فیلم Companion محصول سال ۲۰۲۴ ترکیبی از ژانرهای علمی-تخیلی و ترسناک را در هم میآمیزد تا به بررسی مضامین هوش مصنوعی، خودمختاری و چالشهای امروز و آیندهی روابط انسانی بپردازد. به کارگردانی «درو هنکاک» در دنیایی روایت میشود که رباتهای انساننما، که برای همنشینی با انسان طراحی شدهاند، مرزهای بین عشق تصنعی و برنامهریزیشده با احساسات واقعی را به چالش میکشند.
در جهانی که حضور فراگیر رباتها در جامعه مؤید پیشرفت در این زمینه است. آنها در نقشهای مختلف مانند دستیاران، مراقبان، حتی همصحبتهای معمولی، تصویری را ترسیم میکنند که در آن هوش مصنوعی به طور یکپارچه در زندگی روزمره ادغام شده است. این جهانسازی پایهای محکم برای درگیری با داستان در Companion فراهم میکند.
ماجراهای Companion در آیندهای نزدیک اتفاق میافتد، جایی که رباتهای پیشرفته هوشمند، که اصطلاحاً «همراه» نامیده میشوند، در یک امر رایج به راحتی برای تأمین نیازهای عاطفی و جنسی، در دسترس هستند. داستان حول محور «آیریس» میچرخد که برای گذراندن تعطیلات آخر هفته به اتفاق پارتنرش «جاش» به خانهای دورافتاده در کنار دریاچه (که در فیلمهای تریلر قطعاً عاقبت خوبی ندارد) متعلق به یک میلیونر روسی به نام «سرگئی» است، میروند. آنها در این خانه به دوستان «جاش»، «کت»، «ایلای» و «پاتریک» نیز ملحق میشوند.
حادثهای ناخوشایند در زمانی رخ میدهد که «سرگئی» قصد تعرض به «آیریس» را دارد و او در دفاع از خود «سرگئی» را به قتل میرساند. این عمل مجموعهای از افشاگریها را به دنبال دارد؛ «جاش» فاش میکند که «آیریس» یک ربات به اصطلاح «همراه» است که او از شرکت «امپاتیکس» که در زمینه تولید ربات انساننمای دارای هوش مصنوعی فعالیت میکند، برای رفع نیازهای خود اجاره کرده است. او برنامهنویسی «آیریس» را با افزایش پرخاشگری و حذف پروتکلهای ایمنی با این هدف تغییر داده است که از این ربات برای از بین بردن «سرگئی» و دزدیدن ثروتش بهره ببرد.
با خودآگاه شدن «آیریس»، او فرار میکند و به دنبال لغو برنامهنویسی خود و کسب خودمختاری است. روایت به مضامین اختیار و تلاش برای تعیین سرنوشت خود میپردازد
Companion در ابتدا حول رابطه بین «جاش» و «آیریس» است. در ابتدا ما میبینیم که «آیریس» به عنوان منبع آرامش برای «جک» عمل میکند و گوش دادن همدلانه، شرکت در مکالمات و حتی تقلید از علایق او را نشان میدهد. با پیشروی در داستان متوجه میشویم که تمام اینها جنبهی غیرواقعی دارد و نقشهای از سوی «جاش» بوده که از قبل طراحی شده است.
معلوم میشود که وسواس بیوقفه «آیریس» به «جاش» یعنی نیاز دائمی به نزدیک بودن و تعریف کردن از او در واقع یک گرایش طبیعی نیست، بلکه توسط «جاش» برنامهریزی شده است. او بهصورت یک پکیج توسط شرکت «امپاتیکس» به «جاش» عرضه شده است و آشنایی تصادفی آنها در سوپرمارکت از یک پیش فرض برنامهریزی شده شرکت انتخاب شده بود. و یک تلفن هوشمند تمام ویژگیهای او، هم فیزیکی و هم ذهنی را دیکته میکند.
دیگر ربات نیست که باید از آن ترسید، بلکه کسانی هستند که انتخاب کردهاند آن را بخرند و سپس از او استفاده کنند. اینجاست برای مخاطب مرزهای بین حضور همراهان مصنوعی و ارتباط واقعی شروع به محو شدن میکند و پرسشهایی درباره ماهیت چنین فناوری بهوجود میآید.
Companion وارد وادی نسبتاً آشنایی از مسیرهای پیموده شده توسط فیلمهای علمی-تخیلی در سالهای اخیر میشود که به ادغام رو به رشد هوش مصنوعی در زندگی انسان میپردازند. با این حال، در زیر پوستهی شیک خود، فیلم بیننده را با پرسشهای جالبی درباره تنهایی و برقراری ارتباط در دنیایی که به طور فزایندهای توسط فناوری بلعیده میشود، روبرو میکند. در حالی که روایت گهگاه در ریتم و کاوش موضوعی خود دچار لغزش میشود، Companion یک تجربه سینمایی تکان دهنده، اگرچه نه کاملاً بدیع، ارائه میدهد.
با پیشروی داستان و مشخص شدن واقعیت پنهان هر کدام از کاراکترها، فیلم پیامدهای اخلاقی و عاطفی ایجاد چنین پیوندهای عمیقی با هوش مصنوعی را بررسی میکند. توانایی «همراهان» در یادگیری و تطبیق پاسخها و فعل و انفعالاتشان باعث میشود که برای مخاطب به طور فزایندهای هراسناک به نظر برسند و به زیر سوال بردن اصالت ارتباطاتش سوق دهد. روایت بهطور ضمنی این پرسش را مطرح میکند که آیا همدلی مصنوعی میتواند واقعاً احساسات واقعی انسانی را تقلید کند و آیا رباتها هم عاشق میشوند یا خیر.
Companion به پیامدهای اخلاقی میل غولهای فناوری در خلق موجودات هوشمند برای لذت شخصی کاربران اشاره میکند. فیلم کالاانگاری روابط عاطفی و عینیتبخشی در استفاده از هوش مصنوعی برای خدماتی از این دست را مورد انتقاد قرار میدهد. فیلم همچنین تبعات نفوذ و اعمال کنترل را بر این فناوری بررسی میکند و نشان میدهد که چگونه پیشرفتهای فناوری میتواند در جهت تداوم و گسترش مشکلات موجود در جامعه، مانند جنایت و کلاهبرداری مورد سوء استفاده قرار گیرد. Companion رویکرد خود را به سمت مضامین روز هدایت کرده است. سازندگان روایتی را ارائه میدهند که سرگرمکننده است.
Companion همچنین بهعنوان یادآور از نیاز اساسی انسان به تفکر در مورد پیامدهای استفاده از رباتهای هوشمند که خطر اسلحهسازی توسط سوء استفادهگران را در پی دارد، وادار میکند. همچنین بیننده با پرسشهای مرتبطی در مورد مزایا و معایب بالقوه جستجوی آرامش در چنین ساختارهای غیرانسانی مواجه میشود. با وجود اینکه Companion پاسخهای آسان و دمدستی ارائه نمیدهد، اما به طور مؤثری کانال گفتمان درباره آینده روابط انسانی در عصر ماشینهای هوشمند را داغ نگه میدارد.
«درو هنکاک» در اولین تجربه جدی کارگردانی خود، درک درستی از اولویتدهی داستانگویی شخصیتمحور و فضاسازی نامحسوس تنشآمیز به جای ارائهی کلکسیونی از جلوههای بصری، نشان میدهد که البته لزوم اختصاص بودجهی هنگفت برای مورد اول در این تصمیم بی تأثیر نبوده است. اما به هر حال فرضیه جذاب فیلم در نمایش حضور رو به رشد همراهان رباتی در زندگی انسان، تجربهای سینمایی خلق میکند که تفکربرانگیز است.
کارگردانی «درو هنکاک» ترکیبی از جلوههای بصری خیرهکننده را با موضوعی جذاب ارائه میدهد. از همان ابتدا، میتوانید سبک خاص کارگردان را تشخیص دهید. فیلم با ضرباهنگی نسبتاً آرام شروع میرود و سپس بین صحنههای آرام و با ضباهنگ بیشتر نوسان میکند. این ترکیب که بیشتر بر تصاویر تمرکز دارد تا بر دیالوگها، استفاده هوشمندانه از دوربین با در نظر گرفتن نور و رنگ و زاویهها را میطلبد و هدف آن غوطهوری مخاطب است.
یکی از برجستهترین جنبههای رویکرد «درو هنکاک»، کنترل دقیق او بر ریتم فیلم است. انزوای اولیه «آیریس» بهعنوان قهرمان داستان به سبب واقعیتی که برای او فاش میشود، نقطهی آغازی برای توسعه تدریجی کاراکتر اوست که درسایهی جنبههای تاریک روایت که یکی از پس از دیگری خود را نشان میدهد. این شیوه به مخاطب اجازه میدهد تا به طور کامل در چشمانداز منطق روایی همسو شود.
استفاده بجای «هنکاک» از حرکات آهسته، جامپ کاتها و هماهنگی بین صدا و تصاویر، تجربهای خوشایند ایجاد میکند. البته هدف کارگردان صرفاً سرگرمی نیست؛ او میخواهد نقش هنر در انعکاس و شکل دادن به تجربیات ما در آینده برانگیزد. اینجا میتوان تأثیراتی از فیلمسازانی مانند تارکوفسکی و لینچ را دید، اما فیلم مسیر خود را نمیسازد و ترکیبی از دروننگری عمیق و با تم راهیابی فناوری به زندگی خصوصی آنچنان که باید و شاید اثرگذاار نیست.
«هنکاک» سعی دارد بینندگان را به تفکر در مورد پیامدهای جسمیتبخشی به هوش مصنوعی در روابط انسانی دعوت میکند. فیلم از طریق ترکیب ژانرها و بازیهای قوی، گذر ظریفی میزند بر در معرض خطر بودن خودمختاری، آزادی و فهوای انسانیت در دنیایی که به طور فزایندهای فناورانه میشود. نمیتوان به چگونگی بازی گرفتن کارگردان از بازیگران اشاره نکرد که احساسات باورپذیری را در بر دارد.
در مورد فیلمنامه که کار نوشتن آن را هم خود «هنکاک» انجام داده، جریان جملات و سبک کلی فیلم به لحن متفکرانه و دروننگر آن کمک میکند. دیالوگها اغلب کم و واقعگرایانه هستند. ریتم، اگرچه گاهی اوقات کند است، امکان کاوش تدریجی احساسات شخصیتها و رابطه آنها را فراهم میکند. فیلمنامه سعی دارد از ملودرام دوری کند و رویکردی ظریفتر و کماغراقتر را برای مضامین خود انتخاب کند اما خیلی در تحقق این امر موفق ظاهر نشده است. بنظر میرسد کاراکتر «جاش» به این شیوهی موجود اصلاً پتانسیل تبدیل به یک جنایتکار و جانی را نداشته باشد، در حالی که توجه بیشتر به عقبهی زندگی او و آسیبهای آن میتوانست این حفره را پر کند. مشخص نیست چه اصراری وجود داشته تا این اتفاق بیفتد. همین موضوع در مورد «کیت» نیز صدق میکند و بهطور کلی ما با کاراکترهای منفی روبرو هستیم که چنین قابلیتهایی از آنها بر نمیآید و منطق روایی اینجا زیر سؤال میرود. «کواید» نقش آدم عوضی را به خوبی بازی میکند اما پرداخت ضعیفی دارد.
بهعبارتی به اعتقاد نگارنده تصویر غیرمستقیم و ظریف «کواید» از تنهایی و وابستگی «جاش» ثابت میکند که این مهم میتوانست لنگر منطق روایی فیلم باشد تا رذالتهای او را توجیه نماید، اما ظاهراً «هنکاک» ترجیحش بر اصل غافلگیری مخاطب و ایجاد حس تعلیق بوده و با این هدف که اتفاقاً خیلی زود هم در ابتدای فیلم آن را برملا میکند، منطق را فدا نموده است. ناگفته نماند که در تریلرهای فیلم خیلی از این موارد اسپویل شده است که جای سؤال دارد که چرا اینقدر زود سازندگان دست خود را رو کردهاند.
فیلمنامه Companion کاوش در مورد حضور روزافزون هوش مصنوعی در جهانی است که به طور فزایندهای در حال پیشرفت است. در حالی که روایت گهگاه در عمق کاوش موضوعی خود دچار خلل میشود، اما گام منسجم روایی، فضای ناآرام و داستان مرکزی جذاب آن بیننده را درگیر میکند. فیلمنامه ابتدا برخی غافلگیریها را دارد اما برخی از تحولات بهویژه در نیمه دوم، تا حدودی قابل پیشبینی به نظر میرسند. این امر میتواند تا حدودی تأثیر کلی پایان داستان را کاهش دهد.
Companion خیلی زود از رمق میافتد و هر پیچش یا ایده بزرگی قبل از اینکه حتی شروع شود، تمام میشود. فیلمنامه «هنکاک» به اندازه کافی تند و تیز یا ترسناک نیست و به نوعی سطحی اما شیک است. نسبت به آنچه که پتانسیل موضوعی فیلمنامه است واقعاً حرفهای زیادی برای گفتن ندارد اما همچنان طوری رفتار میکند که حامل موضوعات مهمی است که البته از نظر نگارنده لزوماً چیز بدی نیست. پایان فیلم در یک رویارویی به اوج میرسد که در آن «آیریس» آزادی عمل خود را بازپس میگیرد تا با شخصیتهای انسانی که از او سوء استفاده کردند، روبرو شود. فیلمنامه در تلاش است تا در پرده آخر، به موضوع زن مظلوم اما قدرتمندی که مردی ظالم و وحشتناک را شکست میدهد، بپردازد اما حقیقتاً تأثیرگذاری آنچنانی ندارد. آن درگیری پایانی برای خود من ناامیدکننده است و مانند یک تقلید ارزانقیمت از «ترمیناتور» ظاهر میشود، با این تفاوت که اینجا جای ربات و انسان در قامت قهرمان و آنتاگونیست عوض شده است!
Companion از یک زیباییشناسی رتروفیوچریتی استفاده میکند؛ یعنی تنظیمات مدرن را با عناصر طراحی امروزی ترکیب میکند تا فضایی آشنا از آینده ایجاد شود. فیلمبرداری «الی بورن» از نورپردازی و زاویهبندی صحنهها برای تأکید بر مضامین فیلم استفاده میکند و گرمای تعامل انسانی با سردی تماس با فناوری را در تضاد قرار میدهد. استفاده از نشانههای بصری ظریف و نماهای با دقت قاببندی شده بهطور مؤثری حالات شخصیتها و تنشهای زیرین روایت را حتی از ابتدای فیلم منتقل میکند. «هانکاک» از جلوههای بصری بیش از حد خودداری میکند و در عوض بر انگیزهها و روابط بین کاراکترها تأکید میکند. فیلم همچنین فضایی منسجم و به طور نامحسوس ناآرام ایجاد میکند. طراحی شیک و مینیمالیستی همراه با پالت رنگی اغلب ملایم، به حس مصنوعی زیرپوستی که پتانسیل انفجار دارد، دامن میزند.
فیلمبرداری، تحت هدایت «الی برن»، خطوط تمیز، پالتهای رنگی ملایم و نماهای با دقت قاببندی شده را به دنبال دارد. نمایش محدود فناوری در فیلم شیک و مینیمالیستی است و به فضای به طور نامحسوس ناآرام و مصنوعی فیلم کمک میکند. کارگردان از جلوههای بصری پر زرق و برق اجتناب میکند و با ارائه سبک بصری کماغراق، نگرانیهای موضوعی فیلم را تقویت میکند و تضاد بین واقعیت ملموس تنهایی «جاش» و فراهم ساختن آسایش نامأنوس و برنامهریزیشده توسط «آیریس» را برجسته میکند. موسیقی متن فیلم توسط «هریشیکش هیروی»، اثرگذاری روایت را میافزاید و با پیشرفت داستان بهطور متناسب تغییر میکند. «هنکاک» نگاهی دقیق به استعارههای بصری نشان میدهد و به طور ظریف از عناصر میزانسن برای انعکاس وضعیت عاطفی «سوفی» و پویاییهای در حال تحولش استفاده میکند.
گروه بازیگران در Companion اجراهایی قابل قبول ارائه میدهند و تا آنجایی که فیلمنامه اجازه میدهد به کاوش موضوعی فیلم کمک میکنند. فیلم از بازی «سوفی تاچر» در نقش «آیریس» بهرهمند است. بازی «تاچر»، به دلیل عمقبخشی به مضامین فیلم در مورد هویت و آزادی توجه مخاطب را جلب میکند. تحول «آیریس» از یک همنشین و همراه برنامهریزیشده به یک ربات خودآگاه، هسته روایی فیلم را تشکیل میدهد. تصویر او از کاراکتری که با محدودیتهای برنامهریزیشده خود مبارزه میکند و در عین حال برای عاملیت واقعی تلاش میکند، برجسته است. «تاچر» بهطرز قابل باوری از یک «همراه» بیتکلف به نیرویی از ارادهی ذاتی تبدیل میشود و «آیریس» را با پیچیدگیهای اجرای خود متحول میکند تا ظرافتهای موجودی که با آگاهی نویافتهی خود و عطش به خودمختاری کلنجار میرود، بهتصویر کشیده شود.
«جاش» با هنرمندی «جک کواید» جوان فریبکاری را تجسم میبخشد که در سایهی کمبود محبت به دنبال کنترلگری است. بازی «کواید» جنبههای شوم شخصیتی را آشکار میکند که از قابلیتهای فناوری برای برآورده کردن مطامع خود بدون توجه به حدودات اخلاقی موضوع و حقوق دیگران سوء استفاده میکند. «کواید» به نقش «جاش» آسیبپذیری و احساسات خام میبخشد که بتواند سیر تحول او را در چارچوب علمی-تخیلی فیلم، متناسب کند. هر چند ضعف روایی باعث شده نتواند تمام و کمال قوس بین مثبت بودن اولیه و بیرحمی آزاردهندهی خود در ادامهی داستان برقرار کند اما با این وجود کاراکتری را به تصویر میکشد که هم جذاب و هم عمیقاً آسیبپذیر و دچار کمبودهایی است. نقشههای بیرحمانه و جنایات او در طول فیلم «جاش» را تبدیل به کاراکتری منفور و رقتانگیز میکند که نشانگر تعهد «کواید» نسبت به نقش خود همانند بازی مشابهش در فیلم «Scream 5» است که بار دیگر ثابت میکند از عهدهی این نقشها بر میآید.
پتانسیل از دست رفتهی وابستگی «جاش» به «آیریس» در ابتدای فیلم با ترکیبی از تسکین حس عدم کفایت و ناراحتی ضمنی نیز به تصویر کشیده است. او در حضور دائمی و طبیعت قضاوتناپذیر این ربات آرامش مییابد، اما نشانههای وجود دارد که این ارتباط مصنوعی کمبودهایی که او در زندگی خود داشته است را نیز برجسته کرده است. جا داشت که شیمی بین «آیریس» و «جاش» پرداخت بیشتری پیدا میکرد، «آیریس» که نیازهای عاطفی «جاش» را برآورده کرده و نوعی حمایت بیدریغ را که او مشخصاً در روابط انسانی خود از آن بهرهای نبرده در اختیارش قرار میدهد بارقههایی از تردید را ابتدائاً در ضمیر «جاش» برقرار میکند، این مورد که پتانسیل خوبی داشت مشخص نیست که چرا در ادامه کاملاً نادیده گرفته میشود.
بازیگران مکمل عمق و بعد چندانی ندارند. بازی «مگان سوری» در نقش «کیت، «پاتریک» با اجرای «لوکاس گیج» و «ایلای» با نمایش «هاروی گیین» صرفاً نقشهای تک بعدی هستند که در جهت پیشبرد روایتاند و فرصت کافی به آنها داده نمیشود و حضور تأثیرگذاری ندارند.
فیلم Companion روایتی ارائه میدهد که بینندگان را به تفکر در مورد پیامدهای گسترش دامنهی استفاده از هوش مصنوعی در روابط انسانی دعوت میکند. در حالی که فیلم فرضیهای تفکربرانگیز ارائه میدهد و از بازیهای قوی بهره میبرد، جنبههای اصلی روایت و کاوش موضوعی آن پرداخت مناسبی ندارد. «هنکاک» قطعا کارگردان بهتری است تا نویسنده، فیلمش خیلی شیکتر از چیزی که آدم فکر میکند با بودجه اندک میتوان ساخت، به نظر میرسد. ولی فیلمنامه ایرادهای ریز و درشتی دارد. چندین حفره روایتی سهلانگارانه وجود دارد و با اینکه فیلم خیلی طولانی نیست، انگار کش میآید که برای یه فیلم درباره تکنولوژی آینده با جذابیت ذاتی که دارد، ضعف بزرگی است.
نمره نویسنده به فیلم: ۶ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید