شعر عاشقانه دلبرانه برای همسر { گلین اشعار دلبری و دلبرانه احساسی معشوقه }
ما امروز در سایت ادبی متنها چندین شعر عاشقانه دلبرانه را برای شما دوستان قرار دادهایم. این اشعار عاشقانه و دلبرانه میتوانند گزینه مناسبی باشند که هر روز از عزیز خود دلبری کنید. پس اگر چنین قصدی دارید در ادامه با متنها همراه شوید.
چندین شعر عاشقانه دلبرانه و احساسی
نور خواهی؟ مستعدّ نور شو!
– مولانا
پرسیدند:
چگونه در میان شلوغی او را پیدا کردی؟
گفت: کدام شلوغی…؟!
من غیر از او کسی را ندیدم!
به
جز
تو
در
همه
عالم
دگر
دلبر
نمیبینم
– عراقی
جانِ من و صد چو من به قربانِ تو باد
– غالب دهلوی
چه اشکالی دارد اگر بحث را ببازم،
و خندهاش را به دست آورم؟
محمود درویش
هزار عاشق دیوانه در من است، که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت…
– حسین منزوی
در بند
همه
مباش،
تو
خود
همه
باش…
– مولانا
از
دیده
برفتی
و
هنوز
کنجِ
دلی
عشق
را
خود
صد
زبان
دیگرست!
– مولانا.
مطلب مشابه: جملات دلبری عاشقانه برای عشق و همسر (50 جمله دلبرانه خاص)
شعر دلبری از عشق
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
– وحشی بافقی
زندگی ترکم کرده بود؛
زندگی آوردی…
احمد شاملو
عاشق فقط رودکی اونجا که میگه :
بیروی توام نه عقل برجاست ، نه دل…
تو
مرا
امیدِ
ماندن،
تو
مرا
پناهِ
جانی…
چهره
پرست
چه
داند
ارزش
دل
صاف
را…
و من از دلتنگیِ تو، تمام میشوم…
– عباس معروفی
ما زنده عشقیم، نمردیم و نمیریم…
– رهی معیری
مطلب مشابه: شعر جذب کننده عاشقانه احساسی { اشعار جذب کننده عشق از شاعران معروف }
نزار قبانی چقدرقشنگ گفته:
اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت و راههایِ وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو…
اونجام که شاملو میگه:
نفسی که میکشم تو هستی؛
خونی که در رگ هایم می دَوَد
و حرارتی که نمیگذارد یخ کنم !
اگر روزی مرا از زبانم نفهمیدی، چشمهایم را بخوان. چشمها همیشه واقعیترین حرفها را میزنند…
که هم اول، هم آخر جانِ مایی…
– مولانا
تو عادت داشتی هرشب
بگویم «دوستت دارم»
یقین دارم که مدت هاست
می خوابی و بیداری…
– امید صباغ نو
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت…
– فریدون مشیری
ماه من!
راحتِجان غمانگیز خودم!
باعث حال خوشم در ته هر بد حالی …
جاری باش! در رگهایم!
– میم پناهی
تنم فرسود و عقلم رفت
و عشقم همچنان باقی…
– سعدی
“لاتقسوا علی أنثی إلّا فی عناقها”
به زن سخت نگیرید، مگر به هنگام در آغوش کشیدنش…
– محمود درویش.
باید یه چیزی باشه که تو رو
به زندگی سنجاق کنه؛
یه جایی،
یه دلیلی،
یه آدمی.
برایم مینویسی عشق
از شیرینیِ لبها
سخن میگویم از شبها
برایت مینویسم عشق
کفرانِ تمامِ خنده کردنهاست…
مطلب مشابه: جمله عاشقانه فوق احساسی کوتاه و بلند (50 جملات جدید عاشقانه)
اشعار عاشقانه و دلبرانه برای عشق و همسر
من آخرین اسم مستعار ستارهام
رازها دارد این روایت شگفت
همچون گردویی جوان
برخاسته از بیداری کوه و کرانههای نور…
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها، بیقراریها؟
تو مه، بی مهری و حرف منت باور نمیآید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید
دلم در دوریات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمیآید
مهدی اخوان ثالث
گفتند که از لبان او غافل شو!
ماه رمضان است کمی عاقل شو!
میبوسم و از کسی ندارم ترسی
ای روزه اگر معترضی باطل شو!
گاهی خیال میکنم از من بریدهای
بهتر ز من برای دلت برگزیدهای!
از خود سوال میکنم آیا چه کردهام؟!
در فکر فرو میروم از من چه دیدهای!
فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم
گویا از این نمونه مکرر شنیدهای
از من عبور میکنی و دم نمیزنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیدهای
یک روز میرسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیدهای!
قیصر امینپور
چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهیان در آب رفتند
دو چشم عاشقان بیدار تا روز
همه شب سوی آن محراب رفتند
مطلب مشابه: شعر جذب کننده عاشقانه احساسی { اشعار جذب کننده عشق از شاعران معروف }
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
نفس را قربان نمودم
تا که عید امد پدید
تا تو را دیدم
هوای عید در قلبم دمید
عید هر کس
آن مهی باشد
که او قربان اوست . . .
همه شب سجده برآرم،که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم،کـه تو آیی و بمانی …
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم
جز چشم سياه تو
كه جان هاست فدايش!
بيمار نديدم
كه توان مُرد برايش!.
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
کلِ این دهکده فهمید که عاشق شده ام
خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید
در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول!
گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید…
نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد
لقمه ای هم به منِ بچه ی دهقان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه معروف شاعران بزرگ (100 شعر کوتاه و بلند احساسی)
اشعار احساسی دلبری از عشق و معشوق
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی!
به غمت که هرگز این غم؛
ندهم به هیچ شادی…
زِ تو دارم این غمِ خوش!
به جهان از این چه خوش تر…
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی!
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
بِه از این درِ تماشا که به روی من گشادی …
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظرِ کدام سَروی؟!
نفسِ کدام بادی؟!
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادی…
#هوشنگ_ابتهاج
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
ای در دل من،
میل و تمنا،
همه تو!
وندر سر من،
مایه سودا،
همه تو!
هر چند
به روزگار
در مینگرم
امروز
همه تویی
و
فردا
همه تو
#مولانا
اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست
مطلب مشابه: جمله عاشقانه فوق احساسی کوتاه و بلند (50 جملات جدید عاشقانه)
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست میدارم
چه بی تابانه میخواهمت!
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پردهی کنایت رفت
مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم
نان شادی ام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب میروم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ میکنم!
آنچه به تو میدهم عشق من نیست.
بلکه تو خود، عشق منی
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای تو باغم میکنه
میون جنگلا طاقم میکنه
دلهای ما که به هم نزدیک باشن
دیگر چه فرقی میکند
که کجای این جهان باشیم
دور باش، اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور میترسم
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
مرا تو
بی سببی
نیستی
به راستی
صلت ِ کدام قصیدهای
ای غزل؟
کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار میشویم
هر صبح
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد.
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق، آی عشق
چهرهی آبی ات پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعلهی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق، آی عشق
چهرهی سرخ ات پیدا نیست
غبار تیرهی تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزهی برگچه
بر ارغوان
آی عشق، آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
تو را دوست میدارم
طرف ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم
هیچ کس با هیچ کس تنها نیست
شب از ستارهها تنهاتر است…
من ز دنیا، تو را برگزیدم
رنج بی حد بپایت کشیدم
تا شود سبز، باغ امیدم
جان ز تن رفت و نیرو ز پایم
بلبل من! نوای تو خواهم
عمر را در هوای تو خواهم
زندگی را برای تو خواهم
تو بپائی اگر من نپایم
من پناهنده ام
به مرزهای تنت
روزی ما دوباره کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمیبندند
قفل
افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم..؛ و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم
امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم …
و فردا بیشتر از امروز!
و این ضعف من نیست قدرت توست!
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی تا چند
تا چند ورق خواهد خورد؟