«و روزی میرسد که انسان میپذیرد که بعضی آرزوها قرار است در شکوه یک رویا باقی بمانند، نه برای آنکه انسان از تلاش دست کشیده نه … بعضی آرزوها باید آرزو بمانند و انسان فقط خودش میداند که چرا دست از خیرگی به آن برنمیدارد». (از کتاب افسانه سیزیف نوشته آلبر کامو)
سالها است که هنر سینما با صنعت بازیهای ویدیویی گره خورده است. سوپرماریو، سونیک، مورتال کمبت و … نمونهای از این بازیها هستند که فیلمهای اقتباسی از آنها ساخته شده است. بهطور کلی اقتباس از یک بازی ویدیویی و تبدیل آن به سینما کار مشکلی است. دلیل اول آن است که بسیاری از این بازیها سالها در دل و ذهن طرفدارانشان باقی مانده و زمانی که فیلمی از روی آنها ساخته میشود باید بتواند قابل رقابت با نسخه بازی آنها باشد چون به هر ترتیب بحث مقایسه پیش میآید. به عنوان مثال کاراکتری مثل سوپرماریو که یکی از محبوبترین شخصیتهای بازیهای ویدیویی تاریخ است باید در نسخه سینمایی هم سمپات مخاطب شود تا بیننده ارتباط خود را با فیلم حفظ کند. دلیل دوم داستانی است که ممکن است در نسخه بازی وجود نداشته باشد اما در نسخه سینمایی نیاز است که برای کاراکترها داستان نوشته شود. در ضمن نوع روایت این داستان هم نقشی اساسی در شکلگیری فیلم بازی میکند. به عنوان مثال در بازی مورتال کمبت که دو کاراکتر در مقابل هم قرار میگیرند و به مبارزه میپردازند، عملا داستان خاصی وجود ندارد اما زمانی که این بازی وارد دنیای سینما میشود باید برای کاراکترها و ارتباطشان با یکدیگر داستانی نوشت تا کارگردان بتواند بهنحوی مناسب آن را روایت کند. دلیل سوم نیفتادن کارگردان در دام نوستالژی است. زمانی که فیلم از روی یک بازی کامپیوتری اقتباس میشود باید علاوه بر همسان بودن کاراکترها و دنیای اثر با شخصیتها و جهان بازی، چیز جدیدی برای ارائه به مخاطب داشته باشد. در واقع نیاز است که فیلم ما را حداقل یک پله از بازی آن جلوتر ببرد تا هم اسیر نوستالژی نشود و هم اتفاقات جهان بازی را برای مخاطب تکرار نکند زیرا بیننده آن را قبلا در نسخه بازی تجربه کرده است. نقد فیلم A Minecraft Movie ساخته «جرد هس» با بازی «جیسون موموآ» و «جک بلک» که اقتباسی از بازی محبوب و مشهور Minecraft است، فرصت مناسبی است تا موارد مطرح شده را در این فیلم اقتباسی بررسی کنیم.
فیلم A Minecraft Movie بر پایه دو اصل کمدی و مبارزه کاراکترها ساخته شده که عملا در هر دو مورد ناموفق عمل میکند. کاراکتر اصلی فیلم یعنی «استیو» که نقشی اساسی در این مبارزات و طنزی که قرار است مخاطب را بخنداند، ایفا میکند هرگز سمپات نمیشود. مقدمهای که از ورود او به جهان ماینکرافت و گیرافتادن در میان خوکها به تصویر کشیده میشود، هم از لحاظ زمانی و هم از نوع روایت داستان نمیتواند حس همذاتپنداری بیننده نسبت به این کاراکتر را برانگیخته کند و زمانی که قهرمان داستان سمپات نشود، کمدی او خنده نمیگیرد و مبارزاتش هیجانی ایجاد نمیکند. در واقع کارگردان پایههای فیلم خود را روی کاراکتری بنا کرده است که هرگز نمیتواند احساسات بیننده را برانگیزاند. کاراکتر «گرت» نیز شرایط بهتری نسبت به «استیو» ندارند. «گرت» که فروشگاه بازیهای کامپیوتری دارد و با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند نیز سمپاتی با مخاطب ایجاد نمیکند. علاقه او به بازیهای کامپیوتری که شکل حماقت به خود میگیرد و این حماقت در سکانس خرید اجناس حراج شده به چشم میخورد، عملا نه طنز قابل قبولی ایجاد میکند و نه مخاطب را با او همراه میکند. در ژانر کمدی گاهی از حماقتهای یک کاراکتر در پروسه شخصیتپردازی و سمپات او با مخاطب استفاده میشود اما به شرطی که این حماقتها حس سرخوشی بیننده را برانگیزد و او را به خنده وادار کند، در غیر این صورت به تصویر کشیدن حماقت میتواند بهشدت مخاطب را پس بزند. کاراکتر دیگر داستان یعنی «هنری» به عنوان مغز متفکر گروه، شخصیتپردازی بهتری نسبت به سایر کاراکترها دارد. ورود «هنری» به مدرسه و حوادثی که از پس آن اتفاق میافتد او را به یک کاراکتر تیپیکال تبدیل میکند. کاراکتری که باهوش است، دغدغه علم دارد و میتواند راهگشای مشکلات گروه خود در سفر به دنیای ماینکرافت باشد. دو کاراکتر زن فیلم یعنی «ناتالی» (خواهر هنری) و «داون» (زن رنگینپوستی که یک باغ وحش متحرک را اداره میکند) نقشی به شدت کمرنگ در روند داستان ایفا میکنند. احتمالا عوامل فیلم از ترس جنبشهای فمنیستی و برچسب نژادپرستی این دو کاراکتر را در داستان خود جای دادهاند و در صورتی که یک فیلمنامه قوی و کارگردانی خوب پای این اثر بود از «ناتالی« و «داون» به شکل مناسبتری استفاده میشد.
اگرچه شخصیتپردازی نامناسب کاراکترها نقشی اساسی در شکل نگرفتن کمدی فیلم A Minecraft Movie دارد اما بسیاری از این سکانسها و پلانهای به ظاهر کمدی، به صورت مجزا نیز مضحک است. ورود یکی از شخصیتهای دنیای ماینکرافت به جهان واقعی و ارتباط او با خانم «مارلن» (معاون مدرسه هنری) که چندین پلان را به خود اختصاص میدهد، طنز نداشته فیلم را به لودگی تبدیل میکند که بسیار بد است. همین امر در سکانسی که «استیو» خوک جادوگر را شکست میدهد نیز تکرار میشود. تلاش خوک ناتوان برای کشتن «استیو» به مسخرهبازی تبدیل میشود. مشکلات فیلم فراتر از مواردی است که تا به اینجا در مورد آنها صحبت کردیم. کارگردان در ساختن مکان نیز عاجز است. دنیای ماینکرافت باید برای بینندهای که با بازی آن آشنا نیست نیز قابل لمس باشد اما المانهایی که در جهان فیلم وجود دارد همگی نیاز به شناخت دنیای بازی ماینکرافت دارد، اگرچه از همین المانها نیز بهدرستی در فیلم استفاده نمیشود. سکانس بعد از تیتراژ پایانی که ملاقات «استیو» و «الکس» (شخصیت اصلی زن در بازی ماینکرافت) را به تصویر میکشد، اوج نوستالژی بازی کارگردان است.
اقتباس از یک بازی ویدیویی و تبدیل آن به سینما، جدا از شناخت کامل آن بازی به المانهای مهمتری نیاز دارد که کارگردان فیلم A Minecraft Movie نسبت به تمامی آنها ناآگاه است. عدم شخصیتسازی کاراکتر اصلی و از پس آن سایر کاراکترها، کمدی حماقتگونهای در فیلم بهوجود آورده است که نه میتواند مخاطب را بخنداند و نه میتواند او را نسبت به کاراکترها سمپات کند. ضعف این موضوع در روند داستان شکل نمایانتری به خود میگیرد و کمدی اثر را تبدیل به لودگی و مسخرهبازی میکند. جهان ماینکرافت در نسخه سینمایی آن هرگز ساخته نمیشود زیرا کارگردان همهچیز را منوط به شناخت مخاطب از نسخه بازی آن کرده است. هرچند این المانهای جهان بازی را نیز نمیتواند بهدرستی در داستان خود تصویر کند. به همین دلیل جای آنکه با فیلمی روبهرو شویم که توانسته است یک بازی نسبتا نوستالژی را (اولین نسخه بازی ماینکرافت در سال ۲۰۰۹ عرضه شد) به جهان سینما وارد کند و از دنیای بازی آن فراتر رود، با نوستالژی بازی آقای کارگردان طرف میشویم.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید