Gunslingers یا به فارسی هفتتیرکشها، فیلمی وسترن به کارگردانی و نویسندگی برایان اسکیبا و محصول سال ۲۰۲۵ میباشد. از بازیگران این اثر میتوان به نیکلاس کیج، اسکارلت رز استالونه، هدر گراهام، استیون درف، کوپر بارنز و رندال باتینکف اشاره کرد.
فیلم Gunslingers در قرن ۱۹ میلادی در غرب وحشی روایت میشود. داستان این اثر در مورد فردی قانونگریز به نام توماس کلر است که بهخاطر قتل تحت تعقیب قرار گرفته و به شهری که نامش رستگاری است، پا میگذارد؛ شهری که مرد و زن، همه تبهکار، قانونگریز و تحت تعقیب هستند. اما در ادامه، داستان خونین و خونینتر میشود و این شهر کوچک به صحنهی نبرد و درگیری بدل میشود، کل شهر با خون و تیر هفتتیرکشان وحشیِ غرب وحشی آمیخته میشود و صحنههای تیراندازی و درگیری به بخش اصلی داستان تبدیل میشود.
از آن جایی که Gunslingers فیلمی وسترن محسوب میشود؛ باید ابتدا ژانر وسترن را شناخت و تاریخچهی این ژانر، آثار شاخص و سبکهای مختلف وسترن و عناصر مهم این ژانر سینمایی را دانست. وسترن یکی از پرطرفدارترین و تأثیرگذارترین ژانرهای سینمایی است که ریشههای آن به دهههای ابتدایی قرن نوزدهم برمیگردد. این ژانر عمدتاً داستانهایی را روایت میکند که در محیطهای غرب وحشی آمریکا، شامل بیابانها، صحراها و شهرهای کوچک و گاهی روستاهای دورافتاده اتفاق میافتد. موضوعات اصلی در فیلمهای وسترن شامل مبارزه برای عدالت، نبرد با قانونناپذیری، دفاع از خانواده، قهرمانی و تلاش برای بقا هستند. از عناصر مهم این ژانر میتوان به کاراکترهای نمادین اشاره کرد. مهمترین عنصر، کابوی (گاوچران) است که غالباً نماد مردانگی، شجاعت و استقلال است. علاوه بر آن، عناصر دیگر شامل اسب، سلاحهای کمری، شهرهای کوچک و خیابانهای خاکی، مأموران قانون، سرخپوستان و باندهای خلافکار است. همچنین، منظرههای طبیعی بدون تصرف و گسترده، مانند بیابانهای خشک بر فضای فیلم تأثیر بسزایی دارند. موسیقی در این ژانر، غالباً همراه با تمهای حماسی و انگیزشی است که حس قهرمانی و هیجان را افزایش میدهد. تاریخچه شکلگیری ژانر وسترن به قرن نوزدهم بازمیگردد، زمانی که فیلمهای کوتاه و بلند درباره زندگی در غرب ساخته شدند. در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، این ژانر به شدت محبوب شد و کارگردانانی چون جان فورد، هاوارد هاکس و آنتونی مان فیلمهایی درخشان در این حوزه ساختند. برای مثال، جان فورد، با فیلمهایی مانند جویندگان (The Searchers)، دلیجان (Stagecoach)، کلمنتاین عزیزم (My Darling Clementine) و مردی که لیبرتی والانس را کشت (The Man Who Shot Liberty Valance) نقش مهمی در توسعه این ژانر داشت و قهرمانان نمادین و فضای فراگیر غرب را توسعه داد.
در دهههای بعد، این ژانر با تغییراتی روبهرو شد. سبکهای مختلفی از وسترن، مانند «وسترن نوآر»، «وسترن مدرن» و «وسترن اسپاگتی» ظاهر شدند. تولید فیلمهای وسترن سرشار از اکشن، درام و نمادهای فرهنگی شدند و کارگردانانی مانند سام پکینپا، سرجیو لئونه و کلینت ایستوود در این حوزه فعال بودند. همچنین به عنوان مثال، انیمیشن رنگو (برنده اسکار بهترین انیمیشن ۲۰۱۱) ساخته گور وربینسکی نشاندهنده نوع جدیدی از وسترن با نگاهی متفاوت، چاشنی طنز و در سبک پویانمایی است. اما برخی از فیلمهای کلاسیک و اثرگذار این ژانر شامل خوب، بد، زشت ساخته سرجیو لئونه، نابخشوده ساخته کلینت ایستوود، ریو براوو ساخته هاوارد هاکس و دلیجان و جویندگان ساخته جان فورد هستند که هرکدام در تجسم فضای غرب و قهرمانان نمادین سهم بسزایی داشتهاند. این فیلمها بر مفاهیمی مانند حاکمیت قانون، عدالت و فساد تأکید دارند و نقش مهمی در شکلگیری تصویر فرهنگی غرب ایفا کردهاند. در مجموع، وسترن نه تنها یک ژانر سرگرمکننده است، بلکه بازتابی از ارزشها، چالشها و آرمانهای آمریکایی است و همواره در سبکها و دورههای مختلف سینما، قدرت خلاقیت و نمادپردازی را به اثبات رسانده است. این ژانر همچنان در دوران معاصر، با رویکردهای نوین و ترکیب با دیگر ژانرها، جایگاه خاص خود را حفظ کرده است و به عنوان یک نماد فرهنگی و هنری دسته جمعی باقی مانده است. با وجود اینکه فیلم Gunslingers بر ادعای بودن در ژانر مهم و تأثیرگذار وسترن پافشاری میکند، هرگز نتوانسته است به عنوان یک اثر قوی در این ژانر عمل کند و از عناصر کلیدی و شاخص آن بهدرستی بهرهمند شود و در نتیجه نتوانسته است تأثیر قابلتوجهی بر مخاطبان و منتقدان بر جای بگذارد. این اثر نه تنها یک وسترن خوب نیست، حتی یک فیلم متوسط و معمولی هم نیست و حتی در سایت IMDb نمرهی فوقالعاده کم و مضحک ۳ از ۱۰ را گرفته است؛ حتی اگر این سایت را معیار درستی برای ارزشگذاری یک فیلم نمیدانید، باید این نکته را در نظر بگیرید که نمرهی هفتتیرکشها در متاکریتیک از IMDb هم کمتر بوده است.
آغاز یک فیلم و دقایق ابتدایی آن برای جذب مخاطب و نگهداشتن او تا آخر اثر، بسیار مهم است اما Gunslingers آغاز خوبی ندارد؛ البته قسمتهای میانی و پایان آن نیز خوب نیستند. با توجه به بودجه کم اثر و ضعفهای فراوان، در همان لحظات اولیه، جلوههای بصری مضحک و تصنعی، اثر را ضعیف نشان میدهد. این مقدمه کوتاه که مثلاً قرار بوده پرهیجان باشد، خیلی زود به ریتم کند و ضعفهای جدیتر تبدیل میشود. در ادامه ریتم کندتر میشود و لحظاتی خسته کننده نیز به فیلم اضافه میشود. جدا از این ماجرا، شخصیت اصلی فیلم شکل نمیگیرد. معرفی این کاراکتر درست نیست، حتی اگر معرفی این کاراکتر را هم در نظر نگیریم، شخصیتپردازی این کاراکتر مانند دیگر شخصیتهای اثر، بسیار سطحی و ضعیف انجام شده است، ما تا نیم ساعت اول فیلم حتی نمیدانیم آیا کاراکتر اصلی قهرمان است یا ضد قهرمان؟! اصلا نمیدانیم دقیقا از کجا آمده، چه کار کرده و… تا آخر هم زیاد توماس کلر را نمیشناسیم و نمیتوانیم با او همذاتپنداری کنیم که عملاً بزرگترین ضربه را به اثر میزند. اگر کمی با این کاراکتر آشنا شویم، باز هم بعدهای مختلف این کاراکتر یعنی توماس نمایان نمیشود و عملاً این کاراکتر ساخته نمیشود، علاوهبر این، بازی بازیگر این شخصیت قوی نیست. به طور کلی فیلم نمیتواند یک قهرمان، یک ضدقهرمان یا حتی یک کاراکتر اصلی خوب، نمادین و ماندگار بسازد؛ در حالی که مثلاً در فیلمی مثل دلیجان فارغ از مسائل کیفی دیگر، بازی خوب جان وین و شخصیتپردازی درست نقشی که ایفا میکند به ماندگار شدن اثر و جذب مخاطب تاثیر مهمی داشته است. یکی از عناصر مهم فیلمهای وسترن، طراحی صحنه است. طراحی صحنه در فیلم Gunslingers، معمولی است و تنها قسمت هتل طراحی شده است که مثل هتلها و کافههای دیگر فیلمهای وسترن است و چیز تازهای برای ارائه ندارد. موسیقی عنصر دیگری است که میتواند در هر فیلمی به خصوص فیلمهای وسترن، مهم و تأثیرگذار باشد و لحظاتی حساس، نمادین و مهم خلق کند و مبارزات، درگیریها و دوئلها را به اوج ببرد و به ایجاد هیجان، تعلیق و فضایی نفسگیر کمک کند؛ اما در Gunslingers، موسیقی به خوبی به کار گرفته نشده است؛ چه در لحظات عادی و چه در لحظات حساس و مهم، موسیقی هیچ تأثیرگذاری خاصی ندارد و عملاً در صحنههایی که به کار گرفته شده، کارایی چندانی ندارد. در حالی که اهمیت و ارزش موسیقی در فیلمهای وسترن بسیار مشهود است و مثلا در سهگانه دلار و فیلم خوب، بد، زشت به خوبی عمل میکند، کارکرد خود را نشان میدهد و حتی به یکی از نمادها و مهمترین عناصر این فیلم وسترن معروف تبدیل میشود.
ضعفها و مشکلات Gunslingers تنها به ضعف در موسیقی محدود نمیشود. ضعف اساسی در مورد فیلمنامه و داستان است؛ فیلم عملاً یک فیلمنامه و ساختار داستانی درست ندارد. طرح داستان، فوقالعاده ضعیف و کلیشهای است و داستان فیلم تنها به تعقیب و گریز، تیراندازیها و درگیریهای کلیشهای محدود میشود. سکانسهای اکشن قابل پیشبینی، ضعیف و مضحک طراحی و اجرا شدهاند. روایت، روایتی تازه نیست، داستان، داستانی تازه نیست؛ و میتوان گفت، فیلم داستانی ندارد چرا که در بیشتر لحظات، تنها درگیریهای توماس و رابرت را به تصویر میکشد؛ آن هم به نحوی ضعیف. این فیلمنامه، پیامهای اخلاقی، اجتماعی و مضامین مهمی را نیز منتقل نمیکند و عملاً محتوای اثر پوچ و بیارزش است. شخصیتپردازیها نیز سراسر مشکل است و کاراکترها تماماً سطحی، ضعیف و اکثرا کلیشهای و اغراقآمیز ساخته و پرداخته میشوند. پیشینه کاراکترها مشخص نیست، حتی مشخص نیست بعضی کاراکترها با هم چه نسبت و رابطهای دارند. تنها متوجه میشویم در شهری که داستان روایت میشود، همه تحت تعقیب و البته هفتتیرکش هستند. در مجموع Gunslingers تنها به درگیریها، تیراندازیها و دیالوگهایی کلیشهای و بد که نه پیام اخلاقی دارند و نه موقعیتی دراماتیک دارند، محدود میشود و چون شخصیتها درست ساخته و پرداخته نشدهاند و تماشاگران نمیتوانند شخصیتها را درست بشناسند و آنها را درک کنند، جذابیت داستان فوقالعاده ضعیف اثر، کمرنگتر از قبل میشود.
واقعا جای تعجب است که چطور نویسنده و کارگردان اثر (برایان اسکیبا) به همراه دیگر عوامل فیلم از خود نپرسیدهاند که چرا چنین فیلمی را ساختهاند؛ آیا این سوال به ذهنشان خطور نکرده که چرا باید مخاطبان حاضر به تماشای چنین فیلمی شوند؟ آیا اصلاً سازندگان این فیلم برای وقت تماشاگران که هیچ، برای وقتی که خودشان روی این پروژه گذاشتهاند، ارزشی قائل میشوند؟ وقتی تماشاگر به درستی با توماس کلر، کاراکتر اصلی فیلم آشنا نمیشود، او را نمیشناسد و کاراکترهای دیگر را نیز نمیتواند درک کند و با شخصیتها همذاتپنداری کند؛ و حتی یک دیالوگ غیر کلیشهای و درست وجود ندارد، دیگر فیلمنامه، قصه و روایت اثر، زباله به حساب میآید. عملاً Gunslingers قصد داشته مانند نامش که به معنای هفتتیرکشها است، فقط چند هفتتیرکشِ نه چندان جذاب را دور هم جمع کند تا به طرف یکدیگر تیراندازی کنند و دست آخر مخاطب ببیند که چه کسی جان سالم به در میبرد و اینکه کاراکتر اصلی زنده میماند یا نه؛ که قطعاً مخاطب حدس میزند، کاراکتر اصلی زنده میماند و فیلم یک پایان خوش و مثلاً احساسی و منطقی رقم میزند؛ و منصفانه Gunslingers به این داستان، فقط یک موقعیت دراماتیک فوقالعاده ضعیف، کلیشهای و شاید بیهوده، اضافه میکند. (یعنی وجود دختر رابرت که بعدتر مشخص میشود دختر او نیست) تماشاگری که ژانر وسترن را دوست دارد و میشناسد؛ آثار هاوارد هاکس، جان فورد، کلینت ایستوود و سرجیو لئونه را دیده است؛ با فیلمهای وسترن شاهکاری مثل ریو براوو، دلیجان، جویندگان، مردی که لیبرتی والانس را کشت و سهگانه دلار سرگرم شده و لذت برده؛ مسلماً میتواند تشخیص دهد چه فیلمی واقعاً وسترن است و چه فیلمی که عنوان وسترن را یدک میکشد، اثری قوی در ژانر وسترن نیست؛ حتی کسی که فیلمی مثل دلیجان را دیده میداند که Gunslingers علاوه بر اینکه یک فیلم وسترن خوب نیست، یک فیلم اکشن خوب هم نیست؛ حتی یک فیلم معمولی هم نیست؛ و حتی سزاوار عنوان فیلم هم نیست. تماشاگر اگر چند فیلم وسترن خوب دیده باشد، قطعا با Gunslingers راضی نمیشود؛ حتی نمیتواند دقایق ابتدایی این اثر را تحمل کند، چه برسد به اینکه ماجرا و داستان اثر را با هیجان و اشتیاق تا آخر دنبال کند و منتظر سرنوشت شخصیت اصلی داستان، دوستان او و اطرافیانش باشد. حتی اگر کسی از طرفداران نیکلاس کیج باشد، در هر صورت، حالش از کیج، بازی اغراقآمیز او و نقشی که ایفا میکند در این اثر، به هم میخورد.
فیلمبرداری Gunslingers کمی قابل قبول است. با وجود نماهای اشتباه، در برخی سکانسهای حساس و درگیریهای شدید، به خوبی قابهایی میگیرد که هیجان، ترس و دلهره را به مخاطب خود منتقل میکند؛ این فضای هیجانانگیز همراه با نورپردازی درست در هنگام شب و پالت رنگی تیره فیلم به درستی ساخته میشود. شاید یکی از نقاط غیر افتضاح اثر، بخش کوتاهی از پردهی دوم آن باشد و درگیری رابرت با کسانی که در هتل هستند، محسوب شود؛ از این جهت که حداقل، تماشاگر کمتر متوجه بازیهای بد بازیگران، ضعفهای فیلمنامه و شخصیتپردازی میشود و کمی سرگرم تیراندازیها و تهدیدهای رابرت میشود. در پردهی دوم، بحران به اوج میرسد و فضای هیجانانگیز و دلهرهآور به خوبی با فیلمبرداری و نورپردازی همراه میشود. البته باران در این فضای مهیج، دلهرهآور و در میان درگیریها، کلیشهای و تکراری است. شاید درگیری و تیراندازیها برای برخی مخاطبان هیجانانگیز و سرگرمکننده باشد ولی اگر دقیق نگاه کنیم، این سکانسهای اکشن نیز خیلی بد اجرا و طراحی شدهاند. در ادامه، اتحاد شخصیتها برای مبارزه با رابرت و افرادش، رابطهی دو برادر یعنی توماس و رابرت و دیالوگهایی در مورد شهر نیویورک و اینکه شهر آرزوهاست را میبینیم که باز هم به خاطر نبود پیشینهی شخصیتها، دیالوگهای ضعیف و مشکلات فراوان دیگر، ضعیف قلمداد میشود. تازه در پردهی دوم (و بعد از یک ساعت ابتدایی فیلم) کمی با شخصیت توماس و دیگر کاراکترها آشنا میشویم که باز هم این شخصیتپردازی بسیار پر مشکل است. بحثهای اخلاقی و صحبت در مورد ثروتمندان، موقعیتها و فرصتهای شهر نیویورک نیز سعی دارد کمی پیام و مفهوم اجتماعی و اخلاقی وارد این اثر وسترن کند؛ اما این بحثها، کاری از پیش نمیبرند و باز هم فیلم برمیگردد به درگیریها و تیراندازیها تا دوباره مثلاً تماشاگر را سرگرم کند و او را تا آخر فیلم نگه دارد.
انتخاب بازیگران و هدایت آنها، اشتباه بوده است و بازی آنها نیز ضعیف است؛ نوع بیان و لحن صحبت کردن بازیگران، حرکات، واکنشهای آنها و تیراندازیهای آنها، تقلیدی ناشیانه و کلیشهای از بازیگران فیلمهای وسترن کلاسیک است. آنهایی که درگیر این تقلید ناشیانه نمیشوند، بازیای بسیار مصنوعی و مضحک دارند و یا بازی آنها به شدت کلیشهای و اغراقآمیز میشود. اگر حتی کمی از ضعفهای بازیگران مرد بگذریم، بازی بازیگران خانم این اثر فراتر از بد است. یکی از بازیگران Gunslingers نیکلاس کیج است؛ یکی از بازیگران توانمند هالیوود که آثار و نقشهای خوبی در کارنامهی کاری خود داشته است. اما کیج در این فیلم یک چیزی کم دارد؛ و آن هم یک بازی خوب و قوی است. بازی کیج در این فیلم اصلاً خوب نیست، بسیار ضعیف و سطحی است، لحن بیان و صحبت کردن او آزار دهنده و اغراقآمیز است و کمکی هم به اجرای درست نقش نمیکند. حتی شنیدن صدای او در این فیلم با توجه به لحن صدایش در قامت این کاراکتر، سخت است. یک سوال بزرگ برای تماشاگران پیش میآید؛ و این سوال این است که چرا نیکلاس کیج حاضر شده در چنین فیلم سخیف و ضعیفی، چنین کاراکتر مضحکی را به شکلی مضحک بازی کند. در ضمن، باز هم باید اشاره داشت، کارگردانی و نویسندگی سراسر ضعف است و برایان اسکیبا حتی نمیتواند بازیگران را درست هدایت کند؛ البته از آن جایی که اسکیبا در نویسندگی و کارگردانی ضعفهای زیادی از خود نشان داده، در تدوین کمی استراحت کرده و سعی کرده کمتر فیلم را از این جنبه، خراب کند.
با وجود اینکه فیلم Gunslingers ژانر محبوب و البته نوستالژیک وسترن را یدک میکشد، هرگز نتوانسته است به عنوان یک اثر درخشان در این ژانر عمل کند و از عناصر مهم آن به درستی استفاده کند. این فیلم، اگرچه سعی در بازسازی فضاها، شخصیتها و نمادهای کلاسیک وسترن دارد، اما در طراحی شخصیتها، داستانپردازی و فضاسازی، ضعفهایی دارد که روند کلی آن را کماثر و بیروح میکند. در یک نگاه کلی، فیلم وسترن Gunslinger در بخشهایی، از جمله سکانسهای تعلیقی و فضای بصری، نقاط قوت اندکی دارد که با توجه به دیگر مشکلات توانسته جلب توجه کند. اما متأسفانه این اثر در طراحی شخصیتها، بازیهای قوی، جلوههای ویژه، توسعه داستان و استفاده موثر از عناصر کلیدی ژانر بسیار ضعیف عمل کرده است؛ شخصیتها کمعمق و کلیشهای هستند و روایت فاقد درگیریهای منطقی و جذاب است، بنابراین تأثیرگذاری لازم را ندارد. همچنین، نبود نوآوری و تکراری بودن کلیشههای مرسوم، باعث شده است که فیلم نتواند اثر ماندگاری در تاریخ سینما داشته باشد و کمی بدتر از یک محصول سطحی و بیروح قلمداد میشود.
در حالی که آثار درخشان و کلاسیک این ژانر مانند خوب، بد، زشت یا ریو براوو با بهرهگیری از فیلمبرداری بینظیر، شخصیتپردازی عمیق، روایتهای جذاب و بازیهای ماندگار جایگاهی قابل تأمل در تاریخ سینما ساختهاند؛ Gunslingers فاقد این ویژگیها است و در بیشتر موارد، احساس سطحی بودن و کلیشهای بودن به مخاطب منتقل میشود. همچنین، پیروی بینقص از کلیشههای مرسوم، نبود نوآوریهای هنری و بهرهمندی کم از عناصر بصری و نمادین معتبر، سبب شده است که این فیلم نتواند اثری ماندگار و اثرگذار در این ژانر باشد و تنها اثری ضعیفتر از یک محصول تجاری عادی باقی میماند که از ظرفیت و پتانسیلهای درون ژانر وسترن بهره کافی نبرده است. در نتیجه، Gunslingers نمونهای است که نشان میدهد نداشتن نوآوری و کمتوجهی به اصول و عناصر بنیادین، میتواند مانع از خلق اثر ماندگاری در یک ژانر هنری مهم باشد و پیامدهای منفی در بخش ارزشهای فرهنگی و هنری آن ایجاد کند. البته جای تقدیر دارد که Gunslingers، کارگردان، نویسنده و تدوینگرش (که هر سه عنوان بر عهده یک نفر است و به خوبی توانسته در همهی اینها به شکلی افتضاح عمل کند) و به طور کلی تمام عوامل و دستاندرکاران این اثر، یک سوال مهم در ذهن تماشاگران به وجود آوردهاند؛ این سوال مهم و البته کمی سخت این است که آیا Gunslingers علاوه بر بدترین وسترن سال بودن (که البته شاید رقبایی هم داشته باشد) میتواند عنوان تمشکطلاییگونهی بدترین اثر سال را هم از آن خود کند؟! البته شکی نیست که این اثر بد است، ولی با وجود رقبای سختش (که دو نمونهی آن Locked و The Monkey هستند) ممکن است بدترین اثر سال نباشد؛ در نهایت تماشاگران باید قضاوت کنند. اما چیزی که مشخص و آشکار است، بعد از تماشای این فیلم، باید به خاطر دیدن این حجم از ضعف و مشکل، چشمها را شست.
اگر این فیلم را تا آخر دیدهاید؛ باید به شما آفرین گفت که توانستهاید این حجم از ضعفهای ساختاری، فیلمنامه، بازیهای مضحک و… را تحمل کنید. اگر تنها چند دقیقه از این فیلم را تحمل کردهاید، باز هم این کار شما جای تقدیر و تشکر دارد. اما اگر این اثر را ندیدهاید، علاوه بر تبریک گفتن به شما، باید گفت که بهتر است همینطور که تا الان به سمت این فیلم نرفتهاید، در آینده هم به سمت تماشای Gunslingers نروید. چه این فیلم را دیده باشید و چه ندیده باشید، بهتر است به جای تحمل چنین آثار سخیفی، بروید و فیلمهای وسترن خوب سینما را تماشا کنید، لذت ببرید، سرگرم شوید و جلوهای از دورانی که سینما در هالیوود زنده بود و نفس میکشید، ببینید. ریو براوو، مردی که لیبرتی والانس را کشت، ماجرای نیمروز، جویندگان، دلیجان و سهگانه دلار قطعاً میتواند انتخاب خوبی برای شما باشد؛ هر کدام از اینها میتواند، بعد از تماشای Gunslingers، مضحک بودن، مسخره بودن، ضعیف بودن، سخیف بودن و زباله بودن این اثر را در ذهنتان کمرنگتر کند. اگر که ژانر وسترن را دوست ندارید یا تا به حال فیلمهای ماندگار و درخشان ژانر وسترن را ندیدهاید؛ اول باید تعجب کرد که چطور چنین چیزی ممکن است و بعد از تعجبهای پیاپی، باید به شما گفت، وقتتان را تلف نکنید و همین حالا یک فیلم وسترن خوب ببینید!
امتیاز نویسنده به فیلم: ۳ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید