تک فان

تک فان

مجله خبری تفریحی: دنیای سرگرمی و تفریح
امروز: چهارشنبه , ۱۲ شهریور , ۱۴۰۴
X
چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

در قلمرو سینمای اکشن مدرن، که اغلب در گرداب تکرار و فرمول‌های فرسوده گرفتار آمده، ظهور پدیده‌ای چون «جان ویک» را باید یک معجزه تلقی کرد؛ فیلمی که با احیای اکشنِ فیزیکی و روایتی کم‌حرف اما پُرکشش، استانداردی جدید تعریف کرد. پس از آن، بسیاری سعی در تقلید از این فرمول موفق داشتند، اما تقلید هرگز نمی‌تواند جایگزین اصالت شود. تا زمانی که «Nobody» اثر ایلیا نایشولر پا به عرصه گذاشت. این فیلم نه یک تقلیدگر، که یک وارث هوشمند است؛ وارثی که ریشه‌های اصیل سینمای اکشن را می‌شناسد، درس‌های استادش «جان ویک» را به خوبی فراگرفته، اما در عین حال صدای منحصربه‌فرد خود را دارد. این مقاله استدلال می‌کند که «Nobody» و دنباله آن تا به امروز مشروع‌ترین و کامل‌ترین جانشین برای میراث «جان ویک» بوده‌اند.

تبلیغات

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

یکی از بارزترین وجوه تمایز این دو فیلم، در نگرش کارگردانانه به صحنه‌های اکشن نهفته است. «جان ویک» و اسپین‌آفش «بالرین» به زیبایی‌شناسی لانگ‌تیک (برداشت بلند) و کوریوگرافی‌های بی‌عیب و پیچیده معروف هستند؛ جایی که دوربین با حرکتی سیال و کات‌هایی نادر، بیننده را در قلب یک باله خشن و مرگبار قرار می‌دهد. این روش، بر مهارت فیزیکی باورنکردنی کیانو ریوز و برنامه‌ریزی دقیق صحنه تأکید می‌کند. اما «Nobody» با آگاهی کامل از این سبک، راهی مخالف را در پیش می‌گیرد. ایلیا نایشولر، کارگردان فیلم اول، به جای نمایش پیوسته اکشن، از مونتاژی تند و پویا بهره می‌برد که ریتمی دیوانه‌وار و غریزی دارد. هر کات حساب‌شده است تا هر ضربه را کوبنده‌تر، هر حرکت را خشن‌تر و هر لحظه را غیرقابل پیش‌بینی‌تر کند. این انتخاب، هوشمندانه است زیرا به‌جای تقلید، به دنبال ایجاد حس و حالی متفاوت اما به همان اندازه مؤثر است: حس هرج‌ومرج کنترل‌شده و خشونت ذاتی یک مرد عادی. این تفاوت در نگرش، نشان‌دهنده درک عمیق نایشولر از زبان سینمایی است؛ او می‌داند که چگونه می‌توان با ابزارهای متفاوت، احساسی مشابه را در مخاطب برانگیخت.

اما ترفند واقعی «Nobody» در انتخاب بازیگر اصلی آن نهفته است. در حالی که کیانو ریوز از پیشینه‌ای درخشان در ژانر اکشن برخوردار بود و حضورش در نقش یک قاتل حرفه‌ای کاملاً باورپذیر بود، باب اودنکرک برای عموم مردم چهره‌ای کمدی و آشنا در نقش وکیلی حیله‌گر بود. این انتخاب در نگاه اول غیرمنطقی به نظر می‌رسید، اما در عمل به بزرگترین نقطه قوت فیلم بدل شد. اودنکرک برای این نقش متحول شد. او نزدیک به دو سال از زندگی خود را صرف آموزش‌های سخت و فشرده رزمی کرد تا نه تنها از نظر فیزیکی باورپذیر باشد، بلکه ذاتِ خشونت را درک کند. نتیجه روی پرده حیرت‌انگیز بود. عملکرد او تنها به اجرای حرکات رزمی محدود نمی‌شود؛ او بازیگری است که می‌تواند خستگی عمیق اگزیستانسیال یک مرد میانسال، فرسودگی از زندگی پیش‌پاافتاده بورژوازی و سپس هیجانِ وهم‌آلودِ آزادسازی غرایز سرکوب‌شده را با چشمانش منتقل کند. این تقابل بین تصویر پیشین او و شخصیت جدیدش، به فیلم عمق و غنای دراماتیکی می‌بخشد که در بسیاری از فیلم‌های اکشن مرسوم غایب است.

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

از منظر روایی، هر دو فیلم از یک ساختار کلاسیک و کم‌حرف تبعیت می‌کنند. هر دو با یک مک‌گافین ساده (یک سگ در «جان ویک» و یک دست‌بند کودکانه در «Nobody») موتور محرکه داستان را به راه می‌اندازند. اما درون‌مایه اصلی آن‌هاست که از هم فاصله می‌گیرد. خشم جان ویک، خشم یک حرفه‌ای است که قوانین دنیای خودش زیر پا گذاشته شده است. اما خشم «هاچ منسل» در «Nobody» بسیار جهانی‌تر و مربوط به انسان مدرن است. این خشم، ریشه در پوچی زندگی روزمره، اسارت در قفس راحت اما خفقان‌آور زندگی خانوادگی و نادیده گرفته شدن توسط جامعه دارد. او به طور فعالانه به دنبال درگیری می‌گردد، نه فقط برای انتقام، بلکه برای آنکه بتواند برای یک بار هم که شده، خود را در آستانه مرگ احساس کند و به معنای واقعی کلمه زنده بودن را بچشد. این نگاه، فیلم را از یک اکشن ساده فراتر برده و به آن بعدی جامعه‌شناختی و روان‌شناختی می‌دهد، طوری که آن را به آثاری مانند «Fight Club» یا Falling Down جوئل شوماخر نزدیک می‌کند.

در نهایت، موفقیت بزرگ «Nobody» در این است که مانند «جان ویک» به هوش مخاطب احترام می‌گذارد. این فیلم یک اکشنِ احمقانه با شخصیت‌های یک‌بعدی نیست. دنیایی را می‌سازد که فقط نوک کوه یخ آن دیده می‌شود؛ دنیایی از سازمان‌های اطلاعاتی، آدم‌کش‌های بازنشسته و تاریخچه‌های مرموز که با ظرافت و در سایه به تصویر کشیده می‌شوند. این جهان‌سازی هوشمندانه که باز هم حاصل ذهن درک کولستاد، نویسنده مشترک هر دو فیلم است طعمه‌ای وسوسه‌انگیز برای گسترش داستان و خلق یک فرنچایز جدید است. «Nobody» ثابت می‌کند که سینمای اکشن می‌تواند هم‌زمان باهوش، خشن، خنده‌دار و کاملاً سرگرم‌کننده باشد. این فیلم وارثی شایسته برای تاج و تخت «جان ویک» است نه به دلیل شباهت‌هایش، بلکه به دلیل داشتن همان روحیه ماجراجویانه و احترام به ژانر است، در حالی که صدای کاملاً مستقل و منحصربه‌فرد خود را حفظ کرده است.

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

اما اکنون یک سوال تازه پیش می‌آید: آیا دنباله فیلم با عنوان ‌Nobody 2 این مسیر موفق را ادامه می‌دهد یا خیر؟! جواب از نگاه من روشن است. اکنون، با ظهور «Nobody 2»، این وارث نه تنها جایگاه خود را تثبیت کرده، که به یک «الگویی از اکشن و کمدی» تبدیل شده است. این دنباله راهی را که قسمت اول آغاز کرد با جسارتی بیشتر و شناختی عمیق‌تر از آنچه مخاطب را به وجد می‌آورد، پیش می‌برد. اگر قسمت اول بذر یک فرنچایز بالقوه را کاشت، قسمت دوم ثابت می‌کند که این درخت میوه‌هایی درخشان و خونین به بار می‌آورد و آینده‌ای تابناک در هالیوود را برای کارگردان خود، تیمو تیاجانتو (Timo Tjahjanto)، ترسیم می‌کند. تیاجانتو، استاد مسلم تازه ظهور کرده سینمای اکشنِ شرق آسیا و خالق آثاری چون «The Night Comes for Us»، همان کسی است که «Nobody 2» را به «جشنواره‌ای از اُلترا-خشونتِ فوق‌العاده سرگرم‌کننده» بدل کرده است. او خشونت را نه به عنوان یک افزودنی، که به عنوان زبان اصلی اثر به کار می‌گیرد. در این اثر، خشونت یک جوک است، یک رقص است، یک قطعه سمفونیک است و در نهایت، منبعی بی‌کران برای سرگرمیِ بی‌پروا.

این ترکیب بندیِ پارادوکسیکال خشونتِ کارتونی و طنز سیاه، نشان‌دهنده بلوغی نادر در ژانر اکشن است. فیلمنامه به شکلی هوشمندانه موقعیت‌هایی می‌آفریند که هم باورپذیرند (در دنیای خود فیلم) و هم به طرزی حیرت‌انگیر خنده‌دار. باب اودنکرک، که اکنون کاملاً در پوست هاچ منسل جا خوش کرده، سکانس‌های اکشن را با همان مهارت قسمت اول اجرا می‌کند، اما این بار با اعتمادبه‌نفسی بیشتر و بذله‌گویی‌هایی که ضرباتش را کوبنده‌تر می‌کند. حضور، کانی نیلسن، کریستوفر لوید، بچه‌ها و رابرت فیتزجرالد دیگز نیز نه یک تکرار، که یک ارتقاء است. آن‌ها از شخصیت‌های مکمل به بخشی حیاتی از یک «خانواده اکشن» تبدیل می‌شوند که دینامیک رابطه‌شان منبع بی‌پایانی از طنز و در عین حال، لحظات غافلگیرکننده‌ای از همبستگی است.

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

سکانس نبرد نهایی فیلم دوم، که به نظر می‌رسد تیاجانتو تمام سرمایه‌گذاری استودیو را صرف آن کرده، تابلویی است از یک «اُلترا-خشونت» دقیقاً برنامه‌ریزی شده. این سکانس طولانی که ادای احترامی آشکار به اربابان ژانر مانند جان وو و سم پکینپا است با ترکیبی دیوانه‌وار از سلاح‌های گرم، سرد، محیط اطراف و حتی موسیقی، یک باله خونین به راه می‌اندازد. اما برخلاف بسیاری از همتایانش، این سکانس هرگز خسته‌کننده یا تکراری نمی‌شود. ریتم آن توسط کارگردانی کنترل می‌شود که می‌داند چگونه لحظات تنش را با یک شوخی کاملاً به موقع بشکند، به بیننده فرصت نفس کشیدن بدهد و بلافاصله او را به قلب هرج‌ومرج بازگرداند. همچنین این دنباله ثابت می‌کند که قسمت اول یک شانس نبوده است. این فیلم یک اکشن غربی تمام عیار است که در عین حال، روح بی‌پروای سینمای اکشن آسیایی را در خود دارد. این فیلم نه تنها آینده‌ای درخشان را برای تیمو تیاجانتو در هالیوود پیش‌بینی‌ می‌کند، بلکه استاندارد جدیدی را برای آنچه از یک فرنچایز اکشن-کمدی در دهه ۲۰۲۰ انتظار می‌رود، تعیین می‌کند.

در نتیجه باید گفت: Nobody و دنباله آن Nobody 2 با درک عمیقی از آنچه سینمای اکشن را تماشایی می‌سازد، با شهامت تمام قراردادهای این ژانر را به بازی می‌گیرند و در نهایت، اثری خلق می‌کنند که هم هوشمندانه است و هم بی‌پروا سرگرم‌کننده. فیلم‌هایی که در عین پرداختن به خشونتی افراطی، هرگز خود یا بیننده را بیش از حد جدی نمی‌گیرند.

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

در مرکز این طوفانِ خوش‌ساخت، باب اودنکرک قرار دارد؛ بازیگری که حضوری کاملاً متقاعدکننده و درعین‌حال کنایه‌آمیز دارد. او هاچ منسل را نه به عنوان یک ابرقهرمان اسطوره‌ای، بلکه به عنوان مردی معمولی با گذشته‌ای خلافکارانه به تصویر می‌کشد که خشونت برایش نه یک امر قهرمانانه، که نوعی اعتیاد کهن و پاسخ نهایی به کسالت زندگی حومه‌شهری است. این بحران میانسالی است که با گلوله و خون نمایان می‌شود. اینجاست که فیلم از قالب متعارف فیلم‌های انتقام‌جو (مانند Death Wish) فراتر می‌رود و به قلمرویی از طنز سیاه و کاریکاتور وارد می‌شود که بیشتر یادآور کمیک‌بوک‌های خط وِرتیگو و آثار گارت اَنیس است.

کارگردان، ایلیا نایشولر، و در دنباله، تیمو تیوجانتو، به‌خوبی می‌دانند که مخاطب برای چه چیزی به دیدن این آثار می‌نشیند: کتک‌کاری، تیراندازی و خون. اما آن‌ها این مواد خام را با ظرافتی استادانه به کار می‌گیرند. صحنه‌های اکشن نه به عنوان هدف نهایی، بلکه به عنوان وسیله‌ای برای روایت و منبعی برای طنز عمل می‌کنند. خشونت هرگز تصادفی یا بی‌روح نیست؛ با دقت کارگردانی، کورئوگرافی و مونتاژ شده است، گویی هر ضربه و هر تیر یک وِردِ طنزآمیز است. این رویکرد در Nobody 2 حتی پررنگ‌تر می‌شود، جایی که فیلم خود را به سمت فضایی کارتون‌وارتر و تابستانی‌تر سوق می‌دهد و با معرفی شروری کاریکاتوری مانند شارون استون، بر طنز آشکار خود می‌افزاید.

چرا Nobody تنها وارث واقعی جان ویک است؟

اما آنچه این فیلم‌ها را واقعاً متمایز می‌کند، قلب تپنده‌ای است که زیر این همه خشونت نهفته است. دغدغه اصلی فیلم، نه انتقام یا نجات جهان، که حفظ کانون خانواده است. پویایی بین هاچ، همسر و فرزندانش، که در هر دو فیلم با ظرافت توسعه داده شده است، دلیل اصلی همذات‌پنداری ما با او در میان هرج و مرج است. این تضاد بین امور پیش‌پاافتاده خانوادگی و جهان‌شکنیِ خونین، منبع بسیاری از لحظات طنز و همچنین نقطه اتکای عاطفی فیلم است. در نهایت، Nobody و Nobody 2 پیروزی‌هایی درخشان در سینمای ژانر اکشن هستند. آن‌ها ادای احترامی هستند به اسلاف خود مانند John Wick، اما در عین حال، هویت منحصربه‌فرد و صدای متمایزی دارند. آن‌ها ما را به دنیایی پر از خشونت پوچ و لذت‌بخش می‌برند، جایی که می‌توانیم بدون احساس گناه، از رقصِ زیبایِ خون و باروت لذت ببریم. این فیلم‌ها یادآوری می‌کنند که گاهی عمیق‌ترین لذت‌های سینمایی را می‌توان در ساده‌ترین و خشن‌ترین ماجراها یافت، به شرطی که با استعداد، ظرافت و کمی طنز سیاه در کنار هم قرار گیرند. و مطمئناً، اگر هاچ منسل برای ماجراجویی دیگری بازگردد، بسیاری از ما مشتاقانه در صف تماشای آن خواهیم بود.


آیا در این سبک و ژانر اثر شاخص دیگری برای مخاطبان وجود دارد؟ بله؛ فیلم «Sisu» که دنباله مورد انتظار آن Sisu: Road to Revenge نیز امسال به پرده سینما می‌آید.

Sisu: Road to Revenge

«سیسو» یک فیلم نیست؛ یک قول است. یک قول ساده و خونین که یک مرد فنلاندیِ گوشه‌گیر و تعدادی نازیِ حریص را در یک صحرای بایر رها می‌کند و به ما قول می‌دهد که فقط یکی از این دو گروه زنده خواهند ماند. این فیلم، که خود را در ژانر آشنا و دوست‌داشتنی «نازی‌کشی» قرار می‌دهد، کمتر یک داستان سرایی عمیق می‌کند و بیشتر یک تجربه‌ی پویای سینمایی است؛ مانند تماشای یک مسابقه بوکس که در آن یکی از حریفان یک ابرقهرمان خاموش و دیگری یک دسته نازیِ به طرز مسخره‌ای شرور است. فیلم با شجاعت تمام از منطق فرار می‌کند و به جای آن، بر زیبایی‌شناسی خشونتِ کارتونی و لحظات سکوت پرمعنی تکیه می‌زند. قهرمان ما، آتامی کورپی، که با وقار تمام توسط «جورما تومیلا» به تصویر کشیده شده، تقریباً هیچ حرفی نمی‌زند. اما او مجبور نیست حرف بزند. نگاه او و پیشینه‌ای که مانند یک افسانه در میان سربازان آلمانی می‌چرخد، برای ما کافی است. او پسرعموی روستایی و خشمگین «جان ویک» است، مردی که یک معدن طلا و یک سگ دارد و برای دفاع از هر دوی آن‌ها، یک ارتش را از پا درخواهد آورد.

Sisu: Road to Revenge

«جلماری هلندر» کارگردان، عاشق این تضادهاست: سکوت گسترده‌ی دشت‌های فنلاند در مقابل غرش انفجارها، و وقار یک کهنه‌سرباز در مقابل وحشیگری بی‌معنای شرورانی که فقط به این دلیل بد هستند که باید باشند. فیلم در نیمه دوم کمی از نفس می‌افتد و تکرار می‌شود، گویی که خودش نیز از این همه خونریزی خسته شده است. اما این فیلم برای عمق بخشیدن به شخصیت‌پردازی یا ارائه یک تاریخ‌دانش دقیق ساخته نشده است. ‌«سیسو» برای این ساخته شده که ما را وادار کند در سینما بنشینیم، یک ذرت بوداده برداریم و با لبخند رضایت بگوییم: «بله، لطفا بیشتر.» این فیلم یک اثر سینماییِ اصیل نیست، بلکه یک کاردستیِ بامزه و خونین است که با عشق و احترام به فیلم‌هایی که قبل از آن آمده‌اند، ساخته شده است. و بعضی وقت‌ها، همین کافی است.

منبع خبر





دانلود آهنگ
ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و اجرا : وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است