روزگاری لوییس بونوئل فیلمساز بزرگ اسپانیایی توجه عمدهای بر روی بورژوازی داشت و آثارش معمولا تلاشی برای نقد این طبقه بود. دوره او همزمان با انقلابهای مارکسیستی در جهان بود و همین موضوع فیلمهایش را برای عام مردم جذاب میکرد. به دور از تایید یا رد جریانهای سیاسی چپ، آثار او موفق میشدند از بُعد سینمایی یک اثر موفق را خلق کنند. امروزه نیز جریانی که امثالِ او آغاز کرده بودند ادامه دارد. فیلمسازانی تلاش میکنند جامعه طبقاتی را نقد کنند یا به سراغ هالیوود میروند و سعی دارند چهره شیطانی آن را به تصویر بکشند. برای من همه اینها از بُعد فُرمیک آثاری ما قبلِ نقد و جریانزده هستند که هیچ ارزش هنری را ندارد. نه نقد بلد هستند، نه سیاست میدانند و نه جامعه را میشناسند. فیلم Finally Dawn هم جزو همین دسته از آثار است. یک فیلم بد. البته خیلی بد و جریانزده که نه فُرم دارد و نه تکنیک.
فیلم با یک صحنه سیاه و سفید از یک فیلم جنگی آغاز میشود که در آن یک سرباز جوان دختری را نجات میدهد، اما این صحنه بخشی از فیلمی است که خواهران میموزا و آیریس به همراه مادرشان در سینمایی در رم تماشا میکنند. آنها در مورد سینمای نئورئالیسم ایتالیایی در مقابل سینما بحث میکنند که یک جوان ایتالیایی که زیبایی دو خواهر او را به خود جذب کرده، به آنها پیشنهاد میدهد که برای تست یک فیلم سینمایی به استودیو بروند. قبل از رفتن به تست بازیگری، ما صحنههایی از این خانواده را داریم. خانوادهای در آرزوی شهرتِ دختر جوان برای رهایی از فقر. تا به این جای فیلم نیم پرده اول سپری میشود اما خبری از قصه نیست. مخاطب به اجبار مقابل صفحه نمایش نشسته و خودش را بخشی از داستان نمیداند. با شروع تست و انتخاب دو خواهر برای بازیگری، فیلم به نوعی آغاز میشود. شبی در میان ستارگان هالیوود سپری میشود. شبی از فساد، اعتیاد و هنرمندانی که هیچ شبیه به انسانها نیستند. این قصه هم تمام کانسپت فیلم است. اما سوال حقیقی در این است که آیا فیلم توانسته شیطان بودنِ بازیگران هالیوودی را به تصویر بکشد؟ پاسخ یک نه بزرگ است. فیلم بدون ساختن شخصیت، بدون ساختن هویت و فضا تنها سعی میکند به اجبار، هنرمندانِ درون فیلم را شیطان صفت نشان دهد. انسانهایی که دقیقا شبیه بورژوازیهای لوییس بونوئل حیوان صفت به تصویر کشیده شدهاند و هدف از این کار هم مشخص نیست. در اصل این فساد و شیطان صفت بودن بسیاری کلیشهای است و موفق نمیشود حسهای مخاطب را درگیر کند.
فیلم درباره سینماست اما هیچ سینمایی نیست. سینما در این فیلم شاید قرار است یک نوعی شگفتی را در مخاطب زنده کند، شاید مثل سینما پارادیزو. اما نه. صرفا چند صحنه از پشت صحنه سینما و اتاق گریم است. این صحنهها هیچ حس و عشقی به سینما ندارند. عشقِ به سینما در اصل شعاری است. مثل کسی که فکر میکند عاشق فیلم است و نولان را بهترین کارگردان تاریخ سینما میداند. عشقِ کارگردانِ فیلم ما به سینما هم دقیقا در همین حد است. فیلمش ترکیبی و زشت از جذابیت پنهان بورژوازی بونوئل، همهچیز درباره ایو و شاید مثلا سینما پارادیزو است. فیلمی ترکیبی که هیچکدام را نساخته و اثری بسیار ضعیف را تحویل داده است. مثلا صحنهای را در نظر بگیرید که POV فیلم ناگهان از دختر به فیلم سینمایی تغییر پیدا میکند. یا صحنههای حسادتِ سلبریتی معروف به دختر فقیر! اینها نه سینمایی هستند و نه جذابیت فُرمیک دارند. پایان بندی عجیب و سورئال فیلم هم که مُهر تاییدی بر بد بودنِ فیلم است. تلفیق و ترکیب فانتزی با واقعیت مثلا قرار است این ایده را در ذهن مخاطب زنده کند که شاید همه اینها فانتزی دختر است. دختری که عاشق سینماست و خانوادهاش هیچ فکر نمیکنند که او هم میتواند استعداد سینمایی داشته باشد. باشد قبول؛ بسیار هم عالی و هنری! اما سوال در این است که ما اصلا این دختر را میشناسیم که در رویا پردازی او شریک باشیم؟ کِی درباره او فهمیدیم که بدانیم آدمی رویا پرداز است؟ دوم اینکه چرا کارگردان این فانتزی را تعلیقی نشان نمیدهد؟ ناگهان میخواهد غافلگیر کند که همه اینها رویا بوده؟ با همین ذهنیت و سواد، همین فیلم ضعیف تحویل داده میشود و در هزارتوی تاریخ سینما به دست فراموشی سپرده میشود.
فیلمFinally Dawn با بازی لیلی جیمز، در ظاهر میخواهد اثری چند وجهی و جاهطلبانه باشد، اما در عمل چیزی جز معجونی بیهویت و از هم گسیخته از آب درنمیآید. کارگردان میکوشد هم فانتزی خلق کند، هم ستایشی شاعرانه از خودِ سینما ارائه دهد و هم پرده از تاریکیهای زندگی سلبریتیها و جهان پُر زرق و برق شهرت بردارد. اما نتیجه نه فانتزی است، نه نامهای عاشقانه به سینما و نه حتی افشاگرانه و تلخ؛ بلکه تلاشی بیثمر است که در هر سه مسیر شکست میخورد و هیچگاه به نقطهی روشنی نمیرسد. فیلم در همان نیم پرده نخست نشان میدهد که ریتمی کند و فرساینده دارد. لحظاتی که باید جادویی باشند، بیشتر شبیه تصاویر تمرینی و خاماند که فاقد روح و تخیلاند. صحنههایی که ظاهراً قرار است پشت پرده شهرت را بیرحمانه افشا کنند، سطحی و کاملاً خنثی جلوه میکنند. این اثر بیش از آنکه تجربهای سینمایی باشد، شبیه تکهپارههایی است از ایدههای ناتمام و کنار هم ریخته شده، بیآنکه ساختاری واحد یا انگیزهای روشن پشت آنها دیده شود. تماشاگر در طول فیلم مدام در انتظار لحظهای است که قصه جان بگیرد یا شخصیتها عمق پیدا کنند، اما این انتظار هرگز برآورده نمیشود. فیلم حتی در بازآفرینی فضای رؤیایی و خیالانگیزی که مدام وعدهاش را میدهد، ناتوان است و از همان ابتدا تا انتها بیشتر حس حوصله سر بری دارد تا سفر به دنیای تازه. تنها چیزی که مانع سقوط کامل فیلم میشود، حضور بازیگران آن است. لیلی جیمز و هم بازیانش با انرژی و تعهد کامل ظاهر شدهاند و در تلاشاند با بازیهایشان فیلم را از بیحالی مطلق نجات دهند. هرچند که این تلاشها نهایتا هم فقط لکهای روشن بر زمینهای تاریک و بیروح باقی میمانند. تماشاگر شاید لحظهای به خاطر اجرای خوب بازیگران دلگرم شود، اما به محض آنکه روایت دوباره وارد چرخهی ملالآور خود میشود، این جرقه هم خاموش میگردد. در پایان چنین میشود گفت که فیلمFinally Dawn نه اثری خلاقانه در سینماست و نه حتی بازتابی تازه از موضوعاتی تکراری؛ بلکه شبی بیپایان و کشدار است که بیننده را خسته و بیانگیزه کرده و درنهایت او را با این حس رها میکند که زمانش را پای اثری گذاشته که نمیداند چه میخواسته بگوید و چرا ساخته شده است.
نمره نویسنده به فیلم: ۲ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید