تک فان

تک فان

مجله خبری تفریحی: دنیای سرگرمی و تفریح
امروز: جمعه , ۱۸ مهر , ۱۴۰۴
X
مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی

در نگاه نخست، مفهوم چالش در بازی‌ها اغلب چیزی ساده به‌نظر می‌رسد؛ عنصری که صرفاً برای افزایش دشواری، طول عمر بازی یا هیجان بازیکن استفاده می‌شود. اما در واقع، چالش در طراحی مرحله (Level Design) مفهومی بسیار پیچیده‌تر و بنیادی‌تر از «سخت بودن» است. یک مرحله‌ی واقعاً چالش‌برانگیز، صرفاً بازیکن را نمی‌آزماید — بلکه او را آموزش می‌دهد، هدایت می‌کند و در نهایت، وادارش می‌کند تا درک عمیق‌تری از قواعد و ریتم جهان بازی به‌دست آورد.

تبلیغات

در بازی‌های بزرگ، چالش هرگز به‌صورت تصادفی یا دلبخواهی شکل نمی‌گیرد. طراح مرحله همانند آهنگسازی است که باید با دقتی میکروسکوپی، ترکیب تنش و آرامش را تنظیم کند تا قطعه‌ای هماهنگ از تجربه‌ی احساسی و مکانیکی پدید آید. هر پلتفرم، هر دشمن و هر فاصله‌ی زمانی بین دو رویداد، بخشی از ملودی چالشی است که ذهن بازیکن را درگیر می‌کند.
چالش، در اصل، نوعی ارتباط پنهان میان طراح و بازیکن است. بازیکن به دنبال درک نیت طراح است و طراح، با ابزارهایی چون فضا، حرکت و محدودیت، با او گفت‌وگو می‌کند.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

اما این گفت‌وگو زمانی ارزشمند است که بر پایه‌ی عدالت، شفافیت و منطق درونی بنا شده باشد. سختی‌ای که از خطاهای دیزاین یا محدودیت‌های فنی سرچشمه می‌گیرد، تجربه‌ی بازیکن را نمی‌سازد، بلکه آن را ویران می‌کند. برای همین است که میان سختی واقعی و سختی مصنوعی تفاوتی عمیق وجود دارد — تفاوتی که مرز بین «رنج لذت‌بخش» و «آزار بی‌هدف» را مشخص می‌کند.

در بازی‌هایی مانند Celeste، طراح مرحله عمداً بازیکن را در مرز توانایی‌هایش قرار می‌دهد، اما هرگز از عدالت عبور نمی‌کند. مکانیک‌ها ساده‌اند اما عمق زیادی دارند. کنترل‌ها دقیق‌اند و پاسخ‌گو. هر مرگ، اطلاعاتی تازه درباره‌ی موقعیت، ریتم و زمان‌بندی به بازیکن می‌دهد. این نوع طراحی، نه‌تنها حس تسلط را در بازیکن بیدار می‌کند، بلکه میان او و بازی نوعی احترام متقابل ایجاد می‌سازد.

از سوی دیگر، برخی بازی‌ها از دشواری به‌عنوان ابزاری تزئینی استفاده می‌کنند. مرحله‌ها پر از تله‌های بی‌منطق، دشمنان نامرئی یا مسیرهایی‌اند که از بازیکن می‌خواهند بیشتر حدس بزند تا یاد بگیرد. در این موارد، شکست دیگر معنای آموزشی ندارد؛ بلکه به تجربه‌ای بی‌ثمر و فرساینده تبدیل می‌شود. چنین چالشی نه نشانه‌ی بلوغ طراحی، بلکه نتیجه‌ی فقدان نیت در فرآیند خلق است.

طراحی مرحله‌ی چالش‌برانگیز، در عمیق‌ترین معنا، تلاشی است برای یافتن نقطه‌ی تعادل میان «اختیار» (agency) و «محدودیت». مرحله باید آن‌قدر آزاد باشد که بازیکن حس کند راه خودش را انتخاب کرده، و در عین حال آن‌قدر کنترل‌شده که او را به مسیر یادگیری هدایت کند.

چالش اصیل در برابر سختی مصنوعی (Artificial Difficulty)

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

درک تفاوت میان چالش اصیل و سختی مصنوعی یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم در طراحی مرحله است — مفهومی که مرز میان بازی‌های بزرگ و بازی‌های شکست‌خورده را تعیین می‌کند. این تمایز، تنها در عدد دشمنان یا میزان آسیب ضربات خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در نحوه‌ی توزیع اطلاعات، ساختار یادگیری و منطق محیطی نهفته است. در واقع، پرسش اصلی این نیست که «بازی چقدر سخت است؟»، بلکه این است که «آیا سختی بازی منصفانه و هدفمند است؟»

چالش اصیل زمانی شکل می‌گیرد که دشواری بازی برآمده از منطق درونی سیستم باشد. یعنی قوانین، محدودیت‌ها و رفتارها درون جهانی منسجم تعریف شوند و بازیکن، از طریق تجربه و مشاهده، بتواند آن‌ها را درک و پیش‌بینی کند.
به بیان دیگر، چالش اصیل بر پایه‌ی پیش‌بینی‌پذیری منصفانه بنا شده است. بازیکن شکست می‌خورد، اما می‌فهمد چرا.

در مقابل، سختی مصنوعی حاصل تصمیماتی است که طراح بدون در نظر گرفتن ساختار یادگیری یا انسجام مکانیکی اتخاذ می‌کند. مثل زمانی که دشمنی از خارج از دید ظاهر می‌شود، یا چک‌پوینت‌ها بیش‌ازحد دور از هم قرار گرفته‌اند. این سختی‌ها بازیکن را به چالش نمی‌کشند، بلکه او را تنبیه می‌کنند.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

مثلاً در Dark Souls، طراحی هر فضا طوری است که بازیکن همواره نشانه‌هایی از خطرات پیش رو دریافت می‌کند. صدای زنجیر در فاصله، سایه‌ی دشمن روی دیوار، یا بقایای اجساد دیگران، همگی بخشی از اطلاع‌رسانی غیرمستقیم هستند. بنابراین وقتی بازیکن می‌میرد، مرگش آموزنده است. بازی چیزی را از او دریغ نکرده؛ بلکه نشانش داده که باید دقتش را افزایش دهد.
اما در بسیاری از عناوین تقلیدی از Souls-like، دشمنان ناگهانی از گوشه‌ی تاریک بیرون می‌پرند یا ضرباتشان بدون هشدار انجام می‌شود — این دیگر چالش نیست، بلکه بی‌نظمی است که در پوشش سختی پنهان شده.

در طراحی چالش اصیل، شکست بخشی از زبان آموزشی بازی است. طراح مرحله با استفاده از الگوهای تکرارشونده و تصاعدی (progressive patterns)، بازیکن را وادار می‌کند تا از هر شکست چیزی بیاموزد. این نوع طراحی، از روان‌شناسی یادگیری الهام می‌گیرد؛ به‌ویژه از مفهوم operant conditioning — یعنی تقویت رفتار درست از طریق بازخورد منفی یا مثبت.

بازی‌هایی مانند Celeste و Super Meat Boy نمونه‌های درخشانی از این رویکردند. بازیکن در هر روم می‌میرد، اما فوراً بازمی‌گردد. این بازگشت سریع، چرخه‌ی یادگیری را حفظ می‌کند. هر مرگ بازخوردی است، نه مجازاتی. مرحله، همان‌قدر که چالش دارد، شفاف است. به‌همین دلیل است که وقتی بازیکن موفق می‌شود، حس تسلط و رضایت در او به‌صورت طبیعی ایجاد می‌شود — نه از سر شانس، بلکه از درک مکانیک‌ها.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

در نقطه‌ی مقابل، بازی‌هایی که از سختی مصنوعی استفاده می‌کنند، چرخه‌ی یادگیری را می‌شکنند. مرگ در آن‌ها هزینه‌ی زیادی دارد: زمان انتظار طولانی، از دست دادن پیشرفت یا تکرار بخش‌های غیرضروری. این بازی‌ها نمی‌خواهند بازیکن یاد بگیرد؛ می‌خواهند او را خسته کنند. چنین طراحی‌هایی از ترس خالی بودن محتوا، روی سختی به‌عنوان سپر دفاعی تکیه می‌کنند تا زمان بازی را مصنوعی افزایش دهند.

یکی از معیارهای اصلی در تمایز چالش اصیل از سختی مصنوعی، شفافیت اطلاعاتی است.
در بازی‌های منصفانه، بازیکن همیشه یا مستقیماً یا از طریق نشانه‌های محیطی، می‌داند که چرا شکست خورده است و چطور می‌تواند از تکرار آن جلوگیری کند.
در Hollow Knight، طراحی دشمنان و محیط بر اساس زبان بصری ثابتی شکل گرفته است: دشمنی که بال دارد، رفتار هوایی دارد؛ دشمنی با شاخک، نشانه‌ای از حمله‌ی جهشی است. این انسجام در زبان طراحی باعث می‌شود بازیکن به‌جای ترس از ناشناخته‌ها، یاد بگیرد آن‌ها را بخواند.

اما در بازی‌هایی با سختی مصنوعی، زبان طراحی دچار نوسان و بی‌ثباتی است. یک دشمن در مرحله‌ی اول رفتار خاصی دارد، اما همان دشمن در مرحله‌ی بعد بدون دلیل تغییر می‌کند. یا محیط هیچ نشانه‌ای از خطر نمی‌دهد تا زمانی که کار از کار گذشته. در این حالت، بازی ذهن بازیکن را گیج می‌کند، نه به چالش می‌کشد.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

اصطلاحی در طراحی بازی هست به نام telegraphing — یعنی اطلاع‌رسانی بصری یا صوتی از رفتار قریب‌الوقوع دشمن یا محیط. این اصل ساده، اساس عدالت در چالش است. وقتی بازی بدون telegraphing کار می‌کند، بازیکن حس می‌کند قربانی تصادف شده، نه اشتباه خودش.

هیچ طراحی مرحله‌ای — حتی زیباترین آن — نمی‌تواند چالش واقعی ایجاد کند اگر کنترل‌ها دقیق و پاسخ‌گو نباشند. در بازی‌هایی مثل Celeste، Cuphead یا Sekiro: Shadows Die Twice، پاسخ سیستم به ورودی بازیکن تقریباً بی‌درنگ است. این دقت، زیربنای احساس «عدالت» را می‌سازد. بازیکن می‌داند که هر حرکت، هر پرش یا ضربه نتیجه‌ی تصمیم اوست، نه خطای سیستم.

در بازی‌های با سختی مصنوعی، کنترل‌ها اغلب مبهم‌اند: ورودی‌ها تاخیر دارند، hitboxها نامشخص‌اند یا فیزیک بازی ناسازگار است. در این شرایط، مرز میان اشتباه بازیکن و خطای بازی محو می‌شود. نتیجه؟ تجربه‌ای پر از خشم، نه یادگیری.
یکی از اصول کلیدی طراحی مرحله‌ی چالش‌برانگیز این است که: بازی می‌تواند بی‌رحم باشد، اما باید صادق باشد. صداقت در بازی یعنی کنترل قابل‌اعتماد، اطلاعات کافی و قواعد ثابت.

چالش اصیل تنها از مکانیک‌ها نمی‌آید؛ از فضا نیز برمی‌خیزد.
در Dark Souls، محیط خود دشمن است — اما دشمنی منصفانه. مسیرهای باریک، ارتفاع‌های خطرناک، یا نور محدود، همگی طراحی‌شده‌اند تا حس تنش را افزایش دهند. اما نکته اینجاست که محیط هرگز فریب‌کار نیست؛ قوانین فیزیکی ثابت‌اند، تعامل‌ها قابل پیش‌بینی‌اند. بازیکن از هر گوشه‌ی جدید، درسی تازه می‌گیرد.

در مقابل، طراحی ضعیف مرحله‌ها (مثلاً در برخی اکشن‌های بی‌هویت) از فضا به‌عنوان ابزاری تزئینی استفاده می‌کند. مثلاً پلتفرم‌هایی که گاهی کار می‌کنند و گاهی نه، یا مسیرهایی که بدون منطق بسته می‌شوند. این نوع طراحی حس کنترل را از بازیکن می‌گیرد و او را از یادگیری بازمی‌دارد.

چالش واقعی در طراحی فضا، همانند معماری خوب است: فرم تابع عملکرد است. هر دیوار، هر پرتگاه، هر فاصله، معنایی دارد و در خدمت تجربه‌ی بازیکن است. در بهترین حالت‌ها، فضا به‌تنهایی آموزش می‌دهد — بدون نیاز به دیالوگ یا متن راهنما.

ریتم، پاداش و شکست: طراحی منحنی دشواری (Difficulty Curve)

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفامرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفامرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

هیچ مرحله‌ای در خلأ اتفاق نمی‌افتد. هر چالشی در بازی، بخشی از یک ریتم است؛ ریتمی که اگر درک و مهار شود، تبدیل به احساسی از “flow” در بازیکن می‌شود — همان حس یکپارچگی میان ذهن، کنترلر و دنیای بازی. طراحی «منحنی دشواری» یا Difficulty Curve دقیقاً تلاشی‌ست برای ساختن این ریتم؛ زبانی پنهان میان طراح و بازیکن که بدون کلام، آموزش می‌دهد، تنش می‌سازد، و در نهایت لذت شکست را به معنا تبدیل می‌کند.

در بازی‌های چالش‌برانگیز واقعی، سختی هیچ‌وقت تصادفی نیست. یک مرحله‌ی خوب ابتدا بازیکن را در نقطه‌ای امن قرار می‌دهد، سپس به‌تدریج عناصر خطر را معرفی می‌کند و او را مجبور می‌کند تا یاد بگیرد. در اینجا، طراحی مرحله نه صرفاً یک چیدمان از موانع، بلکه روایتی از یادگیری تدریجی است. در Celeste، نخستین چالش‌ها بازیکن را به درک فیزیک پرش و اسلاید وامی‌دارند؛ سپس همان مکانیزم‌ها با ظرافتی بیرحمانه در محیط‌های جدید بازآرایی می‌شوند تا بازیکن نه‌فقط واکنش نشان دهد، بلکه سازگاری (adaptation) را تجربه کند. این همان learning rhythm است که بازی‌های سطح بالا را از آثار پرخطا جدا می‌کند.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

اما در طراحی منحنی دشواری، تعادل میان سه عنصر حیاتی وجود دارد: ریسک، پاداش، و شکست. بازی باید آن‌قدر ریسک ایجاد کند تا هر تصمیم معنای وزنی داشته باشد، اما نه آن‌قدر که حس بی‌عدالتی یا بی‌قدرتی شکل گیرد. اگر شکست صرفاً تنبیه باشد، بازیکن می‌گریزد؛ اما اگر شکست به درکی تازه منجر شود، خودِ شکست به پاداش تبدیل می‌شود. این همان چیزی‌ست که در Dark Souls به اوج می‌رسد. در آن بازی، مرگ نه پایان، بلکه مرحله‌ای از فرایند یادگیری است — بخشی از designed suffering که بازیکن را به فهم عمیق‌تر از جهان و خودش سوق می‌دهد.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

Difficulty Curve در بازی‌های بزرگ معمولاً بر پایه‌ی ساختار منحنی S شکل طراحی می‌شود: آغاز آسان، سپس افزایش پیوسته‌ی چالش، و در نهایت کاهش کنترل‌شده‌ی تنش پیش از نقطه‌ی اوج یا boss fight. اما در آثار واقعاً هنرمندانه، این منحنی شکسته می‌شود تا تجربه‌ای ارگانیک‌تر و پیش‌بینی‌ناپذیر ایجاد کند. Hollow Knight یا Returnal نمونه‌هایی از این رویکردند — بازی‌هایی که در آن‌ها منحنی دشواری نه یک خط ازپیش‌تعریف‌شده، بلکه اکوسیستمی پویا از چالش و آرامش است؛ همان چیزی که بازیکن را وادار می‌کند تا ذهنش را با بازی هم‌ریتم کند.

یکی از اشتباهات رایج در طراحی مرحله‌های سخت، عدم وجود بازه‌های تنفسی (breathing spaces) است. طراحانی که تصور می‌کنند “هرچه سخت‌تر، بهتر”، معمولاً فراموش می‌کنند که دشواری بدون سکوت، مثل فریاد بی‌وقفه است؛ تأثیرش را از دست می‌دهد. یک منحنی دشواری موفق، با کنترل هوشمندانه‌ی ریتم، به بازیکن اجازه می‌دهد تا لحظه‌ای حس پیروزی کند، قبل از آن‌که دوباره با تهدیدی تازه روبه‌رو شود. در Cuphead، هر باس فایت ترکیبی از فازهای هیستریک و چند ثانیه‌ی طلایی است که بازیکن فرصت «درک» دارد. این طراحیِ وقفه‌دار است که سختی را قابل‌درک می‌کند نه صرفاً طاقت‌فرسا.

در نهایت، Difficulty Curve نوعی گفت‌وگو است؛ میان طراح و بازیکن، میان کنترل و بی‌نظمی. هدف آن، خلق تجربه‌ای نیست که فقط معدودی از بازیکنان بتوانند از پسش برآیند، بلکه ساختن مسیری‌ست که در آن، یادگیری به بخشی از لذت بدل شود. در یک طراحی مرحله‌ی درست، بازیکن در لحظه‌ی مرگ، بیشتر از هر زمان دیگری حس زندگی دارد.

تمایز ظریف بین عادلانه بودن (Fair) و بخشنده نبودن (Unforgiving)

در طراحی مرحله‌ی بازی‌های چالش‌برانگیز، یکی از بنیادی‌ترین و در عین حال مبهم‌ترین خطوط مرزی، تمایز میان «عادلانه بودن» و «بخشنده نبودن» است. این مرز نازک، همان جایی‌ست که بسیاری از بازی‌ها سقوط می‌کنند — جایی که سختی دیگر تجربه‌ای لذت‌بخش نیست، بلکه به شکلی مکانیکی و تحقیرآمیز بازیکن را خسته می‌کند. اما اگر این مرز درست درک شود، می‌تواند تبدیل به جوهره‌ی چیزی شود که بازیکنان از آن به‌عنوان «چالش منصفانه» یاد می‌کنند: نوعی رنج طراحی‌شده که ارزش تحمل دارد.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

در نگاه نخست، این دو مفهوم ممکن است یکی به‌نظر برسند؛ بازی‌ای می‌تواند هم غیر‌بخشنده باشد و هم عادلانه. اما در عمل، تفاوت آن‌ها در نیت طراحی و حس بازیکن پس از شکست نهفته است. در یک طراحی «عادلانه»، شکست بازیکن نتیجه‌ی اشتباه یا ناآگاهی اوست، نه ناتوانی در درک قوانین بازی. در مقابل، در یک طراحی «ناعادلانه» یا اصطلاحاً cheap, بازی بازیکن را به دلیل کمبود اطلاعات، کنترل نامناسب، یا رفتار غیرقابل‌پیش‌بینی تنبیه می‌کند. نتیجه‌ی یکی رشد است، و دیگری دلزدگی.

نمونه‌ی کلاسیک از طراحی Fair but Unforgiving، مجموعه‌ی Dark Souls است. در این بازی، هر دشمن، هر تله، و هر پیچ و خم محیطی قابل درک است، اما نه آسان. اگر بمیری، مقصر خودت هستی. بازی از ابتدا قوانینش را واضح بیان می‌کند: «دقت کن، مشاهده کن، یاد بگیر». هیچ دشمنی صرفاً برای غافلگیری وجود ندارد؛ هر‌چند گاهی اوقات احساس می‌کنی فریب خورده‌ای، اما وقتی دوباره همان مسیر را طی می‌کنی، درمی‌یابی که نشانه‌ها از ابتدا آن‌جا بوده‌اند، فقط تو ندیدیشان. این همان جوهره‌ی طراحی fair است: عدالت در زمینه‌ی فرصت یادگیری. بازی بی‌رحم است، اما هرگز ناعادلانه نیست.

در سوی دیگر، بازی‌هایی وجود دارند که صرفاً «سخت» هستند، نه «چالش‌برانگیز». در Ninja Gaiden یا بسیاری از بازی‌های آرکید دهه‌ی ۸۰، سختی ناشی از محدودیت‌های طراحی یا قصد تجاری (coin-eating design) بود؛ بازیکن به‌خاطر چیزی می‌مُرد که نمی‌توانست پیش‌بینی کند. در چنین ساختارهایی، شکست حس بی‌قدرتی می‌دهد، نه یادگیری. این همان unfair difficulty است — سدی که نه از مهارت، بلکه از بی‌اطلاعی ساخته شده.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

بازی‌هایی مانند Celeste، Super Meat Boy و Hollow Knight در نقطه‌ی مقابل این طیف قرار دارند. آن‌ها نیز بی‌رحم‌اند، اما نه بی‌منطق. در Celeste، هر پرش، هر dash و هر حرکت میلی‌متری از بازیکن دقت و کنترل می‌طلبد، اما همیشه ابزار در اختیار اوست. شکست سریع و بازگشت بی‌درنگ به نقطه‌ی آغاز مرحله، باعث می‌شود که هر مرگ بخشی از ریتم یادگیری شود. بازی هرگز بازیکن را تنبیه نمی‌کند؛ فقط از او می‌خواهد بهتر باشد. این نوع طراحی را می‌توان constructive punishment نامید — جایی که شکست نه مجازات، بلکه آموزش است.

در Hollow Knight نیز عدالت در طراحی محیط و دشمنان رعایت شده. هر دشمن الگویی مشخص دارد، هر تله نشانه‌گذاری بصری (visual telegraphy) دارد. بازی از بازیکن انتظار دارد که مشاهده‌گر باشد. هیچ دشمنی با حرکتی غیرقابل‌پیش‌بینی حمله نمی‌کند، بلکه تنها در ریتم خاص خودش خطرناک است. طراح در اینجا با استفاده از anticipation cues – نشانه‌هایی ظریف مثل انیمیشن کوتاه قبل از ضربه – حس عدالت را القا می‌کند. وقتی می‌میری، حس می‌کنی اشتباه از تو بوده، نه از بازی. و همین حس است که انگیزه‌ی بازگشت را زنده نگه می‌دارد.

اما این مفهوم همیشه به‌سادگی قابل پیاده‌سازی نیست. Sekiro: Shadows Die Twice مثال درخشانی از طراحی‌ای است که آگاهانه روی مرز میان fair و unforgiving حرکت می‌کند. سیستم دفاع و پارری بازی با دقتی جراحی‌گونه طراحی شده تا کوچک‌ترین تأخیر را مجازات کند. این طراحی، بازیکن را وادار به انضباط می‌کند. برخلاف Dark Souls که اجازه‌ی فرار و تدریج می‌دهد، Sekiro خواهان مهارت کامل است — نه فقط در فهم دشمن، بلکه در درونی‌سازی زمان‌بندی. نتیجه؟ بازی عادلانه است، چون قوانینش ثابت و قابل یادگیری‌اند، اما بخشنده نیست، چون کوچک‌ترین خطا را بدون تعارف مجازات می‌کند. این همان نقطه‌ی کمال طراحی بی‌رحمانه اما منصفانه است.

مرز باریک میان عدالت و بی‌رحمی؛ فلسفه چالش در طراحی مرحله بازی های ویدیویی - گیمفا

در سوی دیگر این مقیاس، بازی‌هایی مثل Getting Over It یا Only Up! قرار دارند که عمداً بر عدم بخشندگی تکیه می‌کنند، اما درعین‌حال نوعی صداقت عریان در طراحی‌شان وجود دارد. آن‌ها حتی وانمود نمی‌کنند که منصف‌اند؛ قوانین ساده‌اند: اگر اشتباه کنی، سقوط می‌کنی — و بس. بازیکن از همان ابتدا می‌داند که در چه دنیایی وارد شده است. این شفافیت، هرچند سادیستی به‌نظر برسد، نوعی صداقت طراحی است که باعث می‌شود بازیکن مسئولیت رنجش را بپذیرد. در واقع، بازی عادلانه نیست به معنای سنتی، اما صادقانه ناعادلانه است.

اگر بخواهیم به تفاوت عمیق‌تری اشاره کنیم، باید گفت طراحی عادلانه بر پایه‌ی شفافیت اطلاعات بنا شده است؛ یعنی بازی هرگز نباید چیزی را از بازیکن پنهان کند که دانستنش لازمه‌ی بقاست. طراحی بخشنده نبودن، بر پایه‌ی هزینه‌ی اشتباه استوار است؛ بازی اجازه می‌دهد اشتباه کنی، اما هزینه‌اش را کامل می‌پردازی. ترکیب این دو در سطحی بالاتر از طراحی، همان چیزی است که باعث می‌شود یک بازی از سختی کور فاصله بگیرد و وارد قلمرو زیبایی‌شناسی چالش شود.

در Super Meat Boy، مرحله‌ها کوتاه اما بی‌رحمانه‌اند. هر پرش اشتباه مساوی با مرگ است، اما فاصله‌ی میان شکست و تلاش بعدی کمتر از یک ثانیه است. همین ریتم باعث می‌شود بازی سخت اما «عادلانه» حس شود. طراح با حذف فاصله‌ی زمانی بین شکست و تکرار، در واقع حس تنبیه را از بین می‌برد و جای آن را با حس «پیوستگی در تمرین» پر می‌کند. بازیکن در این نقطه، درگیر نوعی مدیتیشن مکانیکی می‌شود؛ حرکتی تکرارشونده که به تسلط منجر می‌شود — چیزی که در طراحی مرحله به آن rhythmic mastery می‌گویند.

منبع خبر





دانلود آهنگ
ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و اجرا : وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است