ژانر وحشت گسترهای وسیع و متنوع دارد؛ از روانشناختی تا ماورایی، از اسلشر تا علمی-تخیلی و از فولکلور تا هیولایی. اینها تنها شمار اندکی از زیرژانرهای بیشمار این گونه پرطرفدار است. در همین راستا، آخرین ساخته برادران فیلیپو که با حمایت کمپانی A24 تولید و منتشر شده، با واکنشهای مثبت منتقدان و استقبال مخاطبان مواجه شده است. اما برای تحلیل دقیقتر این اثر، تنها کافیست زیرژانر آن را بررسی کنیم. آیا «او را برگردانید» توانسته به قواعد زیرژانر خود پایبند بماند و به درستی شایسته تحسینها باشد؟ یا اینکه تمام هزینهها و تبلیغات گسترده در رسانههای سینمایی مختلف از جمله لترباکسد، تنها موفقیتی گذرا در گیشه برایش رقم زده و در نهایت از حافظه تماشاگر محو خواهد شد؟
اَندی و پیپِر، برادر و خواهری ناتنی، با پدرشان زندگی میکنند. روزی پس از بازگشت از مدرسه، جسد بیجان پدر را در حمام پیدا میکنند. اندی هنوز به سن قانونی نرسیده و باید چند ماهی صبر کند تا بتواند سرپرستی خواهر کمبینایش را برعهده بگیرد. در این فاصله، آنها به خانه لورا فرستاده میشوند؛ زنی که به ظاهر با آغوشی باز از کودکانی با شرایط خاص، مثل پیپر، مراقبت میکند. رفتار لورا با پیپر مادرانه است، اما چیزی در آن نگرانکننده و مصنوعی است. خیلی زود، نشانههایی از اتفاقی تاریک در خانه پدیدار میشود. لایههایی پنهان از فاجعهای که در سکوت شکل گرفته و آهسته و بیرحم به سمت مرگ نزدیک میشود.
دنی و مایکل فیلیپو، برادران دوقلوی ۳۳ساله استرالیایی، اولین بار با ساخت ویدیوهای کمدی-ترسناک در یوتیوب به شهرت رسیدند. آنها در سال ۲۰۲۲ نخستین اثر بلند سینمایی خود را با عنوان «با من حرف بزن» (Talk To Me) ساختند؛ اثری که در جشنواره ساندنس به نمایش درآمد و با پخش توسط کمپانی A24، به یکی از دیدهشدهترین آثار سال تبدیل شد. فیلیپوها در دومین تجربه بلندشان نیز به سراغ همان فضای مورد علاقهشان رفتهاند: ترکیبی از وحشت روانشناختی و ماورایی. اثری که بیش از پیش سطح مهارت و توانایی آن دو را در کارگردانی یک اثر سرگرمکننده عیان و آشکار میکند.
فیلم با معرفی قهرمان اصلیاش، پیپر، شروع میشود؛ دختری کمبینا که به خاطر حالت خاص چشمانش، از طرف هم سن و سالانش طرد شده. با این حال، پیپر دختری قوی و واقعبین است و یاد گرفته با تفاوتهایش کنار بیاید. او به همراه برادر ناتنیاش، اندی، نوجوانی در آستانه ۱۸ سالگی، از مدرسه به خانه بازمیگردد، اما با صحنهای تکاندهنده مواجه میشوند: پدرشان در حمام گیر کرده است. زمانی که در را باز میکنند، جسد پدر را میبینند؛ برهنه، افتاده بر کف حمام. او که درگیر مراحل شیمیدرمانی بوده، به نظر میرسد بر اثر عوارض آن جان باخته است. تمامی این اتفاقات در پنج دقیقه ابتدایی رخ میدهد و پیپر و اندی به یکباره یتیم میشوند. فیلمنامه هیچ اشارهای به گذشته یا سرنوشت مادران آن دو ندارد؛ شخصیتها فاقد پیشینهاند و تنها با همین فقدان تعریف میشوند.
با توجه به شرایط خاص پیپر و سن کمش، او باید تحت سرپرستی قرار بگیرد. اندی مایل است مسئولیت او را بهعهده بگیرد، اما چون هنوز چند ماه تا رسیدن به سن قانونی باقی مانده، این امکان برایش فراهم نیست. در نتیجه، پیپر به سرپرستی زنی به نام لورا سپرده میشود؛ زنی که کودکانی با نیازهای خاص را به سرپرستی میپذیرد. اندی که به نظر میرسد در این دنیا کسی جز پیپر را ندارد، تصمیم میگیرد تا رسیدن به ۱۸سالگی و به دست آوردن حق قانونی سرپرستی، همراه با خواهرش در خانه لورا زندگی کند.
اما از همان ابتدا، رفتار عجیب و خاص لورا برای اندی سوالبرانگیز است. او بیشفعال، هیجانی و بیش از حد مشتاق ارتباط با پیپر است. علاقهاش به پیپر بیش از اندازه است و کمکم حالتی وسواسگونه پیدا میکند، در حالی که با اندی سرد و بیاعتنا رفتار میکند. شبها، اتفاقات عجیبی در این خانه میافتد. صداها، حسهای ناآشنا و چیزهایی که طبیعی به نظر نمیرسند. با معرفی کاراکتری به نام الیور و گذشته لورا، روایت برای مخاطب کمی روشن میشود. مشخص میشود که دختر او سالها پیش در استخر خانهشان غرق شده؛ دختری که مثل پیپر، از مشکل بینایی برخوردار بوده و شباهت زیادی هم به او داشته است. این افشاگری، معنا و لحن تازهای به رفتارهای لورا میدهد. خانه دیگر فقط یک پناهگاه موقت نیست؛ جایی است که غم و سوگ، رنگی خطرناک به خود گرفتهاند.
آنچه فیلمنامه تلاش میکند روایت کند، داستان تازهای نیست. بارها و بارها در سینما با قصههایی از مردان یا زنانی سوگوار روبهرو بودهایم که تلاش میکنند عزیزان ازدسترفتهشان را به دنیای مادی بازگردانند. «او را برگردانید» نیز همین الگو را دنبال میکند؛ داستانی کلیشهای که در فضایی کهنه و موقعیتهایی آشنا و قابلپیشبینی جریان دارد: خانهای به ظاهر عادی اما پر از اتفاقات عجیب، صاحبخانهای مشکوک و شبهایی پر از حادثه و رمز و راز. البته که روایت همین قصه آشنا نیز بدون نقص نیست.
هینزمن و دنی فیلیپو، نویسندگان سناریو، همان ترکیبی هستند که پیشتر فیلم «با من حرف بزن» را نوشته بودند. اما آنچه از این فیلم استنتاج میشود این است که آنها طی سه سال گذشته، پیشرفت چندانی در فیلمنامهنویسی نداشتهاند. «او را برگردانید» نیز مانند اثر قبلی، گرفتار داستانی پر از حفره و گرههای رهاشده است. گرههایی که نه حاصل ظرافت و هوشمندی، بلکه نتیجه خامدستی و کمتجربگی هستند. به نظر میرسد سناریو حتی از بازبینیها و بازنویسیهای مکرر و ایجاد پیوندهای منطقی و محکم بین اتفاقات مهم بینصیب مانده است.
برای مثال، صحنه شکستهشدن آینه ماشین اندی که دوبار تکرار میشود، هیچ کاربرد مشخصی در پیشبرد داستان ندارد. آینهای که در لحظه خروج اندی از خانه لورا به زمین میافتد، بیهیچ تاثیر و بیهیچ توضیحی رها میشود. همچنین بخشهایی از گفتوگوی دونفره اندی و لورا بدون پیگیری فراموش میشود؛ جایی که لورا در میان صحبتهایش ناگهان میگوید: «من پدرت را در حمام کشتم»؛ جملهای که بیتردید در ذهن بیننده و حتی در ذهن اندی این احتمال را ایجاد میکند که شاید با نوعی جادو یا دخالت ماورایی پنهان روبهرو هستیم. از سوی دیگر، نشانههایی در فیلم وجود دارد که وعده گرهگشایی میدهند اما هیچگاه به آنها پرداخته نمیشود. از جمله صحنهای که لورا پس از مرگ پدر، ریش او را قیچی میکند؛ حرکتی رازآلود که معنای آن روشن نمیشود.
فیلمنامه در ایجاد یک پایه محکم برای شکلدادن به فضای وحشت نیز چندان موفق عمل نمیکند. یکی از ضعفهای اصلی اثر، ناتوانی در پرداخت پسزمینه عاطفی و روانی کاراکترهاست؛ مسیری که اگر درست طی میشد، میتوانست سنگ بنای مناسبی برای ایجاد تنش و وحشت روانشناختی باشد. مرگ پدر، که در همان ابتدای فیلم رخ میدهد، اگرچه از نظر روایی نقطه شروع ورود به بحران است، اما بار عاطفی و درونی لازم را به همراه ندارد. پدر صرفاً یک جسد بیجان و ترسناک است که بدون وارد داستان میشود و بدون تأثیر دراماتیک خاصی کنار گذاشته میشود. در نتیجه رابطه پدر با اندی و پیپر برای مخاطب ناشناخته باقی میماند.
فیلمنامه تلاش میکند از زبان اندی اطلاعاتی درباره گذشته این خانواده و نوع روابط میان آنها ارائه دهد، اما این اطلاعات صرفاً در حد دیالوگهایی پراکنده و بدون پشتوانه بصری باقی میمانند. بیننده نه آن رابطه را دیده، نه نشانهای از آن دریافت کرده و نه هیچ احساس مشترکی با اندوهی که ادعا میشود میان شخصیتها وجود داشته، دارد. گذشته تاریک اندی نیز در همین سطح شفاهی باقی میماند. فیلم اشاره میکند که او در کودکی دچار تروماهایی شده، اما هیچوقت نمیبینیم که این تروماها چگونه رفتار، تصمیمها یا حالت ذهنی او را تحت تأثیر قرار دادهاند. نه فلاشبکی در کار است، نه نشانهای بصری که این تروما را برای تماشاگر ملموس کنند. در نتیجه، نه مرگ پدر به اندازه لازم تأثیرگذار است، نه ترومای اندی قابل درک. به رابطه اندی با پیپر نیز به قدر کافی پرداخته نمیشود که پیوند احساسی میان آنها برای تماشاگر، واقعی به نظر برسد. همهچیز گفته میشود، اما هیچچیز نشان داده نمیشود. همین باعث میشود بحرانهای روانی اندی که مکرر به آنها اشاره میشود، باورپذیر و قانعکننده به نظر نرسد.
پایانی که فیلمنامهنویسان برای روایت کند و کشدادهشدهشان در نظر میگیرند نیز افزونهای بر فیلم ندارد. تصمیمات و اتفاقات، شبیه به فیلمهای ترسناکِ بیمنطق و عجولانه است و بیشتر از آنکه مخاطب را درگیر قصه کند، کلافه میکند. در نتیجه آنچه در ابتدا و پایان و روندی که آغاز روایت را به انتهای آن میرساند شاهد هستیم ، بسیار ضعیفتر از آشناترین و معمولیترین فیلمهای وحشت روانشناختی-ماورایی است.
معمولاً در آثار سینمایی ژانر وحشت، انتظار چندانی از بازیگری وجود ندارد و نگاه سختگیرانهای به کیفیت اجراها حاکم نیست. در چنین آثاری، هدف بیشتر از آنکه خلق کاراکتر باشد، شکلدادن به موقعیت است. اما «او را برگردانید»، که ادعای یک فیلم روانشناختی را دارد، بازیها و موقعیتهای ضعیف و ناتوانی دارد.
قصه چهار کاراکتر اصلی دارد: پیپر، اندی، لورا و الیور. هر چهار نفر بازیهایی ارائه میدهند که یا کلیشهای است یا فاقد جزئیات لازم برای درگیرکردن مخاطب. الیور، که قرار است محرک اصلی وحشت در روایت باشد، بیشتر شبیه یک کودک آسیبدیده است تا عنصری تهدیدآمیز یا مرموز. بازیگر این نقش نه توان القای وحشت روانشناختی را دارد، نه حتی به سطح ابتدایی ترسهای مرسوم در این ژانر نزدیک میشود. حتی نشان زیر چشمش که به عنوان نمادی برای ایجاد حس رازآلودگی در نظر گرفته شده، هیچ تأثیر بصری یا روایی خاصی ندارد و صرفاً یک تزئین بیفایده است.
در میان شخصیتها، لورا با بازی سَلی هاوکینز بیش از بقیه ظرفیت درگیرکردن بیننده را دارد. زنی تنها و گلاویز با فقدان، که با تماشای ویدیوهای ضبطشده از مناسک ماورایی، سعی در اجرایش در خانه دارد. اما همین پتانسیل هم به دلیل سردرگمی روایت و طراحی بد به بار نمینشیند. لورا شخصی است یکوجهی؛ نه در مرز ترسناکبودن باقی میماند و نه به درستی به یک کاراکتر روانپریش چندلایه بدل میشود. حاصل کار، شخصیتیست ناپایدار و غیرقابلباور، که بیش از آنکه تهدیدکننده باشد، آزاردهنده است.
اندی هم از تیپ نوجوانی ناآرام فراتر نمیرود. تلاش شده تا از طریق خوابها و اشاره به وحشتش از دوش آب، عمق روانی به او داده شود، اما این تلاشها سطحی است و هیچگاه به شکلگیری یک شخصیت واقعی نمیانجامد. اندی صرفاً پر است از پیشفرضهای ناگفته، که نه در دیالوگها و نه در کنشها مشخص نمیشوند.
پیپر، با وجود آنکه قرار است نماینده معصومیت در جهان داستان باشد، در بیشتر دقایق با تصمیمات ناپخته و واکنشهایی ناآگاهانه تصویر میشود. فقط در دقایق پایانی است که جایگاهی جدیتر پیدا میکند. رابطه او با اندی هم اگرچه به وضوح قرار بوده نقطه اتکای عاطفی فیلم باشد، بسیار سطحی و نمایشی است. رمز بینشان، «گریپفروت»، تلاشی سادهانگارانه برای القای عمق رابطهایست که در بزنگاههای عاطفی، فاقد وزن دراماتیک است. با اینحال، یکی از معدود ویژگیهای قابلدفاع، تلاش برای دوری از تیپهای کاملاً سیاه و سفید در طراحی شخصیتهاست. ویژگیای که میتوانست بستری مناسب برای ورود به لایههای روانشناختی فراهم کند، اما مثل باقی پتانسیلهای فیلم، در مرحله ایده باقی مانده و اجرایی نشده است.
آنچه در کارگردانی «او را برگردانید» میبینیم، آمیزهای از بیمهارتی و ذوقزدگی برادران فیلیپو است. آنها به شکل وسواسگونهای از نماد دایره برای القای حس آیینی و ماورایی و همچنین پیشآگاهیدادن به مخاطب درباره اتفاقات پیشرو استفاده میکنند؛ خانهای که با خطی از گچ در قالب یک دایره محصور شده، حرکات دایرهای بر پیشانی که به طلسم و جادو منجر میشود، قالیچههای گرد، کف استخر دایرهای، و حتی جزئیات کوچکتر. جدا از این که این استفاده مفرط نقش تزئینی پیدا کرده، همراهکردن آن با حرکت دوربین دوار و چرخشی هنگام نمایش این اشیا و موقعیتها، به جای ترسناک و رازآلودتر کردن فضای فیلم، آن را لوس و مصنوعی جلوه داده است.
نقد دیگر به برادران دوقلوی استرالیایی، نحوه استفادهشان از صحنههای ماورایی است. بخش عمده لحظات چندشآور فراواقعی از طریق صفحه تلویزیون یا نمایشگری که لورا در حال تماشای آن است به ما منتقل میشود. این یعنی مخاطب هرگز در دل یک موقعیت واقعی و ملموس ماورایی قرار نمیگیرد. چنین فاصلهگذاریای، حس غرقشدن در موقعیت، اضطراب و ترس را از بین میبرد و صحنهها را خنثی میکند.
با وجود تلاش فیلیپوها برای خلق فضایی عجیب و متناسب با یک وحشت روانشناختی، نتیجه کار فاقد اتمسفر است. صحنههای تکراری، حرکات دوربین غیرخلاقانه، پیشبینیپذیری لحظات و المانهای صرفاً تزئینی که هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارند، به مرور حوصله تماشاگرش را سر میبرند. البته نماهایی چندشآور و شوکهکننده مانند فروکردن چاقو به دهان، گاززدن میز، عفونتهای چرکی جاری از بدن، کندن پوست دست یا پسر نوجوانی با شکمی ورمکرده و آماده انفجار، جذابیت بصری لحظهای ایجاد میکنند، اما همگی خارج از مسیر اصلی روایت قرار دارند؛ درست مثل بوتههای خارداری که کنار خیابان رشد کردهاند، نه دیده میشوند و نه فایدهای دارند. در نهایت، آنچه سازندگان ادعایش را دارند (یک وحشت روانشناختی) تنها در لایه اولیه باقی میماند. انتقال ترس بیشتر به لطف کاتهای ناگهانی و تغییر نما است؛ ترفندهایی که باید آن را مدیون مهارت تدوینگر دانست تا توانایی و خلاقیت کارگردانان.
آنچه بیش از هر چیز میتواند میزان مهارت کارگردانان «او را برگردانید» را عیان کند، کیفیت فیلمبرداری اثر است؛ متأسفانه آنچه میبینیم نهتنها توانایی آنها را تأیید نمیکند، بلکه جایگاه خود فیلمبردار جوان را هم زیر سوال میبرد. یکی از نخستین ایرادات، استفاده نابهجا و بیمنطق از کلوزآپ است. کلوزآپ زمانی انتخاب درستی است که بازیگر توانایی بالایی در کنترل و انتقال حس داشته باشد؛ تواناییای که الزاماً به معنای فوران یا نمایش عریان احساسات نیست، بلکه به معنی ارائه احساسی دقیق، اندازه و کنترلشده است. چیزی که هیچکدام از بازیگران این فیلم در اختیار ندارند و نتیجه آن، نماهایی است که به جای عمقبخشیدن به لحظه، بدون تاثیر باقی میمانند.
نمونه دیگر، استفاده مکرر از نماهای پشت سر است. چنین نماهایی زمانی میتوانند حس کنجکاوی یا ابهام ایجاد کنند که کاراکتر بهخوبی ساخته شده باشد و بیننده به او اهمیت بدهد. اما گرفتن چنین نمایی از پسربچهای به نام الیور، که نه ترسناک است و نه جذاب، تنها باعث دلسردی میشود. ادامه استفاده از همین نما در طول فیلم، نه تنها تأثیری مثبت ندارد، بلکه بیعلاقگی تماشاگر را عمیقتر میکند، زیرا نه ترسی ایجاد میشود و نه ارتباطی شکل میگیرد.
به همین ترتیب، استفاده از صحنههای اسلوموشن بهعنوان ابزار آگاهیبخش و دراماتیزهکردن سرنوشت شخصیتی که پایانش از پیش معلوم است، نه درامی میسازد و نه تعلیق مؤثری ایجاد میکند. در کنار این موارد، کارگردان و تصویربردار بارها به تمهیدات کلیشهای مانند بخار گرفتن شیشهها، نماهای فلو (خارج از فوکوس) و POV (نمای دید کاراکتر) پیپر متوسل میشوند؛ شگردهایی که اگرچه بارها در سینما و بهویژه ژانر وحشت استفاده شدهاند، اما اینجا فاقد خلاقیت بوده و صرفاً تقلیدی بیروح به نظر میرسند. در مجموع، آنچه تصویربردار ثبت کرده، چه از نظر سینمایی و چه در بستر ژانر وحشت، مجموعهای از تصاویر کلیشهای، خستهکننده و بیجان است؛ تصاویری که نه به روایت لایههای عمیق میبخشد و نه حتی به خلق حس وحشت کمکی میکند.
آنچه از موسیقی مقطعی و جاگذاریشده «او را برگردانید» میتوان دریافت، بار دیگر ما را به ضعفهای فیلمنامه، شخصیتپردازی و کارگردانی میرساند. اگر راشهای خام فیلم در اختیار یک تدوینگر دوم قرار میگرفت و تمام موسیقیها حذف میشدند، تهیبودن آن سریعا آشکار میشد؛ نه فقط تهی از محتوا، که در ژانر وحشت اساساً توقع چندانی از آن نیست، بلکه حتی تهی از حداقل مهارت سرگرمکنندگی. موسیقی دقیقاً در جاهایی وارد میشود که رابطه بیانشده پدر با دختر و پسر، نازکتر از تار موست و بهسختی باور میشود. انگار موسیقی وظیفه دارد شکافهای بزرگ در اجرا و روایت را بپوشاند، مخاطب را با اوج و فرودهای مصنوعی همراهی کند تا او اساساً فرصت نکند به کیفیت صحنهها فکر کند.
همانند اغلب موسیقیهای کلیشهای ژانر وحشت، اینجا هم هدف اصلی، افزودن حسی از غیرعادیبودن و عجیببودن فضاست. اما چون فیلم فاقد بنیان دراماتیک لازم است، موسیقی از حد یک عنصر جانبی فراتر نمیرود و کارکردی جز تزئین ندارد. به بیان دیگر، به جای آنکه موسیقی بازوی مکمل داستان باشد، به عنصری اجباری تبدیل شده که تلاش میکند ضعفهای ساختاری را پنهان کند، اما در نهایت خود نیز گرفتار همان بیاثربودن میشود.
«او را برگردانید» تلاش میکند با خلق فضای روایی خود به سراغ اصل مطلب، یعنی غم فقدان بپردازد. شاید در یک اثر از ژانر وحشت کمتر به تم و محتوای آن توجه شود، اما واقعیت این است که اثر بر تم سوگواری و اندوه از دستدادن عزیزان بنا شده است؛ سوگی که اگر انسان را به جنون هم بکشاند جای تعجب ندارد، چه برسد به چنگزدن به دعا، طلسم و جادو.
«او را برگردانید» ناامیدکننده است. برای یک دنبالکننده حرفهای سینما یا حتی کسی که تعداد قابل قبولی از فیلمهای مطرح ژانر وحشت را دیده باشد، چیز تازهای جز چند صحنه غریب و چندشآور ندارد. هرچند تا پایان سعی میکند مخاطبش را نگه دارد، اما حقیقت این است که فیلیپوها همچنان به تجربهاندوزی، تلاش و گامبرداشتن در مسیر درست سینما نیازمندند؛ مسیری که با آموزش، پذیرش ضعفها و حرکت به سوی پیشرفت شاید به اثری قابلاحترام و جذاب منتج شود.
امتیاز نویسنده: ۲ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید