نقد انیمیشن Flow – جهانی برای نجات
انیمیشن Flow یا «جریان» اساساً یک فیلم صامت و بدون انسان در مورد بقا و گرد هم آمدن چند حیوان در فضایی آخرالزمانی است. در واقع یک گربه سیاه کوچک از یک موج جزر و مدی غول پیکر در دنیایی متروک فرار میکند و برای زنده ماندن با حیوانات دیگر متحد میشود.
تاکنون به این فکر کردهاید که بدون ما انسانها دنیا چه شکلی میشد؟ آلن ویزمن، به عنوان یک نویسنده، در کتاب غیرداستانی، هیجانانگیز، ویرانگر و در عین حال آرامشبخش خود به نام «دنیای بدون ما» در سال 2007، به طور فرضی دنیایی را تصور میکند که در آن مردم از روزی به روز دیگر ناپدید شدهاند. در این موقعیت چه تغییراتی را میتوانیم مشاهده کنیم، چه بر سر همه شواهد تمدن بشری، خانهها، شهرها، میراثهای دیگر مانند پلاستیکهایی که در زمین بهعنوان میراثی سنگین بر جای گذاشتهایم، خواهد آمد؟ در زمان انتشار و نگارش این کتاب، تغییرات آب و هوایی قریبالوقوع مدتها بود که تا حد زیادی شناخته شده بود (حداقل توسط کسانی که میخواستند آن را اعتراف کنند)، اما البته با نزدیکتر شدن تهدیدات ناشی از گرم شدن زمین در سالهای اخیر، چنین کتابی متفاوت به نظر میرسید.
اکنون بدون اشاره صریح به سخنان وایزمن، مطمئناً میتوان انیمیشن جذاب گینتز زیلبالودیس به نام جریان را به عنوان تصویر و اجرای بازتابی در مورد زمین بدون انسان از یک سو و در مورد پیامدهای تغییرات آب و هوایی از سوی دیگر خواند. حتی اگر فیلم این را به وضوح بیان نکند، بازهم به سادگی میتوان چنین برداشتی را از این اثر دریافت کرد. زیلبالودیس با فیلم 85 دقیقهای خود، یک بچه گربه سیاه را ابتدا به جنگلی افسانهای میفرستد و سپس از یک سیل ناگهانی با ابعاد عظیم فراری میدهد.
سفر این گربه در دنیایی اتفاق میافتد که در آن بقایایی از انسان دیده میشود اما در آن فقط حیوانات زنده ماندهاند. گربه سیاه این داستان در جنگلی سرسبز زندگی میکند. ولی وقتی سیل بزرگی رخ میدهد و خانهای را که گربه در آن زندگی میکند به زیر آب میبرد، اینجاست که گربه ماجراجویی را آغاز میکند که در نهایت با یک سگ، یک لمور و یک برگچهخوار یا کَپیبارا در یک قایق ملاقات میکند که قایق در جریان آنها را از میان مناظر طبیعی و خرابههایی که آثار زندگی انسان در آن دیده میشود به جلو میبرد. بنابراین ما روی صفحه نمایش گربه، سگ، کپیبارا و لمور را میبینیم که علیرغم تفاوت هایشان، انقلابی ترین انتخاب را انجام میدهند: کمک به یکدیگر و در ادامه مراقبت از یکدیگر در سفر.
اگر بخواهم ساده بگویم این سفری خارقالعاده است که Flow را به یک فیلم انیمیشن تحسینبرانگیز تبدیل میکند، که زیباییهای فوقالعاده را از طریق طراحی دقیق مناظر طبیعی که کارگردان در آن بازآفرینی کرده با دنیایی تقریباً دیستوپیایی اما منحصربهفرد ترکیب میکند. همه این نکات با سیالیت زیاد در حرکات ثابت دوربین بهتر خودنمایی میکند. به نوعی میتوان عنوان انمیشن را با معنایی دوگانه به عنوان اشاره به سیل و همچنین به سبک خود روایت تعبیر کرد. در واقع گینتز زیلبالودیس اعتراف میکند که از تحسینکنندگان سینمای آلفونسو کوارون و سکانسهای اوست که علیرغم طراحی تا کوچکترین جزئیات، حس خودانگیختگی را القا میکنند و چیزی از آن در کارگردانی این فیلم وجود دارد.
فیلم با پرهیز از انسانسازی حیوانات، بدون دیالوگ پیش میرود، که به این معنا نیست که عمیقاً رسا و به طرز شگفتانگیزی شاعرانه نیست. اما شخصیتهای داستان رفتارهایی هم دارند که میتوان آنها را بازتابی از جامعه ما ترجمه کرد، مانند زمانی که لمور به نظر میرسد وسواس زیادی به احتکار اشیا دارد، نوعی احساس تعلق از طریق کالاهای مادی. یا سگ در ابتدا به طرز ناشیانهای شروع به دنبال کردن گربه میکند، اما با جلو رفتن داستان او نیز مستقل میشود، و ظاهراً کاپیبارا کمترین تغییر را در طول داستان دارد، چرا که همیشه مشغول استراحت است، اما در عین حال یک حس اجتماعی را به دست میآورد و به حفظ گروه کمک میکند. البته باید به این نکته اشاره کرد که آخرین صحنه این داستان، بازنمایی زیبایی از این احساس جمعی است.
لازم است بگویم از نظر فناوری انیمیشن، این فیلم نمیتواند و نمیخواهد با سطح پیکسار و دیگر استودیوهای آمریکایی همگام شود، بلکه راه خودش را میرود که تا حدودی یادآور طراحی بازیهای رایانهای روزهای گذشته است. با این وجود جالب است که این فیلم چگونه به طرز ماهرانهای از منابع محدود تولیدی خود نهایت استفاده را میکند؛ چرا که در کل بودجه زیادی ندارد.
باید بدانید برای مثال طراحی حیوانات در این انیمیشن واقع گرایانه در نظر گرفته نشده است، بلکه عمدتاً بر روی حالات چهره، به ویژه چشمان درشت گربه قهرمان داستان تمرکز دارد، در حالی که جزئیات بیشتری در محیط طبیعی وجود دارد که گاهی اوقات تصاویر کاملاً زیبایی را ایجاد میکند. اینجاست که باید گفت Flow جدا از اینکه یکی از بهترین انیمیشنهای امسال است، گام مهمی برای نشان دادن این موضوع است که خارج از انحصار شرکتهای بزرگ آمریکایی نیز میتوان آثار درخشانی در زمینه پویانمایی تولید و روانه بازار کرد.
در طول کل فیلم همچنین میتوانید شیفتگی زیلبالودیس به آب را در همه اشکال و حالات آن، از قطرات ظریف و قطرات آهسته گرفته تا قدرت عنصری امواج جزر و مدی، احساس کنید. کارگردانی زیبالودیس از همان ابتدا پویا و دقیق به نظر میرسد. کارگردان در دومین فیلم بلند خود، یک افسانه پسا آخرالزمانی را انتخاب میکند تا پیام صلح جهان شمولی را در دورهای که این پیامها دیگر چندان آشکار به نظر نمیرسند، منتشر کند. انیمیشن Flow به هیچ وجه یک فیلم سیاسی نیست، اما هنوز هم با قرار دادن یک گربه سیاه کوچک و مبتکر در مرکز همه چیز، موفق میشود با وجدانها صحبت کند.
همچنین نباید فراموش کرد که محیط تماشایی فیلم زیلبالودیس، همچنین با کمک دوربین متحرک دقیق او، و رفتن به سمت طبیعت، ناگزیر میازاکی و استودیو جیبلی را در ذهن میآورد. با این حال، جدای از مدیریت متفاوت انیمیشنهای کامپیوتری سه بعدی به نسبت دو بعدی، زیلبالودیس احترام خود را به عظمت محیط در یک احساس بسیار انسانی جاسازی میکند. به بیان دیگر هیبتی که آثار میازاکی القا میکنند، در اینجا با شگفتی که شخصیتها (در درجه اول گربه) به نمایش میگذارند جایگزین میشود. شگفتی به عنوان احساس اولیه باعث حرکت شخصیتها میشود. و زیلبالودیس در سفر خود به سمت مکانی امن، مکرراً شخصیت خود را در موقعیتهای متعددی قرار میدهد که باعث تعجب میشود.
انیمیشن «جریان» ممکن است یادآور بسیاری از فیلمهای زیستمحیطی باشد، اما درخواستی مشتقسم برای نجات جهان پیش روی ما نیست. این اثر در درجه اول نگرانیهای مربوط به خودانگاره و شفقت ما را نشان میدهد آن هم در یک محیط طبیعی در معرض خطر. این پویانمایی همچنین سرنخهای آسان یا قوس دراماتیک زرق و برق دار را به مخاطب نمیدهد. بلکه فیلمساز سعی میکند داستانی ساده را خوب نمایش بدهد. همچنین داستان و ریتم آن سرعت خود را در تمام مدت حفظ میکند (نه آهسته، نه دیوانه کننده)، و جهانی که میسازد همیشه مکانی برای تماشا و مشارکت است. در نتیجه این اثر سینمایی یکی از شانسهای مهم اسکار انیمیشن در این سال است.