اشعار زیبای سحاب اصفهانی شاعر معروف ایرانی
بهترین اشعار سحاب اصفهانی
سحاب اصفهانی (میرزا سید محمد) فرزند سید احمد هاتف اصفهانی از مردم اردوباد آذربایجان و از شعرای عهد فتحعلی شاه و از مداحان اوست. سروده های سحاب ساده و روان و گیراست و دیوانش نزدیک به پنج هزار بیت است.
در ادامه گزیده ای از بهترین اشعار سحاب اصفهانی را ارائه کرده ایم که می توانید برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام به کار ببرید.
***
به شخصی آشنا گفتم حدیثی
که با بیگانگان نتوان سخن گفت
هنوز آن را زنیمی بر زبان بود
که در محفل و هر انجمن گفت
از او با محرم دیگر شکایت
چو کردم در جواب من به من گفت
کسی از بیگانه راز خود نپوشد
که راز خویشتن با خویشتن گفت
******
ای آن که اساس جور بر پاست تو را
در دل همه میل کشتن ماست تو را
گر خون دل از دیده چکد بی تو سزاست
تا ابهر چه دیده دیده دل خواست تو را
******
عشق جانان را بجز ویرانه دل خانه نیست
زانکه او گنج است و جای گنج جز ویرانه نیست
خوش بود فردوس و نعمتهای آن زاهد، ولی
نعمتی چون می و جایی به از میخانه نیست
کس ندید از اهل دنیا در جهان فرزانهای
هرکس آری طالب دنیا بود فرزانه نیست
کردم از می توبه ای زاهد، وزاین پس بگذرم
از سر پیمان، ولی تا باده در پیمانه نیست
******
شب ها که زهجران توام در تب و تاب
یک دم نرود به خواب این چشم پر آب
نه بیداری زدیده آموزد بخت
نه دیده زبخت خفته آموزد خواب
******
از بس که غم عشق تو در دل بفزودم
گوی از همه عشاق به عشقت بربودم
بسیار نکویان جهان را بستودم
هر جای که از مصحف خوبی بگشودم
در شان تو دیدم شده نازل همه آیات
******
ای آنکه به جان ز فرقتش سوزی هست
نه جز رخ او شمع شب افروزی هست
می داد بروزد گرم مژده ی وصل
پنداشت شب فراق را روزی هست
******
دل را دانم چو باغم عشقش ساخت
جان نیز چو شمع زاشتیاقش بگداخت
از خود خبرم نباشد آری هر کس
کورا نشناخت خویشتن را نشناخت
******
یاد بی تابی روز وصل یار آمد مرا
چون بگوش افغان بلبل در بهار آمد مرا
جان و دل بی تاب زلفی تابدار آمد مرا
بی قراری آفت صبر و قرار آمد مرا
کار تا مشکل نشد در عشق مرگ آسان نشد
عقده های کار من آخر بکار آمد مرا
یاد عیش روزگار وصل پاداشش چه بود؟
آنچه بر سر از جفای روزگار آمد مرا
رفت و دل برد از من و اکنون غمش ریزد ز چشم
قطره های خون که از دل یادگار آمد مرا
با تو تا روز شمار افغان که نتوانم شمرد
غصه های دل که بیرون از شمار آمد مرا
بر سرت گفتا که آیم امشب و بر سر (سحاب)
آنچه از هجران نیامد زانتظار آمد مرا
******
گر نه جانی از چه در باز آمدن داری درنگ؟
ورنه عمری از چه در رفتن چنین داری شتاب؟
******
ای از غم تو ناله ی زار همه کس
ای از تو سیاه روزگار همه کس
در عشق تو کار من نه مشکل شد و بس
مشکل شده از عشق تو کار همه کس
******
میخواست فلک که خوار و زارم بکشد
وز محنت و درد بی شمارم بکشد
بسپرد عنانم به کف سنگ دلی
تا روز و شبی هزار بارم بکشد
******
شعر اصلش از خیال بود جنسش از محال
تا از خیال اینهمه فکر محال چیست؟