یک قهرمان بزرگ بدون یک ضدقهرمان به همان اندازه جذاب، معنای چندانی ندارد؛ و در تاریخ سینما همواره شاهد حضور آنتاگونیستهای شگفتانگیزی بودهایم. از بالادستیهای سادیست تا دیوانههای خونریز، شخصیتهای منفی سینما در اشکال و اندازههای مختلف ظاهر شدهاند؛ تاریکی درونی و انگیزههای حسابشدهی آنها فیلمها را زنده کرده و لحظات پرهیجان و نفسگیر خلق کرده است. در بسیاری موارد، ضدقهرمانها بازتابی تیره و وارونه از شخصیت قهرماناند؛ حتی گاهی آنتاگونیست بیش از خود قهرمان در فرهنگ عامهی جریان اصلی ماندگار میشود.
بسیاری از بهترین فیلمهای تاریخ به واسطهی حضور همین شخصیتهای منفی تحسین شدهاند؛ شخصیتهایی که با ماهیت آزاردهنده و در عین حال جذاب خود، مخاطبان را وادار کردهاند تا اخلاقیات و باورهایشان را زیر سؤال ببرند. از نگاه بازیگری نیز ایفای نقش یک ضدقهرمان اغلب جذابتر است، زیرا طبیعت تباهشده و روشهای پنهانی آنها ماجرا را هیجانانگیز نگه میدارد. درست است که در نهایت معمولا قهرمان نجات دهنده است، اما این ضدقهرمانها هستند که از نظر میراث و جذابیت ماندگار، واقعا پیروز میدان باقی میمانند.
پرستار بدجنس و کینهتوز، «میلدرد رچد» (با بازی لوییز فلچر)، ضدقهرمان اصلی فیلم One Flew Over the Cuckoo’s Nest بود؛ شخصیتی با روشهای پزشکی سرد و استبدادی که به طرز تکاندهندهای شریرانه جلوه میکرد. او بهعنوان سرپرست پرستاران در بیمارستان ایالتی «سیلم»، از تحمیل قدرت و اقتدارش بر بیماران درمانده لذت سادیستی میبرد. هرچند رچد در برابر مجرم غیرقابلپیشبینی و حیلهگر، «رندل مکمورفی» (جک نیکلسون)، رقیبی سرسخت پیدا کرد، اما رفتار کنترلگرانهاش در نهایت باعث شد به جای تحمل یک بیمار سرکش، حکم به لوبوتومی او بدهد.
فلچر با اجرای خیرهکنندهاش، تصویری باورپذیر و ترسناک از «شر روزمره» ارائه داد و به همین خاطر جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را از آن خود کرد. پرستار رچد از همان زمان به نمادی از مستبدان بیرحمی بدل شد که با قدرت بوروکراتیک خود زندگی دیگران را به جهنم بدل میکنند. هرچند ریشههای این شخصیت بعدها در سریال پیشدرآمد Ratched ساخته رایان مورفی روایت شد، اما نسخهی قطعی و فراموشنشدنی این ضدقهرمان همان است که فلچر در اقتباس سینمایی رمان کالت «کن کیسی» جان بخشید.
کمتر شخصیت منفی در ژانر وحشت توانسته به اندازه «فردی کروگر» از کابوس در خیابان الم جایگاهی در فرهنگ عامه پیدا کند. این روح پلید، که در گذشته یک قاتل زنجیرهای کودککش بود، قربانیانش را در تنها جایی شکار میکرد که راه فراری نداشتند: رؤیاهایشان. همین شیوهی منحصربهفرد و هراسانگیز باعث میشد حتی اگر بارها شکست میخورد، باز هم راهی برای بازگشت پیدا کند و زندگی جوانان شهر «اسپرینگوود» را به کابوسی پایانناپذیر بدل سازد.
فردی با کلاه فدورا و تیغههای تیغمانندش به سرعت به شخصیتی نمادین و قابلشناسایی تبدیل شد. پیشینهاش بهعنوان «فرزند نامشروع صد دیوانه» که در نهایت توسط والدین قربانیانش زندهزنده سوزانده شد، او را به دشمنی واقعا هولناک بدل ساخت. با بازی درخشان «رابرت انگلاند» در طول این فرنچایز طولانیمدت، فردی و کابوس در خیابان الم پردهای تاریک از وحشتهای ناگفتهی ناخودآگاه انسان را به تصویر کشیدند.
آثار «استیون کینگ» پر از شخصیتهای منفی فراموشنشدنی است، اما انی ویلکز (با بازی خیرهکننده «کیتی بیتس») شاید واقعیترین و هولناکترین آنها باشد. او در ابتدا بهعنوان یک طرفدار وفادار نویسنده، «پل شلدون» (جیمز کان)، ظاهر میشود و پس از تصادف رانندگی، جان او را نجات میدهد. اما خیلی زود این نجات به کابوس بدل میشود؛ جایی که انی او را در خانهی دورافتادهاش زندانی میکند و وادارش میسازد تا رمانهای عاشقانهاش را مطابق میل او بازنویسی کند.
آنچه انی را ترسناک میسازد، نه قدرتهای ماورایی، بلکه واقعی بودن و جنون انسانیاش است. خشمهای ناگهانی، رفتارهای روانپریشانه و بیرحمیهای شوکهکنندهاش او را به شخصیتی غیرقابل پیشبینی و بهشدت تهدیدآمیز بدل کرده است. بیتس برای این نقش نمایشی درخشان ارائه داد و بهحق برندهی جایزه اسکار بهترین بازیگر زن شد.
کمتر بازیگری توانسته بهاندازهی دنیس هاپر شخصیتهای روانپریش و بههمریختهی ذهنی را به تصویر بکشد. نقشآفرینی او در قالب فرانک بوث در مخمل آبی نقطهی اوج همین تیپ بازیهاست؛ شخصیتی که بهعنوان یک قاچاقچی خشن مواد مخدر، خانوادهی «دوروتی والنز» (ایزابل روسلینی)، خوانندهی کلوپ شبانه، را گروگان میگیرد تا او را به برده خود تبدیل کند. بوث با شخصیتی دوگانه و توانایی انفجار در هر لحظه، وحشتناکترین بُعدش همان غیرقابلپیشبینی بودن او بود.
گذشتهی تراژیک فرانک شامل کودکآزاری شدید و رابطهی بیمارگونهی ضمنی با مادرش، او را به یکی از منحرفترین و هولناکترین شخصیتهای سینما بدل کرده است. او در میان تمام جهان سوررئال دیوید لینچ، همچنان یکی از عجیبترین و تکاندهندهترین کاراکترها باقی میماند. هرچند سبک فراواقعگرای مخمل آبی در زمان اکران اولیهاش برخی تماشاگران را پس زد، اما هیچ شکی نیست که فرانک بوث یکی از دیوانهترین و آزاردهندهترین ضدقهرمانهای تاریخ سینماست.
سایبورگ قاتل T-800 یا همان «ترمیناتور» بدون شک یکی از توقفناپذیرترین شرورهای تاریخ سینماست؛ نقشی که نقطهی عطفی در کارنامهی آرنولد شوارتزنگر شد. اگرچه در دنبالهی مشهور ترمیناتور ۲: روز داوری این ماشین بیرحم به هیئت یک قهرمان بازمیگردد، اما در نسخهی اصلی ساختهی جیمز کامرون، او تجسم بیامان یک مأموریت تکبعدی بود: کشتن «سارا کانر» و جلوگیری از تولد پسری که روزی علیه «اسکاینت» برمیخاست تا بشریت را از نابودی نجات دهد.
ترمیناتور با اندام ورزیدهی هولناک، عینک دودی و کت چرمی، نوعی کاریزمای تهدیدآمیز داشت که حتی جملاتی همچون «من برمیگردم» با لهجهی غلیظ اتریشی شوارتزنگر به افسانههای سینما بدل شد. او یک اسکلت روباتیک پوشیده در بافت زنده بود که بیرحمیاش را دوچندان میکرد. مقاومتش در برابر گلوله و تقریبا هر حملهای، او را به کابوسی شکستناپذیر بدل ساخت؛ نمادی از درندگی سرد و حسابشدهی تکنولوژی.
دلورس آمبریج از مجموعه فیلمهای هری پاتر نمونهای کمنظیر از شرارت پنهان در قالب یک چهره به ظاهر معصوم است؛ شخصیتی که خاطرهی روزهای سخت مدرسه را با تمام تلخی و ترسش زنده میکند. ایملدا استاونتون با بازی در نقش این معلم مستبد هاگوارتز، چنان تصویری از خشونت پنهان در پس لبخندی ظاهرا مهربان خلق کرد که از همان حضورش در هری پاتر و محفل ققنوس، بسیاری او را حتی رقیبی جدی برای لرد ولدمورت دانستند؛ چراکه در تعصب، بیرحمی و خودخواهی چیزی کم از او نداشت.
آمبریج با باورهای متعصبانه، عملا همهی ویژگیهای مرگخواران را داشت، بیآنکه رسما یکی از آنها باشد. او پس از شدن به عنوان بازرس عالی وزارت سحر و جادو، به کابوسی برای دانشآموزان و معلمان هاگوارتز بدل شد و با مشت آهنین، کنترل و سرکوب را بر مدرسه حاکم کرد. به گفتهی جی. کی. رولینگ، نویسندهی این مجموعه، میل سیریناپذیر آمبریج به «کنترل، تنبیه و رنج دادن، آن هم در قالب قانون و نظم» به همان اندازهی شرارت آشکار ولدمورت «نفرتانگیز و غیرقابل تحمل» است.
در حالی که بازی بروس ویلیس در نقش جان مککلین انقلابی در سینمای اکشن به پا کرد و یکی از ماندگارترین قهرمانان تاریخ سینما را به جهان معرفی نمود، موفقیت جانسخت بدون حضور آلن ریکمن در نقش هانس گروبر هرگز کامل نمیشد. گروبر بهعنوان مغز متفکر جنایتکار و رهبر بیرحم یک گروه تروریستی آلمانی، نقشهای حسابشده برای گروگانگیری در برج ناکاتومی و سرقت اوراق قرضه به ارزش ۶۴۰ میلیون دلار طراحی کرده بود؛ نقشهای که اگر دخالت مککلین نبود، میتوانست به جنایتی بینقص بدل شود.
هانس گروبر یکی از نمادینترین ضدقهرمانان تاریخ سینما است؛ شخصیتی پیچیده و هوشمند که ظرافت رفتاری و شوخطبعی تاریکش او را همزمان ترسناک و به شکلی عجیب دوستداشتنی میکرد. هرچند گروبر در پایان جانسخت به سرنوشت محتومش رسید، محبوبیت او آنقدر زیاد بود که در فیلم سوم این فرنچایز، جانسخت: با انتقام، برادرش سایمون گروبر (با بازی جرمی آیرونز) بهعنوان یادگار و ادامهدهندهی میراث او وارد داستان شد.
فیلم Se7en به کارگردانی دیوید فینچر یکی از هیجانانگیزترین آثار دهه ۱۹۹۰ بود و تأثیر زیادی بر سینما و تلویزیون پس از آن گذاشت. یکی از عوامل کلیدی موفقیت این داستان تاریک، جان دو (با بازی کوین اسپیسی) بود؛ شروری که با آرامش مرگبار و محاسبهی سرد خود، حتی با حضور کوتاه روی صحنه، به یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای شرور تاریخ سینما تبدیل شد.
با هالهای تقریبا اسطورهای و پیشروی تدریجی تا پایان شوکهکنندهی داستان، قتلهای سریالی جان دو بر اساس هفت گناه کبیره او را به جنایتکاری هوشمند تبدیل میکرد که اعمالش سرشار از نمادگرایی بود. بهعنوان شخصیتی شرور که جرمهایش بازتابی از فساد اخلاقی جامعه بود، انگیزههای جان دو برای اجرای عدالتی تحریفشده، او را به شخصیتی فوقالعاده جذاب و پیچیده تبدیل کرده بود.
برادر شرور ثور، لوکی، ابتدا بهعنوان یکی از بزرگترین دشمنان در دنیای سینمایی مارول معرفی شد، اما محبوبیت او فراتر از نقش یک ضدقهرمان باقی ماند و به مرور به یک ضدقهرمان جذاب تبدیل شد. در حالی که MCU پر از شخصیتهای منفی جالب است، مانند فلسفهی انحرافی تانوس یا انگیزهی انتقامجویانهی کیلمونگر، داستان تحول و رستگاری لوکی باعث شد او به یکی از جذابترین ضدقهرمانهای این فرنچایز تبدیل شود.
با شخصیتی چندلایه، کاریزماتیک و بیپایان سرگرمکننده، اجرای تام هیدلستون توانست آسیبپذیری و طنز خاص لوکی را به نمایش بگذارد و او را به یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای تاریخ کمیک بوک تبدیل کند. از رقابتهای خانوادگی گرفته تا شیطنت و حیلهگری او، لوکی شخصیتی است که حتی وقتی شکست میخورد، مخاطب برایش دل میسوزاند و همیشه بازگشتش هیجانانگیز است. با گذر زمان، لوکی که زمانی یک شرور بود، در مسیر داستان و سریال Disney+ خود، به نوعی قهرمان مستقل تبدیل شد.
در نگاه اول، نورمن بیتس مثل پسربچهی بیآزار همسایه به نظر میرسید که حتی یک مگس هم نمیکشد، چه برسد به اینکه یک قاتل روانی باشد. این قدرت بازی آنتونی پرکینز بود که با ظاهر بیگناه و رفتار آرامش، مخاطب را آرامآرام درگیر پیچیدگیهای روانی و شخصیت دوگانهی او میکرد. بیتس به تدریج شخصیت مادر مرحومش را در ذهن خود تجسم میکند و قربانیانش را به قتل میرساند.
نورمن بیتس تا حدی الهامگرفته از قاتل زنجیرهای واقعی، اد گین بود، کسی که همچنین الهامبخش خلق دیگر شخصیتهای ترسناک مانند لدر فیس در Texas Chain Saw Massacre شد. شخصیت نرمخو و مضطرب نورمن در آغاز فیلم، او را به فردی تا حدی قابلهمدردی تبدیل میکند و همین تضاد باعث میشود که افشای جنایاتش بسیار تأثیرگذار باشد. محبوبیت بیتس باعث شد یک فرنچایز کامل فیلم و حتی سریال پیشدرآمد Bates Motel ساخته شود، جایی که فردی هایمور شدت تاریک و طبیعت تراژیک اجرای اصلی پرکینز را به زیبایی بازسازی کرد.
کریستوف والتز با ایفای نقش هانس لاندا، افسر نازی سادیست، یکی از بهیادماندنیترین اجراهای دوران خود را ارائه داد. داستان Inglourious Basterds شاید به خاطر پایان شوکهکنندهاش که ترور هیتلر را واقعا محقق میکند، در یادها بماند، اما حضور هانس لاندا باعث شد این فیلم به یکی از شاهکارهای تارانتینو در نگارش و شخصیتپردازی بدل شود.
لاندا با بیرحمی شوکهکنندهای که زیر نقاب نزاکت و رفتارهای مودبانه پنهان بود، شرارت خود را به شکلی سرد و مرموز نشان داد. از صحنهی ابتدایی که کشاورزی فرانسوی را بازجویی میکند تا خیانتهای زیرکانهاش به همقطاران نازی، مشخص بود که انگیزهی اصلی او فقط قدرت نیست، بلکه لذت بیمارگونه از بیرحمی است. شوخطبعی ظریف و گاهی طنزآمیز لاندا، ترسناک بودن او را حتی بیشتر میکرد. این شخصیت، شاید بزرگترین شخصیت خلقشده توسط تارانتینو باشد، و والتز برای اجرای درخشان خود برندهی جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد.
حتی قبل از آن که داستان تراژیک آنکین اسکایواکر و سقوط او به سوی جنبه تاریک نیرو در سهگانه پیشدرآمد بازگو شود، دارث ویدر یکی از ماندگارترین ضدقهرمانان تاریخ سینما بود. با زره سیاه، ماسک ترسناک و نفسکشیدنهای وحشتناک، حضور ویدر در سهگانه اصلی جنگ ستارگان غیرقابل فراموش بود. استفادهی بیرحمانهی او از قدرت علیه حتی کسانی که در کنار او بودند، او را به شخصیتی غیرقابل پیشبینی و بیرحم تبدیل کرده بود.
اما ویدر فقط یک حضور شرور نبود؛ افشای این که او پدر لوک اسکایواکر است، به شخصیت او لایهای از پیچیدگی و تراژدی بخشید. اگرچه در ابتدا به نظر میرسید که تجسم خالص شرارت است، انگیزههای ویدر بسیار پیچیدهتر بود و در نهایت او شخصی شکستخورده بود که در مسیر خود، اصول اخلاقیاش را از دست داده بود. دارث ویدر نمونهی هشداردهندهای است برای کسانی که اجازه میدهند خشم و کینه، آنها را در بر گیرد، و به همین دلیل او همچنان یکی از محبوبترین و شناختهشدهترین ضدقهرمانان تاریخ سینما باقی مانده است.
اگرچه بازیگران زیادی نقش جوکر را در طول سالها ایفا کردهاند، هیث لجر با اجرای شگفتانگیز خود در شوالیه تاریکی، همواره به عنوان معیار سنجش تمام اجراهای بعدی باقی خواهد ماند. بازآفرینی تاریک و واقعگرایانهی کریستوفر نولان از اساطیر بتمن، حس واقعگرایی و تلخی به این مجموعه که پیشتر کمی اغراقآمیز و کارتونی بود، اضافه کرد و در این نسخه از گاتهام، جوکر به موجودی بسیار شومتر تبدیل شد.
بهعنوان یک عامل آشوب مطلق که تنها میخواست «دنیا بسوزد»، اجرای لجر که منجر به جایزه اسکار شد، به طرز نگرانکنندهای واقعی به نظر میرسید، چرا که او خود را کامل در شخصیت غرق کرد و یکی از آخرین اجراهایش پیش از مرگ غمانگیز و زودهنگامش بود. جوکر با رفتار بیپروا و غیرقابل پیشبینیاش، نقطه مقابل فلسفه عدالتمحور و قانونگرایانهی بتمن شد. به عنوان شخصیتی که همیشه روی مرز عقل و جنون حرکت میکند، جوکر با بازیهای جک نیکلسون، مارک همیل، هیث لجر، جرد لتو و خواکین فینیکس، همچنان جذابیت و ماندگاری خود را حفظ کرده است.
اجرای خارقالعادهی خاویر باردم در نقش آنتون چیگور، قاتل حرفهای و بیرحم، باعث شد اقتباس سینمایی کورمک مککارتی به یکی از برجستهترین فیلمهای دهه ۲۰۰۰ تبدیل شود. چیگور فراتر از یک قاتل معمولی بود؛ او مثل نیرویی غیرقابل توقف از مرگ عمل میکرد که تصمیماتش اغلب با نتیجه یک پرتاب سکه تعیین میشد. او شخصیتی بیوجدان، بیپشیمان و بیرحم است که خشنترین وجوه تاریک آمریکا را بازتاب میدهد.
با ظاهر ترسناک و سلاح منحصربهفردش، تفنگ میخزن صنعتی، چیگور قاتلی آرام و دقیق است که گذشته، انگیزهها و افکار درونیاش در هالهای از رمز و راز پنهان است. او بیشتر شبیه نمادی از تصادفی و خشونتآمیز بودن جهان است؛ بدون انگیزهای از انتقام، قدرت یا طمع، همین ناشناخته بودنش او را به شخصیتی گیجکننده، هولناک و در عین حال جذاب تبدیل کرده است.
وقتی صحبت از شرورهای سینمایی میشود، هیچ کس به پای آنتونی هاپکینز در نقش دکتر هانیبال لکتر نمیرسد. حتی با تنها حدود ۱۶ دقیقه حضور روی صحنه، لکتر شخصیتی بهشدت بهیادماندنی بود؛ آرامش مرموز، هوش فوقالعاده و ظرفیت ترسناک او برای خشونت او را در ردهای بیرقیب قرار داد. بهعنوان یک قاتل سریالی آدمخوار که حاضر است حتی پشت میلهها با کلاریس استارلینگ (جودی فاستر) صحبت کند، حضور او در هر لحظه مخاطب را میخکوب میکند.
با نگاه نافذ و حس بدخواهی زیر هر تعاملش، داستان لکتر در فیلمهایی مانند Manhunter, Red Dragon, Hannibal Rising و سریال تلویزیونی Hannibal ادامه یافت. هرچند بازیگرانی چون برایان کاکس و مدس میکلسن نیز نقش او را به خوبی ایفا کردند، اما این هاپکینز بود که او را به بزرگترین شرور تاریخ سینما تبدیل کرد. ترکیب فرهنگ و ذوق هنری او در موسیقی، هنر و ادبیات با شقاوت و فساد بیحد، بهطور کامل دوگانگی طبیعت انسان و ظرفیت ظالمانهی شر را به تصویر کشید.
منبع: SR
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید