فیلم Eden روایتی از آدمهایی است که میخواهند در بهشتی خود ساخته، دور از دنیای مدرن و پر هیاهو زندگی کنند. اما طولی نمیکشد که این بهشت خود ساخته به جهنمی خود ساخته تبدیل میشود.
فیلم Eden که همان بهشت است؛ فیلمی دلهرهآور و در ژانر بقاست. این فیلم محصول سال ۲۰۲۴ میباشد و کارگردانش، ران هاوارد است که پیشتر فیلم ذهن زیبا را ساخته بود. موسیقی این فیلم از هانس زیمر مشهور است و از بازیگران اثر میتوان به آنا د آرماس، ونسا کربی، دنیل برول، جود لا و سیدنی سوئینی اشاره کرد. فیلمی که برای اولین بار در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو به نمایش گذاشته شده بود.
«در اثر جنگ جهانی اول، اقتصاد جهانی دچار فروپاشی شد. فاشیسم گسترش یافت. مردم به هر دری میزدند تا راه نجاتی پیدا کنند. دکتر فردریک ریتر و دورا استرا، آلمان را ترک کرده و به جزیرهی خالی از سکنهی فلوریانا، واقع در مجمعالجزایر گالاپاگوس سفر کردند که فاصله زیادی از کشورشان داشت.» همین مقدمهی کوتاه؛ آغازی است بر خط داستانی فیلم Eden یا به فارسی بهشت. در واقع این جملات فضای کلی داستان و فیلم را میرسانند و زمان و شرایط روایت داستان نیز مشخص میشود. البته تصاویری نشان داده میشوند و چندین جملهی دیگر نیز نمایان میشود. اما نکتهی مهم این است که ماموریت ریتر، نوشتن فلسفهای جدید و افراطی بود که بشریت را از شر خودش نجات میدهد.
یکی نکات منفیای که فیلم Eden دارد؛ عدم ارتباط تماشاگر با برخی ویژگیهای شخصیتهاست. از آنجایی که شخصیتها مدام شرورتر میشوند و دست به قتل و کارهای وحشتناکی میزنند، هیچ فرصتی برای همذاتپنداری با کاراکتر به تماشاگر داده نمیشود. یعنی فیلم گاهی به شکلی افراطی شخصیتها را شرور میکند. شخصیتپردازی کاراکترها از معدود نکات منفی است که در فیلم به چشم میخورد. فیلم Eden گاهی اوقات در پرداخت قوی به کاراکترها باز میماند. مثلا گاهی به شخصیت دکتر ریتر که کاراکتری چند بعدی است، خوب پرداخته نمیشود. تناقضاتی در این شخصیت وجود دارد و معرفی این کاراکتر نیز به خوبی شکل نمیگیرد و فیلم برای آشنایی تماشاگر با این شخصیت، بیشتر از چند دیالوگ دمِ دستی و توضیحاتی ناکافی استفاده میکند که باعث میشود این شخصیت ناقص شکل بگیرد. این مسئله در قبال شخصیت دورا نیز صدق میکند؛ این شخصیت نیز کمتر نقش بسزایی در روند فیلم دارد، بخشی از این موضوع هم به شخصیتپردازی نسبتاً ضعیف این کاراکتر مربوط میشود. حتی برخی اوقات، شخصیت بارونس بیش از حد، کاریکاتورگونه میشود در حالی که فضای داستان و روایت اثر، رئالیستی است. اما به طور کلی با این وجود، نکات دیگری در فیلمنامه وجود دارد که این اشکال را بپوشاند.
فیلم Eden با الهام از ماجرایی حقیقی و نفسگیر شکل گرفته که حدود یک قرن پیش، در جزیره فلوریانا، یکی از دورافتادهترین نقاط مجمعالجزایر گالاپاگوس، رخ داد. این واقعه، که به ماجرای گالاپاگوس شهرت یافت، داستان گروهی از مهاجران آلمانی بود که با سودای زندگی آرمانگرایانه و فرار از تمدن، به این جزیره بکر و دورافتاده پناه بردند، اما در نهایت، بهشت آنها به صحنه یک درام پر رمز و راز و تراژیک تبدیل شد که حالا داستان این فیلم را تشکیل داده است. دکتر فردریک ریتر (که در این فیلم جود لا این کاراکتر را بازی کرده است)، یک فیلسوف و پزشک برلینی، به همراه شریک زندگیاش، دورا (که ونسا کربی این نقش را در فیلم ایفا کرده است)، که هر دو با هدف رهایی از قید و بندهای جامعه مدرن و تجربه یک زندگی کاملا ناتورالیستی و گیاهخواری محض (و حتی با کشیدن تمام دندانهایشان برای جلوگیری از مشکلات دندانی!) به فلوریانا مهاجرت کردند. آنها اولین ساکنان این جزیره متروک پس از قرنها بودند و سعی در ایجاد یک جامعه کوچک خودکفا داشتند. کمی بعد، خانواده ویتمر (هاینز و مارگارت به همراه پسرشان) نیز با الهام از ریتر و با امید به بهبود وضعیت سلامتی پسرشان که بیمار بود، به فلوریانا آمدند. مارگارت ویتمر اولین کودکی را به دنیا آورد که رسما در این جزیره متولد شد. این دو گروه، با وجود تفاوتهای شخصیتی، در ابتدا به نظر میرسید که زندگی مسالمتآمیزی دارند. اما آرامش فلوریانا با ورود یک زن مرموز و پرهیاهو به نام بارونس الوئیز بوسکوت دو واگنر وِرهورن که خود را بارونس مینامید، و دو معشوقهاش، به هم ریخت. بارونس، با رویاهای جاهطلبانه برای ساخت یک هتل لوکس به نام بهشت عمارت و سبک زندگی بسیار متفاوتش، تنشها را آغاز کرد. او تلاش میکرد منابع آب شیرین محدود جزیره، نامهها و مواد غذایی ورودی را کنترل کند و به زودی رفتارهای خشونت آمیزی از خود نشان داد. روابط بین گروهها و حتی درون خود آنها به شدت تیره شد. ریتر و دورا دچار مشکلاتی شدند و به طور کلی وضعیت جزیره و ساکنانش آشفته و پریشان شد. اما چندی بعد اتفاقات وحشتناک و مرگهایی رخ داد که در فیلم Eden نیز به خوبی و با خشونتی قابل توجه به تصویر کشیده شده است. این حوادث زنجیرهای از ناپدیدشدنها و مرگهای مشکوک، فلوریانا را به کانون توجه رسانههای جهان تبدیل کرد. داستان شیطان به عدن آمد سالها تیتر اخبار بود و الهامبخش چندین کتاب و مستند شد. تا به امروز، سرنوشت دقیق برخی از شخصیتها و وقایع این جزیره در هالهای از ابهام باقی مانده و به معمایی حلنشده تبدیل شده است. تنها مارگارت ویتمر بود که از تمامی شخصیتهای اصلی این ماجرا جان سالم به در برد و تا سال ۲۰۰۰ در همان جزیره زندگی کرد و نوادگانش هنوز هم در فلوریانا ساکن هستند. فیلم Eden با استفاده از این بستر تاریخی واقعی، نه تنها به بازسازی این وقایع میپردازد، بلکه به کنکاش در اعماق روان بشر، غرایز بقا، تقابل ایدهآلها با واقعیتهای خشن زندگی، و اینکه چگونه بهشت میتواند به جهنم تبدیل شود، میپردازد. این داستان حقیقی، ابعاد پیچیده و لایههای پنهانی به روایت فیلم میبخشد که آن را از یک داستان صرفا سرگرمکننده فراتر میبرد و به تأملی عمیقتر در ماهیت انسان و تعامل او با محیط طبیعی و دیگران دعوت میکند.
نخستین و مهمترین پرسشی که فیلم با استفاده از وقایع جزیره و رفتار شخصیتها طرح میکند، در مورد ماهیت انسان است. آیا انسان ذاتاً موجودی خوب است یا بد و شرور؟ گروهی از افراد با ایدهآلهای والا، فرار از جامعهی متمدن و ساختن یک بهشت دور از گناه و فساد به فلوریانا میروند. اما به زودی درگیریها، حسادتها، حرص و طمع، و حتی خشونت در میانشان ظهور میکند. اینجاست که پرسش اصلی مطرح میشود؛ آیا این فساد ناشی از خودِ طبیعت انسان است یا فشارهای محیطی و اجتماعی؟ آیا بهشتِ دور از تمدن، خود تبدیل به جهنمی میشود که طبیعتِ تاریکِ انسان را آشکار میکند. ایدهی زندگیِ ساده، طبیعی و دور از دغدغههای دنیای مدرن، وسوسهانگیز به نظر میرسد. اما آیا چنین آرمانشهری، حتی در دورافتادهترین نقاط زمین، قابل دوام است؟ فیلم نشان میدهد که چالشهای کوچک، مانند کمبود منابع، روابط انسانی پیچیده، و غرایز ابتدایی، میتوانند پایههای هر آرمانشهری را سست کنند. این فیلم به ما یادآوری میکند که شاید بهشتِ انسانی بیشتر یک تصور ذهنی باشد تا یک واقعیت قابل ساخت. ورود بارونس و تلاش او برای کنترل منابع جزیره، ارتباطات، و حتی زندگی دیگران، نشاندهندهی چگونگی تأثیر قدرت بر روابط انسانی است. وقتی افراد احساس میکنند که بر دیگران تسلط دارند یا قربانیِ تسلط دیگران هستند، روابط صمیمانه و مبتنی بر برابری از بین میرود. این فیلم به ما میآموزد که حتی در جمعهای کوچک و به ظاهر منزوی، دینامیکهای قدرت میتوانند مخرب باشند. همچنین زندگی در جزیرهای دورافتاده، با منابع محدود، نیازمند تلاش مداوم برای بقا است. این مبارزه، گاهی افراد را به سمت تصمیمات دشوار، سازشهای اخلاقی، و حتی مقابله با یکدیگر سوق میدهد. فیلم بررسی میکند که چگونه شرایط سخت میتواند انسان را به سمت رویکردهای غریزیتر و کمتر اخلاقی بکشاند. با توجه به اینکه داستان بر اساس رویدادهای واقعی است، اما جزئیات و روایتهای متناقضی از سوی شخصیتهای مختلف وجود دارد (مثلاً ادعاهای دورا درباره ریتر، یا روایتهای متفاوت از ناپدید شدن بارونس که ممکن است مانند خیلی از اظهارنظرهای آدمها و وقایع تاریخی). فیلم میتواند این پرسش را مطرح کند که حقیقت چیست و چگونه روایتهای شخصی و گاه متضاد میتوانند درک ما از واقعیت را شکل دهند. در چنین شرایطی، تشخیص حقیقت از دروغ و سوءتفاهم دشوار میشود. فیلم با قرار دادن شخصیتها در جزیرهای که به طور بالقوه میتواند بهشت باشد، و سپس نمایش سقوط آنها به ورطهی تاریکی، به مفهوم بهشت گمشده اشاره میکند. پرسش اینجاست که آیا بهشت واقعی در خارج از ماست، یا باید آن را در درون خود پیدا کنیم؟ و آیا امکان دارد که ما خود، بهشت خود را با اعمالمان نابود کنیم؟
فیلم Eden، فیلمی در ژانر بقا است. ژانری که فیلمهای زیادی در موردش ساخته شده است. موضوع و سوژهای که این اثر به سراغش رفته، موضوعی تازه نیست. در واقع اینکه تعدادی آدم در جزیرهای دور افتاده در کنار هم قرار میگیرند و وقایع مختلف و اغلب ترسناکی برای زنده ماندن آنان اتفاق میافتد، موضوعی جدید نیست. حتی اینکه انسان به دنبال ساخت بهشتی جدید و خودساخته برای خودش است نیز پیشتر در فیلمهای دیگری مطرح شده بود. مضامین فلسفی و دیگر رویکردهای فیلمنامه Eden هم تازه نیستند. اما این باعث نمیشود فیلم ضعیف باشد. چرا که اثر با وجود سوژهای قابل پیشبینی و حتی تکراری، به شکلی جسورانه، موقعیتی جذاب و حتی خشن میسازد. سوالاتی فلسفی و عمیق در ذهن مخاطب ایجاد میکند و مخاطب را از ابتدا تا انتها درگیر خود میکند. یکی از نکات مهم و جالب Eden این است که از اتفاقات تاریخی حقیقی بهره برده و جلوهای تازه و جذابتر به چنین فیلمی داده است. اینکه داستان فیلم به سمت جنبههای تاریک انسانی میرود و فیلمنامه نیز سوالات مهم فلسفیای مطرح میکند، بسیار جسورانه و جاهطلبانه است. خشونت و سیاهیای که در فیلم به کار گرفته شده نیز بر همین اساس است و به خوبی این فیلم خود را متمایز از سایر آثار کلیشهای همژانرش، قرار میدهد و دست برنده را دارد. حتی اگر برای برخی از تماشاگران اثری افسرده کننده و بیش از حد تلخ باشد. البته که چنین هست، واقعا شخصیتها گاهی زیادی سیاه میشوند اما واقعا پرداخت به چنین موضوعی، جسارت و بیشتر از آن مهارت میخواهد که سازندگان این فیلم این ویژگیها را دارند و به خوبی فضایی تلخ ولی جذاب را به وجود میآورند. البته که گاهی خود فیلم دچار کلیشه میشود و مخاطب شروع به حدس زدن به اینکه کدام شخص زنده میماند، میکند و یا این فکر که حتما همهی افراد جزیره یا تعداد زیادی از شخصیتهای فیلم میمیرند یا یکدیگر را میکشند، در ذهنش تجلی پیدا میکند که بخشی از آن به خاطر فضای قابل پیشبینی فیلمهای ژانر بقا است که تماشاگر معمولا با آنها سر و کار داشته است؛ و البته فضایی خود فیلم Eden به وجود میآورد که انگار میخواهد به مخاطب بگوید که باید منتظر یک جهنم از این بهشت خود ساخته انسانی باشد. نکتهی دیگری که معمولا چنین فیلمهای بقا و کم بازیگر را با خطر شکست مواجه میکند، ریتم کند و سکانسهای خسته کننده است. سکانسهایی که شاید سرگرم کننده نباشند و یا گرفتار برخی موضوعاتی شوند که بیش از حد به مسائل روانشناختی و فلسفی میپردازند. Eden با وجود اینکه حدود ۲ ساعت است، کمتر درگیر ریتم کند میشود. تعلیق، ترس و هیجانی که در دل مخاطب ایجاد میشود، فیلم را قابل تحمل میکند و فیلم تا حد زیادی از خطر خسته کننده بودن، نجات پیدا میکند.
عملکرد بازیگران Eden خوب است. هر چند که گاهی اغراق، گریبان برخی بازیها را میگیرد اما در کل عملکرد آنها خوب و در خدمت داستان و فضای کلی اثر است. در واقع، کنار هم قرار گرفتن چنین بازیگرانی و استفاده از آنها توسط کارگردان هوشمندانه است و یک ترکیب برنده. ترکیب چنین بازیگرانی، چینشی موفق و خوب است که جزء نقاط قوت اثر محسوب میشود. شخصیتهای اثر، لحظه به لحظه منفورتر و شرورتر میشوند و این موضوع به خوبی در بازی بازیگران به نمایش گذاشته میشود. جود لا به خوبی کاراکتر پیچیدهی دکتر ریتر را به تصویر کشیده است و بازی او از نقاط قوت فیلم محسوب میشود. اما بازی خاصی از ونسا کربی برای کاراکتر دورا که شخصیتی مهم است، نمیبینیم. در واقع کاراکتری که این بازیگر، آن را ایفا میکند، نقشی حیاتی در پیشبرد داستان و فیلم دارد که البته در فیلمنامه هم ضعیفتر به این شخصیت پرداخته شده. در حالی که دیگر بازیگران بازیهای نسبتاً خوبی ارائه میدهند. در واقع، این کاراکتر قابلیت بازیای درخشانتر و بهتر را داشت؛ که با بازی نسبتاً ضعیف کربی، این فرصت از بین میرود. در فیلمنامه به کاراکتر هری به خوبی پرداخته نمیشود. علاوه بر این، بازی جاناتان تیتل نیز نمیتواند این کاراکتر را بسازد. در ضمن دنیل برول حضور خوبی دارد و به خوبی در قامت نقشش ظاهر شده است. اما تماشای سیدنی سوئینی در قامت همسری حمایتگر که در ادامه ابعاد بیشتری از شخصیتش فاش میشود، آن هم با چهرهی بیآرایش و سادهاش، در فیلم Eden عجیب است؛ اما عجیبتر، تکرار بازی ضعیفش در همین فیلم است. نه اینکه خیلی بد بازی کرده باشد یا بازیاش شاهکار باشه؛ نه! اما بازیاش ایرادات مهمی دارد. اما بازی او در چنین فیلمی با توجه به کارنامهی کاری تماماً ضعیفش، نسبتاً خوب محسوب میشود. مارگارت شخصیتی مهم در فیلم است که سوئینی این کاراکتر را ایفا کرده است. اما در این مسئله شکی نیست که قطعا با بازیای بهتر، این شخصیت، بهتر شکل میگرفت. در حالی که جایگاه این بازیگر در سینمای هالیوود وامدار زیباییاش است، در این فیلم بازیاش کمی بهبود پیدا میکند و میتواند چنین نقش سختی را تا حد قابل قبولی که خیلی مضحک نباشد، اجرا کند. حتی اگر گاهی بازی او افت دارد و دچار اشکال و اغراق میشود، یکی از بهترین بخشهای بازیاش میتواند همان سکانس زایمان و به دنیا آمدن بچه در جزیره باشد. در چنین بخشی از فیلم، سیدنی سوئینی با داد و فریاد و بیشتر آن میمیک صورتش، به خوبی احساسات کاراکتر مارگارت را به تصویر کشیده است. البته که خیلی اوقات بازیاش خشک و بیروح هم میشود. به طور کلی، اگر قرار باشد صادقانه به بازی سوئینی نگاه کنیم، او وصلهی ناجور فیلم بهشت است و قطعا در بین دیگر بازیگران خوب این فیلم، حضور ضعیفتری دارد. همچنین از عجایب فیلمهای امروز سینما است که آنا د آرماس و سیدنی سوئینی در یک فیلم حضور داشته باشند (که تماماً جنبهی تبلیغاتی دارد) و عجیبتر اینکه د آرماس بازی نسبتاً خوبی ارائه دهد. اگر بخواهیم منصفانه به فیلم نگاه کنیم، بازی این دو خانم به ویژه نسبت به خیلی از آثار کارنامهی کاریشان، بهتر است. اما اگر سوئینی از فیلم حذف شود، فیلم واقعا بهتر خواهد بود ولی د آرماس نکتهی مثبت اثر محسوب میشود و در این اثر بازی خیلی بهتری نسبت به سوئینی دارد. بازی چشمها، نحوه اجرا و بیان دیالوگها و میمیک صورت آنا د آرماس به خوبی لحن اغواگرایانه شخصیت بارونس و سپس لحن و حس مدیریتگونه و کنترلگرایانهی او را نمایان میکند. همانطور که از دیالوگهایی که رد و بدل میشود و رفتارهای بارونس، مشخص میشود که او تنها زیبا است؛ درونش تهی است و چیزی جز زیبایی ندارد و از همین نقطه قوتش استفاده میکند تا به قدرت و مقام برسد. به همین دلیل، چه کسی از بهتر از آنا د آرماس میتواند این زیبایی و حتی جاهطلبی را به نمایش بگذارد؟
در فیلم Eden، نخستین عنصری که مخاطب را مسحور و فریفته میکند، فضاسازی هنرمندانه و حرفهای آن است. گویی کارگردان با دقت و ظرافت تمام، جزیرهای بکر و دور افتاده را پیش روی چشمان ما ترسیم میکند. استفاده از لوکیشنهای طبیعی و بکر، همراه با فیلمبرداری استادانه، حس انزوا و تنهایی شخصیتها را به خوبی منتقل میکند. قاببندیهای دقیق و استفاده از نورپردازی مناسب، به خلق تصاویری چشمنواز و در عین حال وهمآلود کمک شایانی کرده است. جلوههای بصری فیلم نیز در خدمت داستانگویی قرار گرفتهاند. طوفانهای سهمگین، امواج خروشان و طبیعت وحشی جزیره، همگی با جلوههای ویژه باورپذیر به تصویر کشیده شدهاند. این جلوهها نه تنها جنبهی بصری فیلم را ارتقا میدهند، بلکه به باورپذیری داستان و همدلی مخاطب با شخصیتها نیز کمک میکنند. فیلم Eden تنها یک فیلم بقا نیست، بلکه تلاشی است برای بازسازی یک واقعهی تاریخی. داستان فیلم بر اساس رویدادهای جزیره فلوریانا و زندگی دکتر ریتر و همراهانش شکل گرفته است. کارگردان با بهرهگیری از این واقعهی تاریخی (هر چند که ممکن است تناقضاتی در روایت و اتفاقات واقعی این جزیره وجود داشته باشد) سعی کرده تا تصویری دقیق از زندگی در این جزیره دورافتاده ارائه دهد. این دقت نظر در طراحی صحنه، لباسها و حتی دیالوگها نیز مشهود است. در مجموع، میتوان گفت که Eden از نظر فرمی فیلمی خوشساخت و حرفهای است. فضاسازی، فیلمبرداری و جلوههای بصری فیلم، همگی در خدمت داستانگویی قرار گرفتهاند و تجربهای بصری و حسی منحصربهفرد را برای مخاطب رقم میزنند. تنها تدوین خوب نیست و مدت زمان اثر هم بیهوده زیاد است؛ شاید اگر تدوین به شکلی بهتر انجام میشد و کمی زمان فیلم کوتاهتر میشد، نتیجهی بهتری میداشت.
فیلم Eden روایتی است از سرنوشت غریب و تراژیک کسانی که در پی گریز از هیاهوی جهان، جزیرهای دورافتاده در مجمعالجزایر گالاپاگوس را پناهگاه خود ساختند. داستان دکتر فردریش ریتر، روانکاو آلمانی، و همراهش، دورا، که با رویای ساختن بهشتی زمینی، زندگی در اروپا را ترک کردند و به جزیره فلوریانا کوچیدند، بستری است برای کاوش در چالشهای ذاتی فیلمهایی که بر پایهی حقایق تاریخی بنا میشوند. این سبک سینمایی، گرچه پتانسیل بالایی برای جذب مخاطب و بازنمایی وقایع گذشته دارد، اما همواره با معضلاتی چون وفاداری به واقعیت، تفسیر شخصیتها و بار سنگین تاریخ روبروست. یکی از اساسیترین چالشها در این گونه آثار، کشاکش میان «حقیقت» و «درام» است. سینما، ذاتاً رسانهای نمایشی است و برای حفظ جذابیت، ناگزیر از دخل و تصرف در وقایع و شخصیتهاست. در مورد جزیره فلوریانا، جایی که سرنوشت دکتر ریتر، دورا و دیگر مهاجمان (از جمله بارونس مرموز) با رازهای ناگشوده و شایعاتی چون ناپدید شدنها و بدگمانیها گره خورده است، مرز میان آنچه رخ داده و آنچه برای پیشبرد روایت به تصویر کشیده میشود، به باریکی تیغی است. فیلمساز چگونه میتواند وفاداری به اسناد تاریخی را با نیاز به خلق تعلیق و کشش دراماتیک حفظ کند؟ آیا درامپردازی بیش از حد، تصویری تحریفشده از شخصیتهای واقعی ارائه نمیدهد؟
شخصیتپردازی در فیلمهای تاریخی، خود میدان نبردی است میان مستندات و تخیل. دکتر ریتر و دورا، زوجی که با آرمانگرایی رادیکال به فلوریانا پناه آوردند، در فیلم چگونه ترسیم میشوند؟ آیا انگیزههای پنهان آنها، سرخوردگیهایشان و روابط پیچیدهشان با دیگر ساکنان جزیره، به درستی واکاوی میشود؟ بازیگران تلاش میکنند تا به شخصیتهای واقعی جان ببخشند؛ اما آیا این بازنماییها، بازتابی صادقانه از روح و روان انسانهایی است که در انزوای جزیره، با شیاطین درونی و بیرونی خود دست و پنجه نرم میکردند؟ از سوی دیگر، آگاهی مخاطب از سرانجام واقعی وقایع، بر تجربهی تماشای فیلم سایه میاندازد. وقتی میدانیم که این داستان در دنیای واقعی رخ داده و با تراژدیهایی چون ناپدید شدنها و قتل همراه بوده است، هر صحنه و هر دیالوگ، وزن و معنای متفاوتی پیدا میکند. این دانستن، شاید بتواند حس همذاتپنداری را عمیقتر کند، اما گاهی نیز مانع از غرق شدن کامل در دنیای فیلم میشود؛ گویی همواره ناظری بیرونی بر وقایع هستیم که از فرجام تلخ آن باخبریم. به هر حال سراغ چنین رویداد تاریخیای رفتن خوب بود و فیلم نیز به خوبی، سوالاتی فراوان دربارهی این ماجرا در ذهن مخاطب پدید آورد.
یکی از مهمترین مشکلاتی که فیلمهای اخیر سینمای هالیوود با آن دست و پنجه نرم میکنند، فیلمنامه ضعیف، سطحی و بیمحتوا است. در واقع درونمایهی پوچ و سطحی فیلمهاست که آنها را ماندگار نمیکند. اما فیلم Eden از فیلمنامهای خوب برخوردار است. فیلمنامه این اثر با ساختاری درست و درونمایهای قوی و درخشان پیش میرود. این فیلم، مفهوم و مضمون دارد و به خوبی در انتقال مفاهیمش به مخاطب، موفق میشود. این اثر واقعا داستان و فیلمنامه دارد و موفق به ساخت و پرداخت شخصیتهایی پیچیده و چندلایه میشود. هر چند که گاهی فیلمنامه به شکلی افراطی شخصیتها را تاریک و منفور نشان میدهد و ضعفهایی هم در شخصیتپردازی کاراکترها وجود دارد، اما در کل میتوان Eden را پذیرفت و آن را دوست داشت. ولی پایانبندی فیلم از نقاطی است که جای کار بیشتری داشت.
با در نظر گرفتن تمام ویژگیها و نقاط قوت و منفی فیلم Eden، میتوان پی برد که این اثر، اثری جدی است. یعنی فیلمی است که میتوان آن را جدی گرفت و میتوان آن را زیر تیغ تیز نقد برد. این فیلم به مفاهیم و مضامین عمیق فلسفی میپردازد و به خوبی موفق به فضاسازی درست و ساخت و پرداخت شخصیتهایی پیچیده و چندلایه در بستر داستانی جذاب میشود. عملکرد بازیگران این فیلم بسیار خوب است و جلوههای بصری و فیلمبرداری خوب نیز فضای تاریک فیلم را جذابتر میکند. هر چند که کمتر فرصتی برای همذاتپنداری مخاطب با شخصیتها پیدا میشود و برخی نقاط داستان دچار ایراد میشود اما به طور کلی این فیلم، فیلم خوبی است که با وجود نشان دادن بخشهای تاریک انسان و مفاهیم عمیق، میتواند مخاطب را جذب کند و او را تا آخر، پای فیلم نگه دارد. کارگردانی نیز هوشمندانه و درست است و فیلمنامه نیز دارای درونمایهای عمیق و تأملبرانگیز است. البته که نمیتوان از ضعفهای شخصیتپردازی کاراکترها گذشت و این نکته که فیلم گاهی دچار کلیشههای نخنما میشود؛ اما هر چه هست، فیلم Eden، فیلمی تفکربرانگیز و مهم است که ذهن تماشاگر را مشغول خود میسازد و حتی تماشاگر را وادار میکند که پس از تماشای پایان فیلم به عاقبت شخصیتهایش و ماجراهای آنها بیندیشد.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۷/۵ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید