشتر به یک صحنهی نمایش تبدیل شده تا یک نیروی همتراز.
اما هلندر آنچه را در زمینهی طبیعت از دست داده، در عرصهی اکشن و طنز سیاه به شکلی درخشان جبران میکند. او در این فیلم، مرزهای واقعگرایی را به طور کامل درمینوردد و به سرزمین اغراکاری کارتونی و کمدی فیزیکی محض پا میگذارد. صحنههای فیلم کمتر به «مَد مَکس: جادهی خشم» شباهت دارند و بیشتر یادآور کارتونهای «رودرانِر» و «کایوت»، تاموجری یا فیلمهای صامت کمدی باستر کیتون هستند. کورپی پس از انفجارهای مهیب، سقوط از ارتفاع و اصابت دهها گلوله، با خونریزی فراوان اما با همان حالت مصمم و بیتفاوت برمیخیزد و به راهش ادامه میدهد. گویی قانون بقای انرژی و جاذبه برای او از اساس تعطیل است. اگرچه در جزئیات اجرای اکشن این شباهت کمتر به چشم میخورد، اما از نظر ساختاری، هسته اصلی فیلم همانند «مَد مَکس: جاده خشم» بر پایه یک تعقیبوگریز طولانی و تقریباً بیوقفه استوار است. کل سفر کورپی یک دنباله اکشن ممتد است که خود فیلم نیز، درست مانند او، هرگز از حرکت نمیایستد.

نبوغ هلندر در این است که این اغراکاریها را با چنان جدیتی کارگردانی میکند که بیننده، قاعدهی بازی را به طور کامل میپذیرد. خشونت در «سیسو ۲» به ندرت حالتی تهوعآور یا واقعگرایانه دارد. بلکه به شکلی کمیک، خلاقانه و تقریباً رقصگونه ارائه میشود. مرگ هر دشمن، مانند یک شوکِ دیداری طنزآمیز عمل میکند. هلندر مانند یک شکارچی خون، صحنههای مرگ را با ایدههای بکر (استفاده از یک تکه چوب، یک موشک، یا حتی خود خانهی متحرک) طراحی میکند. اینجاست که یکی از نقاط قوت اصلی فیلم آشکار میشود: تبدیل درد فیزیکی به کمدی بصری. تدوین سریع و دقیق جُهو وایْرولاینِن نیز به این حس ریتم و وضوح کمک شایانی میکند. هر نما سر راست و در خدمت پیشبرد اکشن است. هیچ صحنهی گیجکنندهای وجود ندارد. بیننده همیشه میداند در کجا ایستاده است.
با این حال، همین موفقیت در ایجاد یک فرمول مشخص، به اصلیترین نقد وارد بر فیلم بدل میشود. «سیسو ۲» در نهایت، همان «لطیفهی» قسمت اول را، هرچند با اجرایی حرفهایتر، تکرار میکند. و این یعنی عنصر غافلگیری و نوآوری کیفی کمتر به چشم میخورد. بیننده از همان ابتدا میداند که کورپی زنده خواهد ماند و دشمنانش به شکلهای خلاقانهای نابود خواهند شد. این پیشبینیپذیری، به خصوص در نیمهی دوم و به ویژه در صحنهی پایانی، میتواند باعث احساسی از یکنواختی و حتی خستگی شود. گویی خود هلندر نیز میداند که به مرزهای این فرمول رسیدهاست. آیا این پایان راه «سیسو» است؟!
با این حال، باید به این نکته اشاره کرد که ریتم تند و زمانِ دقیق ۸۸ دقیقهای فیلم، همانند یک موتور تنظیمشده، مانع از آن میشود که این فرمول یکنواخت به کلی حوصلهسربر شود. فیلم آنقدر سریع و بیوقفه پیش میرود که پیش از آنکه تماشاگر فرصت خسته شدن پیدا کند، به پایان خط میرسد.

اینجاست که باید از دنیای نقد صِرف هنری خارج شویم و به داستان پشت صحنه، یعنی اقتصاد و استراتژی فیلم، بپردازیم. این بخش، شاید جذابترین لایهی «سیسو ۲» باشد. فیلم اول «سیسو» در سال ۲۰۲۲، با بودجهای حدود ۶.۵ میلیون دلار، به عنوان یک فیلم اکشن مستقل و کمهزینهی فنلاندی متولد شد. موفقیت آن در جشنوارهها (به ویژه جشنوارهی فیلم فانتَستیک) و سپس در گیشههای بینالمللی، یک شگفتی خوشایند بود. فیلم به سرعت به یک اثر «کالت» محبوب تبدیل شد که موفقیتش بیشتر مدیون تبلیغات دهانبهدهان بود تا کمپینهای بازاریابی عظیم.
«سیسو ۲» اما داستانی کاملاً متفاوت دارد. این فیلم با بودجهای حدود ۱۱ میلیون یورو (بیش از دو برابر فیلم اول)، به یکی از پرخرجترین تولیدات تاریخ سینمای فنلاند تبدیل شده است. این افزایش بودجه از کجا آمده؟ پاسخ را باید در یک استراتژی حسابشدهی جهانی جستجو کرد. بنیاد فیلم فنلاند با سرمایهگذاری قابل توجه (بیش از یک میلیون دلار) از این طرح حمایت کرد. اما نکتهی کلیدی، تغییر توزیعکننده در آمریکا از لاینزگِیت به اِسکرین جِمز، از زیرمجموعههای سونی پیکچرز، است. این حرکت تصادفی نبود. سونی قصد داشت «سیسو ۲» را نه به عنوان یک فیلم حاشیهای، بلکه به عنوان یک کالای «برنامهریزی متقابل» در تقویم شلوغ اکران خود جای دهد.

ایده چیست؟ در هفتههایی که سینماها انباشته از آثار خانوادگی، فیلمهای دراماتیک سنگین یا فرانچایزهای عظیم هستند، یک فیلم ۸۸ دقیقهای، مستقیم، خشن، پرانرژی و با پایان بسته، میتواند برای مخاطبانی که خواستار سرگرمی بیحاشیه هستند، جذاب باشد. «سیسو ۲» دقیقاً این نقش را بازی میکند. حضور بازیگران آمریکایی مانند لنگ و بِریک نیز در این استراتژی جای میگیرد؛ نه لزوماً برای بهبود بازی، بلکه برای افزایش قابلیت شناسایی فیلم در بازار جهانی. سونی بهوضوح در حال آزمایش یک مدل اقتصادی است: تولید فیلمهای اکشن با بودجهی متوسط (نه کمهزینهی مستقل، نه ابرساختهای چندصدمیلیونی)، با هویت بصری مشخص و قابلیت تبدیل به فرانچایز. اگر «سیسو ۲» در گیشه موفق میشد که نشد، دروازه برای بخش جدیدی از سینمای ژانر بینالمللی گشوده میشد.

این استراتژی، مستقیم بر آیندهی کارگردان فیلم، جلماری هلندر، تأثیر میگذارد. هلندر با «سیسو» اول ثابت کرد که استاد ساخت اکشنهای پرزرقوبرق، خندهدار و خشن است. با «سیسو ۲» توانایی خود در مدیریت یک پروژهی بزرگتر با بازیگران بینالمللی و حفظ هویت اصلی اثر را به نمایش گذاشت. اکنون، او پاداش این موفقیت را دریافت میکند: هدایت یک پروژهی بزرگ هالیوودی دربارهی جوانی «رَمبو» با بازی نوآ سِنتینو.
این حرکت، یک پلَن کَریِر کلاسیک و هوشمندانه است. هلندر دیگر آن کارگردان اروپایی با فیلمهای عجیب و غریب نیست. او اکنون یک «سازندهی فرانچایز» قابل اعتماد در چشم استودیوهای بزرگ به شمار میآید. این واقعیت، نوری دیگر بر «سیسو ۲» میتاباند. این فیلم برای هلندر هم یک اثبات توانایی نهایی بود و هم ممکن است آخرین فیلم او در این چارچوب خاص باشد. شاید این همان دلیلی باشد که برخی، احساس «کمی خستگی» یا «تمایل به اتمام» را در صحنههای پایانی فیلم حس میکنند. هلندر در آستانهی رفتن به سرزمین بزرگترهاست.

بنابراین، Sisu: Road to Revenge را چگونه باید ارزیابی کرد؟ این فیلم یک پارادوکس جذاب است. از یک سو، اثری است کاملاً خودآگاه و «فرمولمند» که کمترین تلاشی برای عمق بخشیدن روانشناختی یا پیچیدگی روایی نمیکند. از سوی دیگر، در اجرای همین فرمول، چنان استادی، انرژی و خلاقیت بصری به خرج میدهد که نمیتوان در مقابل جذابیت سلطهگر آن مقاومت کرد. از یک سو، محصول یک استراتژی صنعتی سرد و حسابگر برای تسخیر بازار جهانی است. از سوی دیگر، همچنان نفسهایی از هویت منحصربهفرد و طنز سیاه فنلاندی را در خود حفظ کرده است.
آیا این فیلم از لحاظ هنری و نوآوری به پایهی اثر نخست میرسد؟ پاسخ صادقانه منفی است. غافلگیری و تازگی آن کمرنگتر شده و شخصیتپردازی ضعیفتر است. اما آیا در ارتقای مقیاس تولید، حفظ روحیهی اصلی و ارائهی یک تجربهی سینمایی سرراست، خالص و به یادماندنی موفق عمل میکند؟ بیتردید آری.

در دنیایی که بسیاری از فیلمهای اکشن یا در پیچیدگیهای توخالی گم میشوند یا در انفجارهای یکنواخت خفه میگردند، «سیسو ۲» با صداقت کامل، خود را یک کارتون خونین و باشکوه معرفی میکند. این فیلم شاهکار سینمایی به معنای متعارف کلمه نیست، اما قطعاً یک «حلقهی مهم» است: حلقهای بین سینمای ملی و جهانی، بین کارگردانی مستقل و صنعت بزرگ، و بین لذت سادهی تماشای یک اسطورهی شکستناپذیر و تحلیل پیچیدهی اقتصاد فیلمسازی. و شاید در عصر حاضر، دیدن و درک همین پارادوکس، به تنهایی ارزش نود دقیقه نشستن پای چنین فیلمی را داشته باشد. آیندهی فرانچایز «سیسو» نامعلوم است، اما سفر آتامی کورپی، حداقل در این دو بخش، ما را به خوبی سرگرم کرده و به فکر فرو برده است. پس در سیسو: جاده انتقام ۸۸ دقیقه اکشنِ بهطرز خندهداری باورنکردنی و بهطرز خندهداری تماشاگرپسند و مانورهای مرگبار در انتظار شماست.
امتیاز منتقد: ۷ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید