شعر درباره خدا (مجموعه 60 اشعار در وصف پروردگار و بزرگی خداوند)
اشعار عرفانی عمری چند هزار ساله دارند و چه در ایران و چه در دیگر کشورها؛ همواره شاعران بزرگی درباره خدا اشعار بسیار عرفانی و زیبایی را نوشتهاند. ما نیز امروز در سایت ادبی متنها قصد داریم چندین شعر درباره خدا را برای شما دوستان قرار دهیم. با ما باشید.
اشعار زیبا و عرفانی درباره خدا
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
نظامی
خداوندا حضوری بخش ما را
اجابت کن به فضلت این دعا را
شیخ محمود شبستری
خدا باشد به نزد اهل بینش
نگهدار نظام آفرینش
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
فردوسی
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست
آن کس که وفا کرد، وفا دید
حال کس که خطا کرد، جفا دید
این نکته زمن بین چو پندی
هیچ کرده خفا نیست ، خدا دید
صبح است و ..دکان زندگی آباد است
گلخنده فراوان شده..دلها شاد است
وقتی که خدا ..کلید این قصه شود
دنیای قشنگمان ز غم..آزاد است.
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده بادهشان هم خون خویش
هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دمبهدم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
یکی از اشعار مولانا در مورد خدا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشق های اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
اشعار مولانا در مورد خدا و عرفان.
چند باشی عاشق صورت بگو
طالب معنی شو و معنی بجو
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
از اشعار عارفانه مولانا
پــای استـــدلالیان چــــوبیـــن بـود
پای چـــوبین سخت بیتمکین بود
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجۀ آن خانه نشانی بنمایید
یک دستۀ گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
یکی دیگر از اشعار مولانا در مورد خدا
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!
“قیصر امین پور”
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
“اقبال لاهوری”
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…
“سعدی”
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…
“احمد شاملو”
رسیدهام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
به عیبپوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
“فاضل نظری”
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود زخودست و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است
“ابوسعید ابوالخیر”
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک ها دارد …
“علی شهابی”
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
“فروغ فرخزاد”
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا من اویت کند
“علیرضا بدیع”
چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!
به خدایی که خودم میدانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساختهاند!
به خدایی که خودم میدانم!
به خدایی که دلش پروانه ست …
و به مرغان مهاجر
هر سال راه را میگوید !
و به باران گفته ست
باغها تشنه شدند …!
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی … جانم …!
“سهراب سپهری”
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست
“سعدی”
ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ
ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ
ﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ
“اوحدی مراغه ای”
مطلب مشابه: متن درباره خدا و بزرگی او (عکس نوشته و متن درد دل با خدا)
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست
پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی تویی
همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده هر چه هست
تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
خرد را تو روشن بصر کردهای
چراغ هدایت تو بر کردهای
نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای
“نظامی”
غم مخور، دادرس عاشق مظلوم خداست!
“ملک الشعرای بهار”
ای زاهد ظاهربین از قرب چه می پرسی
او در من و من در وی چون بو به گلاب اندر
“نصیرالدین اودهی”
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذرهای راه نیافت
“ابن سینا”
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
“حافظ”
ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خداییّ خدا
“شاه نعمت الله ولی”
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است
بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است …
خدایا دانشی ده، غم نگیرم
بده آرامشی، ماتم نگیرم
خدایا از شهامت بی نصیبم
شهامت ده که آرامش بگیرم
خدایا این تفاوت بر من آموز
که در گمراهی مطلق نمیرم
حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا …
اول و آخر با توست
الهی
ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره
و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
“محمدرضا عبدالملکیان”
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی
“سنایی”
ما به دنبال خدا، گم کردگان خویشتن
در گذار عمر سرگرم چه بودیم؟ ما و من !!
“آصف”
گر سینه شود تنگ، خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست
آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد
زندگی با عطش ثانیه ها می گذرد
می شود ثانیه را جریان داد
من خدا را دارم
آن خدایی که به هنگام غمم می گرید
و به هنگام خوشی های دلم می خندد
شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست
خوشا آنان که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
“بابا طاهر”
من خدا را دارم
اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه باران ها، همه جریان ها، همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها
پر از صحبت اوست
با دلم می خوانم…:من خدا را دارم
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار