چندین سال است که رئالیتیشوها به عنوان برنامههای سرگرمکننده مخاطبان زیادی را در سرتاسر دنیا جذب خود کرده است. این موضوع در ایران نیز مورد توجه قرار گرفت بهنحوی که امروزه در اکثر شبکههای اینترنتی شاهد برنامههایی از این دست هستیم. فیلم The Wrong Paris داستان دختری است که برای سفر به پاریس و تحصیل در آنجا با مشکل مالی روبهرو است بنابراین حضور در یکی از همین رئالیتیشوها را فرصت مناسبی میبیند تا بتواند بهطور رایگان به پاریس سفر کند اما مسائلی برای او پیش میآید که داستان فیلم را شکل میدهد. در نقد این اثر قصد داریم به این موضوع بپردازیم که چگونه باید در مدیوم سینما چنین برنامههایی را به تصویر کشید تا مخاطب با یک اثر سینمایی روبهرو شود، نه یک رئالیتیشو.
فارغ از نام فیلم، شروع آن نیز حس و حال پاریس را به مخاطب القا میکند. اسامی تیتراژ که با سه رنگ آبی، سفید و قرمز نوشته میشوند، موسیقی متن فرانسوی و عکس برج ایفل در کارگاه داون (قهرمان داستان با بازی میراندا کازگرو) همگی نشان از دغدغه پاریس دارند. ظاهرا خانواده نیز مسئله است زیرا در اولین برخورد مخاطب با خانواده، دوربین درون خانه حضور دارد و داون از بیرون وارد میشود که بیانگر ارجحیت خانواده است، خانوادهای متشکل از سه خواهر و یک مادربزرگ. همه چیز برای شروع یک داستان خانوادگی سرگرمکننده مهیا است اما باید دید که کارگردان (جنین دامیان) با این معرفی نسبتا خوب در ادامه ماجرا چه میکند.
از همین خانواده شروع کنیم. خواهر کوچکتر داون عملا نقشی در این فیلم ندارد، نه کمکی به پیشبرد داستان خواهرش میکند و نه به عنوان یک کاراکتر مستقل، داستان خودش را دارد. حضورش در فیلم کاملا اضافی است. مادربزرگ نیز اوضاع بهتری از او ندارد. با بیان جملات زرد مثبتاندیش به نوهاش انگیزه میدهد و در دیالوگی متوجه میشویم که داون پساندازش را خرج درمان او کرده است. امیلی دیگر خواهر داون نسبتا نقش پررنگتری در داستان دارد. در ابتدای فیلم در کنار خواهرش حاضر است، نقش حمایتکننده دارد و پیشنهاد حضور در رئالیتیشو را او به داون میدهد. اما امیلی به همراه خواهر کوچکتر و مادربزرگ در همان اوایل داستان حذف میشوند و تنها در یک سکانس در اواسط فیلم مجددا ظاهر میشوند. بنابراین خانوادهای در کار نیست و با یک اثر خانوادگی سر و کار نداریم، دوربین کارگردان هم در سکانسهای ابتدایی فقط شعار خانواده را میداد.
ژانر فیلم The Wrong Paris کمدی عاشقانه است که در واقع نه کمدی است و نه عاشقانه. لحن کمدی فیلم مسخره است، شوخیها مضحک است، چه شوخی کارگردان با کاراکترها و چه شوخی کاراکترها با یکدیگر. از لحظه رم کردن اسبها بگیرید تا چالشهایی که برای دخترها در رئالیتیشو در نظر گرفته شده است، هیچ کدام نمیتوانند خندهای از مخاطب بگیرند. کارگردان مجبور است به ابتذال روی بیاورد که در انجام آن هم ناموفق است. واقعا هنر میخواهد با این همه پلان کمدی که در فیلمنامه نوشته شده، نتوانی لبخند کوچکی بر لبان بیننده بیاوری. علت این امر جدا از اجرای بد، عدم شخصیتپردازی کاراکترها است. به غیر از قهرمان و ضد قهرمان داستان (لکسی) که تا حدودی شکل میگیرند مابقی کاراکترها نه تنها شخصیتپردازی نمیشوند، بلکه قابلیت رسیدن به یک تیپ سینمایی را هم ندارند. کاریکاتوریزه هستند، لحظهای در قاب تصویر قرار میگیرند تا شوخیهای مضحک کنند و مسخرهبازی درآورند. دختر لوسی که تحمل کثیف شدن لباسهایش را ندارد، دختر دیگری با رفتار پسرانه و زور زیاد قابلیت این را دارند که با پرداخت درست حداقل تبدیل به یک تیپ شوند تا بار طنز فیلم را افزایش دهند اما کارگردان از انجام همچین کاری عاجز است. از همه بدتر دختر آسیایی است که نه به خاطر پول در مسابقه شرکت کرده و نه عشق. قهرمان داستان به یک نیروی کمکی احتیاج دارد تا مسیرش را تا پایان ادامه دهد بنابراین عوامل فیلم تصمیم گرفتند که همچین کاراکتری را به زور در دل داستان جای دهند.
اما بدترین قسمت فیلم The Wrong Paris با اختلاف، سکانس پایانی است. عشقی که مشخص نیست چه زمانی، چگونه و به چه دلیل شروع شد در لحظه وصال مضحک، باورناپذیر و سانتیمانتال میشود. قهرمان داستان در کل مدت زمان فیلم در هدف رسیدن به پاریس است. تری (پسری که عاشق او است) را پس میزند تا سریعتر حذف شود، تنها علت دلبریهایش حضور در چالشها و به دست آوردن پول است و زمانی که متوجه میشود فینال مسابقه در پاریس انجام میپذیرد، تصمیم به مبارزه میگیرد بنابراین چنین شخصیتی کی فرصت عاشق شدن پیدا کرد؟ شاید منظور کارگردان از عشق، نگاه تحریکآمیز داون به اندام ورزیده و تنومند تری باشد که در سکانسی از فیلم میبینیم! موسیقیهای بیربط متن هم نمیتواند کمکی به ساختن رابطه و عشق میان این دو کاراکتر کند. بنابراین دیالوگ این دو نفر در فینال مسابقه که با اشک و احساسات هم توام میشود، بیشتر بار کمدی فیلم را بر دوش میکشد تا اینکه ژانر عاشقانه بسازد. تری هم با این جملات سریعا خام میشود و نقشه جدیدی به سرش میزند تا داون هم بتواند پول را حفظ کند و هم او را داشته باشد. بهبه! عجب عشقی ساختی خانم کارگردان، دست مریزاد. مخاطب را که به سخره گرفتی، حداقل به کاراکترهای داستانت رحم میکردی.
فیلم The Wrong Paris با تمامی ایرادات و ضعفهایش یک سکانس خیلی خوب دارد که نمیتوان بیتوجه از کنار آن گذشت. زمانی که تری باید میان داون و لکسی یک نفر را انتخاب کند، تعلیق شدیدی احساس میشود. دلیل آن نیز بیشتر به هنر فیلمنامهنویس برمیگردد تا اجرای کارگردان. داستان میتوانست مخاطب را دچار شوک کند. لحظهای که لکسی پرده از راز داون برمیدارد از دید مخاطب پنهان بماند تا زمانی که قهرمان داستان از مسابقه حذف میشود بیننده در بهتی آنی فرو رود و نتواند تعلیق ایجاد شده را تجربه کند اما داستان بهدرستی لحظه دستیابی لکسی به نامه داون و در میان گذاشتن راز او با تری را به تصویر کشید تا نشان دهد که حتی یک اثر سینمایی ضعیف تا چه میزان میتواند از رئالیتیشوهایی با این مضامین جلوتر باشد. شخصیتپردازی کمرنگی که این دو کاراکتر و رابطه میان آنها را شکل میدهد نیز در ساخت این تعلیق نقش دارد. اختلافات و حسادت آنها به یکدیگر در طول چالشها و قرارهای ملاقات آنها با تری باعث شد که لحظه حذف شدن یکی از این دو نفر برای مخاطب مهم جلوه کند و هیجانی را بر حس او دیکته کند.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۳ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید