عکس نوشته های زیبا از اشعار خواجوی کرمانی برای پروفایل
عکس نوشته های زیبا از اشعار خواجوی کرمانی برای تصویر پروفایل با خط خوش و نستعلیق را ارائه کرده ایم. با کوکا همراه باشید؛
***
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامه نیلی ز من بستان و در ده جام را
چون بندگان خاص را امشب به مجلس خوانده ای
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته
گر پخته ای خامی مکن وان پخته در ده خام را
در حلقه دردی کشان بخرام و گیسو برفشان
در حلقه زنجیر بین شیران خونآشام را
چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشتهام
آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را
یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم
تا کافران از بتکده بیرون برند اصنام را
گر در کمندم میکشی شکرانه را جان میدهم
کان دل که صید عشق شد دولت شمارد دام را
******
عکس نوشته اشعار خواجوی کرمانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
******
این چه بوی ست ای صبا از مرغزار آورده ئی
مرحبا کارام جان مرغ زار آورده ئی
******
عکس پروفایل اشعار خواجوی کرمانی
گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی
بشکر خنده شیرین دل خلقی بربائی
******
اشعار خواجوی کرمانی درباره خدا
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته ئی هوائی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی
******
عکس نوشته اشعار خواجوی کرمانی
جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی
رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی
پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی
******
عکس غزلیات عاشقانه خواجوی کرمانی
برو ای باد بهاری بدیاری که تو دانی
خبری بر ز من خسته بیاری که تو دانی
چون گذارت بسر کوی دلارام من افتد
خویش را در حرم افکن بگذاری که تو دانی
آستان بوسه ده و باش که آسان نتوان زد
بوسه بر دست نگارین نگاری که تو دانی
چون در آن منزل فرخنده عنان باز کشیدی
خیمه زن بر سر میدان سواری که تو دانی
******
اشعار تصویری خواجوی کرمانی
چون نیست ما را با او وصالی
کاجی بکویش بودی مجالی
زین به چه باید ما را که آید
از خاک کویش باد شمالی
همچون هلالی گشتم چو دیدم
بر طرف خورشید مشکین هلالی
جانم ز جانان سر بر نتابد
کز جان نباشد تن را ملالی
از شوق لعلش دل شد چو میمی
وز عشق زلفش قد شد چو دالی
در چنگ زلفش دل پای بندی
بر خاک کویش جان پایمالی
دانی که چونم دور از جمالش
از مویه موئی وز ناله نالی
هر شب خیالش آید به پیشم
شخص ضعیفم بیند خیالی
آنکس چه داند حال ضعیفان
کو را نبودست یک روز حالی
میرفت خواجو با خویش میگفت
کان شد که با او بودت وصالی
******
عکس پروفایل شعرهای خواجوی کرمانی
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی
قلزم پر شور شوقت را نبینم ساحلی
نیست در دهر این زمان بی گفت و گویت مجمعی
نیست در شهر این نفس بیجست و جویت محفلی
مهر رویت مینهد هر روز مهری بر لبی
چشم مستت میزند هر لحظه تیغی بر دلی
چون کنم قطع منازل بیگل رخسار تو
لاله زاری گردد از خون دلم هر منزلی
بر سر کوی غمت هر جا که پایی مینهم
بینم از دست سرشک دیده پایی در گلی
رنگ رخسارت نمیبینم ببرگ لاله ئی
بوی گیسویت نمییابم ز شاخ سنبلی
کی بدست آید گلی چون آن رخ بستان فروز
یا سراید در چمن مانند خواجو بلبلی