«گمان میکنم که من قهرمانی و تقدس را زیاد نمیپسندم. آنچه برای من جالب است، انسان بودن است» (از کتاب طاعون، نوشته آلبر کامو).
شجاع دل، مصائب مسیح، آپوکالیپتو و ستیغ هکسا، آثاری هستند که فارغ از خوب یا بد بودنشان، در تاریخ سینما ماندگار شدند. مرد چشم آبی هالیوود همواره دست به خلق آثاری زده که سر و صدای زیادی به پا کرده است. «مل گیبسون» بعد از گذشت نزدیک به یک دهه بار دیگر در قالب کارگردان به سینما بازگشت. اما فیلم او اینبار نه موضوع بحثبرانگیز تاریخی مذهبی دارد، نه از مخارج بالای فیلمسازی خبری است و نه منتقدین و مردم را با خود همراه کرده است. «مل گیبسون» بر خلاف تمامی آثار گذشته خود این بار دست روی موضوع سادهای گذاشته است که با سه کاراکتر اصلی و یک لوکیشن کابین هواپیما که اکثر لحظات فیلم در آن میگذرد، داستانش را پیش میبرد. اما این سنتشکنی تا چه حدی موفق بوده است؟ در نقد فیلم Flight Risk به آن میپردازیم.
نیم ساعت ابتدایی فیلم بهشدت ضعیف است، بهگونهای که آن را میتوان بدترین فیلم «مل گیبسون» از ابتدای تاریخ کارگردانیاش نامید. ریتم کُند، هیجان کاذب، عدم شخصیتپردازی، داستان ضعیف، شوخیهایی که درنمیآید و از همه مهمتر ضعف فیلمنامه، آقای کارگردان را بهنحوی محاصره کرده است که ظاهرا راه فراری ندارد. سه کاراکتر اصلی فیلم یعنی خانم مارشال (مدولین با بازی میشل داکری)، تبهکاری که خلبانی هواپیما را به عهده دارد (با بازی مارک والبرگ) و شاهد (وینستون با بازی توفر گریس) نهتنها شخصیت نمیشوند بلکه قابلیت تبدیل شدن به یک تیپ سینمایی را هم ندارند تا بتوانند مخاطب را با خود همراه کنند. زمانی که کاراکترها ساخته نمیشوند، تعلیقی که کارگردان سعی در ایجاد آن دارد جای خود را به هیجانات کاذب میدهد که نهتنها احساسات مخاطب را برنمیانگیزاند بلکه ریتم فیلم را نیز کُند و بهشدت خستهکننده میکنند. اتفاقی که به واسطه آن یک مارشال آمریکایی، شاهدی را دستگیر کرده و با هواپیمای خصوصی منتقل میکند بهقدری گنگ و کمرنگ است که جهتگیری مخاطب را نیز دچار شک و شبهه میکند. حالا خلبانی هم به داستان اضافه میشود که قصد از بین بردن شاهد را دارد. تمامی این المانها بهشدت میتوانند تعلیقساز شوند اما ضعف فیلمنامه که داستان را به شکل ناقصی رها کرده است، مانع از انجام این مهم میشود. تصور کنید کارگردان قصد دارد المان طنز و کمدی را نیز از طریق کاراکترهایی که عملا هیچ هستند به داستان خود اضافه کند. نهتنها خندهای از مخاطب نمیگیرد بلکه داستان را نیز با وقفههای بیجایی مواجه میکند.
اما فیلم خطر پرواز برگ برندهای دارد که شاید اگر آن را رو نمیکرد این اثر به یک فیلم غیرقابل نقد تبدیل میشد. مشکلاتی که بیان شد اگرچه توانستند «مل گیبسون» را به گوشه رینگ ببرند و اثرش را تا مرز نابودی بکشانند اما تکنیک کارگردانی او و نحوه روایت داستان، Flight Risk را سرپا نگه میدارد. اطلاعاتی به مرور به فیلم اضافه میشود که کمک شایانی به پرداخت شخصیتی خانم مارشال میکند. گذشته او و مشکلات عدیدهای که با آن دست و پنجه نرم میکند اگرچه باعث شکلگیری کامل شخصیت «مدولین» نمیشود اما او را به یک تیپ نظامی باورپذیر تبدیل میکند که حالا مخاطب تلاشهای او برای محافظت از جان شاهد و موفقیت در اجرای عملیات را قبول کرده و با او همراه میشود. کارگردان مدیوم سینما را بهخوبی بلد است، بنابراین زمانی که کاراکترش ساخته شد، از دو المان تکنیک و نوع روایت داستان استفاده میکند تا تعلیقی که در نیم ساعت ابتدایی به هدر رفته بود را بار دیگر زنده کند.
تکنیک عمق میدان و تماسهای تلفنی «مدولین» با افرادی که تنها صدای آنها را میشنویم، چون در راستای داستان فیلم قرار میگیرند، نهتنها از اثر بیرون نمیزند بلکه بهشدت حس تعلیق را در مخاطب شکل میدهد. کارگردان به عمد و به درستی دوربینش را در جلوی کابین خلبان قرار میدهد تا مخاطب بهطور همزمان تلاش «مدولین» برای سالم فرود آمدن هواپیما و تلاش تبهکار (که در عمق میدان تصویر قرار دارد) برای آزادسازی خودش که هر دو عاملی بهشدت تعلیقساز هستند را مشاهده کند. حال فرض کنید دوربین در مکانی قرار میگرفت که عمق میدانی وجود نداشت و مخاطب تلاشهای شخص تبهکار برای آزادسازیاش را نمیدید. چه اتفاقی میافتاد؟ حمله او به «مدولین» شوکی به فیلم وارد میکرد که تمامی تعلیق ایجاد شده و احساسات مخاطب را از بین میبرد. المان دیگری که حس تعلیق را بهشدت افزایش میدهد، سه کاراکتری هستند که مخاطب فقط صدای آنها را میشنود؛ همکار و رئیس «مدولین» به همراه خلبانی که با تماس تلفنی به او کمک میکند تا هواپیما را براند.
اطلاعاتی که از جانب «وینستون» به «مدولین» میرسد اگرچه بهطور ناقص، مبهم و یکباره به داستان وارد میشود اما مشخص میکند که جاسوسی در اداره پلیس قرار دارد که با تبهکاران همدستی میکند. شکی که در دل «مدولین» نسبت به همکار و سپس رئیسش میافتد به شکل درستی در دل داستانپردازی اثر جای میگیرد و شک مخاطب را نیز به همراه دارد. حتی در لحظاتی این شک از جانب بیننده نسبت به خلبان تلفنی هم صورت میپذیرد. نوع روایت درست کارگردان و چگونگی نشان دادن آن است که اینگونه شک مخاطب را برمیانگیزاند و حس تعلیق را شدت میبخشد. به این ترتیب است که کارگردان به جنگ فیلمنامهای میرود که عملا در ایده باقی مانده و هیچ کمکی به داستان نمیکند. این هنر «مل گیبسون» است که فیلم را تا انتها سرپا نگه میدارد اما از ضعفهای کارگردانی او نیز نمیتوان چشمپوشی کرد. اگرچه دو کاراکتر مارشال و تبهکار بعد از نیم ساعت ابتدایی بهصورت تیپیکال ساخته میشوند اما کاراکتر شاهد که زنده ماندن یا کشته شدن آن نقش اساسی در داستان ایفا میکند، عملا تا انتهای فیلم هیچ است. شخصیت این کاراکتر بهقدری بد پرداخت میشود که کنشمندی لحظهای و دلواپسی او بابت مادرش هیچ احساسی را در مخاطب برنمیانگیزاند. صحنههای اکشن نیز بهشدت بد است. کاراکترهایی که تا سرحد مرگ آسیب فیزیکی میبینند اما به یکباره همانند بازیهای کامپیوتری جان تازهای میگیرند و سرپا میشوند. جلوههای بصری در لحظه فرود هواپیما و کشته شدن فرد تبهکار بسیار مصنوعی است و شدیدا به چشم میآید، بهگونهای که اگر اسم کارگردان را تا آخر فیلم نمیدانستیم این لحظات احتمال از یک کارگردان بیتجربه و تازهکار را میداد. «مل گیبسون» در پایان فیلم همانند مارشال خود که خلبانی بلد نیست و به هر زحمتی که هست هواپیما را فرود میآورد، تنها قصد دارد اثرش را تمام کند.
فیلم Flight Risk مشکلات فراوانی دارد. از ضعف فیلمنامه که مهمترین آن است تا عدم شخصیتپردازی که نیم ساعت ابتدایی فیلم را به انحطاط کامل میکشاند. دیتاهایی که بهمرور به داستان اضافه میشود کاراکتر مارشال را بهصورت تیپیکال شکل میدهد و حالا «مل گیبسون» از تکنیک کارگردانی که با تصویر کشیدن عمق میدان تعلیق را ایجاد میکند، استفاده کرده و مخاطب را با داستانش همراه میکند. سه کاراکتری که مارشال از کابین خلبان بهصورت تلفنی با آنها صحبت میکند و مخاطب تنها صدایشان را میشنود، بهخوبی ساخته میشوند و آنها نیز عاملی بر افزایش تعلیق داستان هستند. اگرچه کارگردان با استفاده از تکنیک و نوع روایت داستان یک فیلمنامه بد را سینمایی میکند اما ضعفهای او نیز در لحظاتی شدیدا به چشم میآید. صحنههای اکشن اصلا خوب نیستند و جلوههای بصری در لحظه فرود هواپیما نیز به شکل مبتدیانهای استفاده میشود. بازگشت «مل گیبسون» به کارگردانی بعد از گذشت یک دهه با فیلمی توام شد که از لحاظ ژانر و موضوع با آثار گذشته او هیچ شباهتی ندارد. اگرچه او را نمیتوان در چالش جدیدش موفق دانست، اما هنر کارگردانی او در لحظاتی از فیلم بهشدت قابل احترام است.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۶ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید