دیوید دستمالچیان در مصاحبه اخیر خود با ددلاین گفته است: «بعضی هیولاهای واقعاً وحشتناکی در دنیا وجود دارند. شاید حتی چندتایی از آنها همین حالا بین ما راه بروند. اما احساس میکنم بیشتر ما هیولاهای نسبتاً خوبی هستیم.»
پس از گفتوگوی ددلاین با دیوید دستمالچیان، به نظر میرسد این جمله بهترین توصیف اوست؛ هم به عنوان یک انسان و هم به عنوان یک بازیگر. شاید یک ساعت مصاحبه، زمان زیادی برای شناختن عمیق کسی نباشد، اما دربارهی دستمالچیان همین مقدار هم کافی است. او ستارهی آثار ژانری و درامهای پرشکوهی است که با کارگردانهایی چون کریستوفر نولان، دنی ویلنوو و مایک فلنگن همکاری کرده است؛ انسانی صمیمی و پرشور که در گفتوگوها، هیچ موضوعی را نه بیش از حد حساس میداند و نه بیاهمیت. بعید است با دیدنش فکر کنید او همان کسی است که میتواند در قالب قاتلان زنجیرهای بیرحم فرو رود؛ مثل نقشش در Dexter: Resurrection.
او خونگرم و خوشبیان است، بیآنکه شبیه افراد بیشازحد آموزشدیده برای مصاحبه باشد. از همان پاسخ اول، آشکار است که اهل معاشرت با مردم است. سخنانش سنجیدهاند. مانند کارهایش، با تاریکی زندگی بیگانه نیست و به خوبی میفهمد که انسانها موجوداتی ناکاملاند و محرکشان گاه همان هیولای درون است. اما همانطور که ژانر وحشت همیشه نشان داده، هیولاها الزاماً شرور نیستند. این یادآور سخن یکی از بزرگترین راویان ژانر وحشت، گیرمو دل تورو است که در یکی از سخنرانیهایش گفت: «هیولاها، قدیسان حامی نقص باشکوه ما هستند.» همین نگاه، جوهرهی رویکرد دستمالچیان نیز هست؛ کندوکاو در تاریکی درون انسانها، جایی که میتواند آنها را بشکند یا نیرویی برای ادامهی زندگی درونشان بیافریند.
با وجودی که او در کارش با موجودات شیطانی، خونآشامها و کابوسهای شبانه سروکار دارد، دستمالچیان باور دارد که هیولاهای واقعی، ترسناکتر از هر موجود خیالیاند. او میگوید:
فکر میکنم هیولاهای بد، اغلب بازتاب همان سیستمهای سمی و خطرناکی هستند که بخشی از آنها هستیم؛ سیستمهایی که باعث میشوند کسانی که بیرون از چارچوبهای دوگانهاند احساس ناامنی کنند، زنها احساس ناامنی کنند، یا هر کسی که متفاوت است احساس خطر کند. اینها همان جاهایی هستند که بهنظرم هیولاها خودشان را نشان میدهند؛ در رنج روانی، اضطراب و افسردگی. آنجاست که حس میکنم هیولاها واقعاً وجود دارند.
گفتوگوی ددلاین با دستمالچیان از طریق تماس تصویری با دفتر شرکت Good Fiend Films او انجام شد، استودیویی که در سال ۲۰۲۳ تأسیس کرد و تمرکزش بر روایتهای ژانری در سینما، تلویزیون، پادکست و انتشارات است.
در همین استودیو، دستمالچیان بهعنوان تهیهکنندهی مشترک در فیلم Late Night With the Devil (محصول ۲۰۲۳) حضور داشت؛ اثری در ژانر وحشت و با فرمی شبهمستند که در دههی ۷۰ میگذرد و او در آن نقش جک دلروی را بازی میکند؛ مجری یک برنامهی تلویزیونی شبانه که برای شکست دادن رقیب بزرگش، جانی کارسون، حتی حاضر است با شیطان معامله کند. این فیلم گرچه نخستین نقش اصلی او نیست، اما اثری بود که ثابت کرد میتواند بهتنهایی بار یک فیلم کامل را به دوش بکشد؛ با ترکیب جذاب وقار مجریانه و در عین حال، لایهای نهفته از شرارت.
در این گفتوگو، او طبق انتظار سراپا سیاهپوش است و موهای کاملاً مشکیاش که بهدقت حالت داده شده و قد ۱.۸۳ متریاش را بلندتر نشان میدهد. نتیجهی کلی، تصویری است شبیه نسخهای مهربانتر از سوروس اسنیپ، اگر فرض کنیم که او در یک دانشکدهی هنرهای آزاد در لسآنجلس تدریس میکرد.
دیوید دستمالچیان انسانی است که از پرداختن به موضوعات سنگین یا فلسفی هیچ پرهیزی ندارد. وقتی صحبتمان خیلی زود به مفهوم «همدلی» کشیده شد، از او پرسیدم چرا در مصاحبهها اینقدر راحت و صادقانه دربارهی احساساتش صحبت میکند. پاسخ بیدرنگی داشت:
وقتی موضوع گفتوگو به جنبههایی از زندگیام مربوط میشود، مثل سلامت روان، مسائل عاطفی و اجتماعی، یا مبارزات درونی، همهی اینها الهامبخش و تأثیرگذار در روش داستانگویی من بودهاند. معمولاً وقتی کسی از من مصاحبه میگیرد، آن گفتوگو به نوعی با زندگی من به عنوان یک قصهگو در ارتباط است؛ چه در سینما، چه در کمیک، چه در دیگر قالبهای بیانی.
او در ایالت کانزاس بزرگ شده و بخش زیادی از کودکیاش را صرف نجات و نگهداری حیوانات مختلف کرده است؛ از گربه و سگ گرفته تا آرمادیلو و عقرب امپراتور سیاه. هر دویمان متوجه شدیم کوچکترین فرزند در خانوادههای چهارفرزندی هستیم، و دربارهی این گمان صحبت کردیم که شاید همین جایگاه باعث شده حساستر و همدلتر از دیگران شویم. دستمالچیان لبخند زد و گفت: «فکر میکنم همیشه در درونم چاهی عمیق از حس همدلی وجود داشته.» و بیآنکه من سؤالی بپرسم، خودش موضوع اعتیادش به هروئین را پیش کشید؛ تجربهای که پیشتر هم با صراحت دربارهاش سخن گفته و حتی فیلم Animals در سال ۲۰۱۲ را بر اساس آن ساخته است.
سالهای تاریک آن دوران بیتردید بر شخصیت امروزیاش تأثیر گذاشتهاند، و او هیچ علاقهای به نمایش چهرهای بینقص یا ساختگی ندارد. با صراحت میگوید که با وجود ۲۳ سال پاکی از اعتیاد، هنوز در مسیر رشد است:
شرم ندارم از اینکه بگویم انسانی کاملاً ناقص هستم، با رفتارهای پیشفرض معیوب، مشکلات ذهنی و احساسی؛ و همیشه هم اینطور بودهام و احتمالاً همیشه هم خواهم بود. اما دارم تلاش میکنم روی خودم کار کنم و بهتر شوم. خودبزرگبینی ویژگی فوقالعادهای برای بازیگران و هنرمندان است، اما در نقش یک عضو خانواده واقعاً افتضاح است!
به باور او، صحبت کردن علنی دربارهی گذشتهاش اهمیت زیادی دارد، زیرا میتواند الهامبخش کسانی باشد که با مشکلات مشابه دست و پنجه نرم میکنند. او از خاطرهای در کودکی یاد میکند؛ روزهایی که مادرش برنامههای تلویزیونی بعدازظهر را تماشا میکرد و متوجه شد داستانهای مربوط به رنج انسانها، بهویژه دربارهی افراد مشهور، همیشه برای رسانهها سوژههای جنجالی بودهاند. اعتیاد یا اختلالات روانی معمولاً به عنوان نوعی سرگرمی ارزان و مبتنی بر شرم عرضه میشدند. او میگوید تمام کاری که امروز انجام میدهد، واکنشی آگاهانه برای مقابله با همین فرهنگ «شرممحور» است:
ممکن است کسی که این مصاحبه را میخواند یا پادکست من را گوش میدهد، در حال حاضر احساس کند کاملاً تنهاست. اما واقعیت این است که ما تنها نیستیم. وقتی از مواد یا الکل به عنوان نوعی درمان یا فرار استفاده میکنی، در واقع خودت را از دیگران جدا میکنی. در چنین شرایطی دیگر نمیتوانی در ارتباطاتت با دیگران، تا عمق همدلی واقعی پیش بروی. اما وقتی پاک و هوشیار شدم، چاه همدلیام دوباره شروع به عمیقتر شدن کرد.
او همچنین با صداقت دربارهی اضطرابهایش صحبت میکند، موضوعی که گاه احساس کرده تواناییاش در بازیگری را «بیاثر» کرده است. «مدام با احساسات آمیخته به اضطراب درگیر بودم و به همین خاطر گاهی رفتارهایی از من سر میزد که به جای همدلانه بودن، بیشتر کنترلگر یا خودبزرگبینانه بودند.» به گفتهی او، همین امر مرز میان «انسان واقعی» و «بازیگر روی صحنه» را برایش دشوار کرده است.
خودبزرگبینی برای یک هنرمند ویژگی درخشانی است، اما برای یک پدر، همسر یا دوست، اصلاً خوب نیست.
او پس از دو دهه حضور در صنعت سینما و همکاری با بزرگترین فیلمسازان جهان، اعتراف میکند که هنوز با میل به تأیید دیگران در جدال است:
بعضی وقتها خودم را گرفتار نوعی اعتیاد به تأیید و تحسین دیگران میبینم، چون از راه قصهگویی دنبال رضایت مخاطب بودهام. اما یاد گرفتهام باید از این وسوسه فاصله بگیرم؛ نه فقط به خاطر سلامت روانم، بلکه چون هرگز به آن سطح از مهارت در روایتگری که آرزویش را دارم نخواهم رسید، اگر انگیزهام صرفاً جلب رضایت تماشاگر باشد.
شنیدن تمام این حرفها، اهمیت فیلم Animals را دوچندان میکند. این اثر، داستان عاشقانهای میان دو معتاد به هروئین است که در خودرویشان زندگی میکنند و برای تهیهی دوز بعدی مواد، به انواع ترفندها و فریبها متوسل میشوند؛ از وانمودکردن به جراحت در بیمارستان گرفته تا تظاهر به کار و فرار پیش از هرگونه اتفاق واقعی. دستمالچیان در نقش «جود» ظاهر میشود (نسخهای خیالی از خودش) و کیم شاو نقش «بابی» را بازی میکند.
آنچه بیش از هر چیز در Animals غافلگیرکننده است، لطافت آن در روایت اعتیاد است. برخلاف فیلمهایی چون Trainspotting یا Requiem for a Dream که با نگاهی خشن، سورئال و تلخ به اعتیاد مینگرند، این فیلم اثری آرامتر، ناراحتکنندهتر و درعینحال سرشار از امید است؛ روایتی از عشق، مقاومت و باور به توانایی انسان برای بازسازی خود.
دستمالچیان هنگام ساخت فیلم، ۱۰ سال بود که پاک مانده بود. با این حال، چالش اصلی برای او نه بازگشت ذهنی به دوران اعتیاد، بلکه جسارت آغاز پروژهای مستقل در ابعادی چنین بزرگ بود:
بازگشت به ذهنیت یک معتاد فعال واقعاً دشوار بود، اما سختتر از آن، ساخت فیلمی بود که حس میکردم تماماً به دوش خودم افتاده. باید سرمایه جمع میکردم، لوکیشن پیدا میکردم، در انتخاب بازیگرها کمک میکردم، دفتر اجاره میکردم… انگار همهی نقشها را یکجا بر عهده داشتم. نمیخوابیدم و مثل دیوانهها کار میکردم.
او میگوید این تواضع، فقط دربارهی توانایی خودش نبود، بلکه دربارهی میزان انتظاری بود که از تماشاگر داشت:
با خودم فکر میکردم آیا اصلاً این حق را به دست آوردهام که از مردم بخواهم یک ساعت و نیم بنشینند و سفری را با من طی کنند که چندان سرگرمکننده هم نیست؟
دستمالچیان ابتدا احساس میکرد باید در فضای درامهای جدی شبیه به Animals بماند تا از سوی صنعت سینما جدی گرفته شود:
نمیدانستم اگر وارد دنیای سبکهای دیگر شوم، باز هم مرا جدی میگیرند یا نه. اما حالا از اینکه بتوانم با همان عمق احساسی کار کنم، چه در فیلمی دربارهی ابرقهرمانها و چه دربارهی متاهومانها، واقعاً هیجانزدهام. آزادی بزرگی است.
با اینحال، طنز ماجرا در اینجاست که او اکنون یکی از موفقترین بازیگران نقشهای فرعی در ژانرهای فانتزی و کمیک است. دستمالچیان در پروژههای DC مانند The Suicide Squad نقش Polka-Dot Man را بازی کرده و در نسخههای انیمیشنی مختلف Batman، به شخصیتهای Calendar Man و Penguin صدا داده است. او همچنین در دو فیلم Ant-Man در کنار پل راد ظاهر شد و در فیلمهای Dune و Blade Runner: 2049 ساختهی دنی ویلنوو نقشهای مکمل بهعهده داشت.
نخستین بار بسیاری از تماشاگران او را در فیلم Prisoners شناختند، جایی که نقش باب تیلور را بازی میکرد؛ مردی عجیب و عصبی که در ابتدا مظنون اصلی ربودن دو دختر جوان به نظر میرسد، اما در واقع قربانی شرایطی پیچیدهتر است. این نقشی چندلایه بود که استعداد ذاتی دستمالچیان را بهخوبی آشکار کرد: ترکیبی از تهدید و آسیبپذیری، تاریکی و رنج انسانی.
شاید بتوان گفت دستمالچیان بهترین شروع ممکن را برای یک بازیگر در هالیوود تجربه کرده است؛ نخستین نقش سینماییاش در فیلم The Dark Knight بود. او در این فیلم در نقش یکی از اعضای باند جوکر ظاهر شد و با وجود داشتن تنها دو دیالوگ، توانست حضوری پرقدرت و تأثیرگذار خلق کند. چهرهی پریشان، نگاه مرموز و انرژی درونیاش توجه بسیاری را به خود جلب کرد و از همانجا مسیر حرفهای او شکل گرفت.
وقتی از او دربارهی همکاری با هیث لجر پرسیده شد، بازیگری که در همان زمان نقش جاودانهی جوکر را ایفا میکرد و کمی بعد بهدلیل اوردوز درگذشت، لبخند زد و گفت:
برای من، بودن در کنار او الهامبخش و شگفتانگیز بود. دیدن جوانی که اینقدر عاشق کارش بود، مهربان، آرام و صمیمی رفتار میکرد، واقعاً تأثیرگذار بود. او با همه در صحنه با گرمی برخورد میکرد، حتی با من که درواقع فقط نقش کوچکی داشتم و تقریباً در حد یک سیاهیلشکر بودم.
در سالهای پس از مرگ لجر، شایعات زیادی دربارهی روش بازی و آمادهسازی او برای این نقش منتشر شد، بسیاری از آنها نیز اغراقآمیز یا تحریفشده بودند. اما روایت دستمالچیان از تجربهی نزدیکش، تصویری انسانیتر و واقعیتر از این هنرمند ارائه میدهد:
من فقط دو خط دیالوگ در آن فیلم داشتم، اما او با من همانطور برخورد میکرد که با یکی از ستارههای اصلی فیلم. با دقت گوش میداد، حرف میزد، از من سؤال میپرسید، گفتوگو میکرد… و وقتی زمان بازی میرسید، ناگهان مثل اینکه دکمهای را میزد، کاملاً تغییر میکرد و به جوکر تبدیل میشد. این یعنی مهارت واقعی. این سطح از تسلط، چیزی است که من بهعنوان یک هنرمند همیشه در رؤیایش هستم.
دستمالچیَن با نگاهی قدردان ادامه میدهد:
من خوششانس بودم که چند روز در کنار او کار کردم و در خلال فیلمبرداری، گفتوگوهای کوتاهی داشتیم که هنوز در ذهنم مانده. واقعاً هدیهای بود. چه هدیهای بزرگتر از آن؟
او سپس با خنده یادآور میشود که پیش از دیدار با هیث لجر، چندان از انتخاب او برای نقش جوکر مطمئن نبوده است:
وقتی برای اولین بار شنیدم که هیث قرار است جوکر باشد، با خودم گفتم ایدهی وحشتناکی است! وقتی بالاخره او را دیدم، شوخیکنان به خودش گفتم: “وقتی شنیدم قرار است جوکر بازی کنی، فکر کردم تصمیم افتضاحی است”. او از خنده ریسه رفت! گفت: “خودم هم همین فکر را میکردم.” و ببین چقدر اشتباه میکردم… بهترین جوکری که تا بهحال روی پرده دیدهایم. شک ندارم هیچکس دیگر نمیتواند آن را تکرار کند.
پس از The Dark Knight، دستمالچیان مسیر بازیگریاش را با نقشهای متنوع در آثار علمیتخیلی، ابرقهرمانی و ترسناک ادامه داد و به یکی از چهرههای خاص و مورد احترام سینمای ژانر تبدیل شد.
دستمالچیان بهتازگی در اقتباس تلویزیونی رمانهای محبوب Murderbot Diaries نوشتهی مارثا ولز نقشآفرینی کرده است؛ مجموعهای علمیتخیلی که توسط آلکس گارلند کارگردانی و تولید شده و بهزودی از شبکهی +Apple TV پخش خواهد شد.
در این سریال، دستمالچیان نقش شخصیتی به نام گوراتین را بازی میکند؛ انسانی که در یک شرکت عظیم فضایی به نام PreservationAux کار میکند. او بهنوعی نمایندهی همان سیستمی است که Murderbot قهرمان داستان از آن بیزار است و سعی دارد از کنترلش خارج شود.
دستمالچیَن دربارهی این نقش توضیح میدهد:
گوراتین در نگاه اول شاید آدمی خستهکننده، مطیع و وابسته به ساختارهای شرکتی به نظر برسد. اما وقتی عمیقتر نگاه میکنی، میبینی او مثل همهی ما در تلاش است بفهمد چه چیزی واقعاً درست است. آیا باید طبق قوانین رفتار کند یا آنچه قلبش میگوید؟
او اضافه میکند که به طرز عجیبی با این شخصیت احساس نزدیکی کرده است:
گاهی خودم را در موقعیتهایی میبینم که از بیرون شبیه گوراتین به نظر میرسم؛ کسی که سعی دارد در دنیایی سرد و بیرحم مسیر درست را پیدا کند، بدون اینکه روحش را از دست بدهد.
سریال Murderbot Diaries که در جهانی پر از شرکتهای عظیم، فناوریهای پیشرفته و رباتهای خودآگاه میگذرد، یکی از جاهطلبانهترین پروژههای تلویزیونی سال آینده به شمار میآید. بسیاری از منتقدان معتقدند این سریال میتواند برای دستمالچیان همان نقشی را ایفا کند که The Last of Us برای پدرو پاسکال داشت: جهشی بزرگ از بازیگر نقشهای مکمل به چهرهای در سطح جهانی.
دستمالچیان دربارهی همکاری با آلکس گارلند میگوید:
گارلند ذهنی شگفتانگیز دارد. او از آن دسته کارگردانهایی است که دقیقاً میداند از هر صحنه چه میخواهد، اما در عین حال به بازیگر فضا میدهد تا چیزی تازه کشف کند. کار با او برای من نوعی درس زندگی بود.
او در ادامه به دنیای خاص و فلسفی داستان اشاره میکند:
این پروژه دربارهی هوش مصنوعی، کنترل، آزادی و هویت است؛ اما در عمقش، داستانی انسانی دربارهی تنهایی و تلاش برای درک خود است. من فکر میکنم هرکسی که احساس کرده در این جهان جایی ندارد، با Murderbot همذاتپنداری خواهد کرد.
دستمالچیان از طریق شرکت خودش، Good Fiend Films، فیلم Late Night with the Devil را در سال ۲۰۲۳ تولید کرد؛ فیلم ترسناکی که در دهه ۷۰ میلادی جریان دارد. او در این فیلم نقش جک دلروی، مجری یک برنامهی شبانهی تلویزیونی را بازی میکند که حاضر است هر کاری انجام دهد تا از پس رقیبش جانی کارسون برآید، حتی اگر لازم باشد با شیطان معامله کند.
این نقش، نه اولین نقش اصلی او بود و نه آسان، اما به او این فرصت را داد که نشان دهد میتواند یک پروژه را بهتنهایی پیش ببرد و ترکیبی از جذابیت دوستداشتنی و زیرپوست تاریک شخصیتها را ارائه دهد. دستمالچیان دربارهی تجربهی بازی در این فیلم میگوید:
بزرگترین چالش Late Night with the Devil این بود که شجاعت پیدا کنم نقش کسی را بازی کنم که در ابتدا بسیار دور از خودم به نظر میرسد. اما وقتی وارد روانشناسی جک شدم، متوجه شدم چقدر شباهتهای واقعی بین من و او وجود دارد. آنجا بود که لذت واقعی آغاز شد و منظورم از لذت، ترس کامل و مطلق بود.
دستمالچیان پیش از این گفته بود که فیلم The Texas Chain Saw Massacre هم ترسناکترین و هم آرامشبخشترین فیلم زندگی اوست. هر طرفدار ژانر ترسناک، این ترکیب عجیب از ترس و آرامش را درک میکند. او در پاسخ به این سؤال که چرا فیلمی که او را میترساند، آرامش هم به او میدهد، میگوید:
گاهی از زنده بودن میترسم. ذهنم ناخودآگاه مرا به آینده میبرد و وارد حالتهای عاطفی عمیق و ناراحتکننده میکند. وقتی فیلمی دربارهی خانوادهای آدمخوار میبینم که وحشت و ترس را در زندگی روزمره منعکس میکند، نوعی چشمانداز به من میدهد. چیزی دربارهی بالا رفتن ضربان قلب و جریان خون در فضای امن وجود دارد که هم خستهکننده و هم آرامشبخش است.
او ژانر ترسناک را «میوهی ممنوعه» توصیف میکند که مشابه تجربهی کارگردان The Boogeyman، راب ساویج است. برای دستمالچیان، کشف فیلمهای ترسناک پس از سالها که گفته شده بود نباید با موضوعات مرگبار درگیر شود، تجربهای پاککننده و رهاییبخش بود. او میگوید:
ما که گرایش به بازی در سایهها داریم، کاری نمیتوانیم بکنیم جز اینکه برویم و ببینیم ماجرا از چه قرار است. کشف فیلمهای ترسناک برای من بعد از سالها که گفته میشد نباید با مرگ و وحشت درگیر شویم، نوعی رهایی بود.
همچنین، او به علاقهاش به آثار استیفن کینگ اشاره میکند. او پیش از این، در فیلم The Boogeyman به کارگردانی راب ساویج نقش لستر بیلرز را بازی کرده بود و در The Life of Chuck به کارگردانی مایک فلنگن نیز حضور داشت. دستمالچیان میگوید که رویای او همیشه این بوده که روزی بتواند کتاب The Dark Tower را برای سینما یا تلویزیون اقتباس کند. او همچنین از توجه استیفن کینگ به فیلم Late Night with the Devil پیش از پخش رسمی آن ابراز شگفتی میکند.
او اخیراً برای بازی در نقش Mr. 3 در فصل دوم سریال لایو-اکشن One Piece شبکهی نتفلیکس انتخاب شده است، نقشی که او میگوید کاملاً با آن احساس راحتی و نزدیکی داشته است. در سینما نیز دستمالچیان در فیلم Street Fighter به کارگردانی کیتائو ساکورای نقش M. Bison را بازی خواهد کرد، اقتباسی از بازی ویدیویی مشهور با همین نام. با وجود تلاش مصاحبهکننده، او دربارهی هر دو پروژه اطلاعات زیادی نمیدهد، اما فاش میکند که بازی در نقش Mr. 3 برای او اهمیت زیادی دارد، زیرا خودش و فرزندانش طرفداران پر و پا قرص One Piece هستند و وعده میدهد فصل دوم «ذهن مردم را منفجر خواهد کرد.»
دستمالچیان وقتی به هالیوود آمد سه آرزو داشت: همکاری با دیوید لینچ، بازی در نقش یک شخصیت منفی در فیلمهای جیمز باند، و کار با Muppets. خوشبختانه آرزوی اولش با پروژهی Twin Peaks: The Return محقق شد، اما هنوز منتظر تماس برای همکاری با Muppets است. بازی در نقش منفی در فیلمهای جیمز باند نیز دور از دسترس نیست، مخصوصاً با شروع دورهی جدید کارگردانی دنی ویلنوو در این مجموعه. او میتواند نقش یک ضدقهرمان کلاسیک مانند بلوفلد یا ساراماگو را ایفا کند.
هرچه که در آینده برای دیوید دستمالچیان رقم بخورد، چه بازگشت به آثار دراماتیک باشد و چه ادامهی مسیرش در ژانرهای مختلف، او قدردان تمام مسیر و تلاشهایی است که او را به جایگاه امروز رسانده است. او میگوید: «من یک بازیگر حرفهای هستم، از صحنه آمدهام و رؤیای تمام عمرم این بوده که این کارها را انجام دهم.» حتی پس از دو دهه، او همچنان در دلش یک طرفدار پرشور است و تمام تلاشش را صرف داستان میکند تا تجربهای ارزشمند برای مخاطب خلق کند. واضح است که مبارزهی او با مسائل سلامت روان و اعتیاد باعث شده پاهایش روی زمین باشد و با شگفتی و احترام از این واقعیت زندگی کند که میتواند کاری را انجام دهد که عاشقش است.
شاید این جمله کلیشهای به نظر میرسد، اما زندگی و حرفهی دستمالچیان یادآور همان ضربالمثل است که «آنچه تو را نمیکشد، تو را قویتر میکند». بسیاری از بازیگرانی که پس از تثبیت موقعیت خود، در جایگاه و امتیازشان گرفتار میشوند، نمیتوانند با دیدگاهی غیر از آن عمل کنند. دستمالچیان استثناست و هر روز داستانگویی را یک رؤیا میداند که محقق شده است. او میگوید:
من بسیار شکرگزارم. هر روز که بیدار میشوم، حتی اگر تحت استرس و فشار باشم، قدردانم که در چه جایگاهی هستم و زندگیام چگونه میتوانست باشد. این یک معجزه است.
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید