در نقد قسمتهای دوم و سوم سریال «بامداد خمار» به این موضوع پرداختیم که با وجود پیشرفت فیلم نسبت به قسمت اول و افتتاحیه ضعیف آن، آخرین ساخته خانم آبیار همچنان با استانداردهای اولیه یک سریال تلویزیونی فاصله زیادی دارد. بازیهای ضعیف، خنثی و بیحسوحال بازیگران دمار از روزگار این سریال درآورده بود. عدم شخصیتپردازی مناسب که در قسمت سوم تا حدودی برطرف شد، امکان فضاسازی و اجازه همراه شدن مخاطب با داستان را نمیداد. تکانهای ویرانکننده دوربین که ذهن بیننده را متلاشی میکرد نیز از نقاط ضعف اساسی قسمتهای اول تا سوم این سریال بود. حال قصد داریم در این مقاله به نقد سه قسمت دوم این سریال بپردازیم تا ببینیم مشکلات آن تا چه میزان برطرف شده است و لحظات دراماتیک فیلم که با جلو رفتن داستان پررنگتر میشود، چگونه در قاب تصویر اجرا میگردد.

نقد و بررسی قسمت چهارم سریال بامداد خمار

با وجود شخصیتپردازیِ نصفه و نیمه بصیرالملک و نازنین، رابطه مشخصی میان آنها شکل نمیگیرد. بصیرالملک لحظهای با همسرش مهربان است و به او ارج و قرب میبخشد و ثانیهای بعد تشری به او میزند و بازخواستش میکند. این دوگانگی توامان با بازی خنثی مصفا ترکیب شده و نتیجه آن کاراکتری میشود که نه مهربانیاش ساخته میشود و نه ابهتش. بصیرالملک پس از گذشت چهار قسمت همچنان تیپیکال است و شخصیتش کامل نمیشود. تیپ ساخته شده هم از تکرار و مواجهه زیاد مخاطب با او شکل گرفته و هرگز به بازی کاراکتر و کارگردانی مربوط نمیشود. این مسئله در قسمتهای آینده که نقش پدر در شکلدهی درام فیلم پررنگ میشود، نمایانتر خواهد شد. رابطه رحیم و محبوبه بیشتر شبیه به عشقهای تینیجریِ سریالها و فیلمهای آمریکایی است تا یک عشق کهن ایرانی. درامی در لحظات مواجهه دو کاراکتر شکل نمیگیرد و هرچه هست سرخوشیهای دوران نوجوانی است. اگر نریشن کهنسالی محبوبه در این پلانها وجود نداشت، خیلی راحت میشد آنها را از سریال حذف کرد، بدون آنکه خللی در داستان ایجاد کند.
اما مشکل اساسی فیلم که هرچه جلو میرویم نمایانتر میشود، تابوشکنیهای ضد ممیزی است که کارگردان آنها را برگ برنده سریالش میداند. بشکنزدنهای گاه و بیگاه و حرکات موزون خانمها که بخش عمدهای از زمان هر قسمت را به خود اختصاص میدهد، جای آنکه تابوشکنیای انجام دهد، سریال «بامداد خمار» را تبدیل به فیلم فارسیای میکند که تحمل آن برای لحظاتی واقعا طاقتفرسا است و عملا با پخش این پلانها و سکانسها، شعور مخاطب به سخره گرفته میشود. تابوشکنی در سینما و تمام مدیومهای هنری کار پسندیدهای است اما به شرط آنکه در چهارچوب داستان و فرم اثر باشد. یعنی اگر این پلانها از فیلم حذف شود به ماهیت آن ضربه بخورد و حس مخاطب از بین برود، نه اینکه در هر قسمت، یک عده در وسط صحنه رقص و پایکوبی راه بیاندازند تا فقط زمان سریال سپری شود. با این کار داستان طولانی میشود و قطعا صرفه مالی بیشتری برای عوامل آن دارد. بازیهای اغراقآمیز در این قسمت نیز همچنان ادامه دارد و از کاراکتر دایه و دده به نزهت نیز رسیده است. در قسمتهای ابتدایی که نقش نزهت (با بازی گلاره عباسی) در داستان کمرنگ بود، بازی این کاراکتر نه در حد خوب بلکه قابل قبول بود. اما هرچه نقش خواهر محبوبه در داستان پررنگ میشود، اغراق بازی و ادا و اصولهای اگزجره او نیز بیشتر میشود. این اغراق بازی در بسیاری از بازیگران این فیلم، از عدم کارگردانی مناسب و رها شدن بازیگران به حال خود نشات میگیرد.
لیندا کیانی هم که از این قسمت به عنوان همسر صیغهایِ بصیرالملک وارد داستان میشود، تفاوتی با سایر کاراکترها ندارد. خواندن شعر که مشخص نیست چرا کارگردان انقدر اصرار به انجام آن دارد، آن هم با ادای بیحس و حال کلمات، نهتنها کاراکتر را شخصیتپردازی نمیکند بلکه این همسر دوم را نیز مانند بسیاری از کاراکترهای سریال «بامداد خمار» شعاری و شبیه ماکت میکند. تکانهای دوربین در این قسمت تبدیل به Zoom In و Zoom Out شده است. کاراکتر در حال صحبت کردن است، دوربین به چهره او نزدیک میشود و ثانیهای بعد، بدون دلیل از او دور میشود. کارگردانی که سالیان سال است در این حرفه حضور دارد باید متوجه باشد که این ادا و اصولها هرگز از او یک فیلمساز تکنیکال نمیسازد بلکه بالعکس، آماتورترین بیننده سریال هم متوجه ایرادات کار او میشود. زمانی که کارگردان نمیتواند از بازیگران باتجربه بازی بگیرد، دیگر انتظاری از سیاهیلشگران این سریال نمیرود. کاراکترهایی که در پایان این قسمت در جلوی دروازه شهر جمع شدهاند و به بسته بودن آن اعتراض میکنند، از ادای دیالوگی که تا حدودی بتواند حس عصبانیت و اعتراض آنها را به مخاطب برساند، عاجز هستند. این مسئله یادآور سریالهای نود قسمتی سالهای گذشته تلویزیون است. این سریالها چون قسمت به قسمت ضبط و برای پخش فرستاده میشد، گاهی عوامل را با کمبود وقت مواجه میکرد که همین امر باعث میشد بر روی بسیاری از ایرادات فنی فیلم چشمپوشی کنند. این مسئله در این سریال نیز شدیدا به چشم میخورد. مشخص است که خیلی از پلانها و سکانسها بدون تمرین قبلی و هماهنگی بازیگران ضبط شده تا این چنین مخاطب را بیآزارد!
کاراکتر منصور (با بازی دانیال پورصباح) که از این قسمت وارد داستان میشود و مسلما نقش مهمی در سریال «بامداد خمار» دارد، در فیلمنامه خوب و در اجرا بهشدت ضعیف است. کمک او به زن بارداری که در ظل آفتاب نشسته و درد میکشد، همچنین مواجهه او با ماموران جلوی دروازه که بدون ترس با آنها برخورد میکند، از او شخصیتی کنشمند و سمپاتیک میسازد اما فقط در فیلمنامه. مخاطب اگر داستان را بخواند مطمئنا سمپات منصور میشود اما اجرای این نقش بهقدری ضعیف و تصنعی است که بیننده را پس میزند. دیالوگها بهقدری ضعیف ادا میشوند که هرگز کنشی نمیسازند، گویی دیالوگها روی کاغذ نوشته شده و پشت دوربین قرار گرفته تا بازیگر همزمان از روی آن بخواند. این مشکلِ عدم کنشمندی که در کاراکتر بصیرالملک نیز مشاهده میشود و با توجه به فیلمنامه، مورد نیاز هر دو کاراکتر است، بیشتر از آنکه به بازیگری مربوط شود از بازیگیری و کارگردان نشات میگیرد.
نقد و بررسی قسمت پنجم سریال بامداد خمار

در قسمت پنجم سریال «بامداد خمار»، فیلم با نقطه قوتی مواجه میشود که آن حضور رضا کیانیان در نقش حسامالملک (عموی محبوبه) است. کیانیان در این سریال، تنها بازیگری است که تحت کارگردانی خانم آبیار قرار ندارد. فقط چند پلان نیاز دارد تا به یک کاراکتر خانزاده قجری تبدیل شود. موضوعی که مصفا پس از پنج قسمت هنوز به سایهای از آن نیز بدل نشده است. شخصیت حسامالملک کاملا ساخته میشود بهگونهای که جملات قصارِ خارج شده از دهانش هرگز شعاری نمیشود و کاملا با تیپ شخصیتیاش تطبیق دارد. بازی خوب کیانیان به دیگر کاراکترها نیز هویت میبخشد. کاراکتر عمه کشور که در قسمتهای قبل فقط در فیلمنامه خوب بود و چیزی خاصی در اجرا ارائه نمیداد، زمانی که در کنار برادرش (حسامالملک) قرار میگیرد، دغدغهمندیاش نسبت به خانواده و ابهت و پرستیژش به عنوان خواهر بزرگتر ساخته میشود. مشکلات دوربین همچنان به مانند قسمتهای قبل پابرجا است. اما باید به این نکته نیز اشاره کرد که هر زمان فیلمبرداری بهصورت آکادمیک انجام میشود، دوربین خوب است و گاهی اوقات به روایت داستان سر و شکل میدهد. مثل زمانهایی که در پشت سر محبوبه حرکت میکند و به نوعی همذاتپنداری مخاطب با قهرمان داستان را میسازد. مشکل جایی است که کارگردان میخواهد از خود خلاقیت به خرج دهد که تمامی این خلاقیتها در طول این پنج قسمت، ضد فرم بوده و حس مخاطب را از بین میبرد. مثل پلانی که دوربین تصویر درشتی از یکچهارم صورت کاراکتر کهنسال محبوبه میگیرد و مشخص نیست که با این کار جز گمراه کردن ذهن مخاطب نسبت به داستان چه قصد و نیت دیگری دارد.
نریشنِ کاراکتر کهنسال محبوبه همچنان جز معدود نکات مثبت سریال «بامداد خمار» است. علاوه بر اینکه بهدرستی حالات روحی محبوبه را (که در بازی چیزی از آن نمیبینیم) بیان میکند، در قصهگویی نیز موفق است. عملا چون سریال هرگز از ادبیات داستانیاش فراتر نمیرود و تصویری نمیشود، هر کجا که فیلم حالت داستانسرایی به خود میگیرد موفق عمل میکند و این بزرگترین نقطه ضعف برای هر مدیوم تصویری علیالخصوص فیلم و سریالهای اقتباسی است که داستان اصلی جای تصویر، مخاطب را همراه میکند. همین امر باعث میشد، زمانی که دوربین کات میخورد و بیننده با کاراکتر کهنسال محبوبه مواجه میشود که خاطراتش را برای برادرزادهاش تعریف میکند، دیگر نریشن خانم برومند نتواند بار درام فیلم را به دوش بکشد زیرا مخاطب با عمهای طرف است که انگار در حال قصه خواندن است، نه مرور خاطرات. بازی کاراکترهای اصلی نیز تفاوت و پیشرفت چندانی نسبت به قسمتهای قبل ندارد. محبوبه همچنان بد شعر میخواند، اشک میریزد، ناز میکند و در یک کلام بازی میکند. به تمامی نقاط ضعف بازی این کاراکتر، در نقد قسمتهای قبل پرداختیم.
نقد و بررسی قسمت ششم سریال بامداد خمار

قسمت ششم سریال «بامداد خمار» ضعیفترین قسمت این مجموعه و بهنحوی آب سردی است بر روی مخاطبی که همچنان به این سریال امید بهبودی بسته است. تمام زمان این قسمت صرف بحثهای پیش پا افتاده و مبتذل کاراکترهایی میشود که مثلا دغدغه عروسی قهرمان داستان را دارند. لطفا برای وقت صرف شده مخاطب پای سریالتان ارزش قائل شوید و به او توهین نکنید! دیالوگنویسی در خصوص حسادت به لباس و جواهرات و ادا و اصولِ خواستگاران یعنی ساخت سریال! آن هم نه یک سکانس، نه دو سکانس بلکه کل مدت زمان فیلم. این صحبتها که پس از مراسم خواستگاری ممکن است در هر خانهای عنوان شود، پس دیگر چه نیازی به ساخت سریال است. کارگردان باید روایت تازهای از این قضیه ارائه بدهد که هرگز نمیتواند. محبوبه عاشق رحیم شده است و حضور خواستگاران در خانه او باید تعلیقی بسازد که نهتنها قهرمان داستان بلکه مخاطب را نیز با او همراه کند. اما زمانی که فیلم از رعایت کوچکترین اصول فیلمسازی غافل است، تعلیق جای خود را به صحبت در خصوص حجم النگوی خواستگاران و نیش و کنایههای مادر شوهر میدهد.
جالب اینجا است که کارگردان گاها شعارهای فمنیستی نیز میدهد و از ظلم و ستم مردان سخن میگوید. حال این سوال پیش میآید، آیا با این کاراکترهای زن که کاری جز غیبت ندارند، دیگران را تمسخر میکنند و حرکات موزون انجام میدهند، قرار است از حق زن دفاع شود؟ به عوامل فیلم شدیدا توصیه میکنم یک مقئار فیلم ببینند (علیالخصوص آثار کوروساوا) تا متوجه شوند از زن خدمتکار هم میتوان شخصیتی ساخت که به وقتش شاد و سرزنده است و در وقت دیگر کنشمند و جدی. اما در اینجا دایه فقط بشکن زدن بلد است، دده و کلفت هم رقصیدن. احسنت به این تابوشکنی.
امتیاز نویسنده به قسمتهای چهار تا ششم سریال بامداد خمار: ۳ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید