پیکسار؛ نامی است که برای دههها مترادف بوده با جادو، نوآوری و داستانگویی عمیق و درخشان. هر بار که نشانِ چراغِ مطالعهی جهنده بر صفحه، نقش میبندد، انتظاری مبهم و شیرین در دل مخاطبان، از کوچک و بزرگ، شعله میکشد؛ انتظاری برای غرق شدن در دنیایی تازه، همراهی با شخصیتهایی از جنس رویا و تجربهی احساساتی که تا مدتها پس از پایان تیتراژ، با ما میمانند.
اما گاهی، حتی در درخشانترین کهکشانها نیز، ستارهها مسیرشان را گم میکنند، یا شاید در میان انبوه سیارگان دیگر، درخشندگی یگانهشان کمرنگ میشود. Elio، جدیدترین ساخته پیکسار، از همین دست آثار است. اثری که با پتانسیلهای بینظیر بصری و مضمونی، گویی در میانهی راه، هدف خود را گم کرده و به جای آنکه جرقهای تازه در آسمان پیکسار باشد، خود به پرسشی بزرگ بدل شده است: آیا جادوی همیشگی پیکسار در حال کمرنگ شدن است؟
انیمیشن Elio روایتی از دنیای فانتزی کودکان است؛ البته از نوع تکراری و کلیشهایاش که بسیار دچار تخیل شده. الیو کودکی یتیم است. مادر و پدرش را از دست داده و سرپرستش، عمهاش میباشد. با توجه به اینکه عمهی او سخت، سرگرمِ کارش است و خیلی اوقات سختگیر است، الیو احساس تنهایی میکند. فکر میکند که هیچکس به او اهمیت نمیدهد و هیچ آدمی او را دوست ندارد. او هیچ دوست و همبازیای نیز ندارد. به همین دلیل، دنبالِ ارتباط برقرار کردن با فرازمینیهاست. او عاشق فرازمینیهاست؛ به آنها باور دارد و به دنبال این است که با آنها ارتباط برقرار کند. الیو عاشق و شیفتهی فضا، کهکشان و آدمفضاییهاست. آنقدر پافشاری میکند که یک روز، به ناگهان و به اتفاق، فرازمینیها این کودک را با خود به فضا میبرند.
یکی از ضعفهای اصلی این انیمیشن، فرمولی و قابل پیشبینی بودن آن است. پیکسار در طول سالیان، چارچوبهایی برای داستانگویی خود توسعه داده است که اغلب شامل یک قهرمان جوان با مشکلی درونی، یک سفر بیرونی که به حل آن مشکل میانجامد و درسی اخلاقی در پایان است. Elio نیز با وفاداری کامل به این فرمول، همان ریتم مورد انتظار را دارد: معرفی شخصیت، بروز مشکل، سفر، چالشها، اوج و فرود. اما این وفاداری بیش از حد، به جای آنکه اطمینان بخش باشد، به ملالآور بودن منجر شده است. مخاطب به دنبال نوآوری، غافلگیری و شجاعت در داستانگویی است. اما Elio به جای عرضه چیزی تازه، صرفاً چارچوبهای موجود را با پوستی متفاوت ارائه میکند. این رویکرد، در نهایت به فیلمی منجر شده که فاقد ویژگی خاص است؛ اثری که در تلاش برای جلب رضایت عامه، ویژگیهای منحصر به فرد خود را از دست داده و تبدیل به یک میانگین خنثی شده است.
حتی طراحی گرافیک و شخصیتهای انیمیشن نیز با ایراداتی مواجه است. گرافیک Elio نسبت به بیشتر انیمیشنهای پیکسار متفاوت است. البته که جلوههای بصری و گرافیک انیمیشن خوش رنگ و لعاب و جذاب است اما انیمیشن از درون تهی است. پیکسار چندین اشتباه دیگر نیز در این انیمیشن انجام داده که پیشتر نیز رخ داده بود. در واقع پیکسار در حال تکرار اشتباهات پیشین خود است؛ یعنی تمرکز بر یک دنیای بصری منحصر به فرد، اما ناتوانی در ادغام موفق آن با یک داستان احساسی و عمیق. این موضوع نشاندهنده یک بحران بالقوه در بخش خلاقیت استودیو است، جایی که ایدههای اولیه به درستی بسط و توسعه نمییابند یا در فرآیند تولید، اصالت خود را از دست میدهند. این نه تنها یک شکست هنری، بلکه یک هشدار برای برند پیکسار است که همواره به عنوان پیشرو در انیمیشن شناخته شده است. آیا پیکسار در حال تبدیل شدن به یک کارخانه تولید فیلمهای خوب اما نه عالی است؟ این سوالی است که Elio با صدای بلند آن را مطرح میکند. اگر این انیمیشن ساختهی کمپانی دیگری میبود، تماشاگران انتظارات کمتری از این اثر میداشتند و حتی در نقد هم کمتر به این اندازه، به آن تاخته میشد؛ اما مشکل اینجاست که این اثر ساخت کمپانی پیکسار است؛ تنها در اسم و ظاهر؛ ولی در واقعیت و درون خبری از جادوی جذاب پیکسار نیست.
در دنیای ادبیات و داستانگویی، یک روایت قدرتمند، نه تنها باید طرح داستانی منسجمی داشته باشد، بلکه باید به شخصیتها عمق بخشد و از طریق مضامین، با مخاطب ارتباطی عمیق برقرار کند. Elio از این منظر نیز با چالشهای فراوانی روبرو است. یک داستانگویی موفق، نیازمند یک قوس روایی (Narrative Arc) واضح و منطقی است که در آن، هر بخش، بستر را برای بخش بعدی فراهم کند و به طور پیوسته به اوج برسد. اما در Elio، به نظر میرسد بخشهای مهمی از ارتباطات داستانی، به خصوص در بخش ماجراجویی فضایی، از قلم افتاده است. این موضوع، بیننده را با یک حس گیجی و عدم درک کامل از انگیزهها و وقایع روبرو میکند. گویی فیلمنامه، از الف به ت میپرد، بدون اینکه به ب و پ بپردازد. تصور کنید رمانی را میخوانید که فصلهای میانی آن، ناگهان لحن، مکان یا حتی شخصیتهای اصلی را بدون هیچ توضیحی تغییر میدهد. این گسستگی، نه تنها از لذت مطالعه میکاهد، بلکه مانع از غرق شدن کامل در جهان داستان میشود. Elio با این سرعت و ریتم ناهموار – که در جاهایی طولانی و کند به نظر میرسد و در جاهایی دیگر شتابزده – به این گسستگی دامن میزند. روایت مبتنی بر زمین، بخش زیادی از زمان فیلم را به خود اختصاص میدهد، اما به نظر میرسد این تمرکز، نه برای ساخت عمق شخصیت یا بستر داستان، بلکه برای پر کردن زمان فیلم بوده است. در حالی که بخشهای فضایی، که باید اوج ماجراجویی و تحول شخصیت باشند، با عجله و بدون عمق کافی پرداخته شدهاند. این ناهمواری، مانند یک قطعه موسیقی است که ناگهان ریتم خود را از دست میدهد و شنونده را سردرگم میکند.
شخصیتپردازی قوی، ستون فقرات هر داستان موفقی است. ما با شخصیتها زندگی میکنیم، با آنها همذاتپنداری میکنیم، و تحولاتشان را دنبال میکنیم. اما الیو، به جای آنکه شخصیتی چندوجهی و باورپذیر باشد، بیشتر شبیه به تیپی از پسران خجالتی و درونگرا است که در بسیاری از فیلمهای دیگر دیدهایم. انگیزههای او به درستی شکل نمیگیرد و قوس شخصیتی او، به جای یک سفر درونی عمیق، بیشتر به یک تغییر سطحی و ناگهانی شباهت دارد. این رقیق شدن شخصیت، باعث میشود که مخاطب نتواند با او ارتباط عمیقی برقرار کند و سرنوشت او، چندان برایش مهم نباشد. شخصیتهای پیکسار، از وودی و باز لایتیر گرفته تا کارل و رایلی، همگی دارای ویژگیهای منحصر به فرد و ابعاد شخصیتی عمیقی بودهاند که آنها را برای همیشه در ذهن ما حک کرده است. اما الیو، گویی در میان انبوه شخصیتهای پیکساری، به راحتی محو میشود. او یک نامزد برای یادآوری است، نه یک شخصیت ماندگار. در واقع انیمیشن Elio برخلاف دیگر انیمیشنهای معروف پیکسار موفق به پرداخت و ساخت شخصیتهایی خاص و جذاب نمیشود. در حالی که تماشاگر میتواند با کاراکتری مانند وودی ارتباط برقرار کند، به هیچ عنوان انیمیشن Elio موفق به ساخت قهرمان یا حتی شخصیتهایی عادی نمیشود. در واقع خود کاراکتر الیو، شخصیتی کلیشهای و تیپیکال است. هیچ عمقی در پرداخت به این کاراکتر دیده نمیشود و در نهایت این کاراکتر سطحی میماند. حتی این اثر در پرداختِ درست و قوی به روابط شخصیتها، مثلاً رابطهی الیو و عمهاش، باز میماند. خود شخصیت عمهی الیو هم در همان سطح تیپیکال باقی میماند و نمایندهای سطحی از سرپرستانِ سختگیر و پرکارِ کودکان است. حتی خود مسئلهی علاقهی الیو به فرازمینیها و انتخاب او توسط آنها، کاملاً سطحی و با عجله، مطرح میشود.
وضعیت انیمیشن Elio شبیه به یک سفرهی رنگین است که بیش از حد غذاهای متنوع روی آن چیده شده و هیچکدام از طعمها به درستی حس نمیشوند. فیلم تلاش میکند تا به چندین موضوع بپردازد: اهمیت خانواده، پذیرش خود، غلبه بر ترس، جستجوی معنا در کیهان و حتی دیپلماسی بین سیارهای. اما هیچ کدام از این مضامین، به اندازه کافی بسط و عمق پیدا نمیکنند. نتیجه، نه یک پیام قدرتمند و واحد، بلکه مجموعهای از ایدههای نیمهکاره است که در هم آمیختهاند و یک روایت آشفته را شکل دادهاند. این آشفتگی، مانع از آن میشود که مخاطب با پیام اصلی فیلم ارتباط برقرار کند یا حتی آن را به درستی تشخیص دهد. Elio گویی میخواهد به همه چیز بپردازد، اما در نهایت، به هیچ چیز عمیقاً نمیپردازد. این در تضاد کامل با رویکرد پیکسار است که همواره یک یا دو مضمون اصلی را با تمرکز و عمق بینظیری دنبال کرده است.
جلوههای بصری و طراحی جهان فیلم نیز اهمیت بسیاری دارند. پیکسار همواره به خاطر کیفیت بینظیر انیمیشن و طراحیهای خلاقانه خود شناخته شده است. Elio نیز از این قاعده مستثنی نیست و از نظر بصری، اثری چشمنواز است. طراحی موجودات فضایی، سیارات مختلف و سفینههای فضایی، همگی با جزئیات و خلاقیت بالایی انجام شدهاند. رنگها و نورپردازی، مانند همیشه، در اوج هستند و دنیایی پرجنبوجوش را به تصویر میکشند. اما مشکل اینجاست که این درخشش بصری، به جای آنکه در خدمت روایت و تقویت مضامین باشد، گاهی اوقات خود به یک هدف تبدیل میشود. گویی فیلم، بیشتر به یک نمایشگاه از ایدههای بصری خلاقانه شباهت دارد تا یک داستان منسجم. این موضوع را میتوان با یک رمان مقایسه کرد که جملات بسیار زیبا و توصیفات خیرهکنندهای دارد، اما در نهایت، به پیشبرد داستان کمک نمیکند یا حتی آن را پیچیده میکند. در Elio، این عناصر بصری، هرچند به خودی خود تحسینبرانگیزند، اما به دلیل ضعف در داستانگویی و شخصیتپردازی، نمیتوانند بار معنایی مورد انتظار را به دوش بکشند. آنها مانند آتشی بدون گرما هستند؛ زیبا، اما بیتأثیر.
از همان ابتدا، Elio با یک رویکرد بصری خاص، خود را از سایر آثار متمایز میکند. پیکسار در این فیلم، آگاهانه از واقعگرایی صرف فاصله گرفته و سبکی نرم و انعطافپذیر را برای شخصیتهای انسانی برگزیده است. این انتخاب، نه تنها به شخصیتها ظاهری دلنشین و کاریکاتورگونه میبخشد، بلکه فضایی را برای نمایش جزئیات بصری شگفتانگیز فراهم میآورد. هر چند که ممکن است شکل گرافیکی شخصیتها برای برخی از مخاطبان جذاب نباشد. اما به عنوان مثال، تصویر الیو در ساحل، با بافتها و نورپردازیهای استادانه، گواهی بر این توانایی است که چگونه میتوان یک صحنه را همزمان واقعی و خیالانگیز جلوه داد.
مهمترین نقطه قوت این انیمیشن را نیز میتوان همان جلوههای بصری چشمنوازش توصیف کرد که پیشتر به آن اشاره شد. با وجود تغییراتی که در گرافیک معمول انیمیشنهای پیکسار رخ داده، الیو باز هم از نظر گرافیکی در سطح بالایی قرار دارد. در واقع یک انیمیشن پر زرق و برق است. اثری فانتزی و جذاب (از نظر بصری) که میخواهد مخاطب کودک را جذب کند و تا حد زیادی نیز از همین جنبهی بصری موفق میشود. صداپیشگان انیمیشن نیز عملکرد خوبی دارند و به خوبی با فضا و جو فانتزی و خیالی انیمیشن ارتباط برقرار کردهاند و به شخصیتها جان دادهاند. استفاده از عناصر تخیلی و فانتزی نیز جزء نکات مثبت انیمیشن تلقی میشود. اما گاهی این عناصر زیادی غیرقابلباور میشوند و حتی ساختگی و تیپیکال محسوب میشوند. در همان موضوع گرافیک، نیز انتقادات مهمی وارد است. مثلاً اینکه چرا پیکسار این بار برای طراحی شخصیتهایش، به گرافیکی متفاوت از انیمیشنی مثل شگفتانگیزان یا بالا روی آورده؟ این زرق و برق و جذابیت بصریای که الیو دارد خوب است، چشمنواز است، اما کلیشهای و سطحی هم هست. اساساً سبک هنری این انیمیشن با مشکلات و انتقاداتی از سوی مخاطبان روبهروست. مثلاً در طراحی کاراکترهای انیمیشن از سبک به اصطلاح «دهانلوبیایی» استفاده شده و در واقع ممکن است برخی از تماشاگران با این شکل و شمایل طراحی شخصیتها ارتباط برقرار نکنند. البته لازم به ذکر است که طراحی شخصیتها و گرافیک این انیمیشن تا حد زیادی متأثر از انیمیشنی مانند لوکا است.
با این حال، با وجود این ضیافت بصری و نوآوریهای فنی، Elio گاهی در ساختار روایی خود با چالشهایی روبرو میشود. اما داستان، علیرغم پتانسیلهای فراوان، تحتالشعاع جلوههای بصری قرار میگیرد و عمق لازم را برای ایجاد یک تجربه داستانی کاملاً منسجم و قدرتمند از دست میدهد. اما حتی با این انتقادات، نمیتوان از این حقیقت چشمپوشی کرد که الیو یک ضیافت بصری است که تجربهای زیبا و لذتبخش را برای بیننده به ارمغان میآورد.
یکی از تلخترین واقعیتها در مواجهه با الیو، نه در ضعفهای فنی یا بصری آن – که پیکسار همچنان در آن درخشان است – بلکه در فقدان خلاقیت و نوآوری در قلب داستانسراییاش نهفته است. در عصری که مخاطبان با سیل عظیمی از محتوا روبرو هستند، و پیکسار خود پیشگام در ارائه داستانهای بکر و جسورانه بوده است، الیو گویی به یک الگوی از پیش تعیینشده و فرسوده پناه برده است. از همان سکانسهای ابتدایی، میتوان حدس زد که الیو، پسرک درونگرایی که در سایهی عمهی پرکارش قرار دارد، سرنوشتی فرازمینی پیدا خواهد کرد. ایده قهرمان ناخواسته که به اشتباه به موقعیتی بزرگ پرتاب میشود و باید نمایندگی کل بشریت را بر عهده بگیرد، داستانی است که بارها و بارها در ادبیات، سینما و حتی انیمیشن دیدهایم. از همان لحظهی ورود الیو به سیارهی بیگانگان و مواجهه با شورای رهبران، میتوان خط سیر کلی داستان را پیشبینی کرد: الیو ابتدا دست و پا چلفتی خواهد بود، سپس به تدریج تواناییهای خود را نشان خواهد داد، اشتباهی بزرگ خواهد کرد، از آن درس خواهد گرفت و در نهایت، با تکیه بر خود و آموختههایش، به قهرمانی غیرمنتظره تبدیل خواهد شد. حتی گرهگشاییهای میانی و نهایی و پیچشهای داستانی فیلم نیز، به شکلی کاملاً فرمولیک و بدون ذرهای غافلگیری ارائه میشوند. این مسیر از پیش تعیینشده، هرگونه تعلیق یا هیجانی را از بین میبرد و تماشاگر را به جای غرق شدن در ماجرا، به یک ناظر منفعل تبدیل میکند که صرفاً منتظر تیک خوردن مراحل بعدی فرمول است. نه تنها طرح کلی داستان، بلکه موقعیتها و حتی شخصیتهای Elio نیز بوی کهنگی میدهند. مواجهه با موجودات فضایی عجیب و غریب که هر یک نماینده یک خصلت انسانی هستند، پیش از این در آثار متعددی، به شکلی موفقتر به تصویر کشیده شدهاند. شورای عالی بیگانگان که نمادی از دیوانسالاری و عدم درک از تفاوتهاست، نیز ایدهای نیست که الیو خالق آن باشد. هر صحنه، هر دیالوگ و هر تعامل، به گونهای چیده شده است که انگار قبلاً آن را در جایی دیگر دیدهایم. این توالی رویدادها، نه تنها قابل پیشبینی است، بلکه احساس بازیافت و عدم اصالت را به مخاطب القا میکند. پیکسار همواره به خاطر گنجاندن مضامین عمیق و نوآورانه در قلب داستانهایش مورد ستایش قرار گرفته است. اما Elio از این منظر نیز قافیه را باخته است. مضامین این اثر، مفاهیم والا و ارزشمندی هستند، اما Elio هیچ عنصر تازهای برای ارائه آنها ندارد. این پیامها، به شکلی مستقیم، سطحی و بدون ظرافتهای داستانی لازم، به مخاطب تزریق میشوند. در فیلمهایی مانند درون و بیرون (Inside out) یا کوکو (Coco)، پیکسار همین مضامین را با پیچیدگیهای روانی، فرهنگی و فلسفی در هم میآمیخت و تجربهای منحصر به فرد را ارائه میداد. اما در Elio، این مضامین صرفاً به عنوان چکلیستی از نکات اخلاقی ظاهر میشوند که باید به آنها اشاره شود. فقدان یک زاویه دید تازه، یک نگاه بدیع یا حتی یک چالش جدید برای این مفاهیم، باعث میشود که پیام فیلم، نه تنها تأثیرگذار نباشد، بلکه به کلیشهای خستهکننده بدل شود. نتیجه، اثری است که از نظر بصری شاید چشمنواز باشد، اما از نظر روایی، فاقد هرگونه هیجان و اصالتی است که مخاطب را به خود جذب کند. گویی پیکسار، در تلاش برای ساخت یک اثر ایمن و قابل قبول، ریسک نوآوری را کنار گذاشته و به ورطهی تکرار مکررات افتاده است. حتی اگر پیکسار میتوانست فرمول موفقیت انیمیشنهای محبوبش را تکرار کند باز هم به این اندازه دچار مشکل نمیشد.
یک فیلم موفق به ویژه اگر اثر کمپانی پیکسار باشد، فارغ از عمق هنریاش، باید در گیشه نیز موفق عمل کند و نظر مخاطب عام و منتقدان را جلب نماید. اما Elio در هر دو جبهه با چالشهای جدی روبرو شد که ریشههای آن را میتوان در پروسه تولید پیچیده و پرفراز و نشیب آن جستجو کرد. گزارشها حاکی از آن است که این پروژه دستخوش تغییرات متعددی در تیم کارگردانی و نویسندگی بوده است. این صندلیبازی در سکان هدایت یک کشتی بزرگ، اغلب به محصولی منجر میشود که فاقد یک صدای واحد و منسجم است. فیلمنامهای که توسط چندین نفر نوشته و بازنویسی شود، به ندرت میتواند همانند اثری باشد که از چشمهی یک دیدگاه یگانه سیراب شده است. این چندصدایی، در نهایت به از هم گسیختگی روایی میانجامد که Elio به وضوح از آن رنج میبرد. افتتاحیهی اکران این انیمیشن نیز شکستی بزرگ محسوب میشد. حتی با وجود برخی پیشبینیها، Elio در ادامه اکرانش نیز نتوانست موفق عمل کند و در نهایت یکی از بزرگترین شکستهای تجاری و هنری کمپانی انیمیشنسازی پیکسار به شمار میرود.
معمولا هنگامی که نام شرکت انیمیشنسازی پیکسار به گوش میرسد، ناخودآگاه انتظاراتی بزرگ همراه این نام به ذهن ما میآید. در واقع به دلیل پیشینه این کمپانی، وقتی اثری از این شرکت تولید میشود باید یک شاهکار باشد. وقتی ما داستان اسباببازی را میبینیم، یا شگفتانگیزان، بالا، راتاتویی یا ماشینها؛ ناخودآگاه جذب این آثار میشویم یعنی از همان دقایق ابتدایی همراه انیمیشن و شخصیتهایش میشویم اما در Elio خبری از این ماجرا نیست. جدا از هر اشکال ساختاری و فنیای، مخاطب یک اثر، باید از آن اثر خوششان بیاید و با آن سرگرم و همراه شود. مخصوصاً وقتی صحبت از انیمیشن باشد. کودک یا نوجوان یا حتی بزرگسالی که میخواهد یک انیمیشن ببیند، اصولا دنبال یک مفهوم عمیق و یا کیفیت داستانی بالا نیست، تنها میخواهد سرگرم شود. اما کمتر مخاطبی میتواند با Elio سرگرم شود. Elio کاملا نهی است. فیلمنامه و داستانش پوچ است و این مسئله از همان اول مشخص است. در واقع تحمل این انیمیشن هم سخت است. در حالی که تنها ۱۵ دقیقه کافی بود تا با انیمیشنهایی مثل درون و بیرون، بالا، داستان اسباببازی یا در جستوجوی نمو ارتباط برقرار کنیم و جذب آنها شویم، در مورد Elio، حتی بعد از نیم ساعت هم نمیتوانیم با داستان و شخصیتهای این اثر همراه شویم. حتی مخاطب از همذاتپنداری و ارتباط گرفتن با کاراکتر کلیشهای الیو باز میماند.
انیمیشن Elio نشان دهنده یک نقطه سوال در مسیر پیکسار است. استودیویی که زمانی با هر اثر خود، مرزهای داستانگویی انیمیشن را جابهجا میکرد، اکنون با چالش حفظ اصالت و نوآوری خود روبرو است. آیا این یک لغزش موقتی است، یا نشانهای از یک تغییر مسیر عمیقتر در فلسفه تولید پیکسار؟ این فیلم برای بسیاری از طرفداران، ناامیدکننده بود؛ نه به این دلیل که یک فیلم بد بود، بلکه به این دلیل که یک انیمیشن پیکساری نبود. آن جادوی خاص، آن عمق احساسی که قلب را به درد میآورد و ذهن را به چالش میکشد، در Elio غایب بود.
انیمیشن Elio را میتوان به یک سیارهی تازه کشف شده تشبیه کرد: از دور، درخشان و پر از امید. اما وقتی نزدیکتر میشویم، متوجه میشویم که سطح آن پر از شکافها و ناهماهنگیهایی است که مانع از سکونت پذیری و کشف کامل آن میشود. امید میرود که این تجربه، درسی باشد برای پیکسار تا بار دیگر به ریشههای خود بازگردد؛ به آن جادوی بیبدیل داستانگویی که با هر فریم، نه تنها چشمها را نوازش میدهد، بلکه روح و ذهن مخاطب را نیز تسخیر میکند. تا آن زمان، Elio در کهکشان پیکسار، نه یک ستاره درخشان، بلکه سایهای از آنچه میتوانست باشد، باقی خواهد ماند. سایهای که یادآور میشود، حتی در آسمان پرستارهترین استودیوها، مسیر کمال همواره پرفراز و نشیب است.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید