انیمیشن داستان اسباببازی در سال ۱۹۹۵ همهچیز را در دنیای انیمیشن تغییر داد. این نخستین فیلم پیکسار بود و فرصتی برای نشان دادن اینکه این استودیو جایگاهی در عرصه انیمیشن دارد. البته پروژهای پر ریسک هم محسوب میشد؛ چرا که استیو جابز استودیو را خریده بود تا راهی تازه برای ساخت فیلمهای انیمیشن ایجاد کند. اگر شکست میخورد، متحمل ضرر بزرگی میشد. اما داستان اسباببازی به موفقیت رسید.
پیکسار نرمافزاری اختصاصی برای ساخت انیمیشنهایش توسعه داد که به جای روش مرسوم انیمیشنهای دو بعدی دیزنی، بهطور کامل بر پایه رایانه طراحی شده بود. موفقیت داستان اسباببازی همهچیز را دگرگون کرد، بهطوری که حتی خود دیزنی نیز در سالهای بعد مسیرش را تغییر داد و راه پیکسار را در پیش گرفت. با این حال، داستان اسباببازی تنها انیمیشن تحولآفرین تاریخ نبود.
فیلم سفیدبرفی و هفت کوتوله که در سال ۱۹۳۹ اکران شد، دلیل اصلی تبدیل شدن دیزنی به موفقترین استودیوی انیمیشن جهان برای چندین دهه بود. این فیلم بر اساس افسانههای تاریک برادران گریم ساخته شد، اما دیزنی آن را به یک اثر خانوادگی و کودکپسند تغییر داد؛ فیلمی که نسلهای متوالی از تماشای آن لذت بردهاند.
داستان درباره دختری جوان است که ملکه شرور، از محبوبتر شدن او در میان مردم سرزمین بیم دارد و تصمیم میگیرد او را از میان بردارد. این انیمیشن بهطور گسترده به عنوان پایهگذار مفهوم «شاهزادهخانم دیزنی» شناخته میشود؛ چرا که در آن شاهزادهای جوان سفیدبرفی را نجات میدهد و در پایان آنها «تا ابد خوشبخت زندگی میکنند».
موفقیت سفیدبرفی باعث شد دیزنی با قدرت بیشتری به ساخت انیمیشنهای جدید ادامه دهد، از جمله فیلمهایی با محوریت شاهزادهخانمها مانند سیندرلا و زیبای خفته. اگر این انیمیشن پیشگام ساخته نشده بود، هیچیک از این آثار به وجود نمیآمدند. آکادمی اسکار نیز با اقدامی بیسابقه، در دو سال پیاپی به سفیدبرفی افتخارآفرینی کرد.
یک سال پس از آنکه استودیوی انیمیشن دیزنی با سفیدبرفی و هفت کوتوله قالبهای مرسوم را شکست، اثری کاملا متفاوت و تحولآفرین با نام فانتازیا خلق کرد. در حالی که سفیدبرفی همهچیز را در دنیای انیمیشن تغییر داد و راه را برای انقلاب فیلمهای «شاهزادهخانم دیزنی» گشود، فانتازیا مسیری کاملا مخالف را برگزید.
فانتازیا اساسا برای کودکان ساخته نشده بود؛ این فیلم با صحنههای ترسناک و دلهرهآور، تماشاگران را شوکه کرد و فضایی ناآرام ایجاد نمود. با این حال، حضور میکی ماوس و موسیقی ماندگار آن باعث شد بسیاری از والدین طی سالها جرئت کنند این فیلم را با فرزندانشان تماشا کنند.
این انیمیشن به موفقیتی عظیم دست یافت و در طول دههها، با چندین بار اکران مجدد در سینماها، بیش از ۸۰ میلیون دلار فروش داشت. فانتازیا را میتوان الهامبخش شکلگیری ژانر انیمیشنهای ترسناک همچون کورالاین دانست. همچنین در سال ۱۹۹۰، این اثر به فهرست ملی ثبت فیلمهای ایالات متحده افزوده شد و جایگاه ماندگار خود را در تاریخ سینما تثبیت کرد.
تقریبا پنج دهه، انیمیشنهای دیزنی بر دنیای کارتون حکمرانی میکردند. اما در دههی ۱۹۸۰ ورق برگشت. این همان زمانی بود که انیمهی ژاپنی راه خود را به آمریکا باز کرد و به یک زیر ژانر محبوب تبدیل شد. هرچند آثار کوچکتر و مانگاهای متعددی بودند که طرفداران خاص خود را داشتند، اما این آکیرا بود که نقطهی عطف و عامل اصلی این فراگیری شد.
آکیرا بر اساس مانگایی به همین نام است و تنها موجب محبوبیت انیمه نزد مخاطبان آمریکایی نشد که تازه با این سبک آشنا میشدند، بلکه به شناساندن و ارتقای زیر ژانر علمیتخیلی «استیمپانک» در سطح ملی نیز کمک کرد. در این زمینه، نقش آکیرا همانقدر کلیدی بود که بلید رانر در تثبیت این فضا ایفا کرد.
بهراحتی میتوان گفت که آکیرا در کنار همسایهام توتورو ساختهی هایائو میازاکی، از دلایل اصلی بود که سال ۱۹۸۸ را به یک سال تحولآفرین در تاریخ انیمه تبدیل کرد؛ سالی که محبوبیت این گونه هنری در غرب به اوج رسید.
هر سال به نظر میرسد تعداد فیلمهایی که بازیگران واقعی را با شخصیتهای انیمیشنی ترکیب میکنند بیشتر میشود؛ موضوعی که تا حد زیادی مدیون پیشرفتهای CGI است. آثاری مثل سونیک خارپشت و دنیای ژوراسیک این روند را به استانداردی در سینما تبدیل کردهاند. با این حال، فیلمی که استادانه این ترکیب را پیاده کرد، چه کسی برای راجر رابیت پاپوش دوخت؟ بود.
در آن زمان CGI هنوز وجود نداشت، بنابراین سازندگان از انیمیشنهایی که با دست کشیده شده بودند، استفاده کردند و آنها را در صحنههای لایواکشن جای دادند؛ جایی که شخصیتهای کارتونی با سبک لونی تونز در کنار انسانها زندگی میکردند. نتیجه، معمای جنایی–نوآر بود که در آن کارآگاهی انسانی مأموریت داشت تا با حل یک پرونده قتل، نام یک خرگوش کارتونی را پاک کند.
این فیلم نقش بزرگی در احیای علاقه به شخصیتهای کلاسیک انیمیشنی مثل میکیماوس و باگز بانی ایفا کرد و به نوعی رنسانسی برای عصر طلایی کارتونها به وجود آورد. رابرت زِمِکیس، کارگردان فیلم، بعدا به کاوش در تکنیکهای نوآورانه فیلمسازی ادامه داد و آثاری همچون فارست گامپ و قطار سریعالسیر قطبی را خلق کرد.
تا دهه ۱۹۸۰، استودیوی انیمیشن دیزنی دوران افول خود را تجربه میکرد. در این دهه، آثار چندانی به موفقیت نرسیدند؛ فیلمهایی مانند کارآگاه موش بزرگ (The Great Mouse Detective) و الیور و شرکا (Oliver & Company) هرگز به پای شاهکارهای گذشته نرسیدند. اما با موفقیت پری دریایی کوچولو (The Little Mermaid) در سال ۱۹۸۹، دیزنی توانست دوباره مسیر خود را پیدا کند.
اگرچه از نظر فنی، پری دریایی کوچولو آغازگر دوران «رنسانس دیزنی» در انیمیشن بود، اما این دیو و دلبر (Beauty and the Beast) بود که این جنبش را به اوج رساند و دوباره شکوه گذشته را به دیزنی بازگرداند. این اثر از جهات زیادی تحولآفرین بود، از جمله یکی از نخستین فیلمهایی که از تصاویر تولیدشده با CGI برای تقویت روایت استفاده کرد و نگاه به انیمیشن را برای همیشه تغییر داد.
دیو و دلبر همچنین اولین انیمیشن تاریخ بود که نامزدی اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد؛ افتخاری که در نهایت باعث شد آکادمی ده سال بعد بخش جدیدی برای «بهترین فیلم انیمیشن» ایجاد کند.
انیمیشن استاپموشن برای سالهای طولانی تکنیکی خاص و محدود به شمار میرفت. در دوران طلایی فیلمهای فانتزی، استادانی مانند ری هریهاوزن از این روش برای خلق هیولاها و جلوههای ویژهی عملی استفاده میکردند و استودیوی «آردمن انیمیشن» نیز از دهه ۱۹۷۰ ساخت فیلمهای کوتاه و سریالهای استاپموشن را آغاز کرده بود.
اما در سال ۱۹۹۳، تیم برتون و کارگردان هنری سلیک نشان دادند که یک فیلم بلند استاپموشن میتواند به موفقیتی عظیم تبدیل شود. کابوس پیش از کریسمس (The Nightmare Before Christmas) اثری کاملا استاپموشن بود که هم در گیشه موفق شد، هم تحسین گستردهی منتقدان را برانگیخت و در نهایت به فهرست «آثار ملی فیلم» آمریکا افزوده شد.
این فیلم همچنین راه را برای آثار دیگر گشود؛ بهطوری که استودیوی آردمن در سال ۲۰۰۰ سرانجام وارد دنیای فیلمهای بلند شد و فرار مرغی (Chicken Run) را ساخت. استودیوی لایکا نیز در سال ۲۰۰۹ با کورالاین (Coraline) کار جدی خود را آغاز کرد. تیم برتون و هنری سلیک نیز در سالهای بعد چندین بار به استاپموشن بازگشتند و با آثارشان دوباره تحسین فراوانی به دست آوردند.
شرک دستاوردی به جا گذاشت که جایگاه آن را برای همیشه در تاریخ انیمیشن تضمین میکند. این فیلم در سال ۲۰۰۱ توانست عنوان نخستین برندهی اسکار در بخش «بهترین فیلم بلند انیمیشن» را به خود اختصاص دهد. اما اهمیت شرک در تاریخ سینما به همین نکته خلاصه نمیشود.
شرک باعث شد استودیوی دریمورکس خیلی سریع به سومین استودیوی مهم انیمیشن جهان، پس از دیزنی و پیکسار، تبدیل شود. این استودیو از آن زمان تاکنون با مجموعههایی مانند چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم، پاندای کونگفوکار و دنبالهها و اسپینآفهای شرک، به یکی از پرسودترین تولیدکنندگان انیمیشن بدل شده است.
همچنین شرک استانداردهای جدیدی در ظاهر و طراحی واقعگرایانهتر شخصیتها و محیطها ایجاد کرد که بر شیوهی ساخت انیمیشن در دو دههی بعد تأثیر گذاشت. از نظر داستانی نیز تغییر بزرگی به همراه داشت؛ چراکه با بهرهگیری از طنز و شوخی با فیلمهای لایو اکشن و فرهنگ عامه، اثری خلق کرد که هم کودکان و هم بزرگسالان را جذب کرد.
هایائو میازاکی از سال ۱۹۷۹ مشغول ساخت انیمیشن بود و تا سال ۲۰۰۱ به یک اسطوره بدل شده بود. با این حال، شهر اشباح (Spirited Away) اثری بسیار بزرگتر از هرآنچه او پیشتر خلق کرده بود به شمار میرفت. این فیلم که داستان دختربچهای را روایت میکند که به جهانی پر از ارواح اسرارآمیز کشیده میشود، اثری تاریخساز بود و برای همیشه مسیر انیمیشن را تغییر داد.
میازاکی با بهرهگیری از افسانههای فولکلور ژاپنی و تلفیق آن با یک داستان بلوغ، اثری آفرید که توانست با طیف وسیعی از مخاطبان ارتباط برقرار کند؛ چیزی که برای بسیاری از انیمیشنها دستنیافتنی است. نتیجه این تلاش، موفقیتی چشمگیر بود: شهر اشباح به مدت ۱۹ سال پرفروشترین فیلم تاریخ ژاپن باقی ماند. جالبتر آنکه این اثر در زمانی که جهان به سمت انیمیشن کامپیوتری میرفت، همچنان با انیمیشن دستساز ساخته شد.
این انیمه به سراغ مضامین عمیق و بزرگسالانه رفت، اما در قالب داستانی که کودکان هم میتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند. همین ویژگی الهامبخش استودیوهایی مانند پیکسار شد (برای مثال در Inside Out) و همچنین بر آثار فیلمسازانی چون ماکوتو شینکای (Your Name) تأثیر گذاشت. شهر اشباح همچنان یک شاهکار پیشگام در سینماست که نشان میدهد استودیو جیبلی همیشه یک گام جلوتر از زمانهی خود حرکت کرده است.
فیلم پاپریکا که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد، یکی دیگر از انیمههای ژاپنی بود که مرزهای این ژانر را جابهجا کرد و به دنبال خلق تجربهای کاملا تازه رفت. این اثر سوررئالیستی به کارگردانی ساتوشی کون ساخته شد و داستان کارآگاهی رؤیا به نام پاپریکا را روایت میکند که در برابر یک «تروریست رؤیا» قرار میگیرد؛ فردی که با استفاده از دستگاهی برای بهاشتراکگذاری رؤیاها، کابوسها را به زندگی مردم میکشاند.
همانطور که خلاصه داستان نشان میدهد، این فیلم تقریباً با هر اثر انیمیشنی دیگری تفاوت دارد. پاپریکا بیشتر از هر چیز با جلوههای بصری خیرهکنندهاش شناخته میشود و از این نظر هنوز هم شاهکاری در تاریخ سینما به شمار میرود. مقایسهی آن با فیلم Inception منطقی است، اما باید گفت که انیمیشن به سازندگان اجازه داد تا تصاویری بسیار فراتر از مرزهای واقعیت خلق کنند.
به همین دلیل، بسیاری پاپریکا را الهامبخش آثاری مانند Inception میدانند. توانایی این فیلم در عبور از محدودیتهای مرسوم انیمیشن و تبدیل شدن به اثری تأثیرگذار بر سینمای جریان اصلی، جایگاه ویژهای برای آن در تاریخ فیلم تضمین کرده است.
شرک (Shrek) همهچیز را تغییر داد و نشان داد که انیمیشن به مرحلهای رسیده است که میتواند شخصیتها را در جهانی انیمیشنی بهطور واقعگرایانه به تصویر بکشد. در دوران پس از شرک، هرچه شخصیتها کمتر کارتونی به نظر میرسیدند، موفقتر بودند. اما در سال ۲۰۱۸، زمان آن رسیده بود که دوباره انیمیشن دستخوش تغییر شود.
فیلم Spider-Man: Into the Spider-Verse تلاش زیادی کرد تا شخصیتها و محیطها ظاهر کارتونی داشته باشند. برای رسیدن به این هدف، انیماتورها از تکنیکی به نام انیمیشن ۲.۵ بعدی استفاده کردند؛ ترکیبی از انیمیشن سهبعدی که در فیلمهای مدرن به کار میرود و انیمیشن دوبعدی کلاسیک آثار قدیمی. علاوه بر این، سبک بصری فیلم در طول مدت نمایش تغییر میکرد و تنوع بصری زیادی ارائه میداد.
این فیلم بهقدری بهخاطر سبک انیمیشنش مورد تحسین قرار گرفت که حتی مجموعهی شرک نیز در آخرین فیلم گربه چکمهپوش (Puss in Boots) دوباره به این سبک بازگشت، نشان میدهد زمان آن بود که فیلمهای انیمیشنی بار دیگر به شکل کارتونی طراحی شوند.
منابع: راتن تومیتوز و The Numbers
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید