تک فان

تک فان

مجله خبری تفریحی: دنیای سرگرمی و تفریح
امروز: سه شنبه , ۱۸ شهریور , ۱۴۰۴
X
نقد و بررسی Warfare |‌ یادبودی شکست‌خورده و شرم‌آور

نقد و بررسی Warfare |‌ یادبودی شکست‌خورده و شرم‌آور

سینما می‌تواند کارکردهای گوناگونی برای تماشاگران مختلف داشته باشد؛ مکان و زمانی برای فرار از واقعیت، دوری از ملال، تجربه سرگرمی یا حتی حسی متفاوت و تازه. اما برای گروهی از صاحبان سرمایه و قدرت، سینما اغلب تبدیل به اسباب‌بازی‌ای می‌شود برای سرگرمی خودشان و در ملا عموم، بازگشتی به واقعیت تاریخی. سازندگان «جنگاوری» ظاهرا دلشان هوای ۲۰ سال پیش کرده است و تصمیم گرفته‌اند فیلمی بسازند که برای خود و هم‌قطارانشان لذت‌بخش باشد؛ فارغ از تاثیری که بر سینما یا مخاطب می‌گذارد.

تبلیغات

«جنگاوری» روایتگر گروهی از تکاوران نیروی دریایی آمریکا در ماموریتی در عراق است که طی عملیات با حمله دشمن مواجه می‌شوند. اعضای گروه در این درگیری‌ها دچار جراحات شدیدی می‌شوند و درخواست کمک می‌کنند، اما حتی نیروهای پشتیبانی نیز از حملات در امان نمی‌مانند. این وضعیت، گروه تکاوران را مجبور می‌کند تا راهی برای فرار از این مخمصمه بیابند و از آن جان سالم به در ببرند.

احتمالا فیلم «Ex Machina» (فراماشین) محصول ۲۰۱۵ را دیده‌اید یا دست‌کم چیزهایی درباره‌اش شنیده‌اید. کارگردان آن فیلم، همان کسی است که فیلم «جنگاوری» را ساخته است: الکس گارلند، نویسنده، فیلمنامه‌نویس و کارگردان بریتانیایی که به خاطر آثار علمی‌تخیلی و روانشناختی‌اش شهرت دارد. رمان او با عنوان «ساحل» توسط دنی بویل به فیلم تبدیل شد و گارلند بعدها در نوشتن فیلمنامه آثاری چون «۲۸ روز بعد» (۲۰۰۲) و «آفتاب» (۲۰۰۷) با بویل همکاری کرد.

گارلند در مقام کارگردان با فیلم «فراماشین» تحسین گسترده‌ای به دست آورد؛ فیلمی درباره هوش مصنوعی و مرزهای آگاهی انسانی که جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه را دریافت کرد و خود گارلند نیز نامزد بهترین فیلمنامه شد. دومین اثر او، «نابودی» (۲۰۱۸)، به خاطر ترکیب فضای علمی‌تخیلی، ترس و استعاره‌های فلسفی مورد توجه قرار گرفت. او سپس با سریال «توسعه‌دهندگان» (۲۰۲۰) که از شبکه Hulu پخش شد، دغدغه‌های خود درباره تکنولوژی، سرنوشت و اختیار انسان را ادامه داد. در ۲۰۲۲ نیز فیلم «مردها» و در ۲۰۲۴ «جنگ داخلی» را ساخت؛ دو اثری که در آن‌ها به بررسی بحران‌های هویتی و اجتماعی می‌پردازد.

اما جدیدترین اثر گارلند، «جنگاوری»، نکته‌ای ویژه دارد: او این بار تنها نیست. رِی مِندوزا، مشاور نظامی، عضو سابق نیروی دریایی آمریکا و مربی بدل‌کاران در چندین فیلم، برای اولین بار به عنوان کارگردان در این پروژه در کنار گارلند حضور دارد. احتمالا می‌توانید حدس بزنید نتیجه همکاری آن‌ها چه خواهد بود.

فیلم «Warfare» در ظاهر قرار است روایتگر حضور تکاوران آمریکایی در سال ۲۰۰۶ در عراق باشد؛ روایتی بر پایه خاطرات واقعی سربازانی که در این درگیری شرکت داشته‌اند. اما نتیجه نهایی به‌ جای آنکه یک اثر سینمایی با ساختاری دراماتیک و درگیرکننده باشد، بیشتر شبیه بازخوانی تصویری دفترچه خاطرات است؛ بی‌رمق، خالی از تعلیق و فاقد هر گونه قهرمان یا کاراکتر به‌یادماندنی. فیلمنامه در سکانس ابتدایی گویی قصد دارد نشان دهد که علاقه‌مند به زندگی یا انگیزه‌های شخصیت‌هاست. اما با پیشروی داستان و برخلاف انتظار مخاطب که می‌خواهد بداند این سربازان چه گذشته‌ای دارند یا چرا پا به میدان جنگ گذاشته‌اند، فیلم پاسخی نمی‌دهد و تنها آن‌ها را در قالب تیپ‌هایی بی‌روح در گوشه‌ای از قصه قرار می‌دهد.

فرمانده گروه نمونه بارزی از ضعف‌های جدی سناریوست. او نه سن و سال و تجربه‌ای دارد که بار ریاست چنین گروهی را به دوش بکشد و نه کوچک‌ترین نشانی از کاریزما. نتیجه کار نه تنها باورپذیری فیلم را از بین می‌برد، بلکه تا حدی مضحک جلوه می‌کند. دیگر اعضای گروه نیز در حد نام‌هایی فاقد کاراکتر باقی می‌مانند؛ سربازانی که بیشتر وقتشان به نشستن در گوشه خانه‌ای که مقرشان است می‌گذرد، بی‌آنکه کاری بکنند یا حتی دیالوگی معنادار رد و بدل کنند. پانزده دقیقه ابتدایی فیلم که باید نقطه جذب و کشش باشد، پر می‌شود از سکون و رخوتی که تماشاگر را به سرعت از ادامه تماشا منصرف می‌کند.

فیلمنامه بیش از حد به بازآفرینی تصاویر واقعی تکیه کرده و همین باعث شده عملا قصه‌ای وجود نداشته باشد. روایت به یک موقعیت تکراری محدود می‌شود: سربازان یکی پس از دیگری زخمی می‌شوند، درخواست انتقال داده می‌شود و صحنه بعدی نیز همان روند را تکرار می‌کند. نه تحول شخصیتی در کار است، نه بحران تازه‌ای که مسیر را تغییر دهد. حتی تلاش‌های پراکنده برای ایجاد گره داستانی، مثل منع ارسال تانک برای انتقال مجروحان، به طرز شتابزده‌ای گره‌گشایی می‌شوند و در عرض چند ثانیه از میان می‌روند. وقتی مانعی در همان لحظه رفع می‌شود، دیگر جایی برای تعلیق باقی نمی‌ماند و این یعنی شکست در ابتدایی‌ترین اصل فیلمنامه‌نویسی.

دیالوگ‌ها نیز به جای آنکه شخصیت بسازند یا تنش ایجاد کنند، به مکالمات بی‌پایان و خشک پشت بی‌سیم تقلیل یافته‌اند. رد و بدل شدن مختصات و اطلاعات نظامی، که شاید در خاطرات واقعی جایی داشته باشد، در قالب فیلم چیزی جز خستگی و دلزدگی به همراه ندارد. حجم این دیالوگ‌ها آن‌قدر زیاد است که گویی گارلند و مِندوزا فراموش کرده‌اند یا حتی نمی‌دانند با یک فیلم سینمایی طرف‌اند، نه گزارشی عملیاتی.

اولین نشانه از تنش ظاهری تازه در دقیقه بیست‌وسوم شکل می‌گیرد؛ زمانی که نیروهای عراقی با فریادهای الله‌اکبر حمله می‌کنند. اما حتی در این صحنه‌ها نیز اضطراب و نگرانی به تماشاگر منتقل نمی‌شود. همه‌ چیز مصنوعی و بازسازی‌شده به نظر می‌رسد و دوربین به جای آنکه تپش قلب و اضطراب شخصیت‌ها را القا کند، صرفا شاهدی بی‌جان است. این فیلم ۹۰ دقیقه‌ای در پایان یک‌سوم ابتدایی خود به همان نقطه‌ای می‌رسد که تماشاگر از ابتدا حدس زده بود: بالاخره باید اتفاقی رخ دهد، اما این رخداد نه غافلگیرکننده است و نه شور و هیجانی می‌آفریند.

فیلمنامه در نبود اوج و نقطه عطف، به تکرار فرمولی یکنواخت بسنده می‌کند. هیچ ‌یک از تصمیم‌ها و رویدادها از منطق داستانی پیروی نمی‌کنند و انسجامی در روایت دیده نمی‌شود. ریتم اثر به‌جای آنکه با ضرباهنگی حساب‌شده پیش رود، یا در سکوت‌های کشدار و عاری از ‌معنا گیر می‌کند یا در مکالمات تمام‌نشدنی بی‌سیم غرق می‌شود. حاصل، روایتی است که نه تنها پیش نمی‌رود، بلکه عملا درجا می‌زند و تماشاگر را کلافه می‌کند.

اگر بخواهیم نکته مثبتی برای اثر بشماریم، شاید تنها همین تلاش برای وفاداری به واقعیت باشد؛ اینکه بخواهد تجربه سربازان را همان‌طور که بوده ثبت کند. اما سینما نیازمند ترجمه این واقعیت به زبان درام است و این همان چیزی است که در «Warfare» غایب است. وفاداری کورکورانه به خاطرات، به جای آنکه به اصالت منجر شود، به محدودیت بدل شده و فیلمنامه را از هرگونه روح، جان و حس تهی کرده است.

این فیلم چیزی نیست جز اتلاف وقت. داستانی که می‌توانست با موضوعی حساس و پرظرفیت به یکی از آثار مهم جنگ عراق بدل شود، در بهترین حالت شبیه بازنمایی بی‌رمق چند تصویر آرشیوی است. نه قصه‌ای وجود دارد، نه قهرمانی، نه تنش و نه نقطه اوجی که بیننده را همراه کند. نتیجه کار چیزی جز یادداشتی تصویری و کشدار نیست که اگر هدف صرفا ثبت خاطرات بوده است. هدفی که جای آن در قالب مستند است نه فیلم بلند سینمایی.

فیلم «Warfare» در حوزه شخصیت‌پردازی و بازیگری، یکی از ضعیف‌ترین نقاط خود را به نمایش می‌گذارد و این ضعف به شدت تجربه تماشاگر را تحت تاثیر قرار می‌دهد. حتی اگر بگوییم چیزی به عنوان شخصیت و بازی وجود ندارد، آن‌چنان دور از هدف نزده‌ایم. شخصیت تک‌تیرانداز با خنده‌های هیستریک و لحظاتی از اضطراب و دقت، تا حدی حس انسانی و واقعی به یکی دو صحنه می‌دهد و گاهی باعث می‌شود مخاطب لحظاتِ کوچکی درگیر شود، اما این حضور محدود، عملا نمی‌تواند بار فیلم را به دوش بکشد. باقی کاراکترها هم نه انگیزه‌ای مشخص دارند، نه رشد و دگرگونی واقعی‌ای در آن‌ها مشاهده می‌شود. آن‌ها بیشتر شبیه تیپ‌های کارتونی و کلیشه‌ای هستند تا شخصیت‌هایی باورپذیر در میدان جنگ؛ حتی نمی‌توان لقب تیپ به آن‌ها داد. حتی می‌توان گفت بازی‌هایی مانند «Call of Duty» گام‌ها از آن جلوتر و موفق‌تر هستند.

رییس گروه با بازی ویل پولتر که می‌توانست نقطه‌ای برای ایجاد انسجام و هدایت هیجان باشد، با بازی ضعیف و غیرقابل باور خود، عملا تاثیر مثبتی بر روند داستان ندارد. در طول فیلم، علاقه یا امیدی نسبت به این گروه شکل نمی‌گیرد و حضور سایر کاراکترها نیز بیشتر تزئینی است تا عملکردی؛ تعداد بالای شخصیت‌ها در یک‌سوم پایانی فیلم حتی این آشفتگی را تشدید می‌کند. تمامی بازی‌ها، فارغ از سطح توانایی بازیگران، به مخاطب یادآوری می‌کند که در میدان جنگ واقعی نیستیم و با اجراهای مصنوعی مواجهیم. نتیجه این می‌شود که تماشاگر با کاراکتری ارتباط برقرار نمی‌کند و در نهایت، کل گروه به چشم یک مجموعه بی‌دست‌وپا دیده می‌شود. حتی ممکن است برخی تماشاگران، به‌خاطر رفتارهای ناشناخته و ضعیف این گروه، همدلی بیشتری با عراقی‌ها یا شخصیت‌های دیده نشده پیدا کنند؛ مسئله‌ای که قطعا از ضعف نویسندگان/کارگردانان در پرداخت روابط و انگیزه‌های داخلی گروه ناشی می‌شود.

در نهایت، «Warfare» در این بخش، خلق شخصیت‌های مهم، نیز ناکام است. حتی شخصیت‌هایی که از نظر موقعیت داستانی اهمیت دارند، بدون پرداخت مناسب و واضح، در لایه‌ای سطحی باقی می‌مانند و هیچ تاثیر ملموسی بر روایت نمی‌گذارند. این ضعف بنیادین در شخصیت‌پردازی و بازیگری، یکی از اصلی‌ترین دلایل ناکامی فیلم در ایجاد تجربه‌ای درگیرکننده و باورپذیر است.

«جنگاوری» قرار است تصویری تجربه‌محور از ماموریتی واقعی در عراق در سال ۲۰۰۶ باشد؛ اما نه فقط داستان به‌ عنوان ساختاری پر از نقض (که در بالا بررسی شد)، بلکه کارگردانی و فیلم‌برداری آن نیز از همان ابتدا نحیف و ناتوان ظاهر می‌شوند. کافی است به یکی از عناصر اصلی دقت کنید: نورپردازی؛ نورپردازی در شب در دومین سکانس، که برای فضاسازی حرکت‌های مخفیانه سربازان طراحی می‌شود، عملا وجود ندارد و کاری در این جهت انجام نشده است. نتیجه‌ آن، منظره‌ای است از سایه‌های سرگردان که نه چهره‌ای قابل تشخیص، نه حرکتی واضح، نه درکی از جهت یا مکان به بیننده می‌دهد. چنین نورپردازی بیننده را درگیر نکرده و صرفا چشمانش را آزار می‌‌دهد.

شاید عده‌ای این‌ نظر را داشته باشند که شاید فیلم‌سازان قصد داشتند واقع‌گرایی را از طریق کم‌نوری و فضای گنگ به شکلی دقیق و مستند القا کنند؛ اما واقعیت این است که این انتخاب به‌ جای عمق، اثر را تا حد یک سری تصاویر مبهم تنزل می‌دهد. از سوی دیگر، استفاده از عکس‌های واقعی که در بین سکانس‌ها قرار داده می‌شوند، نتوانسته‌اند بار احساسی اضافه یا لایه دراماتیکی به فیلم بیفزایند. چون سینما، حتی در فیلم‌هایی مستند بر پایه خاطرات، نیازمند تبدیل به اثری در این مدیوم ست؛ چیزی که در «Warfare» غایب است. حضور این عکس‌ها، در نهایت فقط دل کسانی را که این تصاویر را در اختیار سازندگان فیلم قرار داده‌اند خوش می‌کند.

در ژانری که باید پرتحرک، سرشار از اکشن و در عین حال انسانی باشد، این اثر بیشتر شبیه یک اثر اروپایی ماتم‌زده است. ریتم کند فیلم، سکوت‌های کشدار و نماهایی که کمتر تحرک بصری دارند، بیشتر تماشاگر را‌ پس می‌زند تا  اینکه جذب کند. با این حال، نماهای POV تک‌تیرانداز، لحظاتی هستند که از دل خامی بیرون می‌زنند و حس متفاوتی دارند. دوربین در این نماها گویی دنبال هدف می‌گردد، رفت ‌و آمد مردمان محلی را نشان می‌دهد و نوعی تجربه گیمری جذاب می‌سازد؛ چیزی شبیه تجربه‌ هدف‌گیری در بازی‌های تیراندازی، اما همین نماها هم اندک‌اند و نمی‌توانند نقص‌های بزرگ‌تر را جبران کنند.

فیلم‌برداری بدون خلاقیت در اکثر نماها کار عادی خودش را می‌کند. نمایی وجود ندارد که قابل تحسین باشد؛ هیچ حرکتی از درون قاب محرک یا نوآورانه نیست؛ همه‌چیز محصور در فضای تکراری روایت ناپایدار است. در نیمه فیلم، هیجان و درگیری مستقیم با دشمن با انفجاری ظاهر می‌شود، ولی این صحنه‌ها هم در میان صحنه‌های اکشن معدود فیلم، بیش‌تر نمایشی‌اند تا دراماتیک و سرشار از مکث‌هایی طولانی‌اند که عملا ریتم را متوقف می‌کند.

اگر در چنین ریتم و فضای پرسکوتی روی یک یا دو شخصیت تمرکز می‌شد، همان‌طور که در آثار موفق مشابه چون «۱۹۱۷» سم مندس دیده‌ایم، فضا انسانی‌تر و واقعی‌تر نمایان می‌شد. سازندگان با تصمیم خود بر حضور تمام اعضای سابق نیروی دریایی امکان تماشای یک تصویر ناب را از تماشاگران ربوده‌اند.

در پایان، «Warfare» در بخش کارگردانی و فیلم‌برداری، سقوطی ممتد و تمام‌عیار است. اثر فاقد نوآوری در سبک، انتخاب نما، نورپردازی یا خلق فضا دیده می‌شود. حتی با استناد به واقعی بودن ماموریت و وجوه مستند (که به درام تبدیل‌ نشده)، فیلم نتوانسته سینما خلق کند. نتیجه یک اثر بد و ناتوان است؛ نه ساختار درست دارد، نه حس واقعی، نه تجربه‌ای که مخاطب را پای‌بند کند. وفاداری به واقعیت بدون ترجمه سینمایی، در‌نهایت به روایت کم‌مایه و کسل‌کننده‌ای می‌انجامد که فقط یادآوری ناکارآمدی‌های فیلم است.

از همان ابتدای فیلم می‌توان ردپای انتخاب‌های نادرست تدوینگر را دید؛ جایی که میان سکانس دوم و سوم تغییر ریتمی عجیب اتفاق می‌افتد. سکانس سوم به‌طرز محسوسی کندتر است و نماهایی دارد که به ‌وضوح اضافه و بی‌دلیل کش‌دار به نظر می‌رسند. این یکنواختی نه از جنس تعلیق است و نه از جنس انتظار معنا‌دار در ژانر جنگی؛ چیزی که باقی می‌ماند صرفا سکوت و سکونی مهمل است.

مشکل اصلی اینجاست که حتی اگر سکون طولانی را در یک فیلم جنگی بپذیریم، باید لااقل نشانی از تعلیق یا انتظار در میان سربازان یا فضا وجود داشته باشد. اما اینجا نه در رفتار شخصیت‌ها خبری از استرس و نگرانی است، نه در شرایط جوی و محیط. به همین دلیل تماشاگر نمی‌داند باید چشم به چه چیزی بدوزد یا ذهنش را مشغول چه کند. در چنین شرایطی، فیلم حتی از یک فیلم چهار ساعته هم طولانی‌تر به نظر می‌آید؛ چون نقطه اتکایی برای ادامه مسیر وجود ندارد.

تدوین «جنگاوری» عاملی برای تشدید مشکلات ساختاری فیلم است. به جای ایجاد ضرباهنگی که تماشاگر را با وجود ضعف‌های داستانی درگیر نگه دارد، با طولانی کردن صحنه‌های خالی، تغییر ناگهانی سرعت ریتم و فقدان حس تعلیق، فیلم را به تجربه‌ای فرسایشی بدل می‌کند.

مِندوزا در اولین اثرش، از موسیقی متن استفاده نکرده است و سعی کرده فضای تنش و انتظار را صرفا با صداگذاری ایجاد ‌کند. در نیمه ابتدایی، صدای پرندگان بیرون از خانه و نفس‌کشیدن تک‌تیرانداز در صحنه‌های متعدد و نفس‌بُرِ دیدزنی از پشتِ دوربینِ اسنایپر، سعی دارد حس واقعی حضور در محیط جنگی و اضطراب مستمر را به بیینده منتقل کند. این انتخاب، برخلاف رویکرد متعارف سینما که موسیقی را به‌عنوان ابزار ایجاد هیجان به کار می‌گیرد، بار احساسی و روانی صحنه‌ها را بر دوش طراحی صدا می‌گذارد و به نوعی مخاطب را مجبور می‌کند توجه خود را روی جزئیات محیط و رفتار کاراکترها متمرکز کند.

چنین تصمیمی هرچند تصمیم درست و جسورانه‌ای در چنین ژانری از سینمای هالیوود است اما بدلیل فقدان و ضعف در سایر بخش‌ها مانند همان جزئیات نداشته محیط و رفتار غیر قابل‌قبول کاراکتر‌ها بی‌حاصل خواهد بود. فیلم چنان غنای کافی ندارد تا بتواند با حذف موسیقی و با اعتماد‌به‌نفس به سایر المان‌‌های موفق خود ببالد و موفق شود. در نتیجه چنین تصمیم و ریسک جسورانه‌ای به ضرر فیلم تمام می‌شود.

«جنگاوری» اهمیتی به ما نمی‌دهد. باور کنید دغدغه‌اش سینما نیست. دغدغه‌اش مخاطب نیست. حتی شاید فروش هم نباشد. درست مانند سوگوارانی که با Chat GPTها و هوش مصنوعی‌ها تصاویر مردگانشان را زنده می‌کنند تا آرام بگیرند و میل به دیدار عزیزانشان را برطرف کنند، مِندوزا و هم‌رزمانش در نیروی دریایی، هوس ایام گذشته را کرده‌اند. آن‌ها بی‌شرمانه به دنبال جشن‌گرفتن روزهای تجاوز‌شان به کشوری دیگر هستند. حتی در فیلم‌شان چهره‌های عراقی که از خاکشان دفاع می‌کنند را نشان نمی‌دهند و با خود‌خواهی تمام از خود و شجاعت‌هایشان می‌گویند. در رسانه‌های مختلف این فیلم نمرات قابل قبول و گاها خوبی دریافت کرده و عده‌ای از آن ستایش کرده‌اند. قضاوت با شماست. می‌توانید برای اطمینان هزینه زمانی و مالی کنید و به تماشای «Warfare» بنشینید. شاید آنچه که من دیدم فیلم دیگری باشد.

امتیاز نویسنده: ۱ از ۱۰

منبع خبر





دانلود آهنگ
ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و اجرا : وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است