در گستره پهناور سینمای تجاری، معدود ژانرهایی را میتوان یافت که به اندازه فیلمهای ابرقهرمانی دستخوش تحول، رشد و گاهوبیگاه، دگرگونی بنیادین شده باشند. برخلاف بسیاری از ژانرهای اصیل دیگر، مانند درام تاریخی یا فیلمهای اکشن بلاکباستری، فیلمهای ابرقهرمانی در سپیدهدم ظهور خود، هرگز ادعایی در به چالش کشیدن ذهن بیننده یا وادار کردن او به تأمل در باب مسائل پیچیده انسانی نداشتند. برعکس، این فیلمها که عمدتاً روایتگر نبرد خیر و شر در قالبی ساده و سیاهوسفید بودند بهعنوان نوعی فرار از واقعیت و سرگرمی محض برای مخاطبانی عرضه میشدند که سخت نیازمند استراحتی هرچند کوتاه از دغدغههای روزمره بودند.

اما با گذشت زمان، اوضاع بهطرز چشمگیری و البته خوشایندی تغییر کرد. این ژانر که روزی تنها به جلوههای بصری چشمگیر و پیروزی نهایی قهرمان متکی بود، بهتدریج پا به عرصه بلوغ گذاشت. فیلمسازان دریافتند که زیر آن لباسهای رنگارنگ و ماسکهای اسرارآمیز، امکان روایت درامهای انسانی عمیق و اصیل نهفته است. آنها مخاطبان خود را نه فقط به تماشای نبردهای پرزرقوبرق، که به غرق شدن در داستانهای شخصی، تعارضهای درونی و سفرهای معنوی قهرمانان دعوت کردند. بدین ترتیب، فیلمهایی که روزی تنها برای سرگرمی بودند، به بستری برای بازگویی داستانهایی با پیامهای اخلاقی، اجتماعی و فلسفی بدل شدند.
در این مقاله، به بررسی پنج فیلم ابرقهرمانی میپردازیم که نهتنها استانداردهای این ژانر را ارتقا دادند، بلکه نقطهعطفهایی بیبدیل خلق کردند؛ آثاری که تاریخ سینمای ابرقهرمانی را به دورهای «قبل» و «بعد» از خود تقسیم نمودند و میلیونها بیننده را در سراسر جهان وادار کردند که این ژانر را جدی بگیرند.

کمیکبوکهایی که ماجراهای شاید مشهورترین شخصیت دنیای دیسی را روایت میکنند، برای دههها بهعنوان نمونه کلاسیک داستانهای ابرقهرمانی شناخته میشدند؛ روایتهایی که در آن، خیر همواره و تحت هر شرایطی بر شر پیروز میشد تا زمانی که این اسطوره به دست نابغه آثار گوتیک، تیم برتون افتاد.
برتون، که پیش از این با فیلمهای خاص کارنامهاش خود را بهعنوان کارگردانی با تمایل به فضاهای تاریک و سورئال شناخته بود، با نگاهی کاملاً نو به بتمن نزدیک شد. او دوربین خود را نه بر روی پیروزیهای باشکوه که بر روی روانآشفتگیها و تنشهای درونی بروس وین متمرکز کرد. در این نسخه، بتمن تنها یک ناجی ماسکپوش نبود؛ او موجودی تنها، عذابدیده و اسیر گذشتهای تراژیک بود. اما شاهکار برتون تنها به قهرمان محدود نمیشد. او جوکر که پیش از این بیشتر بهعنوان یک دشمن کاریکاتوری و غیرمهیب تصویر میشد را به آنتاگونیستی تبدیل کرد که حضورش بر پرده سینما بهراستی حس میشد. بازی فراموشنشدنی جک نیکلسون در این نقش، شرور را به سطحی کاملاً جدید ارتقا داد.
در نهایت، این «بتمن» تیم برتون بود که جرقه علاقه هالیوود به شخصیتهای شرور کمیکبوکها را زد. تأثیر این فیلم را میتوان در سالهای پس از آن بهوضوح مشاهده کرد؛ موجی که به ساخت فیلمهای ابرقهرمانی متعددی با محوریت شخصیتهای منفی انجامید و اوج آن را میتوان در شاهکار بعدی این ژانر، «شوالیه تاریکی» کریستوفر نولان، دید.

حتی پس از گذشت بیش از دو دهه، بحثهای داغ طرفداران در مورد اینکه کدام یک از بازیگران (توبی مگوایر، اندرو گارفیلد یا تام هالند) بهترین تجسم پیتر پارکر بودهاند، بهقوت خود باقی است. پاسخها به این پرسش همواره متنوع و ذهنی خواهند بود، اما انکار این واقعیت که «مرد عنکبوتی» سَم ریمی با بازی درخشان توبی مگوایر، الهامبخش نسلی از فیلمسازان و بینندگان بود، غیرممکن است.
فیلم ریمی، با مهارتی ستودنی، نبردهای اجتنابناپذیر قهرمان با دشمنانش را با تمرکز بر زندگی شخصی پیتر پارکر درهم آمیخت. در اینجا، ما با یک ابرقهرمان تمامعیار روبهرو نبودیم؛ بلکه با جوانی دستوپاچلفتی، عاشق و آسیبپذیر مواجه بودیم که با احساس گناهی عمیق به خاطر مرگ عمو بن، سردرگمی در مواجهه با عشقش به مری جین و تلاش برای یافتن مسیر درست زندگی درگیر بود. «مرد عنکبوتی» به ما ثابت کرد که قدرتهای فوقبشری میتوانند استعارهای قدرتمند برای مسائل جهانی انسانی از جمله مسئولیت، فداکاری و بلوغ باشند. این فیلم نشان داد که یک لباس ابرقهرمانی میتواند پوشیدهبر تن انسانی باشد با تمام ضعفها و آرزوهایش.

روند بلوغی که توسط «بتمن» و «مرد عنکبوتی» آغاز شده بود، در «مرد آهنی» به اوج جدیدی رسید و در عمل، موفقیت باورنکردنی استودیو مارول و پروژههای عظیم چندمیلیوندلاری آینده آن را پایهریزی کرد.
این فیلم، یکبار دیگر، بر داستان ابرقهرمانی متمرکز بود که مبارزات و مشکلاتش را از دید همگان پنهان میکرد. با این حال، نوآوری «مرد آهنی» در بستر روایی آن نهفته بود. این فیلم، داستان خود را در دنیایی مدرن و بهشدت متکی بر فناوری روایت کرد و به استودیوی مارول اجازه داد تا برای همیشه از فضای رترو و جلوههای بصری گوتیکی که پیش از این بر ژانر سایه افکنده بود، فاصله بگیرد. تونی استارک، در نقش یک صنعتگر نابغه و خودشیفته، قهرمانی بود برای عصر جدید، انسانی شکستخورده که از دل زبالههای تولید خودش، هم به لحاظ فیزیکی و هم معنوی، نجات مییابد.
اما شاید دستاورد بزرگتر این فیلم، فراتر از موفقیت تجاری و روایی آن، احیای شگفتانگیز حرفه رابرت داونی جونیور بود. بازیگری که پیش از پذیرش این نقش، آینده سینماییاش در هالهای از ابهام فرو رفته بود، با ایفای نقش تونی استارک چنان در هم آمیخت که نهتنها دوباره در اوج درخشید، بلکه برای یک دهه به چهره محوری بزرگترین فرنچایز سینمایی تاریخ بدل شد.

این اثر پویانمایی که در ادامه، جوایز معتبر متعددی از جمله تندیس اسکار بهترین فیلم پویانمایی را از آن خود کرد، به کشفی مهم نهتنها برای ژانر ابرقهرمانی، که برای کل صنعت انیمیشن بدل شد.
«مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» با جسارتی ستودنی، چندین سبک مختلف پویانمایی را در هم آمیخت. این اثر از نظر بصری، خود را به یک کتاب کمیک زنده شبیه ساخت گویی که صفحات یک رمان گرافیکی بهطرزی معجزهآسا بر پرده سینما به حرکت درآمدهاند. استفاده از خطوط خاص، نقطهگذاریهای رنگی و فریمریزیهای پویا، تجربهای دیداری کاملاً نوین خلق کرد. اما زیبایی فیلم تنها به نوآوریهای فرمال آن محدود نمیشد. تمرکز بر دنیای درونی مایلز مورالس، شخصیت اصلی فیلم، نقشی محوری در موفقیت آن ایفا کرد. ایده مرکزی فیلم اینکه چه کسی سزاوار پوشیدن لباس یک قهرمان است بیننده را به تأملی عمیق وادار میکند. این فیلم اثبات کرد که داستانهای ابرقهرمانی میتوانند در قالبی غیر از لایو-اکشن نیز به همان اندازه، اگر نه بیشتر، قدرتمند، پیچیده و تاثیرگذار باشند.

در حالی که چندین کارگردان بزرگ پیش از او، مرزهای ژانر ابرقهرمانی را گستردهتر کرده بودند، اما کریستوفر نولان کسی بود که این ژانر را به سطحی کاملاً جدید از اعتبار هنری و فکری ارتقا داد. سهگانه بتمن نولان، که در ژانر تریلر جنایی و فیلم نوآر ریشه داشت، از همان ابتدا قصد داشت چیزی فراتر از یک فیلم ابرقهرمانی باشد. این مجموعه که سالهاست بهعنوان یکی از برترینهای این ژانر و در عین حال، یکی از تاثیرگذارترین آثار سینمای قرن بیست و یکم شناخته میشود به بررسی شخصیتی پرداخت که نهتنها باید با دشمنی به ظاهر شکستناپذیر مبارزه میکرد، بلکه میبایست در برابر دشوارترین انتخابهای اخلاقی نیز مقاومت میکرد.
قسمت دوم این سهگانه، «شوالیه تاریکی»، شور و هیجانی در جامعه سینمایی ایجاد کرد که کمنظیر بود. این فیلم نهتنها ثابت کرد که یک فیلم ابرقهرمانی میتواند مدعی دریافت جوایز معتبری مانند اسکار باشد، بلکه در عمل نیز این کار را انجام داد. بازی تراژیک و فراموشنشدنی هیث لجر در نقش جوکر، که پس از درگذشت نابههنگامش، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای او به ارمغان آورد، تا به امروز بهعنوان یکی از برترین عملکردهای یک بازیگر در تاریخ سینما مورد ستایش قرار میگیرد. لجر، جوکر را نه بهعنوان یک آدم بد، که بهمثابه تجسم آنارشی و هرجومرج محض تصویر کرد نیرویی ویرانگر که وجودش برای آزمون مرزهای اخلاقی قهرمان ضروری بود.
اتفاقاً، معروفترین دیالوگ جوکر که به نماد بازی لجر بدل شد، توسط خود نولان نوشته نشده بود، بلکه بداههای از خود هیث لجر بود؛ واقعیتی که گویای عمق درک او از شخصیت و آزادی خلاقانهای است که نولان در اختیار بازیگرانش قرار میداد.
نتیجهگیری: گذار از اسطوره به میراث

نگرشی که فیلمهای ابرقهرمانی را صرفاً بهعنوان محصولاتی زودگذر و مبتنی بر جلوههای بصری طبقهبندی میکند، نه تنها کهنه، که اساساً نادرست است. آنچه که این پنج فیلم «بتمن»، «مرد عنکبوتی»، «مرد آهنی»، «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» و «شوالیه تاریکی» به وضوح به ما نشان میدهند، یک سفر تکاملی جمعی است؛ حرکتی از حاشیه به متن، از سرگرمی محض به هنر متعهر، و از اسطورههای سادهانگارانه به درامهای پیچیدهی انسانی. این سفر، تصادفی نبوده است. این فیلمها، هر یک به نوبه خود، حلقههای واسط یک زنجیرهی بلوغ تدریجی بودند. تیم برتون ثابت کرد که زیر لایهی لاکاندود شدهی یک فرنچایز پرفروش، میتوان اعماق تاریک روان آدمی و جذابیت شیطانی شر را کاوش کرد. سم ریمی نشان داد که قلب یک فیلم ابرقهرمانی میتواند نه در ابرقدرتها، که در نبردهای یک نوجوان معمولی با مسئولیت، عشق و فقدان بتپد. جان فاورو و مارول با «مرد آهنی»، ژانر را به عصر مدرن پرتاب کردند و آن را با روحیهای طنزآمیز، شخصیتی شکستخورده و بینشی آیندهنگرانه بازتعریف کردند، و در این مسیر، سنگ بنای یک جهان سینمایی را بنا نهادند.
سپس، کریستوفر نولان آمد و با «شوالیه تاریکی»، تمام این دستاوردها را در یک کورهی ذوب روایی و فلسفی قرار داد. او به ژانر اثبات کرد که میتواند نه فقط با بهترین درامها، که با پیچیدهترین تریلرهای اخلاقی رقابت کند. فیلم او تنها یک داستان پلیسی-ابرقهرمانی نبود؛ پرسشنامهای بود در باب ماهیت نظم، هرجومرج، و خط باریک بین قهرمان و ضدقهرمان. و در نهایت، «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» به ما یادآوری کرد که گاهی برای شکستن قالبها، باید قالب خود رسانه را شکست. این فیلم با شکستن مرزهای فنی و زیباییشناختی انیمیشن، به ژانر آموخت که نوآوری میتواند هم در فرم باشد و هم در محتوا، و یک داستان به ظاهر “مخصوص کودکان” میتواند عمیقترین پرسشها را درباره هویت، میراث و انتخابهای فردی مطرح کند. در جمعبندی نهایی، میراث ماندگار این فیلمها تنها در گیشههای نجومی یا فهرست جوایزشان نیست. میراث آنها در این است که ژانر ابرقهرمانی را از یک “نوع” سینمایی به یک “رسانه” تبدیل کردند. این فیلمها امروزه به بستری قدرتمند برای بررسی مسائل جهان واقعی (از ترسهای جامعه در مواجهه با تروریسم «شوالیه تاریکی» و مسئولیتپذیری فردی در عصر فناوری «مرد آهنی» تا تنوع فرهنگی و هویتی «به درون دنیای عنکبوتی) بدل شدهاند.
آنها ثابت کردند که لباس مبدل و نبردهای هوایی، تنها پوششی برای داستانهایی جهانشمول دربارهی گناه، رستگاری، امید و انتخابهای دشوار هستند. به بیان دیگر، این فیلمها موفق شدند زیرا در نهایت، دیگر درباره ابرقهرمانان نبودند؛ آنها درباره «ما» بودند. و این، والاترین دستاوردی است که هر ژانر سینمایی میتواند به آن امیدوار باشد.
دیدگاهتان را بنویسید