کمتر پیش میآید که یک بازی ویدیویی بدون داشتن یک شرور با ابهت به جایگاه بالایی برسد؛ شخصیتی که بازیکنها دوست دارند از او متنفر باشند و لحظهشماری میکنند تا در پایان، با خشم او را از میان بردارند.
اما خلق یک شرور فوقالعاده یک چیز است و حفظ آن عظمت تا انتهای بازی و اوج داستان، چیز دیگر. اگر یک فیلم سینمایی تنها باید برای دو ساعت چنین تعادلی را نگه دارد، یک بازی ویدیویی ممکن است مجبور باشد شما را برای دهها ساعت نسبت به سرنگون کردن همان شرور، مشتاق نگه دارد که کاری به مراتب دشوارتر است. در این مقاله به شرورهایی میپردازیم که پتانسیل بالایی برای بهیادماندنی شدن داشتند، اما از آن استفاده نکردند.
لحظهای که شرور واقعی BioShock خود را آشکار میکند، هرگز فراموش شدنی نیست. وقتی میفهمیم اطلس که تمام طول بازی نقش حامی ما را داشت، در واقع همان جنایتکار تمام عیار Frank Fontaine است، متعجب و سرگردان میشویم. فونتین مرگ خود را صحنهسازی کرد، هویتی تازه به نام اطلس ساخت و نقشهای موذیانه برای کشتن رقیب خود یعنی اندرو رایان چید تا دستش برای تصاحب شهر زیرآبی رپچر باز شود.
این پیچش داستانی، فوقالعاده اجرا شده و فورا فونتین را به یکی از مکارترین شرورها بدل میکند؛ اما افسوس که پایان بازی، او را به چیزی به مراتب کم اهمیتتر تقلیل میدهد. وقتی بازیکن به مخفیگاه فونتین میرسد، او مقدار زیادی از ماده جهشزای ADAM را به خود تزریق میکند و برای نبرد نهایی، به موجودی شبه گالم و مضحک بدل میشود.
این همان طراحی شخصیت به شدت بیرمقی است که این روزها شاید آن را ساخته هوش مصنوعی صدا بزنیم؛ بدتر آن که خود مبارزه هم یک زد و خوردی کاملا کلیشهای و بیابتکار است که از نظر مکانیکی هیچ چیز خلاقانهای ارائه نمیکند.
Marvel’s Spider-Man 2 از استودیوی Insomniac به دلایل زیادی بسیار مورد انتظار بود؛ از جمله تقابل مستقیم ونوم (Venom)، یکی از محبوبترین و نمادینترین دشمنان مرد عنکبوتی.
تبلیغات بازی هم در القای این که ونوم شرور اصلی است، عالی عمل کرد. ظاهرش خیرهکننده بود و تونی تاد به بهترین شکل او را صداپیشگی کرده بود.
با این حال، ونوم عملا تا ساعات پایانی بازی ظاهر نمیشود و نقشه او برای آلوده کردن تمام نیویورک با سیمبیوتها، کلیشهایترین و کسلکنندهترین طرح ممکن برای یک ابر شرور است. با وجود ظاهر عالی و صدای تهدیدکننده بینقص، این تفسیر از شخصیت، تک بعدی از آب درآمده و از بستر روایی گسترده بازی استفاده شایانی نمیکند.
با توجه به موفقیتهای Insomniac در قسمت اول، ونوم باید کولاک میکرد، اما نتیجه بهطرزی عجیبی، معمولی و کم رمق از کار در آمد.
روی کاغذ، Skull Face در Metal Gear Solid V: The Phantom Pain دقیقا همان شرور مورد انتظار برای این فرنچایز به نظر میرسید. طراحی شخصیت جذاب، صداپیشگی عالی و نقشهای در حد شرورهای جیمز باند: رها کردن انگلهایی که زبان انگلیسی را نابود میکنند. همه اینها نوید یک موفقیت دیگر برای هیدئو کوجیما را میدادند.
اما اسکالفیس در محصول نهایی بیشتر در حاشیه قرار دارد. برای شروع، او اساسا در خط داستانی اصلی چندان حاضر نیست؛ این پیامدی از تصمیم کوجیما برای تکیه کمتر بر کاتسینهای طولانی سینمایی نسبت به قسمتهای پیشین سری است.
با این حال، جنایت واقعی این است که بازیکنان هرگز فرصت رویارویی مستقیم با اسکالفیس را پیدا نمیکنند و هیچ نبرد نهایی حماسی و خلاقانهای با او وجود ندارد. در عوض، او طی یک کاتسین به دست هیویی امریش کشته میشود.
هر چند کوجیما در مصاحبهها گفته است که عمدا نبرد با اسکال فیس را حذف کرده تا تهی بودن انتقام را به تصویر بکشد، اما در نهایت، بسیاری از طرفداران سری Metal Gear احساس کردند که او یک شرور با پتانسیل بالا را به هدر داده است.
شرور اصلی Gears of War 2، ژنرال اسکورج است که با ظاهر وحشتناک خود، به تنهایی برای ترساندن دشمنانش کافی است. اسکورج پس از مرگ ژنرال RAAM در پایان قسمت اول، به مقام ژنرال اعظم ارتش لوکاست میرسد. افزون بر طراحی ظاهری فوقالعاده و الهامگرفته از Predator، قهرمان بازی، مارکوس فینیکس، حتی صراحتا میگوید که RAAM در برابر او یک شوخی بوده است.
بسیاری از اقدامات اسکورج این ادعا را تایید میکنند، از جمله به دو نیم تقسیم کردن یک تانک سنتور با اره برقی دو تیغهاش. با این حال، پیشینه او بهشکلی ناامیدکننده مبهم است. حضورش در طول کمپین کمرنگ و نبرد نهایی با او یک افتضاح تمام عیار است؛ نبردی که با یک QTE خستهکننده آغاز میشود و با یک تیراندازی ریلی بیروح به پایان میرسد.
کتابهای Gears of War بسیار بهتر از بازی، اسکورج را بهعنوان یک شرور جذاب بسط میدهند؛ در حالی که خود بازی چندان به او نمیپردازد و از پتانسیلهایش استفاده نمیکند.
Fable II به سرعت لرد لوسین فرفکس را به عنوان یک شرور سرسخت معرفی میکند؛ او رُز، خواهر بزرگتر شخصیت اصلی، را میکشد و قصد دارد با سازهای باستانی به نام The Spire، جهان را نابود کند. او مطمئنا یک قلدر بیهدف نیست و بازی به همان سرعتی که بازیکن را وادار به نفرت از لوسین میکند، در بخش پایانی همه چیز را با رویارویی پایانی نابود میسازد.
چیزی که نبرد نهایی خوانده میشود، عملا به پرحرفی بیپایان لوسین خلاصه شده است. سپس در لحظات پایانی، بازی از شما میخواهد با فشردن تنها یک دکمه، او را با شلیک گلوله بکشید. حتی میتوانید از این هم تنبلتر باشید و هیچ دکمهای فشار ندهید، تا دوست شما، ریور اسلحه خود را بکشد و کار لوسین را تمام کند.
در مجموع، شاهد یک پایان بیرمق برای ضد قهرمانی هستیم که با وجود دیوانگی، در واقع بسیار باهوش، حسابگر و بیرحم بهنظر میرسید.
نمسیس در نسخه اصلی Resident Evil 3 یکی از نمادینترین و هولناکترین ضدقهرمانهای تاریخ بازیهاست؛ تعقیبکنندهای بیامان که جیل ولنتاین را در سراسر بازی دنبال میکند. به همین دلیل، طرفداران مشتاق بودند ببینند Capcom چگونه این هیولا را در ریمیک بازآفرینی میکند؛ اما نتیجه نهایی، یک فرصت بزرگ از دست رفته بود.
علاوه بر این که ریمیک Resident Evil 3 بخش بزرگی از جستوجو و اکتشاف نسخه اصلی در شهر راکونسیتی را حذف کرد، نقش نمسیس را هم بهشدت کاهش داد. اکثر برخوردها با او این بار کاملا از پیش تعیین شده و اسکریپت محور هستند و در میانه داستان، حضورش بسیار کمرنگ میشود.
در نتیجه، نمسیس دیگر آن شدت و هیجان نفسگیر نسخه اصلی ندارد. در بازی اورجینال، او واقعا تهدیدی دائمی بود، اما در ریمیک شتابزده و سطحی است، بیشتر شبیه یک مزاحمت مقطعی.
تمام عناصر لازم برای ساخت نمسیس جدید حتی بهتر از نسخه اصلی وجود داشت، به ویژه با پیشرفت گیمپلی سری طی دههها، اما Capcom به کلی این فرصت را از دست داد.
چه کسی یک معمای قتل را دوست ندارد؟ در این زمینه، Heavy Rain کار فوقالعادهای در معرفی شرور محوری بازی انجام داد: قاتل اوریگامی که کودکان را به قتل میرساند. شیوه جنایت به شدت هولناک است: ربودن پسران کمسن، غرق کردنشان در آب باران و سپس گذاشتن یک اوریگامی در کنار جسد آنها. این روند باعث شد طرفداران مشتاق شوند هویت قاتل را کشف کنند و او را به سزای عملش برسانند.
با وجود اینکه قاتل اوریگامی بهطرز درخشانی معرفی شده بود، همه چیز در نقطه اوج داستان، زمانی که دیوید کیج هویت واقعی او را فاش کرد، به کلی فرو ریخت. در نهایت، متوجه میشویم که قاتل اوریگامی در واقع یکی از شخصیتهای قابل بازی بوده است: کارآگاه خصوصی اسکات شلبی.
این افشاگری ذاتا ایده بدی نبود، اما همه چیز به اجرای درست بستگی دارد و در اینجا، اجرا ضعیف است. حتی اگر از انگیزه نسبتا مضحک اسکات، یعنی یافتن پدری که حاضر باشد برای نجات پسرش خود را قربانی کند، چشم پوشی کنیم، بازی در نحوه نمایش او منصفانه عمل نمیکند.
با توجه به این که مدت زیادی را در قالب اسکات بازی میکنیم و حتی افکار درونی وی را میشنویم، دیوید کیج عمدا حقیقت را از ما پنهان و صحنههایی را که اسکات قاتل است، به گونهای گمراهکننده بازنمایی کرده است تا بازیکن هرگز به واقعیت پی نبرد.
در نتیجه این عدم صداقت، افشاگری نهایی بهشدت بیروح و غیرقابلرضایت میشود و همه آن زمان صرف شده برای معرفی قاتل اوریگامی بهعنوان یک دشمن هولناک، هدر میرود.
شکی نیست که سائورون در ارباب حلقهها یکی از بزرگترین شرورهای تاریخ سرگرمی است و بسیاری مشتاق بودند نسخه Middle earth: Shadow of Mordor او را ببینند. با این حال، سائورون در طول بازی حضور چندانی ندارد و بیشتر کارها را سه فرمانده او انجام میدهند. چکش، برج و دست سیاه سائورون.
دست سیاه بهعنوان شرور اصلی داستان، با کشتن همسر و پسر قهرمان بازی، تالئون، در همان ابتدای بازی خود را به عنوان نیرویی دهشتناک معرفی میکند.
دست سیاه سائورون باس نهایی بازی است، هرچند که یاد کردن از او به عنوان باس نهایی تعریفی سخاوتمندانه به شمار میآید. نبرد پایانی تنها یک رویداد QTE کوتاه ۳۰ ثانیهای است که با مرگ شرور به پایان میرسد. اوج داستان بازی به طور مشخص بهشدت شتابزده طراحی شده و همین امر شرور اصلی را ضعیف و بیرقم کرده است.
خوشبختانه بسته الحاقی بازی، The Bright Lord، نبردی بسیار سرگرم کنندهتر با خود سائورون را به بازیکنان ارائه داد.
دثاستروک یکی از محبوبترین دشمنان در میان شرورهای بتمن به شمار میآید و اگرچه حضور کوتاهی در Batman: Arkham Origins دارد، اما تاثیرش غیرقابل انکار است. دثاستروک در Origins یکی از بهترین باس فایتها را به پلیرها هدیه میدهد، یک دوئل بسیار دشوار و پرتنش که توانایی شما در مقابله و پاسخ به حملات متنوع و سریع را میآزماید.
اما بهجای ارائه دنبالهای برای این تقابل نفسگیر، بازی Arkham Knight بتمن و دث استروک دو را مجبور به یک نبرد تانکی مزخرف میکند که هیچ بهرهای از مهارتهای رزمی نزدیک آنها نمیبرد. مشکل اینجاست که بسیاری از بازیکنان پیشتر احساس میکردند بتموبیل بیش از حد در Arkham Knight استفاده شده است و جایگزین کردن یک نبرد نزدیک هیجانانگیز با یک مبارزه وسایل نقلیهای کلیشهای، موجب ناامیدی شدید شد.
در نهایت، دثاستروک به سرعت دستگیر شده و مستقیم روانه زندان میشود و دیگر هرگز با او روبهرو نمیشویم. واقعا مایه تاسف است.
برای پایان این فهرست، یک انتخاب بحثبرانگیز داریم، کای لِنگ از Mass Effect 3. در تئوری، این قاتل فوق خطرناک سازمان Cerberus باید یکی از ترسناکترین و تاثیرگذارترین دشمنان در کل سهگانه علمی تخیلی Mass Effect باشد، چرا که دست راست مورد اعتماد Illusive Man است. حملات او بیتردید قدرت ویرانگری دارند، اما کای لنگ در نهایت به هیچ وجه به پتانسیل آشکار خود نمیرسد.
برای شروع، او به شدت از زیادهروی در طراحی رنج میبرد؛ یک جنگجوی سایبورگی بیش از حد اغراق شده که بیشتر شبیه شخصیتی برای جلب توجه نوجوانان طراحی شده است تا یک شرور جدی. گذشته از اینها، دیالوگهای او در طول بازی بیش از آن که ترسناک باشند، آبکی و کلیشهای هستند و رویاروییهایش با شپرد بیشتر آزاردهندهاند تا سرگرمکننده.
کای لِنگ نمونهای از یک فرصت هدر رفته است؛ به خصوص وقتی در نظر بگیریم که در کتابهای مختلف Mass Effect شخصیت او بسیار کاملتر پرداخته شده، جایی که به عنوان یک قاتل بسیار سرد و حسابگر به تصویر کشیده میشود.
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید