چه کارهایی وجود دارند که گیمر های حرفهای از انجام آن لذت میبرند، اما افراد دیگر ممکن است جذابیت آنها را درک نکنند؟ امروز به این موضوع خواهیم پرداخت.

بهعنوان یک گیمر، خیلی اوقات چیزهایی وجود دارند که از انجام دادن آنها لذت میبریم و ساعتها زمان صرفشان میکنیم. اما با این وجود، بعضی از این فعالیتها، برای گیمرهای عادی یا کژوال و یا افرادی که فقط تفریحی به انجام بازیهای ویدیویی میپردازند، ممکن است عجیب جلوه کند. در این مقاله، به سراغ کارهایی میرویم که فقط گیمرهای واقعی لذت و جذابیت آنها را درک میکنند!
انتقام از شرور؛ از کتک کاری قلدر مدرسه تا حسابرسی خدایان!

بیاین روراست باشیم، یکی از نابترین لذتهای دنیای گیم، لحظهایه که بالاخره میتونی حساب اون آدمِ خبیثِ بازی رو برسی! این دقیقاً شبیه همون حسه که یه وقتا توی مدرسه، بعد از کلی تحمل زورگویی، یهو دلت رو به دریا میزدی و حسابی دهن قلدرِ کلاس رو سرویس میکردی. اون لحظه، دنیا رو طور دیگهای میدیدی! تو بازیها هم همینه. اون شرور، چه یه زامبیِ بیمغز باشه، چه یه ویلن مغرور و نامرد، درست مثل همون قلدرِ دوران بچگیت، فقط منتظره که یه نفر جوابش رو بده. و اون یک نفر، هیچکس نیست جز خودِ تو!
خب، این حسابرسونی چطوری انجام میشه؟ شکلش خیلی فرق میکنه! بعضی وقتا حماسی و دراماتیکه. مثلاً بالدر توی God of War 2018 رو در نظر بگیر. این قلدر لعنتی، نهتنها جونسخت و شکستناپذیره، بلکه کلی هم دردسر درست میکنه و فکر میکنه بالاتر از همهچیزه. اما وقتی بعد از کلی مبارزهٔ نفسگیر و برفی، بالاخره با کمکِ «بوی» و کمی هم شانس، کارش رو تموم میکنی…عجب حس نابی داره! انگار یه بار سنگین از روی دوشت برداشته شده. هرچند خودت میدونی این تازه اولِ ماجراست، ولی همون لحظه، حسِ پیروزی، حقیقی و خالصانهست.
اما بعضی وقتا، این انتقام کلی حالِ مسخره و طنز داره! یاد وسکر (Wesker) توی Resident Evil 5 افتادم. این آقا با اون عینکِ آفتابیِ همیشگی و کتِ سیاه، مدام خودش رو نشون میداد و حرفهای پرمدعا میزد. ولی آخرسر چی شد؟ توی یه صحنهٔ کاملاً هالیوودی، افتاد تو یه حوضچهٔ گدازه! آخرشم دوتا آر پی جی خورد تو صورتش! یا توی بازیهای مرد عنکبوتی، وقتی یه دشمن درجه چندم رو میبندی به یه تیر چراغبرق و با تار، مثل بافتنی میبافیش به تیر، حس جذابی برای ما داره.
خلاصه کنم: لذتِ انتقام در بازی، در اصل لذتِ قدرت و کنترله. تو کل بازی، شرور تصمیمگیرنده بوده، ولی اینبار نوبتِ توئه. حالا فرقی نداره با کریتوس مشت بزنی تو صورت بالدر یا با اتزیو هیدن بلید رو فرو کنی تو گردن هدف، اون لحظه یه حس رضایت بینظیر داره و این حس، از هر هدشات یا افتخار دیگهای در دنیای گیم، شیرینتر و رضایتبخشتره.
پیدا کردن زره یا Armor مورد علاقه!

یک لذت دیگهای که برای خورههای نقشآفرینی و اکشن مثل من هزاران بار پیش اومده، اینه که بری دنبال یه ست زره خاص یا یه لباس چشمت رو بگیره و بعد کل بازی رو فقط با همون تموم کنی! یه حس مالکیت و هویت خالص که حس تعلق خاطر رو توی مخاطب ایجاد میکنه. اول بازی که شروع میشه، معمولاً زره اولیهات همون لباس معمولی و زخمی و پارهست. ولی بعد میرسی به یه نقطه که یه زره خاص، با اون استایل منحصر به فردش، چشمک میزنه بهت. مثلاً توی بلادبورن، ست فادر گسکوین رو یادتونه؟ همون که شبیه شکارچیهای خفن قرون وسطی بود. یا ست هنریک که حس یه شکارچی حرفهای و سنگدل رو منتقل میکنه. وقتی این ست رو پیدا میکنی، دیگه نمیخوای زره دیگهای استفاده کنی. انگار این زره، پوسته واقعی کاراکترته.
توی الدِن رینگ که دیگه انتخابها سر به فلک میکشه! از زرههای سنگین و غولپیکر مثل ست رادان که آدم رو شبیه یه کوه آهن متحرک میکنه، تا ستهای سبک و اسرارآمیز مثل بلاید. ولی لذت واقعی کجاست؟ وقتی یه ست کاملاً بیربط به کلاس و استایل اولیهات رو انتخاب میکنی و مجبوری کل بازیات رو با اون پیش ببری. مثلاً بری کل بازی رو با عجیب ترین زره یا لباس تموم کنی (هر چی مسخرهتر بهتر) تموم کنی! همون حس بدبختی و فقر اول بازی رو تا آخر حفظ میکنی و با همین حال، قویترین دشمنان رو به زانو درمیاری. لذت از این عمیقتر؟
اما توی گاد آو وار (۲۰۱۸)، قضیه فرق میکنه. اینجا بحث زره، بیشتر از ظاهر، بحث قابلیته. مثلاً وقتی زره ایوالدی رو میپوشی که سلامتیت رو به قدرت Runic تبدیل میکنه، یا زره والکیریز که روی حملههای بیپروا تمرکز داره. انتخاب هر کدومشون، استراتژیت رو کاملاً عوض میکنه. تازه، یادمون نره در کل زره برای کریتوس، یه چیز عجیبه چون عملا نصف بالاتنش لباس نداره!
در نهایت، این لذتِ “پیروزی با استایل شخصی” یه حس عمیق از مالکیت و داستانسرایی شخصی به آدم میده. انگار تو فقط تماشاگر نیستی، تو طراح لباس قهرمان خودتی! برای همینم هست به تعداد پلیرهای الدن رینگ، قهرمان و ماجراجو وجود داره. هر کدوم با یه لباس خاص، یه سلاح خاص و یه مسیر خاص و هزاران هزار اتفاق و ماجراجویی منحصر به فرد.
لذت پیدا کردن میانبر؛ از نردبون لعنتی تا آسانسور نجاتبخش!

یادتونه توی بازیهای کلاسیک مثل ماریو، با پرش از روی یه لوله میتونیتی مستقیم بری یه قسمت دیگه؟ حس اون پیدا کردن میانبر رو هیچوقت فراموش نمیکنیم! اما توی بازیهای مدرنتر، این لذت تبدیل شده به یه حس کشف و نجات. مثلاً توی بلادبورن، چقدر حال میکنی وقتی بعد از کلی جنگیدن با هیولاهای خیابانهای یارنام، یه دکمه رو میزنی و میبینی یه در قفل شده باز میشه که دقیقاً میره Lantern قبلی یا همونجایی که قبلتر مرده بودی و کلی Blood Echo رو از دست داده بودی؟ اون لحظه فکر میکنی: «خدایا، بالاخره یه جور رحم کردی بهم!»
توی سولزلایکها، این میونبرنا حکم طناب نجات رو دارن. مثلاً توی الدن رینگ، وسط یه دشت ترسناک پر از دشمن، یه در پنهان پیدا میکنی که میره مستقیم به قلعه اصلی. یا توی سکیرو، بعد از کلی تقلا و مردن، بالاخره میبینی یه مسیر کوتاه از پشت بومها وجود داره که مستقیماً میرسونت به جاهایی که قبلاً فکر میکردی غیرممکنه. اون لحظه انگار یه معما رو حل کردی که خودت نمیدونستی وجود داره!
این میونبرهای مختلف تو خیلی بازیهای دیگه هم دیده میشه و پیداکردنشون به همون اندازه جذاب و لذت بخشه. از پیدا کردن آسانسور توی لایز او پی گرفته تا باز کردن میونبرهای مختلف توی Lords of The Fallen
نکته جالب ماجرا اینجاست: گاهی اوقات این میانبرها آنقدر واضحن که خودت رو به خاطر دیر پیدا کردنشون مسخره میکنی! مثلاً توی رد دد ریدمپشن ۲، بعد از کلی گشتوگذار در کوهستان، میبینی یه مسیر کوتاهتر از کنار رودخانه وجود داره که نصف راه رو کم میکنه. یا توی جیتیای آنلاین، وقتی میفهمی برای فرار از پلیس، میتونی از تونل متروکه استفاده کنی به جای اینکه یک ساعت توی شهر بچرخی، که کلی هم اتفاقا باحالتره! این لحظات بهمون یادآوری میکنن که بازی فقط جنگیدن نیست، فکر کردن هم هست. و وقتی این فکر کردن جواب میده، حس هوشمند بودن به آدم دست میده که از هر پیروزی در نبرد هم شیرینتره!
صدای باز شدن صندوق افسانهای یا لوت Legendary!

آخ، اون لحظهای که توی بازی، بعد از کلی جنگیدن با یه باسِ سخت یا گشتن یه مخفیگاه خطرناک، بالاخره جلوت یه صندوق میبینی که دور و برش یه هاله نور طلایی میچرخه یا روی زمین رنگ لوت Legendary میبینی… دیگه همه چیز فراموش! قلب آدم شروع میکنه به تپیدن، انگار فینال جام جهانی رو بردی! ولی اوج ماجرا، اون صداییه که پخش میشه. مثلاً توی دیابلو ۳، وقتی صندوق افسانهای رو باز میکنی، یه صدای کِرَنگ! حماسی و جذاب میاد که انگار در بهشت به روت باز شده. یا توی بوردرلندز، صداهای دیوانهکننده و رنگهای طلایی و بنفش جذاب موقع باز ریختن لوت روی زمین، آدم رو به حالت خلسه میبره!
توی بازیهای نقشآفرینی مثل الدن رینگ یا این صداها یه حال و هوای حماسیتر دارن. مثلاً وقتی توی یه دخمه تاریک، صندوق یه سلاح افسانهای رو باز میکنی، یه صدای جذاب غیرقابل وصف میاد که حس میکنی واقعاً یه شیء باستانی قدرتمند رو از خواب بیدار کردی. توی اسکایریم هم، صدای آنلاک کردن یه Shout جدید مو به تن آدم سیخ میکنه.
در نهایت، این صداها یه جور پاداش روانی هستن که مستقیماً با مراکز لذت مغز بازی میکنن. مثل صدای جرینگ! سکههای سوپر ماریو که از بچگی تو ذهنمون موند. این صداها بهمون میگن: زحمتت بی نتیجه نبوده! پس دفعه بعد که اون صدا رو شنیدی، بدون که تنها نیستی – کلی آدم دیگه هم در سراسر دنیا، همزمان با تو در حال ذوق کردن هستن!
سلاح جدید، موش آزمایشگاهی جدید!

یکی از لذتهای بینظیر توی بازیها، همون لحظهایه که یه اسلحه، قدرت یا جادوی تازه گیرت میاد و اول کاری که میکنی اینه که میری دنبال بیچارهترین و ضعیفترین دشمنای بازی تا روشون تستش کنی! انگار که یه دکتر دیوونهای که تازه داروی مخفیش رو ساخته و در به در دنبال یه موش آزمایشگاهیه. مثلاً توی دوم اترنال، راکتانداز جدید رو که میگیری، فوراً میپری تو یه اتاق پر از دشمن بیچاره و کلی انفجار راه میندازی تا ببینی چه خبره!
توی بازیهای نقشآفرینی مثل الدن رینگ یا اسکایریم هم داستان همینه. تازه جادوی جدید یا سلاح باس رو گرفتی؟ سریع میری سراغ اولین گرگِ بدبخت یا دشمن بیچارهای که میبینی! اون لحظه که میبینی قدرت جدیدت چطور دشمن رو ذغال یا برشته میکنه، یه لبخند شیطانی روی لبات شکل میگیره. حتی بعضی وقتا اون قدر به تست کردن ادامه میدی که دیگه خودت دلت براشون میسوزه!
بعضی بازیها خودشون این فرصت رو برات فراهم میکنن. توی گاد آو وار، بعد از آپگرید تبر لویاتان، کریتوسبیچاره کلی منتظر میمونه تا یه دشمن معمولی بیاد که تو بتونی ضربه جدید Runic Attack رو روش امتحان کنی. یا توی رد دد ریدمپشن ۲، تفنگ جدید رو که میخری، سریع میری دنبال یه راکون یا خرگوشِ بیپناه یا چهارتا NPC بدبخت تا ببینی چند سلاحت چقدر خوش دسته!
بعضی وقتا هم اون قدر غرق تست کردن قدرت جدید میشی که اصل مأموریت یادت میره! مثلاً توی جیتیای آنلاین، ماشین پرنده جدید یا همون Oppressor رو که بخری، کلی وقت رو صرف تعقیب و گریز با پلیسهای سطح پایین میکنی تا ببینی چقدر سریع یا چقدر بینقص فرار میکنه. این لحظات، یه جور تمرین پُز دادن هم هست. جایی که گیمر از قدرت فوقالعاده سلاح یا جادوش لذت می بره. خصوصا اگه برای به دست آوردنش زحمت کشیده باشه.
وقتی باس رو توی تلاش اول شکست میدی!

وقتی ما به عنوان گیمر موفق میشیم یه باس رو توی تلاش اول شکست بدیم، لحظهی فوقالعادهایه که نه از روی مهارت محض، بلکه از ترکیب عجیبی از غریزه، شانس و کمی دستپاچگی به وجود میاد. این لحظهایه که باورش برای خودت هم سختتر از هر کس دیگهاست. تو وارد منطقهای جدید در بازی میشی. فضا سنگینه، موسیقی نگرانکنندهاست، و ناگهان باس فایت شروع میشه و خط خون باس صفحه رو پر میکنه.
تمام دانشت از بازی به چند ساعت قبل برمیگرده. هیچ ایدهای از الگوهای حملهاش نداری، نمیدونی چه زمانی باید دفاع کنی یا فرار کنی. فقط یک چیز توی ذهنته: “بمیرم یا نـمیرم!” و بعد شروع میکنی به جاخالی، حمله کردن، یا فرار کردنهای دیوانهوار. هر بار که ضربهای میخوری، احساس میکنی کار تمومه. اما بعد، میبینی هنوز امید هست.
اونجاست که یه جور دیوونگی برات اتفاق میافته. ترس اولیه تبدیل میشه به یه تمرکز خالص. غریزهات دستت رو میبره روی دکمهها، انگار بدنَت خودش داره تصمیم میگیره. این دیگه بازی کردن حساب شده نیست؛ یه بقای محضه. و در کمال ناباوری، بعد از یه ضربه نهایی، میبینی که اون باس داره سقوط میکنه. صفحه نمایش «پیروزی» رو نشون میده.
برای چند لحظه، فقط خیره میمونی. باور نمیکنی. بعد، موجی از هیجان تو رو دربرمیگیره. یه ذوق کودکانه، همراه با یه حیرت عمیق. اول فکر میکنی: “حتماً فاز دوم داره!” اما ته قلبت میدونی که اینطور نبوده. اون حس، شیرینترین نوع پیروزیه؛ چون کاملاً غیرمنتظره و دستنیافتنی به نظر میرسید. تو خودتو یه قهرمان میبینی که از یه نبرد سهمگین، سالم و سرافراز بیرون اومده. این پیروزی، بیشتر از یه پیشرفت در بازی، یه داستان شخصی برای تعریف کردن میشه. داستانی که همیشه با یه لبخند از اون یاد میکنی، حتی اگه هزاران بار بعدش توی بازی مُرده باشی. چون این بار، شانس، یا سرسختی، یا هر چی که بود، در کنارت بود.
اولین وین واقعی آنلاین؛ از باتکشی تا پادشاهی!

بیاین روراست باشیم: توی خیلی از بازیهای آنلاین، مخصوصاً بتل رویالها، اون چندتا وین اولشون یه کم قلابی به نظر میرسه! مثلاً توی وارزون یا فورتنایت، گیم تو رو توی یه مچ مخصوص تازهکارها میندازه که ۸۰ درصدش بات یا پلیرهای فیک هستن که فقط میچرخن و تیر هوایی میزنن! تو هم با کلی ذوق، اونها رو قتل عام میکنی و آخر سرم با یه شات ساده به آخرین بات باقیمونده، برنده میشی. اون لحظه اولش کلی ذوق میکنی و حس غرور بهت دست میده، اما بعد که یکم دقت میکنی، متوجه میشی پیروزیت زیاد ارزش نداره و فیکه!
اما قضیه وقتی جذاب میشه که از اون مرحله باتکشی رد میشی و پا میذاری توی لابیهای واقعی. جایی که همه حریفها آدمهای واقعی هستن، با کلی تجربه و سختی. اونجا دیگه اوضاع فرق میکنه. توی Apex Legends، میبینی تیمهای دیگه چطور با هماهنگی کامل، پوشش میگیرن و لوت رو تقسیم میکنن. یا توی پابجی، میبینی یه پلیر حرفهای چطور از ۸۰۰ متری با اسنایپر، هدت رو میترکونه! توی این مچها، مردن سریع و راحته. اما درست همونجا، داستان اصلی شروع میشه.
گرفتن اولین وین واقعی توی این شرایط، یه اعتیاد جدید بهت میده! وقتی توی فورتنایت، بعد از کلی ساختن سریع و جنگ تنبهتن، آخرین حریف رو شکست میدی و اون موسیقی ویکتوری رویال میاد… انگار دنیا رو بهت دادن! یا توی وارزون، وقتی توی آخرین حلقه، تیمت فقط یه نفره و تو هم با ۵ درصد سلامت، خودت رو پشت سنگ قایم کردی و آخرین حریف رو با یه نارنجک حسابشده از پا درمیاری… اون لحظه دیگه هیچی نمیتونی بگی. فقط نفسنفس میزنی و دستات میلرزه! این دیگه یه حس پیروزی خالصه، بدون هیچ «اما» و «اگر».
و اینطوری میشه که بازی برات عوض میشه: دیگه اون آدم سادهای نیستی که با یه وین قلابی ذوق زده بشه. الان یه برندۀ مجاز هستی که راه و چاه رو یاد گرفته! ممکنه ریپلی اون وین رو بیست بار نگاه کنی و هر بار به یه حرکتِ به موقع خودت غره بری. میری توی چت تیم و با غرور مینویسی: «GG Easy!». حتی اگه بعدش ده بازی رو پشت سر هم ببازی، اون یه پیروزی واقعی همیشه تو جیبت میمونه مثل یه مدال افتخار. میدونی چقدر سخته، پس قدرش رو هم میدونی. و از الان به بعد، دیگه هدفت وین گرفتنِ تصادفی نیست؛ هدفت اینه که دوباره حس ناب وین مقتدرانه رو تجربه کنی!
دیدگاهتان را بنویسید