همانطور که از نام فیلم پیداست، دغدغه اصلی اثر و سازندهاش، دوستی است. اما دوستی از نوعی مخرب و زیانرسان. پیش از بررسی فریادهای Friendship (2024)، میخواهیم لحظاتی با تمرکز و تمانینه درباره شخصیت آن صحبت کنیم. شخصیت اصلی داستان، شخصیت فیلم و شخصیت کارگردانش.
کریگ، کاراکتر اصلی قصه، پدر و همسری منزوی و تنهاست. او کارمند شرکت فناوری یونیورسال است و تفریحی جز دیدن فیلمهای مارول ندارد. روزی پستچی بسته پستیای را اشتباهی به خانه آنها میآورد. این بسته پستی مربوط به یکی از همسایههایشان است. او تصمیم میگیرد آن را تحویل دهد. این بسته منجر به شروع رفاقتی میشود که هرچند در ابتدا زندگی کریگ را زیر و رو میکند اما موجب ایجاد بحرانهای جدیدی در زندگی او میشود.
اندرو دیانگ، کارگردان و نویسنده آمریکایی، سابقه ساخت تعدادی از اپیزودهای سریالهای کمدی مانند ,PEN15, Dave The Other Two, Teenage Bounty Hunters و شماری دیگر را در پلتفرمهایی چون هولو، HBO Max، نتفلیکس و کمدی سنترال در کارنامه دارد. او در سال ۲۰۲۴ نخستین فیلم بلند خود را با عنوان Friendship ساخت که در جشنواره بینالمللی تورنتو (TIFF) نیز به نمایش درآمد.
آنچه بیش از هر چیز فیلم Friendship (2024) را پوچ و تماشای آن را به تجربهای تلخ و عذابآور بدل میکند، ضعف اساسی در روایت و ساختار قصه است. استفاده از واژه «قصه» برای این آشفتگی بیسر و ته، بزرگترین لطفی است که میتوان در حق این اثر کرد. فیلم با سکانسی آغاز میشود که کریگ (تیم رابینسون) و همسرش تَمی (کِیت مارا) در جلسهای برای بهبودیافتگان سرطان شرکت کردهاند و درباره تجربیات و مشکلات بازگشت به زندگی عادی صحبت میکنند. تَمی اشاره میکند که در روابط زناشویی مشکل دارد، اما کریگ با شوخیهایی بیمزه و بیاثر سعی میکند فضای بحث را تغییر دهد؛ شوخیهایی که نه تنها کارکرد کمدی ندارند بلکه میزان بحران در این خانواده را به شکلی کمعمق و تصنعی نمایش میدهند.
از همان ابتدا مشخص میشود خانوادهای که فیلم بر محور آن بنا شده، هیچ پیشزمینه باورپذیر یا عمق روانشناختی ندارد. نویسنده/کارگردان اثر، کمترین تلاشی برای ترسیم سابقه مشکلات این خانواده یا شخصیتپردازی اعضای آن نداشته است؛ تنها اطلاعاتی پراکنده ارائه میشود: تَمی گلفروشی دارد، شبها را با دوستپسر سابقش میگذراند و کریگ، با وجود نارضایتی، کاری از دستش برنمیآید. او مردی طردشده، بیهدف و تنهاست که ظاهراً تنها دلخوشیش تماشای فیلمهای مارول است. حضور پسرشان، استیون، در چند سکانس محدود تنها جنبه تزئینی دارد و تاثیر او در پیشبرد داستان به اندازه یک شاخه درخت کنار خیابان است. همین فقدان بنیانهای اولیه باعث میشود خانوادهای در فیلم شکل نگیرد و مخاطب نتواند با شخصیتها ارتباط برقرار کند.
روایت، به جای نمایش منطقی رویدادها و تکمیل تدریجی روابط، صرفاً مبتنی بر بازگو کردن سرسری اتفاقات عجیب، تحقیرآمیز و غیرقابل باور است. ورود آستین (پل راد) با یک بسته پستی اشتباهی به زندگی کریگ، ظاهراً قرار است نقطه عطف قصه باشد، اما شکلگیری سریع و ناموجه رابطه این دو نفر هیچ زمینه و پیشینهای ندارد. کریگ نه جذابیتی دارد و نه شوخطبعی؛ شخصیتی مضحک و اعصابخردکن است که هیچ تجربهای از دوستی واقعی و هر نوع رابطه انسانی دیگری در زندگی تکبعدیش ندارد. آستین هم بیدلیل به او نزدیک میشود، بدون اینکه انگیزه یا هدف روشنی برای رفتارهایش داشته باشد. حتی رفتارهای آستین مثل مرخصی گرفتن از کارش (کارشناسی هواشناسی تلویزیون) برای دعوت کردن کریگ به نوشیدن و انجام تجربههای عجیب و بچگانه، کاملاً ساختگی و سطحنگر جلوه میکند. رابطه این دو، به جای رشد تدریجی، ناگهان شکل میگیرد و تمام عناصر آن مصنوعی و بیپشتوانهاند.
رخدادها و واکنشهایی که باید داستان را به جلو ببرند، یا کاملاً غیرمنطقیاند یا مضحک. تغییر یکشبه زندگی کریگ تحت تاثیر این دوستی، بیاعتنایی هر دو شخصیت به مسئولیتهای شغلی، دیالوگهایی که به زور میخواهند رفاقت بسازند، و خودتحقیریهای کریگ برای جلب توجه، هیچکدام نه خندهآورند و نه دراماتیک؛ فقط حسی از دستپاچگی، معذببودن و سرهمبندی در مخاطب ایجاد میکنند. حتی موقعیتهای کلیدی مانند تلاش کریگ برای بازسازی رابطه با آستین، با رفتارهایی توهینآمیز و غیر انسانی همراه است که تنها نشان از کمبود ایده سازنده دارد.
در ادامه نیز روایت دچار تکرار ملالآور میشود: همه تجربیات کودکانه دوستی بین کریگ و آستین، حالا با سایر افراد زندگی کریگ (مثل همسر یا پسرش) بازتولید میشود اما هیچکدام عمقی نمییابند و فقط وسواس بیمارگونه او نسبت به آستین برجستهتر میشود. گرهافکنیها و گرهگشاییها هم سطحی و ناامیدکنندهاند؛ مثلاً گم شدن ناگهانی تَمی یا واکنش احساسی باورناپذیر کریگ و استیون نسبت به او. تماشاگر مدام با صحنههایی مواجه میشود که فاقد توجیه، بستر روایی یا حتی حداقل باورپذیریاند.
در مجموع، فیلمنامه نه تنها در خلق شخصیتها و روابط انسانی شکست خورده است بلکه حتی در سادهترین سطوح روایت داستان نیز موفق نیست. تمام اتفاقات فیلم عاری از پیوستگی علّی-معلولیاند؛ رویدادها بدون زمینهچینی مناسب رخ میدهند و نتیجه آن چیزی جز هرجومرج، سردرگمی مخاطب و تجربهای تلخ از یک کمدی شکستخورده نیست. این اثر نمونه بارز ضعف نویسندگی و کارگردانی است؛ اثری که با کمترین صرف انرژی فکری شکل گرفته و هیچ کوشش جدی برای خلق دنیایی واقعی در آن دیده نمیشود.
همانطور که اشاره شد، بازی بازیگرها در این فیلم اصلاً چشمگیر نیست و ریشه این مشکل هم به ضعفهای بنیادی در شخصیتپردازی برمیگردد. وقتی شخصیتها به درستی ساخته نشدهاند، طبیعتاً بازیگر هر چقدر هم توانمند باشد نمیتواند چیزی را از هیچ خلق کند. اینجا شخصیتها نه هویت دارند، نه منطق رفتاری روشنی، و نه حتی کوچکترین جذابیتی برای همراهی تماشاگر.
تیم رابینسون در نقش کریگ، به وضوح با نقش خود غریبه است؛ نه تنها به خاطر کمتجربه بودنش در بازیگری، بلکه چون خودِ شخصیت کریگ سردرگم و ناقص نوشته شده است. تناقضها و واکنشهای غیرمنطقی کریگ نه از دل یک شخصیت پیچیده و چندوجهی میآید، بلکه بیشتر نتیجه بیتوجهی فیلمنامهنویس به انسجام رفتاری اوست. رفتارهای اغراقآمیز و واکنشهای عصبی، التماسها و خودتحقیریهای او، نه تنها همذاتپنداری را نابود میکند، بلکه حتی تحملش را هم سخت میکند. کریگ در نهایت به جای اینکه یک فرد قابل لمس باشد، چیزی بین چند تیپ کلیشهای سرگردان است که هیچ هویتی پیدا نمیکند.
تَمی هم از این قاعده مستثنی نیست. شخصیتش سطحی و متناقض است، اما اجرای کِیت مارا با کنترل و ظرافت نسبی همراه است و همین باعث شده حضور او تا حدی قابل قبولتر باشد. انتخابهای شخصیت تَمی—از شغل گلفروشی تا نحوه مواجههاش با مشکلات شخصی—پتانسیل ایجاد یک شخصیت زنده را دارد اما فیلمنامه فرصت پرداخت درست به او نمیدهد. دغدغه اصلی و بحران شخصیتیاش درباره نارضایتی از رابطه زناشویی، بدون پرداختی به اندازه، فقط به عنوان یک مسئله معلق در هوا باقی میماند. با این حال، بازی مارا تا جایی که اجازه داشته، تلاش میکند تَمی را واقعیتر نشان دهد.
آستین شاید تنها کاراکتری باشد که در ابتدا پتانسیل ایجاد جذابیت دارد. ظاهر موفق و بینقص او برای تماشاگر و حتی کریگ جذاب است اما خیلی زود معلوم میشود این پوسته فقط یک نقاب است و زیر آن لایههایی از مشکل و تزلزل وجود دارد. با این حال، پل راد نتوانسته پیچیدگی لازم را به این نقش تزریق کند و در نهایت، تصویر آستین هم کمعمق باقی میماند؛ بیشتر شبیه یک نقش فرعی معمولی تا یک کاراکتر موثر.
شخصیتهای فرعی مثل پسر خانواده، دوستان آستین و همکاران کریگ کاملاً یکبارمصرف هستند؛ فقط آمدهاند تا روایت را جلو ببرند و هیچ اثر ماندگاری از خود ندارند. وقتی شخصیتهای اصلی آن قدر بیریشه و ناهمگون طراحی شدهاند، انتظار بیشتری از شخصیتهای فرعی هم وجود ندارد.در مجموع، فیلم در شخصیتپردازی کاملا شکست خورده و این ضعف مستقیماً روی کیفیت بازیها تاثیر گذاشته است. بازیگرها هرچقدر تلاش کرده باشند، وقتی زیر پایشان شخصیت درستی وجود ندارد عملاً دستشان بسته است و نتیجه همین چیزی شده که میبینیم: کارکترهایی بیجان و غیرقابل باور که تماشاگر نه میتواند آنها را دوست داشته باشد، نه حتی آنها را بفهمد.
دیانگ با وجود تجربهورزی در کارگردانی، کار با بازیگران و نوشتن قصه، نتوانسته نتیجه قابل قبولی ارائه دهد. فیلم Friendship (2024) هرچند ادعای روایتی جذاب در فضایی کمدی را دارد اما فرسنگها با استانداردهای یک کمدی فاصله دارد. در واقع فیلمی که دیانگ ساخته عاری از فرمی واحد و سالاد فصلی از ژانرهای معمایی، کاراگاهی، وحشت با چاشنی سایر زیرژانرهای سینمایی است. حتی نمیتوان این انتظار را داشت که او از چنین ترکیبی، آگاهانه این هدف را داشته تا کمدی ویژه خودش را خلق کند. چراکه که اثر او، خالی از فرم و محتوای منسجم و ریتمی یکدست است و از لحاظ بهرهگیری از تکنیکهای سینمایی، نقصهای ابتدایی فراوانی دارد.
کارگردان به عنوان نویسنده اثر نیز، موفق نشده محتوای درست و اصولی را بر روی کاغذ پیاده کند. حضور همزمان او در مقام کارگردان نیز باعث شده روایت ضعیف و ناقص فیلم به تصویری آشفته و بیساختار تبدیل شود؛ اگر او تصمیم به همکاری با یک نویسنده یا کارگردان دیگر میگرفت، «دوستی» (۲۰۲۴) از فرمی یکدست و یکشکل بهرهمند میگردید.
فیلم از همان ابتدا با وسواس دیانگ نسبت به نماهای زوم همراه است. مخاطب Friendship (2024) قبل از آنکه درگیر داستان شود، توجهاش به زوماوت و زوماینهای مکرر فیلمبردار کمتجربه، اَندی ریدزِفسکی، جلب میشود. استفاده حداکثری و نابجا از نماهای کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ، کمبود نماهای دور، استفاده مفرط و افسارگسیخته از حرکات زوماین و زوماوت چه در نماهای ثابت و چه متحرک و به کار بردن بیتناسب از دیزالو از ویژگیهای آشکار فیلمبرداری این اثر است.
از سمتی دیگر، دیانگ و فیلمبردارش حتی برای خلق سادهترین فضاها عاجز ماندهاند. نورپردازیهای نامشخص و انتخاب رنگهایی چون قرمز برای ایجاد فضا، نه تنها کمکی به روایت نمیکند بلکه باعث سردرگمی بیشتر میشود. اما نه در این سکانسها و نه در سکانسهایی که موقعیتهایی جدید در صحنههای تکراری روی میدهد موفق نبودهاند. در نتیجه Friendship (2024) از لحاظ کارگردانی و فیلمبرداری بیشتر شبیه به اثری ساختهشده در یکی از آموزشکدههای فیلمسازی البته با بودجه فراوان است. اثری که نهتنها مخاطب ایرانی بلکه مخاطب آمریکایی آشنا و عجین با چنین خوراکهای فرهنگی را لحظهای راضی نخواهد کرد.
آنچه در طول تماشای فیلم «دوستی» به گوش میرسد، نه تنها نقش مثبتی در تجربه مخاطب ندارد، بلکه تا حد زیادی آزاردهنده و نارساست. موسیقیهای انتخابشده برای این فیلم، ترکیبی پراکنده و بیارتباط از قطعات الکترونیک مدرن، پانک، لو-فای و چند ترک پرانرژی راک هستند که بیشتر شبیه یک پلیلیست تصادفی عمل میکنند تا یک موسیقی متن منسجم و هدفمند. این قطعات، به جای اینکه در خدمت روایت و فضاسازی قرار بگیرند، صرفاً فضاهای خالی تصاویر را پُر و حتی در بسیاری از لحظات، تماشای فیلم را برای مخاطب دشوارتر میکنند.
موسیقی فیلم نه تنها با تصاویر و موقعیتهای داستانی هماهنگ نیست، بلکه گاهی آنقدر خودنمایی میکند و حجمش بیش از حد زیاد است که انگار قرار است جایگزین ضعفهای دیگر فیلم شود. این اغراق در استفاده از موسیقی باعث میشود که حتی لحظات آرام فیلم هم تحت تأثیر شلوغی و بینظمی صدا قرار بگیرند و همان ارتباط حسی اندک تماشاگر به کلی مختل شود.
در واقع، همانطور که فیلم از مشکلات اساسی در تصویرپردازی و روایت رنج میبرد، موسیقی نیز به همان اندازه نابسامان و بیهدف است. نه تنها هیچ اثری از هماهنگی میان صدا و تصویر دیده نمیشود، بلکه گاهی موسیقی به تنهایی بار تمام حسها و فضاها را به دوش میکشد و نتیجه آن چیزی جز آشفتگی بیشتر نیست. اگر هدف فیلم انتقال حس سردرگمی میان شخصیتها بوده، شاید تنها موفقیتش همین باشد که تماشاگر را نیز دچار همان سردرگمی کند؛ اما این موفقیت نه از سر خلاقیت، بلکه حاصل بیسلیقگی و عدم تناسب در انتخاب و چینش موسیقیهاست.
به طور خلاصه، موسیقی فیلم «دوستی» نه تنها کوچکترین کمکی به پیشبرد داستان و فضاسازی نمیکند، بلکه با حضور پررنگ، نامتناسب و آزاردهنده خود، یکی از نقاط ضعف جدی اثر محسوب میشود؛ نمونهای بارز از اینکه حتی با شلوغترین قطعات موسیقی، اگر انتخاب و استفاده درست نباشد، نتیجه چیزی جز دلزدگی مخاطب نخواهد بود.
آنچه فیلم Friendship (2024) سعی در بیانش دارد موضوع مهمی چه در جامعه سنتی و چه در جامعه مدرن امروزی است. نوعی از تنهایی که مردان احساسش میکنند و بحران روابط انسانی که در جامعه امروز بشر وجود دارد. فرهنگ و نوع زیست انسانی این عصر، انسانها را فردگرا و شکلگیری و ادامه روابط دوستانه را دچار تزلزل کرده است. بهطوری که همانطور در فیلم هم شاهد هستیم، شروع یک رابطه دوستانه تبدیل به بحرانی جدی در زندگی شخصیت اصلی شده است.
اما اندرو دیانگ برای ساختن اولین فیلمش دست بر موضوع بسیار حیاتی، حساس و پیچیدهای گذاشته است. او کاراکتری چهلوچند ساله اما نابالغ، عقبمانده و ناآشنا با فرهنگ و زیست عموم جامعه سرهم کرده است که در ابتدا درک او و فهمش پیچیده و در ادامه رفتار او غیرمنطقی و حتی ضد کمدی است. در نتیجه این پیام مهم نهتنها به درستی به مخاطب انتقال پیدا نمیکند بلکه حتی موجب سوتعبیرها و منفینگرییهایی در نوجوان و جوانهایی میشود که به دنبال ایجاد روابط دوستانه و جدید هستند. در نتیجه حتی اگر سازنده اثر با قصد و نیت مثبتی دست به ساخت این فیلم زده باشد، نابلدی و درگیری سطحی او با این قضیه مهم، این اثر را تبدیل به اثری خطرناک و گمراهکننده کرده است.
بنابراین تماشای این فیلم به کسی پیشنهاد نمیشود. «دوستی» نه تنها یک فیلم کمدی نیست، بلکه مخرب و علیه کمدی است. نه از آن مخربهایی که سانسور یا ممنوع میشود، چرا که آنها اصلا مخرب نیستند. بلکه تخریبی ناشی از عدم درک موضوع و مسلط نبودن بر مهارتها و تواناییهای اولیه کار و فعالیت در عرصه سینما. آنچه دیانگ سرهم کرده، زشت و غیرسینمایی است. امید به اینکه سازنده اثر با آثاری که در آینده میسازد به جبران تولید «دوستی» بکوشد و این فیلم هرچه زودتر از خاطره کسانی که تماشایش کردهاند زدوده و به فراموشی سپرده شود.
امتیاز نویسنده: ۱ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید