نه پرستش میکنیم و نه به دنبال حاشیه هستیم. ما با صدایی رسا اعلام میکنیم که دنیل دی-لوئیس یکی از برترین بازیگران تاریخ سینماست و تمامی نقشهای او نشانگر تعهد و عشق به سینما و دنیای بازیگری است. او در تمامی نقشهای خویش درخشیده و با جان بخشیدن به کاراکترها، آنها را در ذهن و یاد ما ابدی کرده است. بعد از سال ۲۰۱۷ که خبر بازنشستگی او اعلام شد، برای اهالی سینما سخت و باورنکردنی بود. او رفت و سالها بعد با فیلم Anemone بازگشت. خبر بازگشت او به خودی خود مایه خرسندی شد و ما مدتها در انتظار بازگشت پادشاه بودیم. اما آیا فیلم Anemone توانست به بزرگی خبرش باشد؟ به بزرگی این خبر که قرار است دنیل دی-لوئیس برگردد تا سینما را دوباره به آتش بکشد؟ بگذارید چنین بپرسیم که آیا Anemone در حدِ دنیل دی-لوئیس بود؟ اگر شخصی به غیر از پسرِ دنیل دی-لوئیس این فیلم را میساخت، او همچنان راضی به حضور در این فیلم میشد؟


افتتاحیه فیلم حالتی معماگونه دارد. دوربین بیش از حد کلوز میکند و موسیقی مرموز در پشت زمینه به گوش میرسد. رنگ دوربین نیز حالتِ معماگونه را تقویت میکند. جم با بازی شان بین از خانوادهاش خداحافظی کرده و به جنگل میرود تا برادرش ری (استاد دی لوئیس) را پیدا کند. در این افتتاحیه کوتاه ما با تکنیک کارگردانی آقای رونان دی-لوئیس آشنا میشویم. اینکه او برخلاف پدر در زمینه خود با سواد نیست. دقیقا دلیل این مرموز بازیها چیست؟ چرا دوربین و موسیقی و رنگ حالتی معماگونه دارند؟ چرا نماها در این حد بسته است؟ دقیقا قرار است ما شاهد چه چیزی باشیم؟ از سوی دیگر صحنه آشنایی مخاطب با ری (دی لوئیس) اصلا قابل قبول نیست. دوربین با Pov شان بین آغاز میشود و با او نیز حرکت میکند اما هرازگاهی او را رها کرده و خود به سراغ ری میرود. دوربین نیز صورت ری را نشان نمیدهد. او را در سایهها نگه داشته و یا در حالت دویدن در جنگل نشان میدهد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم بازگشت دنیل دی لوئیس به سینما اتفاقی بزرگ است و این اتفاق با این فیلم ممکن شده است. پس کارگردان موظف است که صحنه بازگشت او به سینما را با شکوهتر اجرا کند. تنها نقطه مثبت در دوربینِ کارگردان نور و سایهای است که صورت دی لوئیس را پوشانده و دوربین از پایین به بالا صورت او را معرفی میکند. به جز این مورد به هیچ وجه مخصوصا در فُرم شاهد یک بازگشت و شاهد احترامِ دوربین به بازیگر بزرگ تاریخ سینما نیستیم.
بعد از رویارویی دو برادر، دوربین همچنان ضعف خود را نمایان میکند. بیش از حد کلوز میکند و نماها هیچ انسجامی ندارند. شخصیتِ ری در صحنه رویارویی از منظر قدرت وارد میشود اما سکوت بی دلیل او شخصیتش را بی دلیل مرموز میکند. این سکوت کردنِ کاراکترها و صدای باد و باران بیش از حد شبیه سینمای سوئد است و کارگردان صرفا ادای آن را درآورده است. وگرنه هیچ دلیلی ندارد که دو برادر بعد از بیست سال یکدیگر را دیده و هیچ کلامی رد و بدل نکنند. حتی یک سلام ساده. موقعی که صحبت کم کم شکل میگیرد ما شاهد یک کات عجیب هستیم. میان این دو کات در دو سکانس هیچ انسجامی وجود دارد. ذهن مخاطب خط درام را گم میکند. در ذهن مخاطب این سوال تکرار میشود که آنها بعد از سالها یکدیگر را دیدند. سر سفره نشستند که غذا بخورند. کم کم زبانِ هر دو به سخن گشوده شد؛ اما ناگهان کات زده شد به سکانسی که هر دو در حال خواب هستند! پس در آن میز چه صحبتهایی شد؟ از صبحی که ما شاهدش بودیم تا اکنون چه چیزهایی میان این دو رد و بدل شد؟ در همین چند صحنه و سکانس نیز دوربین کارگردان مخاطبش را بسیار اذیت میکند. گاهی هنری است، گاهی خط فرضی میشکند، گاهی کلوز میکند! دوربین به آلت بازی فیلمساز تبدیل شده و خود فیلمساز نیز یادش رفته که دوربین یعنی حضور مخاطب در فیلم. دوربین گذاری یعنی نوعِ روایت درام. پس وقتی شما دوربینتان چنین آشفته و ضعیف است یعنی روایت قصه را با مشکل مواجه میکنید.

برخلاف دوربین که ایرادهای بسیاری دارد، فیلمنامه بد نیست. در میان دیالوگها سعی میشود بخشهایی از قصه برای مخاطب روشن شود. مخاطب از میان کلامِ کاراکترها پی میبرد که ری به چه دلیل غیب شده، گذشته ری چه بوده و چه ذهینتی دارد. این نکته مثبت با بازی عالی بازیگران بهتر و بهتر خودش را نشان میدهد. اجرای با جانِ دیالوگها توسط دنیل دی لوئیس کلاس درس است. صحنههایی را به یاد آورید که دی لوئیس درحال تعریف کردنِ تجاوز است. نوع ادای دیالوگ بسیار عالی است. او با چشمان و نفس گرفتنش میانِ کلمات، شاهکار خلق میکنند. عصبی میشود، میخندد و مست میکند. چشمان آتشین او بازی را به حد خود میرساند و مخاطب باری دیگر پی به قدرت بازیگری دی لوئیس میبرد. در مقابل نیز شان بین به قدری با کیفیت بازی میکند که ترکیب تیم افت نکند. او نیز با چشمانی متعجب، سکوتی از روی ترس و صورتی خسته و پیر به صورت عالی در مقابل استاد حاضر میشود. صحنه تعریف تجاوز به نظر من از درخشانترین صحنههای فیلم بود که ریتم کند آن را تغییر داد. این خوب بودن هم نه به دلیل کارگردانی یا فیلمنامه بلکه تنها به خاطر بازی خوب ممکن شد.
بعد از این صحنه درخشان، رابطه بین دو برادر کم کم شکل گرفته و مخاطب توانست خودش را بخشی از قصه کند. دوربین همچنان با مشکل و فیلمنامه در حد معمولی ظاهر شدند. بازی خوبِ بازیگران اما درام را به حرکت درآورده و توانست صحنههای خوبی را میانِ دو برادر به تصویر بکشد. اما رفته رفته فیلم به حاشیه کشیده شد. فیلمنامه بیدلیل از قصه اصلی دور شده و مدت زمان فیلم را بیدلیل افزایش میداد. مثلا صحنهایی که نسا با دختری در داروخانه روبرو شده و دختر به خانه آنها میآید. این صحنه اضافی نه کمکی به ساخت شخصیتها میکند و نه نیاز فیلم است. انسجام روایت فیلم را نیز بهم میزند.
مشکل دیگر در نیم پرده دوم فیلم، خوابهای سورئال دی لوئیس است. خوابهای او در اصل بیش از حد فانتزی هستند و به فرم رئال فیلم صدمه میزند. ضربههای روحی دی لوئیس در همان سکوتها و انزوا به خوبی ساخته شده است و هیچ نیازی به این صحنههای فانتزی نیست. صحنههایی که اگر نمیبود بیشک فیلمی بهتر تحویل داده میشد و از سوی دیگر نه فیلمساز و نه مخاطب پی نبرد که قضیه آن صحنهها و موجودات فضایی چیست و این یعنی کارگردانی بد.
پدر به همراه پسر (کارگردان)
دی لوئیس با کارگردانهای بزرگی کار کرده است. همین دلیل نیز باعث میشود تا ادعا کنم که اگر کارگردانِ این فیلم پسر او نمیبود، او هرگز در Anemone به ایفای نقش نمیپرداخت. برای من مهم نیست که دی لوئیس پدر فیلمساز هست یا نه، به هر حال برای یک فیلم اولی خیلی خیلی بزرگ است که دی لوئیس را بیاورد. همین بزرگی نامِ دی لوئیس باعث دیده شدن فیلم و باعث تخریب فیلمساز شد. دوربین آشفته او نشان میدهد که این فیلمساز جوان هنوز به پختگی کامل نرسیده است. جهان هنریاش فُرم ندارد و میان نوعِ روایتها گیر افتاده. دوربین او به قدری ضعیف است که حتی نمیتواند از دی لوئیس عکس یادگاری بگیرد چه رسد به فیلم. اگر هم بازی دی لوئیس در این فیلم نسبت به دیگر آثارش ضعیفتر نمایان میکند، دقیقا به همین خاطر است که فیلمساز نتوانسته او را آنطور که هست بگیرد. در تدوین نیز فیلمساز آن خامی خودش را نشان میدهد. صحنههای سورئال را که گفتم. صحنه آخرالزمانی بارش تگرگ نیز مثل آن است. صحنهایی است که به زور سنجاقِ فیلم شده است. گرفتنِ نماها از دشت و باد و آسمان هم اداست. کاملا لو میرود که این نوعِ دید به دشت و صحرا و آسمان، مالِ فیلمساز نیست. ترکیبی از کوروساوا، برگمان و آثار اروپایی زمان شوروی است. به هر حال هرچه هست مال فیلمساز نیست. این کارگردان جوان نیز به هر صورت از خانواده هنری آمده. پدربزرگش آرتور میلر بزرگ، پدرش پادشاه دی لوئیس و مادرش ربکا میلر است. من نیز امید دارم که مسیر پُر افتخار آنها را ادامه دهد اما پیشنهاد میکنم اول سعی کند فُرم شخصیاش شکل یابد و دوم ای کاش هرگز دی لوئیس را به عنوان بازیگر در فیلم اول نداشته بود. درنهایت فیلمِ این کارگردان جوان میخواهد از چرخه خشونت نسلها بگوید، اما به جای کاوش عمیق، در سطحِ تصاویر سوررئال و سکوتهای بیمعنی میماند. تم قوی است، اما اجرای کارگردانی ضعیف.

در نهایت، Anemone برای دنیل دی-لوئیس بازگشتی است کمفروغ به دنیای سینما، که به رغم تمامی تلاشهای کارگردان جوان، نتوانسته است به آن عظمت و شکوهی که شایسته این بازیگر اسطورهای است، دست یابد. در واقع، این فیلم نشان میدهد که اگرچه حضور دی-لوئیس به تنهایی میتواند نقطهی عطفی در هر فیلمی باشد، اما اگر دیگر اجزای فیلم از جمله کارگردانی، فیلمنامه و تدوین نتوانند همراستا با تواناییهای بینظیر او عمل کنند، نتیجه به چیزی جز یک نمایش ضعیف تبدیل نمیشود. پسر دنیل دی-لوئیس با وجود دسترسی به منابع و تجربیات بینظیر در خانواده هنریاش، هنوز در تلاش برای یافتن صدای خاص خود در دنیای سینماست. در این میان، نام بزرگ پدر به عنوان یک شمشیر دو لبه عمل کرده است؛ هم سبب دیده شدن فیلم شده و هم در نهایت باعث سایهافکنی بر ضعفهای فنی و روایی آن. برای کارگردانی که چنین پدر بزرگی دارد، شاید بهترین انتخاب این باشد که به جای استفاده از بازیگری چون دی-لوئیس، بر ساخت دنیای سینمایی خود و درک عمیقتر از جزئیات روایت و کارگردانی تمرکز کند. اما این تمام ماجرا نیست. Anemone فیلمی است که در دل خود لحظات درخشان و قابل تاملی دارد. هرچند که در کلیتِ ساختار فنی و روایت داستان با نواقص جدی مواجه است، ولی همچنان نمیتوان از ارزشهای ذاتی آن چشم پوشید. اثری است که در آن بازیگران، به ویژه دنیل دی-لوئیس، توانستهاند روح شخصیتهای خود را به بهترین شکل تجلی بخشند و لحظاتی از بازیگری ناب را ارائه دهند. این فیلم، هرچند که در سطح فنی با ایرادات فراوانی روبهروست، باز هم برای کسانی که به هنر بازیگری و دنیای پیچیدهی اجرای نقشها علاقه دارند، به ویژه علاقهمندان به دی-لوئیس، تجربهای قابل توجه خواهد بود. در نهایت، شاید Anemone آن شاهکار مورد انتظار نباشد، اما برای کسانی که در جستجوی شناختن ابعاد جدیدی از این بازیگر بزرگ هستند، دیدن آن همچنان تجربهای فراموشنشدنی خواهد بود.
نمره نویسنده به فیلم: ۶ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید