گاهی یک فیلمساز سعی میکند با اتکا به اِلمانهای همیشگی و کلیشهها، فیلمی بسازد که خودش میداند شاهکار و عالی نخواهد بود، ولی شاید بتواند مخاطبین عام را جذب کرده و حداقل در فروش موفق باشد. همین تفکر و تلاش گاهی با شکست روبرو میشود. شکستی که فیلم را به ورطه نابودی کشانده و خیلی راحت میشود آن را افتضاح نامید. Stone Cold Fox بیشک در این گروه قرار میگیرد. فیلمی که لحظه به لحظه آن و اِلمان به اِلمان آن ضعیف است.


قصه و فیلمنامه، بیس هر فیلمی است. فیلمساز ما یعنی خانم سوفی تبت بیشک هیچ کانسپتی از هنر و فُرم ندارد. او تنها کاری که باید میکرد، استفاده از یک قصه کلیشه با برداشت و پرداخت درست بود؛ اما ایشان در این عمل بسیار ساده هم شکست خوردند. فیلم ما قصه ندارد. حتی یک قصه کلیشهای. فیلمنامه این اثر به قدری ضعیف است که میشود شک کرد نکند سازندگان این اثر را با هوش مصنوعی نوشتهاند. روایتِ بیمنطق، کاراکترهای مقوایی و داستانی که مخاطب را حتی تا نیم پرده دوم همراه نمیکند. در ثانیه به ثانیه فیلم مخاطب با توجه به ژانر، منتظر اتفاقی است. اتفاقی که همچون محرکی عمل کرده و فیلم را به پیش براند. اما نه! خبری از این اتفاق نیست. فیلمساز البته سعی میکند چندین اتفاق را به اثر اضافه کند تا به عنوان نقطعه عطفی فیلم را به پیش راند، اما هیچکدام موفق نمیشود اثر را به جلو هُل دهند. فیلم در جای خود دست و پا میزند. قصه اصلا جذاب نیست و مخاطب فکر میکند این حجم از بدی شاید بخشی از کمدی اثر باشد، اما نه فیلم به راستی همینقدر بد است و کمدیاش هم درنیامده (کمی جلوتر درباره کمدی خواهم نوشت). پس در کلامی ساده فیلم ما قصه ندارد. حتی یک قصه کلیشهای ساده که بتواند استخوانبندی اثر را محکم کند.

مسئله بعدی، کاراکترهای فیلم است. وقتی که فیلمنامه ما چنین بد است، قطعا نباید انتظار داشت که کاراکتر خوبی داشته باشیم. کرنان شیپکا به عنوان بازیگر و محرک اصلی هیچ کاراکتری ندارد. نه انگیزههای او مشخص است، نه اهداف او نه حتی ویژگیهایش. کرنان برای ما صرفا یک کاراکترِ سایه است که فیلم بارِ اصلی خود را به روی او انداخته است. در چهره هم کرنان همان همیشگی است. او بازیگر بزرگی نیست اما میشود او را در زمره بازیگران قابل قبول جای داد البته با انتخاب نقشهایی که او انجام میدهد از زمره این نوع بازیگران نیز خارج شده و جزو بازیگران بد خواهد شد. بازیگر دوم و اصلی ما خانم کریستن ریتر است. بیشک بدترین کاراکتر فیلم و یک شوخی زشت سینمایی. آنتاگونیست بودنِ او بیش از اینکه بد باشد، خندهدار است. مضحک و زشت. کاراکتر او را گویی یک بچه نوشته؛ چرا که ما عملا با کاراکتر طرف نیستیم و هیچِ چیزِ سینمایی در آن نمیبینیم. حتی کلیشههای عام را هم ندارد. چیز عجیبی است و این بازیگرِ معروف را حیف و میل کرده. آخرین کاراکتری که ارزش نوشتن دارد، جناب آقای کیفر ساترلند است. بازیگری که در این فیلم حیف شد. او فی نفسه بازیگر خوبی است. همه ما با بازی خوب ایشان در سریال ۲۴ آشنا هستیم و در این اثر هرچند در چهره او توانسته سینمایی باشد، در بازی و فیلمنامه بسیار ضعیف است. دیگر کاراکترهای فیلم هم درنهایت توهین به شعور مخاطب است. کاراکترهایی که نه کمدی دارند، نه حس دارند و نه هویت. صرفا انسانهایی هستند که جای خالی صحنه را پُر میکنند.

مبحث آخری که مایلم درباره آن بنویسم، ژانر فیلم است. ما در Stone Cold Fox نه اکشن داریم، نه هیجان و نه کمدی. اکشنِ فیلم که بچگانه است. فکر میکنم کارگردان در عمر خود حتی دو فیلم جدی اکشن ندیده است. دوربینِ ضعیف و رزمیکاریهای ضعیف سطح فیلم را پایینتر از پایین آورده. کمدی از سوی دیگر خیلی بیمزه است. نمیدانم چرا فیلمساز فکر کرده که میتواند کمدی بسازد. اصلا او با کمدی آشناست؟ اینهایی که من دیدم لودگی بودند تا کمدی. کمدی یک ژانر مقدس و بسیار سخت است. اگر در حد خود ظاهر نشود، بیمزه میشود. دقیقا مثل فیلم ما. در شکستِ این ژانرها نیز مونتاژ و دوربین بسیار دخیل بوده است. مونتاژ فیلم که یوتیوبی است. یعنی کاملا مشخص است که تدوینکنندگان فیلم تا به حال کار جدی سینمایی انجام ندادهاند و این نوع از صداگذاری چیزی است که بنده به شخصه بارها در یوتیوب دیدهام. دوربینِ کارگردان هم که نیازی به تحلیل عمیق ندارد. بد است؛ در واقع بسیار بد است. یکدستگی ندارد، فُرم ندارد و حتی سادگی هم ندارد. دوربین در سینما مسئولِ اصلی روایت است. دوربین بد یعنی روایت بد. چیزی که در این فیلم شاهدش هستیم و همین باعث میشود که نفهمیم داستان از چه قرار است.

در پایان چنین میشود گفت که Stone Cold Fox نه تنها یک تجربه سینمایی ناکام است، بلکه نمونهای تمامعیار از این حقیقت تلخ است که سینما با سفارشسازی، حدسیات بازاری و تکیه بر چهرههای شناختهشده نجات پیدا نمیکند. این فیلم یادآور میشود که هیچیک از اجزای سینما چه قصه، چه کاراکتر، چه ژانر، چه کارگردانی بهتنهایی ناجی یک اثر نیستند؛ آنچه مهم است پیوند این عناصر در یک کلیت منسجم است. وقتی این پیوند شکل نگیرد، نتیجه چیزی جز آشفتگی، بیهویتی و سردرگمی نیست. فیلم تبت چنین سرنوشتی دارد: اثری که نه تنها نمیداند چه میخواهد باشد، بلکه حتی نمیفهمد چگونه باید همان نسخه تقلبیای باشد که سازندگانش در ذهن داشتهاند.
تجربه تماشای Stone Cold Fox برای مخاطب جدی سینما شبیه مواجهه با طرح اولیهای خام است؛ طرحی که نه پرداخت شده، نه اندیشیده شده و نه حتی به حداقلهای یک اثر متوسط وفادار مانده است. فیلم با این میزان عدم انسجام، با این حجم از سوءبرداشت نسبت به ژانر، و با این سردرگمی فرمی، حتی در حد یک فیلم بدِ قابل دفاع هم ظاهر نمیشود. بد بودن همیشه بدترین اتفاق نیست؛ گاهی فیلمهای بد دستکم هویت دارند، مسیر دارند و با وجود اشتباهاتشان میتوان درباره آنها بحث کرد. اما اینجا با اثری روبهرو هستیم که اصلاً چیزی برای تحلیل ندارد؛ نه شخصیت، نه قصه، نه لحن، نه حتی یک خردهای از خلاقیت.
در نهایت، Stone Cold Fox نه پیشبرنده ژانر است، نه سرگرمکننده، نه حتی تجربهای مفرح برای مخاطب عام. تنها کارکردش شاید این باشد که نشان دهد چگونه میتوان با مجموعهای از تصمیمات غلط، یک اثر را از پایه نابود کرد. فیلم تبت یک درس است؛ درسی درباره اینکه سینما با حدس و گمان ساخته نمیشود و احترام نگذاشتن به قواعد اولیه این هنر، نتیجهای جز تولید یک شکست کامل ندارد.
نمره نویسنده به فیلم: ۲ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید