سینمای اکشن با خون و خونریزی شارژ شده و با قهرمانسازی تبدیل به فیلمی مهم میشود. The Running Man اولی را دارد و برای دومی تلاش میکند. فیلمی است که در ژانر خود تبدیل به یک فیلم جدی نمیشود. مثل غذایی است که از هر ادویه تنها کمی در آن موجود است. کمی اکشن دارد، کمی علمی تخیلی و کمی هم سیاسی. هیچیک هم به صورت مجزا ساخته نشده است. اگر بنا باشد The Running Man را با فیلمهای جدی اکشن مقایسه کنیم، فیلمی است که هیجانِ آن گاهی خوب و گاهی بسیار بد است. اگر درباره علمی تخیلی حرف بزنیم، پاد آرمانشهرِ فیلم چیزی جز یک کلیشه نیست و اگر بنا باشد ابعاد سیاسی اثر را بسنجیم چیزی پایینتر از کلیشه را باید متصور شد.

شروعِ فیلم روایتی از جهان آینده است. بشر در محیطی خشن و به دور از انسانیت گیر افتاده است. دیگری خبری از معماری کلاسیک نیست و ماشینها کم کم جای بشر را پُر میکنند. جامعه طبقاتی عریانتر شده و به راحتی دیوار میان ما و آنها کشیده شده است. رسانهها درحال کنترل دسته جمعی بشریت و فقری که درحالِ شعلهور کردنِ آتش انقلاب است. این شروع و تصویرسازی از جهانِ خشنِ آینده برخلاف قلم من که سعی بر توصیف درست و خوب داشت، اصلا توصیف و تصویرسازی جذابی ندارد. کاملا معلوم است که ذهن فیلمساز در حد یک کلیشه کار کرده و همین کلیشه را نیز ساخته است. ما در The Running Man اصلا و ابدا با مفهوم آینده و علمی تخیلی روبرو نیستیم. میزانسن و نورپردازی چیزی است بسیار عامیانه و دم دستی. به اتمسفری از فیلم تبدیل نمیشود. باسمهای است و شعاری. قهرمان داستان نیز در همان ابتدا و در همان ساحتِ کلیشهای به مخاطب معرفی میشود. فردی بیاعصاب، عضلانی و خانواده دوست که برای درمانِ دختر بیمارش مجبور میشود به این محیط خشن تن بدهد. بنده کاری به کلیشهای بودن و بد بودنِ قصه ندارم. منتهی برای منِ مخاطب مهم است که من نیز همراه قهرمان قصه شوم و درد او را درد خویش بدانم. آنقدری خانواده او خوب ساخته بشود و آنقدری حس مرا درگیر کند که در مبارزه برای پول و آزادی، من نیز بخشی از این مسیر باشم. قهرمان قصه ما یک زن و یک دختر دارد. اما این خانواده داشتن و حتی خانواده را دوست داشتن بسیار دکوری است. هیچ حسی از خانواده و علاقه به خانواده در من شکل نمیگیرد. بیماری دختر قابل باور نیست. همسرِ قهرمانِ ما صرفا مترسکی است که آمده تا فضا خالی نماند. پس وقتی خانواده و این عشق به خانواده ساخته نمیشود، شعار دادن و سانتیمانتالبازیِ اثر به راستی مسخره میشود. فیلمساز از هر اِلمانی گذر میکند تا سریعتر به اکشن برسد. اِلمان سیاسی نیز دقیقا مثل همین است. یک دیدِ بسیار کلیشهای و حتی مسخره به دنیای سیاست و دیکتاتوری. استفاده از واژههایی چون رعیت و پلیسهای دکوری بد که مثلا قرار است این آرمانشهر آینده را در ذهن ما ترسیم کنند. در جای جای فیلم نیز اشاراتی به فضای انقلابی و سرنگونی حکومت میشود که به راستی کاریکاتوریزه است. گویی فیلم دارد جریان فیلم و هنر سیاسی را مسخره میکند. اشارههایی به پروپاگاندا و کنترلِ رسانه بر ذهنیت جامعه از کلیشه هم پایینتر است و فیلم هیچ استفادهای از آنها نکرده است. در نیم پرده اول فیلم تنها یک چیز خوب وجود دارد و آنهم جاش برولین است. کسی که با بازی خوب و هدفمند، کاراکتر کلیشهای خود را یک قدم به فضای فیلم نزدیکتر کرده و همین عمل ما را نیز به فضای فیلم نزدیک میکند.

هسته اصلی فیلم چه در تبلیغات، چه در ذهن فیلمساز و چه در دیدِ مخاطب اکشن است. همانطور که اشاره کردم فیلم از هر چیزی میگذرد تا به اکشن برسد. پس شاید سوال اصلی در این باشد که اکشن فیلم خوب است یا نه. به نظر من اکشنِ فیلم نه بد است و نه شاهکار. چیزی میانِ این دو. گاهی هیجانِ فیلم مخاطب را مجذوب اثر میکند. نبردهای تن به تن و تعقیب و گریزها این استاندارد را دارند که با فیلمهای خوبِ اکشن مقایسه شوند. اما به دلیل نبودِ قصه مناسب و خوب گاهی همین اکشن و دورِ تکرار خون و خونریزی مخاطب را خسته میکند. به تعبیری چنین میشود گفت که فیلم تنها بر روی استخوانبندی اکشن استوار نمیماند. اکشن این قابلیت و توان را ندارد که به تنهایی فیلم را جلو کشیده و مخاطب را سرگرم کند. مخاطب حوصلهاش تنها با اکشن سر میرود. این اتفاقی است که برای The Running Man افتاده است. اما خب اکشن این توانایی را دارد که مخاطبین خاص را سرگرم کند. پس توپ در زمینِ شماست. اگر تنها به دنبال ژانر اکشن هستید، فقط به دنبال تیراندازی بدون هدف و بدون قصه، The Running Man قطعا گزینه مناسبی برای شماست. اما اگر به دنبال یک فیلم جدی سینمایی هستید، مطمئن باشید که The Running Man بسیار پایینتر از سطح انتظارات شما ظاهر خواهد شد.

در بحث تیم بازیگری نمیشود چیزهای زیاد و جدی نوشت. خودِ فیلم این کشش و قابلیت را ندارد که بازیگری آن را جدی نقد کنیم. گلن پاول در مقام بازیگر اصلی تلاشِ بسیاری میکند که به قهرمان تبدیل شود. قهرمانِ اکشنی که در یادها بماند و بدرخشد اما خب چنین نمیشود. فیگور او چه در چهره و چه در میمک چیزی نیست که از او قهرمان بسازد. خودِ فیلم از او استفاده یکبار مصرفی میکند. تبدیل شدن به قهرمان پرولتاریا شاید در ذهن فیلمساز موفق بوده باشد اما در اجرا اصلا چنین چیزی نیست. او اصلا تبدیل به قهرمان نمیشود که بخواهد قهرمان یک طبقه از جامعه باشد. بقیه بازیگران نیز لایقِ نوشتن نیستند. البته به جز جاش برولین. او بازیگر بسیار خوبی است. سینما را میشناسد، بازی را میشناسد و میداند که مخاطب چه میخواهد. در این فیلم نیز دقیقا چنین ظاهر شده اما متنِ فیلمنامه باعث میشود که او نیز به چیز خاصی تبدیل نشود. در کارگردانی و دوربین هم کلیشه حرف اول را میزند. استفاده از نورِ تند و میزانسنِ پاد آرمانشهری به دوربینِ او هویت نمیدهد. همهچیز در سطحی باقی میماند که فیلم را از سقوط نجات دهد اما به جایی نمیرسد که در ژانر اکشن به مسئله جدی تبدیل شود.

در نهایت، The Running Man بیش از آنکه یک فیلم باشد، نشانهای است از وضعیتی که سینمای جریان اصلی در آن گرفتار شده است؛ وضعیتی میان ترس و بیتصمیمی. فیلم میخواهد هم اکشن باشد، هم سیاسی، هم علمیتخیلی و هم سرگرمکننده، اما جرئتِ ایستادن روی هیچکدام را ندارد. نتیجه اثری است که مدام ژست میگیرد، اما هرگز بدن پیدا نمیکند؛ مدام حرف از جهان آینده میزند، اما آیندهای نمیسازد؛ مدام از شورش، کنترل، رسانه و ستم میگوید، اما حتی یک لحظه هم خطرناک نمیشود. انگار فیلم از این میترسد که جدی گرفته شود و از آن سو از سرگرمکنندهبودنِ صرف هم خجالت میکشد. همین معلقبودن، همین بیموضعی، بزرگترین ضعف فیلم است. The Running Man نه آنقدر جسور است که مثل آثار شاخص علمیتخیلی جهانِ خود را به چالش بکشد، نه آنقدر صادق است که بهعنوان یک اکشنِ بیادعا خودش را بپذیرد. همهچیز در آن نصفهنیمه است؛ خشونتش، سیاستش، احساساتش و حتی قهرمانش. فیلم میخواهد درباره انسانیت در جهانی غیرانسانی باشد، اما خودش هیچگاه انسانی نمیشود. میخواهد علیه سیستم حرف بزند، اما زبانش همان زبان سیستم است. میخواهد از رسانه انتقاد کند، اما خودش دقیقا محصول همان رسانهای است که همهچیز را به تصویرهای سریع، شعارهای دمدستی و هیجانهای زودگذر تقلیل میدهد. شاید مسئله اصلی این باشد که The Running Man بیش از حد حسابگر است؛ فیلمی که از پیش میداند کجا باید احساسات را تحریک کند، کجا باید خون بریزد و کجا باید چند جمله سیاسی پرتاب کند تا خیال خودش را راحت کند. اما سینما، حتی در ژانر اکشن، فقط با محاسبه زنده نمیماند. سینما نیاز به ریسک دارد، به ایمان به جهان داستانیاش، به جسارت در ساختن قهرمان و ضدقهرمان، و به شجاعت در گفتن حرفی که ممکن است خوشایند نباشد. چیزی که این فیلم در هیچ سطحی حاضر نیست بهایش را بپردازد. در پایان، The Running Man فیلمی نیست که شکست بخورد؛ فیلمی است که از همان ابتدا تصمیم میگیرد پیروز نشود. نه سقوط میکند و نه اوج میگیرد. در میانه میماند، درست مثل ادویههایی که طعم غذا را عوض نمیکنند، فقط حضورشان را یادآوری میکنند. اثری مصرفی، زودگذر و فراموششدنی که شاید برای یکبار دیدن و کشتنِ زمان مناسب باشد، اما هرگز تبدیل به فیلمی نمیشود که بخواهی دربارهاش دوباره فکر کنی، دوباره حرف بزنی یا دوباره به آن برگردی. و این، برای فیلمی که نامش دویدن است، تلخترین تناقض ممکن است؛ چون هرچه میدود، به جایی نمیرسد.
نمره نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید