فیلم «دوست» با نقشآفرینی بیل موری و نائومی واتس براساس کتابی به همین نام به نویسندگی سیگرید نونز به تازگی منتشر شده است. فیلمی در باب فقدان دوست.
در سینما کم نیستند فیلمهایی که نام بازیگرانش از نام کارگردانش جلوتر است. در حقیقت ستارۀ فیلم بازیگرانش هستند و مخاطبان را مجاب میکنند تا در دنیای امروز، که انواع و اقسام ویدئوها، فیلمها و سرگرمیهای گوناگون با سرعت بسیار بالا تولید و منتشر میشوند، ۲ ساعت به این فیلم فرصت دهند. فیلم «دوست» هم دقیقا جزو چنین فیلمهایی است. نه تنها مخاطبان معمول سینما که حتی سینهفیلها و افرادی که در این حوزه دستی بر آتش دارند هم بیگمان ستارگان شهیری همچون «بیل موری» و «نائومی واتس» را نمیتوانند با کارگردانانی به نام «اسکات مکگی» و «دیوید سیگل» در یک جایگاه قرار بدهند و ممکن است حتی نام دو کارگردان فوق را نشنیده باشند. اما در اینجا دیگر دو دسته فیلم داریم. یک دسته فیلمهای بلاکباستری و مختص گیشه هستند که از فرنچایزهای درآمدزایی نشأت میگیرند، مثل فرنچایز «جنگ ستارگان» یا «دنیای سینمایی مارول»، «دنیای سینمایی دیسی»، «ایندیانا جونز»، «دنیای ژوراسیک» و امثالهم که طبیعتا جذب مخاطب به پای سالنهای سینما اولویتشان است و این کار را با نام ستارگان سینما (بازیگران مطرح) پی میگیرند نه لزوما استفاده از کارگردانی مستعد و صاحبسبک. خود شما میتوانید در همین لحظه ذهنتان را با همین موضوع به چالش بکشید و مرور کنید تا ببینید مشخصا اگر منتظر اثر جدید «دنیای ژوراسیک» یا «انتقامجویان» هستید مشتاق تماشای ادامۀ ماجراجوییها در دنیای دایناسورها و دنیای ابرقهرمانی-فانتزی کمیکبوکهای مارول هستید. و حالا میتوانید در این لحظه ذهنتان را با این پرسش به چالش بکشید که عامل تقویتکنندهای که شما را به سمت چنین آثاری سوق میدهد حضور «اسکارلت جوهانسون» و «رابرت داونی جونیور» در این آثار است یا تماشای اثر جدیدی از «گرث ادواردز» و یا «برادران روسو»؟!
اما دستۀ دیگری از آثار وجود دارند که نه تنها مختص گیشه نیستند بلکه به سبب جنس داستان و قالب فیلمی که ارائه میدهند حتی احتمالا در گیشه شکست تجاری میخورند. در چنین آثاری دیگر حضور یک بازیگر به عنوان ستاره صرفا نمیتواند جنبۀ تبلیغاتی داشته باشد چرا که مخاطب حتی با وجود حضور بازیگر مشهور مورد علاقهاش هم حاضر نیست چنین اثری را که حوصلهاش نمیکشد تماشا کند. بنابراین اصولا در این فیلمها اولا کارگردان باید ایده و انگیزۀ خاصی برای فیلمش داشته باشد تا بتواند ستارۀ سینما را مجاب کند که در فیلم کم سر و صدا و کم بودجهاش بازی کند و هم خود بازیگر مشهور باید چیزی را در آن فیلم ببیند که عطایش را بر لقایش ببخشد. فیلم «دوست» هم دقیقا جزو دستۀ دوم است. فیلمی که قرار است داستانی ساده و بدون هیاهو را با ریتمی آرام دنبال کند و در این بین نام دو ستارۀ سینما یعنی «بیل موری» و «نائومی واتس» مخاطب را به سمت تماشای اثر میکشد. با این تفاسیر در چنین آثاری بار روی دوش بازیگران مشهور به مراتب بیشتر است چرا که مخاطبی که اصلیترین دلیل انتخاب این اثر توسط مخاطب، حضور چنین بازیگرانی بوده است و بازیگر باید بتواند در این اثر به اعتماد مخاطبانش پاسخ دهد.
حال که با فضای کلی و جنس کار پیش رو آشنا شدیم در ادامه به این پرسش پاسخ خواهم داد که فیلم «دوست» تا چه حد اثری قابل تماشاست؟ آیا بیل موری و نائومی واتس توانستهاند در فیلمی کم سر و صدا مخاطبان را باری دیگر تحت تأثیر قرار بدهند؟ یا اینکه فیلم «دوست» صرفا یک همکاری شکست خورده بین این دو بازیگر مشهور با این دو کارگردان ناآشنا میباشد.
نائومی واتس در نقش آیریس در کنار سگی از نژاد گریت دین در نقش آپولو
سهخطی: فیلم «دوست» داستان آیریس (با بازی نائومی واتس)، نویسندهای منزوی در نیویورک است که پس از خودکشی دوست نزدیکش، والتر (با بازی بیل موری)، زندگیاش دگرگون میشود. والتر سگ دانمارکی عظیمالجثهاش به نام آپولو را برای آیریس به ارث میگذارد. با وجود ممنوعیت نگهداری حیوانات در ساختمان محل سکونت آیریس، او تصمیم میگیرد به وصیت دوستش عمل کند. این تصمیم او را با چالشهای عملی و احساسی مواجه میکند و در نهایت به سفری درونی برای پذیرش غم و بازسازی خلاقیتش منجر میشود.
به تازگی در مطلبی به نقد و بررسی فیلم «تصنیف جزیرۀ والیس» پرداختم که آن فیلم هم دقیقا شرایطی مشابه با اثر پیش رو داشت. هر دو اثر با کارگردانانی ناآشنا سعی دارند روایتی از زندگی را ارائه کنند و در این بین آنجا سازندگان از ستارهای به نام «کری مولیگان» بهره بردهاند و در اینجا از «بیل موری» و «نائومی واتس». به شخصه حضور بازیگران مهم در چنین آثار کمهیاهویی را اتفاق جذابی میدانم و به نظرم در چنین موقعیتهاییست که عیار یک بازیگر بار دیگر مشخص میشود. اینکه یک بازیگر جدا از بحث مالی، چه درکی از جایگاه و محبوبیت خود دارد و اصولا حتی چه فهم و درکی از هنر و سینما دارد. وقتی فلان بازیگر بزرگ با مارتین اسکورسیزی و یا کریستوفر نولان همکاری میکند که دیگر بازیگر ریسک خاصی نکرده است. خودش را به دست بزرگترین کارگردانان حال حاضر جهان سپرده است و حتی اگر نتیجۀ کار چندان هم درخشان در نیاید حداقلش این است که فیلم و بازیاش حسابی دیده میشود و در کارنامۀ کاریاش به یک اثر مهم بدل میشود. اما وقتی یک بازیگر در چنین آثار کوچکی بازی میکند که نه در فصل جوایز اعتنای خاصی به آن خواهد شد و نه در باکسآفیس توفیقی کسب خواهد کرد اینجاست که یک عشقِ سینما میتواند خیلی بهتر شخصیت بازیگر مهم پیش رویش را بشناسد و ببیند او چه میکند.
این فیلم براساس رمان The Friend به نویسندگی سیگرید نونز است. نویسندهای آمریکایی که پیش از این، در سال گذشته پدرو آلمودوار کتابی دیگر از او به نام What Are You Going Through را منبع اقتباس خود قرار داد و فیلم The Room Next Door را ساخت. بنابراین این اقتباس که از تمی چون مرگ، خودکشی و دوستی برخوردار است فضای خوبی در اختیار این دو ستارۀ نامآشنا قرار میدهد تا بار دیگر قدرت بازیگری خود را به رخ بکشند. هنوز هم از نگاه من نقطۀ اوج نائومی واتس در فیلم درخشان دیوید لینچ، «جادۀ مالهالند» است. واتس در فیلمهای مهمی همچون «۲۱ گرم» و «بردمن» به کارگردانی آلخاندرو گونزالز ایناریتو هم نقشآفرینی قدرتمندی داشت اما متاسفانه سالیان سال است که دیگر این بازیگر را حداقل در عرصۀ سینما در اثر قابل توجهی نمیبینیم و این واقعا حیف است چرا که نائومی واتس حقیقتا بازیگر خوبیست. خبر خوب این است که اگرچه نقشآفرینی نائومی واتس به هیچ وجه به پای آثار ذکر شده نمیرسد اما این فیلم از بهترین نقشآفرینیهای یک دهۀ گذشتۀ اوست. در ادامه به بازی این بازیگر ۵۶ ساله بیشتر خواهم پرداخت.
وقتی از اهمیت و نقش پررنگ یک ستاره در چنین آثار کمبودجهای سخن میگویم فقط صحبت از نقشآفرینی آن بازیگر نیست بلکه آن بازیگر اثری فراتر از یک بازیگر روی پروژه دارد. کری مولیگان در فیلم «تصنیف جزیرۀ والیس» و نائومی واتس در فیلم «دوست» علاوه بر بازیگری، تهیهکنندگی اجرایی فیلم را هم عهدهدار بودند. احتمالا ندانید که نائومی واتس از سال ۲۰۰۱ سگ خانگی دارد و سالهای سال با این سگ زندگی میکرد تا اینکه سرانجام در سال ۲۰۲۱ مرگ سگ این دوستی ۲۰ ساله را به پایان رساند. همین نکته و همین ارتباط حسی نائومی واتس با سگ خانگی قطعا یکی از انگیزههای اصلی و شخصی او برای حضور در این پروژه بوده است. در این فیلم هم پیش از آغاز فیلمبرداری، نائومی واتس چند هفته با سگ اصلی داستان که «آپولو» نام داشت و از نژاد گریت دین بود زندگی کرد تا تعاملات او و سگ در طول فیلم واقعیتر شود و حسّی واقعی میان این دو شکل بگیرد! حال با این تفاسیر، و تأکید براهمیت نائومی واتس در این اثر به عنوان رکنی کلیدی و فراتر از یک بازیگر، به سراغ بررسی دقیقتر این اثر برویم.
فیلم با پخش بخشی از پردۀ دوم اپرای Magic Flute (K. 620) موتزارت آغاز میشود که همزمان با آن بیل موری (والتر) را در نیویورک در حال دویدن و ورزش کردن میبینیم. در این بین او شروع به خندیدن میکند و در همین زمان کات میخورد به خندههای نائومی واتس (آیریس). سپس یک جمع صمیمی و دوستانه را میبینیم که دور یک میز جمع شدند و در آنجا بیل موری خاطرۀ کشف ناگهانی یک سگ را تعریف میکند. آن تِرَک از اپرای موتزارت با کلوزآپی از بیل موری به پایان میرسد و نام فیلم با فونتی قرمز بر روی بکگراندی مشکی نقش میبندد.
تصویری از فیلم The Friend | مقدمه به پایان میرسد و حالا داستان آغاز میشود.
سپس فیلم با یک جامپ کات به سراغ زمانی میرود که والتر مرده است و آیریس در سوگ دوست صمیمیاش است. وویس دوستش را گوش میکند و به سراغ مراسم ختمش میرود. در آنجا بیننده متوجه میشود که والتر ۳ زن داشته است و علاوه بر اینها هم روابط گوناگون و حتی خارج از چارچوبی با زنان مختلف داشته است. همچنین متوجه میشویم والتر نویسنده و انسان با دانش و معلوماتی بوده است که شیفته زیاد داشته است. در ادامه زنی به نام اولیویا از آیریس میخواهد تا یک روز به خانهاش بیاید تا دربارۀ موضوعی با یکدیگر به گفتگو بپردازند. در همین بین میفهمیم که خود آیریس هم نویسنده است و حتی تدریس هم میکند. سپس آیریس به خانۀ اولیویا میرود و اولیویا به وصیت والتر عمل میکند؛ سگِ محبوب و وفادار والتر (به نام آپولو) را به آیریس میسپرد. در ابتدا او از این کار امتناع میکند چرا که مخالف نگهداری از سگ است اما هر جور که هست اولیویا او را متقاعد میکند تا او این مسئولیت را قبول کرده و به وصیت والتر عمل کند. اینجاست که داستان فیلم آغاز میشود. داستان ارتباط میان آیریس و سگ والتر، آپولو.
فیلمهای زیادی در سینما برپایۀ ارتباط میان سگ و انسان ساخته شده است. در سالهای اخیر نمونههای قابل توجه آن فیلمهایی چون Hachi: A Dog’s Tale (2009)، Togo (2019) و به تازگی فیلم Arthur the King (2024) هستند که در مطلبی جداگانه به آن پرداختم. در اینجا هم ارتباط میان آیریس (انسان) و آپولو (سگ) یکی از تمهای اصلی فیلم را میسازد. اما فیلم عملا به جز ۳۰،۴۰ دقیقۀ پایانی فیلمی خستهکننده و ملال آور است. خود روایت که با ریتمی کند داستانی ساده و بدون هیجان و گرۀ روایی خاصی را نمایش میدهد. بنابراین پایۀ فیلم شخصیتهای آن است نه داستان آن. اما فیلمساز در این زمینه هم عملکرد ضعیفی دارد و در بحث شخصیتپردازی هم ناامیدکننده است. شخصیتهای فرعی که هیچ یک به کاراکتر تبدیل نمیشوند و حضور برخی از آنها در فیلم توجیهی ندارد و صرفا موجب افزایش رانتایم اثر شده است. (از جمله حضور شاگرد آیریس در چندین و چند سکانس) اما ضعف اصلی این است که خود آیریس هم به کاراکتر تبدیل نمیشود. او یک نویسنده است. در نریشنها رگههایی از این موضوع را میفهمیم اما در طول فیلم چیزی از نویسندگی او نمیبینیم. از تدریس او که حقیقتا هیچی نمیبینیم. هر سری هم که به سکانسهای کلاس درس میرویم غالبا آیریس در گوشهای نشسته و اصلا کاری به دانشجویانش ندارد! ارتباطات میان او و بقیۀ انسانها هم که ساخته نمیشود زیرا آنها هم کاراکتر نشدهاند. بنابراین تنها چیزی که میماند همین ارتباط میان او و آپولو است. اما همین رابطه هم نسبت به روابطی که برای مثال در فیلمهای نامبرده شده دیده میشود ضعیفتر است چرا که کاراکتر ساخته نشده است. در این میان اما نائومی واتس مشخصا تلاش کرده تا این نقش را در بیاورد. در برخی سکانسها بازی او واقعا خوب است. اما به نظرم در نگاهی کلی بازی نائومی واتس در این اثر قابل قبول و نسبتا خوب ارزیابی میشود چرا که اگرچه خود او به واسطۀ توانایی، شناختش از موضوع و تجربۀ کاریاش عملکرد خوبی دارد اما مشخصا بازیگردانی کارگردانهای اثر مشکل دارد. دقت کنید هر موقع صحنۀ کوتاهی وجود دارد که به سکانسی دیگر کات میخورد بازی نائومی واتس نامتناسب است. برای مثال مواقعی که او برای آپولو موسیقی میگذارد و یا در صحنهای که در حال تماشای فیلم It’s a Wonderful Life است دقت کنید. هیچکس به اندازۀ فیلمساز (کارگردان) نمیداند که کاراکتر او دقیقا باید چگونه باشد، چگونه نگاه کند و چگونه حرکت کند چرا که کاراکترها زاییدۀ ذهن او هستند. خصوصا در این صحنههایی که پیوستگی وجود ندارد اصل کار برعهدۀ کارگردان است تا بازیگر را دقیقا آگاه کند که چه چیزی میخواهد و بازی درستی از او بگیرد اما در اینجا بازی نائومی واتس در چنین صحنههایی نامتناسب است و از طرفی در صحنههایی که تایم بیشتری دارند در کیفیت بالایی قرار دارد.
تصویری از فیلم The Friend | نائومی واتس مجموعا نقشآفرینی خوبی در این فیلم دارد. اما مشخصا بخش عظیمی از این بازی خوب نه به خاطر بازیگردانی خوب کارگردان بلکه به خاطر خود نائومی واتس است و شناخت خوبی که از موضوع دارد. از طرفی بخشی از ذهنم مدام در حال مقایسۀ ظاهر او با جوانیاش در فیلمهایی مثل «مسیر مالهالند» بود و اینکه گذر عمر به او هم رحمی نکرده است.
فیلم داستانی قابل پیشبینی دارد. طبق پیشفرض ما از چنین آثاری، کاملا مشخص است که آیریس علیرغم تمامی فشارهایی که به او وارد میشود، بالاخره با آپولو خو میگیرد و او را نگه میدارد و سختیهای این کار را به جان میخرد. اما نکتۀ مهم دیگر در طول فیلم بازی گرفتن خوب فیلمساز از آپولو بوده است! طبیعتا کار با یک سگ کار سختی برای یک فیلمساز است. خصوصا وقتی قرار باشد خود سگ در طول فیلم اَکت داشته باشد! حقیقتا نوع نگاههایی که آپولو دارد واقعا حس خوبی را منتقل میکند و در برخی جاها از فیلمنامه هم جلوتر است. از طرفی جای کات به آپولو در اندازه نماهای گوناگون (مثل کلوز-آپ) خوب است.
اما فیلم از منظر فیلمنامه هم جدا از شخصیتپردازی در خود روایت مشکل دارد. مثلا سکانس دامپزشک را به یاد بیاورید. جایی که آیریس آپولو را با خودش به دامپزشکی برده تا مشکل آپولو بررسی شود. دامپزشک جوری صحبت میکند انگار دشمن حیوانات است و آنها برایش هیچ اهمیتی ندارند! چنین چیزی به این نیّت انجام شده تا نشان داده شود چقدر همه چیز در حال فشار گذاشتن روی آیریس است تا از سگ دست بکشد و تنش ایجاد کند اما نباید چنین باگهایی در فیلم وجود داشته باشد. یا سکانس مهمانی سال نو در خانۀ دوست آیریس را به یاد بیاورید. در یک صحنه ۴،۵ جمله دیالوگ بین آیریس و مهمانان رد و بدل میشود و سپس کات خورده میشود به آخر مهمانی و چهرۀ ناراحت آیریس. حالا چرا او ناراحت است؟ چون به قول او به جای مهمانی سال نو مهمانی پا درمیونی بوده است. خب چنین چیزی باید با یک صحنۀ ۳۰ ثانیهای نشان داده شود و سپس به چنین شکلی در دیالوگ بیاید؟! اینها ضعفهای دیگر فیلم در بُعد روایی هستند.
اما فیلم «دوست» در ۳۰،۴۰ دقیقۀ پایانی واقعا جان میگیرد. از جایی که آیریس به پیش روانشناس میرود تا بتواند از طریق او یک گواهی جور کند تا سگ را بخشی از درمان و وابستگی عاطفی خود بنامد و به این ترتیب مجوز حضور سگ را در آپارتمانش بگیرد. حقیقتا فیلم «دوست» معضلات و محدودیتهای نگهداری از یک سگ را در شهر نیویورک به شکل قابل دفاعی به تصویر میکشد. در طول فیلم شاهد محدودیتهای تردد سگ در ساختمان، فروشگاهها، برخورد شهروندان و دیگر موارد هستیم. در کنار اینها آن حس وفادارانه و مظلوم سگ هم به خوبی تصویرسازی شده تا بالانسی میان این موضوع بدون شعار ارائه شود. پایانبندی فیلم را به یاد بیاورید. اولا فیلمساز خیلی خوب انتهای فیلم را به ابتدای فیلم متصل میکند و آن گُنگی ابتدایی فیلم بالاخره در انتهای فیلم رفع و رجوع میشود و بیننده دقیقا متوجه آن دیالوگها و آن لبخندها میشود. سکانس پایانی را در لب ساحل به یاد بیاورید. جایی که بیننده احتمال میدهد که آپولو مرده است. بعید میدانم کسی که این ۲ ساعت را به تماشای این اثر گذاشته باشد، چنین اتفاقی او را هر چند کوچک تحت تأثیر قرار ندهد و این نشان میدهد که فیلمساز فارغ از مسائل دیگر، در این دو ساعت در ساخت این سگ و ارتباطش با آیریس موفق بوده است.
تصویری از فیلم The Friend | تماشای نائومی واتس ۵۶ ساله و بیل موری ۷۴ ساله در کنار یکدیگر جذاب است. خصوصا که نقشآفرینی هر دو در این فیلم خوب است و جزو بهترین بازیهای چند سال اخیرشان محسوب میشود.
در پایان باید گفت فیلم «دوست» از چند منظر قابل بحث است. فیلم از منظر روایی فاقد جذابیتهای لازم برای سرگرم کردن مخاطب است و از سویی نمیتواند فیلم عمیقی در باب سوگواری دوست شود بنابراین از هر دو جنبه شکست میخورد و نه فیلمی سرگرمکننده و نه فیلمی عمیق است. اما با این حال تماشای یک نقشآفرینی خوب از نائومی واتس پس از سالها اتفاق مثبت فیلم است. تماشای نقشآفرینی نائومی واتس در مقابل بیل موری برای عاشقان سینما لذتبخش است و از سویی ارتباط میان آپولو (سگ) و نائومی واتس پرداخت خوبی دارد و فیلم از منظر نمایش مزایا و محدودیتهای نگهداری از سگ اثری قابل توجه و قابل تأمل خصوصا برای علاقمندان است.
نمره نویسنده به فیلم: ۵.۵ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید