سینمای گانگستری، از همان روزهای آغازین خود با آثاری چون «دشمن مردم»، «سزار کوچک» و «فرشتگانی با چهرههای کثیف»، یکی از ستونهای ثابت و پرطرفدار تاریخ سینما بوده است. این ژانر در دههی ۱۹۷۰ با ورود نابغههایی چون فرانسیس فورد کاپولا، مارتین اسکورسیزی و برایان دی پالما به اوج جدیدی از شکوه و هنر دست یافت و آثاری خلق شد که نه تنها در گیشه موفق بودند، بلکه به تعریف دوبارهی درام و شخصیتپردازی در سینما کمک کردند. امروزه، دنیای فیلمهای گانگستری به قلمرویی متمایز و پیچیده تبدیل شده که هر از گاهی با خلق یک شاهکار کالت، مخاطبان جدیدی را مجذوب خود میکند و پیروان قدیمی را به تماشای دوباره وامیدارد.

اما آن سوی داستانهای کلاسیک دربارهی خاندانهای مافیایی، فیلمهایی وجود دارند که با نگاهی دقیقتر، تاریکتر و اغلب روانشناختیتر، به کالبدشکافی دنیای جنایت میپردازند. این فیلمها تنها به نمایش خشونت یا قدرت بسنده نمیکنند؛ بلکه به عمق روابط انسانی، طمع، خیانت و فرسودگی اخلاقی در بستر جهان زیرزمینی میروند. در این مقاله، به سراغ پنج فیلم از این دست رفتهایم؛ آثاری که شور، قدرت و پیچیدگیهای دنیای تبهکاران را با چنان وضوح و شدتی به تصویر میکشند که جدا شدن از صفحهی نمایش را برای بیننده غیرممکن میسازند. اینها فیلمهایی هستند که نه تنها سرگرمتان میکنند، بلکه در خاطرتان حک میشوند.

مارتین اسکورسیزی، استاد مسلم سینمای جنایی، در «کازینو» بار دیگر توانایی بیهمتای خود را در به تصویر کشیدن اعماق تاریک روح انسان در بستر جرم و جنایت به نمایش میگذارد. او با گرد هم آوردن بازیگرانی درخشان شامل رابرت دنیرو، جو پشی و شارون استون، مخاطب را به قلب لاس وگاس دههی ۱۹۷۰ میبرد؛ شهری که در نگاه اول با نورهای نئون و ثروت بیکرانش همه را جذب میکند، اما در پشت این جلوهی فریبنده، دنیایی بیرحم و خشن کمین کرده است.
داستان حول محور سم «ایس» روتشتاین (رابرت دنیرو) میگردد، فردی که برای مافیا کازینویی را اداره میکند و آن را به معدن طلایی برای سندیکای جنایی تبدیل میسازد. فیلم که بهطور آزاد از زندگی لفتی روزنتال الهام گرفته، تنها یک داستان جنایی نیست؛ بلکه مطالعهای دقیق و تقریباً مردمشناختی دربارهی مکانیزم قدرت، طمع و فروپاشی شخصیتی است. دنیرو در نقش روتشتاین، فردی منطقی و کنترلگرا است که تصور میکند میتواند تمام متغیرهای این بازی خطرناک را مدیریت کند. اما ورود جینگر مککنا (شارون استون) به عنوان همسرش، و نیکی سانتورو (جو پشی) به عنوان دوستِ بیمهار و خشناش، این معادلهی شکننده را بر هم میزند.
اسکورسیزی در «کازینو» تنها به ساختن یک تریلر جنایی بسنده نکرده است. او با جزئیاتی دقیق، جامعهی کوچک و بستهی لاس وگاس آن دوران را به تصویر میکشد؛ از رشوهگیریهای سیاسی تا روشهای حسابشدهی پولشویی. این فیلم، سندی است از یک دوران خاص که در آن، جنایت سازمانیافته به شکلی پارادوکسیکال، هم سازندهی چهرهی مدرن این شهر بود و هم در نهایت قربانی آن شد. «کازینو» یک تراژدی بزرگ و پرزرق و برق است که نشان میدهد چگونه عشق و دوستی میتوانند در زیر بار سنگین حرص و آز، از درون پوسیده و نابود شوند.

دیوید کراننبرگ، کارگردانی که همواره مرزهای بدن و روان را به چالش کشیده است، در «وعدههای شرقی» اثری خلق کرده که در نگاه اول ممکن است یک تریلر جنایی متعارف به نظر برسد، اما به سرعت خود را به عنوان یک اثر عمیقاً شخصی و شبهروانی از این کارگردان نشان میدهد. فیلم، داستان آنا (نائومی واتس)، یک مامای لندنی را روایت میکند که بهطور تصادفی در حین انجام وظیفه، خود را در قلب یک جنگ خونین بین خاندانهای مافیایی روس مییابد.
آنچه «وعدههای شرقی» را از بسیاری از فیلمهای همژانر خود متمایز میکند، نه صحنههای اکشن، بلکه فضای سنگین، مبهم و دائماً تهدیدآمیزی است که کراننبرگ خلق میکند. در مرکز این فضا، نیکولای لوژین (با بازی ویگو مورتنسن) قرار دارد، فردی مرموز که خود را به عنوان «تاجر» معرفی میکند، اما به سرعت مشخص میشود که یکی از سرکردگان بیرحم این جهان زیرزمینی است. بازی مورتنسن در این نقش، یک شاهکار ساکت و مرموز است. او با ظاهری آرام و متین، اما با هالهای از خشونت نهفته، چنان حضوری مسلط دارد که هر صحنهای با ورود او زیر و رو میشود.
کراننبرگ با مهارت تمام، داستان جنایی را با درامی دربارهی تولد، مرگ و رستگاری درهم میآمیزد. فیلم به کالبدشکافی اخلاقی در دنیایی میپردازد که در آن، مرزهای خوب و بد کاملاً محو شدهاند. «وعدههای شرقی» فیلمی جسورانه، پیچیده و بهطور باورنکردنی گیراست که شما را نه با تعلیقهای ارزان، بلکه با ایجاد حس عمیق دلهره و کاوش در تاریکیهای ناشناختهی روان انسان تا آخرین لحظه میخکوب صندلی میکند. این اثر بدون شک یکی از منحصربهفردترین و به یاد ماندنیترین داستانهای جنایی دهه ۲۰۰۰ میلادی است.

مارتین اسکورسیزی با «رفتگان» نه تنها یکی از بهترین فیلمهای کارنامهی خود، بلکه یکی از برترین تریلرهای جنایی تمام ادوار سینما را خلق کرد. این فیلم که برنده چهار جایزه اسکار از جمله جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد، یک بازی مرگبار موش و گربه را در دنیای جنایت سازمانیافته بوستون به تصویر میکشد.
فیلم بر اساس فیلمنامهای هوشمندانه بنا شده که دو داستان موازی را پیش میبرد: از یک سو، بیلی کاستیگان (لئوناردو دیکاپریو)، یک مأمور پلیس که به عنوان یک سرباز معمولی در باند فرانک کاستلو (جک نیکلسون) نفوذ میکند، و از سوی دیگر، کالین سالیوان (مت دیمون)، یک افسر پلیس که در واقع جاسوس همان باند در درون دستگاه پلیس است. اسکورسیزی با مهارتی استادانه، این دو خط داستانی را به گونهای پیش میبرد که تعلیق و تنش به طور پیوسته و تصاعدی افزایش یابد. دیکاپریو و دیمون هر دو در اوج توانایی خود هستند. اضطراب و ترس همیشگی در چشمان دیکاپریو، او را به سمبل یک فرد در آستانه فروپاشی عصبی تبدیل میکند، در حالی که دیمون با آرامشی شیطانی، نقش فردی را بازی میکند که به بازی دوگانه خود مطمئن است. اما شاید نقطه اوج فیلم، حضور ترسناک جک نیکلسون در نقش کاستلو باشد؛ گانگستری پیر و پارانویید که خِرَد و شرارتی مرگبار را یکجا در خود جمع کرده است.
«رفتگان» تنها یک فیلم اکشن یا جنایی نیست؛ این فیلم، کاوشی است در مفهوم هویت، وفاداری و دروغ. در دنیای «رفتگان»، هیچ کس آنچه به نظر میرسد نیست و اعتماد، گرانقیمتترین و در عین حال خطرناکترین کالا است. اسکورسیزی با ریتمی تند و کارگردانی بیعیب و نقص، بیننده را به درون هزارتوی پیچیدهای از خیانت میکشاند که فرار از آن غیرممکن است.

برایان دی پالما با بازسازی فیلم کلاسیک ۱۹۳۲، اثری خلق کرد که در زمان اکران اولیهاش به دلیل سطح بیسابقه خشونت و نمایش بیپرده قاچاق مواد مخدر جنجالهای فراوانی به پا کرد. اما با گذشت زمان، «صورتزخمی» نه تنها به یک اثر کالت بسیار محبوب تبدیل شد، بلکه جایگاه خود را به عنوان یک شاهکار سینمای جنایی تثبیت کرد.
در قلب این فیلم، بازی آتشین و به یاد ماندنی آل پاچینو در نقش تونی مونتانا قرار دارد. مونتانا، یک پناهنده کوبایی فقیر است که به همراه دوستش، مانی (استیون باوئر)، به میامی میآید و با آرزوی رسیدن به «رویای آمریکایی»، به سرعت در دنیای قاچاق کوکایین غرق میشود. پاچینو در این نقش، تمام کنترل خود را کنار میگذارد و هیجانی حیوانی و خشمگینانه را به نمایش میگذارد که تماشاگر را همزمان هم میترساند و هم مجذوب خود میکند.
دی پالما از داستان صعود و سقوط مونتانا، یک تراژدی شکسپیری و مدرن میسازد. حرص مونتانا به قدرت، ثروت و تملک (نمادینه شده در خواهر معصومش و زنی که آرزویش را دارد) همان عاملی است که او را به اوج میرساند و در عین حال، دلیل سقوط اجتنابناپذیرش است. فیلم با صحنههای نمادین به یاد ماندنی (مانند شلیک با تفنگ) و سکانس پایانی حماسی و خونینش، تصویری فراموشنشدنی از تباهی و نابودی بر اثر طمع ارائه میدهد. «صورتزخمی» بیش از آن که یک فیلم گانگستری ساده باشد، نقدی تند بر مصرفگرایی دهه ۱۹۸۰ آمریکاست.

اگر بخواهیم تنها یک فیلم را به عنوان اوج هنر مارتین اسکورسیزی و یکی از برترین فیلمهای گانگستری تمام دوران معرفی کنیم، بیتردید آن فیلم «رفقای خوب» خواهد بود. این فیلم که بر اساس خاطرات واقعی هنری هیل، گانگستر سابق، ساخته شده، یک نقاشی زنده و پرجزئیات از زندگی روزمره در درون یک خانواده مافیایی است.
برخلاف اثر حماسی مانند «پدرخوانده»، «رفقای خوب» به جای تمرکز بر سران و اربابان، بر زندگی سربازان و افراد ردهپایین این سازمان متمرکز است. دوربین اسکورسیزی ما را به درون رستورانها، خانهها و کوچههای پشتصحنه میبرد و با ریتمی تند و روایتی صریح، ما را در زندگی هنری هیل (با بازی ری لایوتا)، تامی دیویتو (جو پشی) و جیمی کانوی (رابرت دنیرو) شریک میکند.
بازی جو پشی در نقش تامی، یکی از به یاد ماندنیترین نقشآفرینیهای تاریخ سینماست. او انسانی را به تصویر میکشد که در یک لحظه میتواند شوخطبع و در لحظهای بعد به موجودی غیرقابل پیشبینی و مخوف تبدیل شود. این نقش برای پشی جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد مکمل را به ارمغان آورد. اسکورسیزی در این فیلم، جذابیتهای ظاهری زندگی گانگستری را نشان میدهد، اما در نهایت، پوچی، هراس دائمی و فرسودگی اخلاقی آن را عریان میسازد. فیلم با جمله به یاد ماندنی هنری هیل به پایان میرسد: «بالاخره تبدیل به یک آدم معمولی شدم.» این جمله، تلخکامی نهایی زندگیای است که در آن، عادی بودن به مثابه یک شکست و در عین حال، یک رستگاری تراژیک به نظر میرسد. «رفقای خوب» یک اثر کلاسیک مطلق و دیدنی است که با هر بار تماشا، لایههای جدیدی از خود را به نمایش میگذارد.
جمعبندی
این پنج فیلم، گواهی بر قدرت ماندگار سینمای جنایی برای ارائهٔ داستانهایی هستند که فراتر از ژانر خود حرکت میکنند و به کاوش در ذات پیچیدهٔ انسان میپردازند. هر یک از این آثار، به شیوهٔ خود، نشان میدهند که چگونه دنیای جنایت میتواند به عنوان آیینهای از جامعه و روان آدمی عمل کند.
دیدگاهتان را بنویسید