میگویند آخرین جملهای که ونگوگ پیش از مرگش به زبان آورده، این است: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند» به راستی، نمیتوان فهمید که این نقاش معروف، پیش از مرگ چه به زبان آورده. اما چه این جمله را ونگوگ گفته باشد، چه شخصی دیگر، مسئله اینجاست که همهی ما و اگر بخواهیم کمی دقیقتر بگوییم، اکثر ما به هر نحوی با درد و غم بزرگ میشویم، با آن زندگی میکنیم و با آن میمیریم. تا حالا که اینگونه بوده. هر چه باشد این روزها چشمهای همهی ما غم دارد و درد. چه کم و چه زیاد. همین جاست که هنر میتواند به مثابه یک دارو و به عنوان یک درمان خودش را به ما نشان دهد. نه آن طور که تمام مشکلات بشری را حل کند، بلکه هنر و در رأس آن، ادبیات، نقاشی، موسیقی، سینما و تئاتر میتواند بشر را از غم، اخبار پراکندهی سیاسی و غیر سیاسی و مشکلات اجتماعی – اقتصادی نجات دهد؛ حتی شده برای چند دقیقه یا چند ساعت. به همین خاطر است که خیلی از انسانها زمانی که ناامید میشوند به هنر روی میآورند تا زنده شوند. به هر حال یکی از چیزهایی که انسان زنده را زنده نگه میدارد همین هنر است. همهی اینها را گفتم تا به این نکته برسم. هنر، در مقام تسلیبخشترین درمان، در روزهای سخت به کار میآید و درست در همین لحظه است که تقاضا برای فیلمهایی که صرفاً حال ما را خوب کنند اوج میگیرد. منظور، کمدیهای لودهوار نیست، بلکه منظور آثاری چون Good Fortune است. البته این شرحِ شاهکار بودن یک فیلم نیست. حتی باور کنید این فیلم آنقدر خوب نیست که دو بار تماشایش کنید. اصلا Good Fortune را نمیتوان در دستهی شاهکارهای سینمای کمدی جهان و حتی بهترین فیلمهای سال قرار دارد. مسلماً فیلمهای کمدی بهتری مثل «سلاح عریان» یا «دنیای دیوانه، دیوانه، دیوانه، دیوانه» وجود دارند که آدم را میخندانند و تماشاگر را بیشتر از فیلمهایی مثل Good Fortune سرگرم و خشنود میکنند. اما بحث فقط دربارهی این است که گاهی ما به فیلمهای کمدیِ درجه دو و سهی حال خوب کُنی نیاز داریم که ما را برای لحظاتی از دردسرهای بیشمار دنیای پُر دود و دیجیتالِ امروز نجات دهند.

عزیز انصاری در اولین تجربهی کارگردانیاش به سراغ یک سوژهی بسیار تکراری رفته؛ یعنی اختلاف طبقاتی و ناامیدی انسان. این نوع سوژهها از همان روزهای اولی که مردم سینما را شناختند مورد توجه قرار گرفتند و هنوز هم چنین سوژههایی جایگاه مهمی در سینما دارند. اما سوای سوژهی مرکزی، فیلم Good Fortune ایدههای جالبی دارد. ایدههایی که در نگاه اول تازه، خلاقانه و جذاب به نظر میرسند. انصاری با اینکه یک ایدهی انسانی – اجتماعی را انتخاب کرده، بدون ریسک پیش رفته است. یعنی زیاد ریسک نکرده و وجه انتقادی فیلم را هم زیاد تند نکرده. اما این ایده که یک فرشته در فیلم حضور داشته باشد و یا زندگی دو شخصیت اصلی فیلم با هم جا به جا شود، پتانسیلها و جذابیتهای زیادی نیز دارد که نمیتوان آن را کتمان کرد. مشکل اینجاست که این سوژه و ایدهی مرکزی به خوبی توسعه نمییابد و در اکثر مواقع کلیشهای، سطحی و بیش از حد شعاری میشود، ولی به طور کلی سرگرم کننده است. مهمترین ویژگی فیلمنامه و داستان Good Fortune انسانی بودن آن است. یعنی با یک فیلم انسانی روبهرو هستیم. درست است که در خیلی از موارد شعاری میشود و در خیلی از مواقع، مانند پایان، ما را ناامید میکند، اما همین که این فیلم یک موضوع انسانی را انتخاب کرده و سعی در رسیدن به یک مفهوم انسانی عمیق دارد، درست و بهجاست. ما فیلمی میبینیم که از دل واقعیت جامعه بیرون آمده و برای همهی ما قابل لمس است. مهمتر از این، داستان این اثر بسیار ساده و قابل درک است. یعنی بدون تحلیل عمیق هم میتوان فهمید که فیلم چه میخواهد بگوید. همین که یک داستان انسانی را پیش میبرد، همذاتپنداری و همراهی مخاطب با فیلم را رقم میزند.

شخصیتها در عین سطحی بودن در برخی از مواقع به خوبی پرداخته شدهاند. انسانگرایانه بودن همانطور که اشاره شد ویژگی خوبی برای فیلم است و علاوه بر این، این اثر موفق میشود حس همدردی را در مخاطب ایجاد کند. علاوهبر بر این موارد، Good Fortune داد میزند که یک فیلم تعطیلاتی است. شاید ندانید منظورم چیست. منظورم این است که این فیلم یک سطحی است؛ نه از آن نوع سطحی که بخواهم با تکرارش فیلم را بکوبم، بلکه سطحی از آن نوع که خیلی از مخاطبان و فیلمبازان با آن ارتباط برقرار نمیکنند. اما برای مردم عادی ساخته شده و سرگرم کننده است. گاهی خیلی شعاری و بچهگانه میشود و در مواردی هم اغراق و تخیلی بودنش توی ذوق میزند، اما در هر صورت این اثر لایق یک بار تماشاست. به ویژه برای این روزها که هر کدام از ما وضعیت سختی داریم و با هزاران درد و سختی، شبمان را روز میکنیم. اما میدانید مهمترین بدی فیلم Good Fortune چیست؟ این است که واقعی نیست. تعجب نکنید. واقعا بدی فیلم این است که فقط یک فیلم است؛ و داستانش در واقعیت اتفاق نمیافتد. ولی همین خیال میتواند زیبا باشد. همانطور که پیشتر گفته شد، Good Fortune پیامهای انسانی زیادی دارد. در مورد اختلاف طبقاتی حرف میزند. میخواهد امید بدهد. میخواهد بگوید زندگی شما آنقدر که فکر میکنید بد نیست. میخواهد بگوید به زندگیتان راضی باشید. میخواهد بگوید هیچ چیز از دوستی بالاتر نیست. همهی اینها خوب هستند. واقعا خوب است که این مفاهیم در یک فیلم گنجانده شود. شکی در این نیست که این فیلم با وجود تمام ضعفهای آشکار و نهانش، حال خوب کن هم هست، اما حیف که نمیشود پایان خوش فیلم و نجات هر شخصیت در لحظهی نزدیک به سقوط را به زندگی واقعی آورد. البته نکتهی مهم این است که Good Fortune مضامین و پیامهای فلسفی پیچیده ندارد. هر پیام و نقدی که دارد را خیلی ساده، جمع و جور و صمیمی به مخاطبش میگوید و نشان میدهد. بنابراین عجیب نیست که خیلی از مخاطبان با فیلم ارتباط برقرار نکنند. به هر حال فیلم عمق ندارد و نمیخواهد که داشته باشد. به نظر من همین موضوع نکتهی خوب فیلم است. یعنی نمیخواهد مثل خیلی از فیلمهای دیگر روشنفکرانه جلوه کند. نمیخواهد مشکلات جهان و انسانها را با دیالوگهای خیلی فلسفی و نیچهای حل کند و نمیخواهد خیلی پیچیده و چند لایه باشد. میخواهد خیلی ساده و رک حرفش را بزند و برود. حتی اگر کلیشهای و سطحی باشد. میخواهد امید بدهد. به همین جهت، به این فیلم سخت نگیرید. میدانم فیلمهای خیلی بهتری از Good Fortune وجود دارند. باور کنید میدانم که به عنوان نمونه، رمان «بیچارگان» چقدر شاهکارتر و بینظیرتر از فیلم Good Fortune، فقر، اختلاف طبقاتی، ناامیدی و بدبختی را نشان میدهد. واقعا این را میدانم. به شخصه، دهها و صدها فیلم میشناسم که بهتر از Good Fortune عمل میکنند، اما نیاز نیست به این اندازه سختگیر باشیم. گاهی لازم است خودمان را به فیلمی مثل Good Fortune بسپاریم و فقط لذت ببریم و کمی امید بگیریم. البته همینجا بگویم که هر زمان فرصت کردید، حتما رمان «بیچارگان» را بخوانید. ربطی به فیلم Good Fortune ندارد. از لحاظ فرم و محتوا، «بیچارگان»، خیلی غمگینتر، متفاوتتر، گاهی ناامیدکنندهتر و البته شاهکارتر از خیلی از آثار ادبی و سینمایی تاریخ مِن جمله همین Good Fortune است، اما بخوانیدش. قبل از اینکه از این دنیا بروید این رمان را بخوانید تا بفهمید چه میگویم. «بیچارگان» یکی از بهترین رمانهاییست که یک فرد در زندگیاش میتواند بخواند. حال برگردیم به بحث اصلی و Good Fortune.
همانطور که اشاره شد، Good Fortune سراسر پر از شعار و کلیشه است. این کلیشه و شعار در پایان به اوج خودش میرسد و در نهایت تا حدی زیادی مخاطب آن را پس میزند. انگار عزیز انصاری نمیدانسته که باید با سرنوشت سه شخصیت اصلی فیلم چه کند و در نهایت به یک سرهمبندی امیدوارکننده روی آورده. این پایان، بیش از هر چیز لذت فیلم را از بین میرود. البته دور از ذهن نیست که یک فیلم حال خوب کن پایانی خوش داشته باشد. از همان اول هم میتوان انتظار یک پایان خوشِ امیدوارکننده را داشت، اما پایان خوش داریم تا پایان خوش. فرق بسیار است بین یک پایان بندیِ خوشِ شعاریِ خوب و یک پایان بندیِ خوشِ شعاریِ بد.

انتخاب بازیگران فیلم خوب نیست. این گزاره یک دید خیلی کلی و البته درست است. این را قبول دارم که همهی ما عاشق کیانو ریوز هستیم. یعنی همهی ما فیلمدوستانی که با ماتریکس و جان ویک برخورد داشتهایم نمیتوانیم از کیانو ریوز دل بکنیم. اما واقعا نمیتوان کیانو ریوز را در قامت یک فرشته پذیرفت. ورژن فرشتهی ریوز به نظر من همان جان ویک است. واقعیت این است که نه این فیلم، چیزی به کارنامهی هنری کیانو ریوز اضافه میکند و نه ریوز چیز زیادی برای فیلم دارد. تنها کاری که ریوز میتواند بکند کشاندن مخاطب به سالنهای سینماست برای اینکه ببینند آیا ریوز میتواند در یک فیلم کمدی حال خوب کن بدرخشد یا نه؟ آن هم فقط به خاطر تماشای جان ویک بر روی پردهی سینما. بازی ریوز در فیلم Good Fortune آنقدر بد نیست که مخاطب بدش بیاید اما آنقدر خوب هم نیست که بشود به بازی او گفت درخشان. حقیقت این است که ریوز، بیش از هر چیز، به درد فیلمهای غیر کمدی میخورد. اما او در این فیلم، به آن شکلی که انتظار داریم نمیدرخشد. البته طبیعی هم هست، چرا که او برای فیلمهایی مثل جان ویک ساخته شده و بهتر است به این سمت نیاید. این انتخاب بد محدود به ریوز نمیشود. عزیز انصاری که خودش کارگردان فیلم است، و بیشتر از آن، ست روگن نیز چیز زیادی برای ارائه ندارند. تنها چیزی که باعث قابل تحمل بودن حضور این بازیگران میشود، هماهنگی و شیمی بین آنهاست؛ که آن هم در تمام فیلم پایدار نیست.

یکی از مهمترین ضعفهای Good Fortune وقتی رخ میدهد که فیلم میرود به سراغ مفهوم عشق و صحبت کردن دربارهی آن. عملاً ما هیچ عشقی در این فیلم نمیبینیم. به سطحیترین شکل ممکن انصاری عاشق میشود و عشق بین انصاری و معشوقش به شدت مصنوعی و بیروح است و مخاطب نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. کیکه پالمر و عزیز انصاری زوج خوبی نیستند. بدتر از انصاری، پالمر است که هیچ ارزش افزودهای برای فیلم ندارد.
اولویت Good Fortune تنها خنداندن تماشاگر نیست. حتی در خیلی از مواقع به عنوان یک فیلم کمدی تماشاگر را نمیخنداند ولی موفق عمل میکند. چون به زور نمیخواهد مخاطب را به خنده بیندازد. شوخیهای کمی میبینیم و میشنویم و کمتر میخندیم اما به موقع و درست میخندیم؛ و بیشتر از آن، به فکر فرو میرویم. فیلم هدف اصلی خود را حال خوب کن بودن قرار میدهد. یعنی سعی میکند یک فیلم حال خوب کن و در عین حال انتقادی باشد، تا یک فیلم صرفاً کمدی و خندهدار. البته فیلم جسارت زیادی ندارد و طعنههایی که میزند عمدتاً محافظهکارانه هستند اما به هر حال در حال خوب کن بودن موفق عمل میکند. امید هم میدهد. ما را امیدوار میکند. در عین کلیشهای بودن و حتی سطحی بودن، مخاطب را همراه خود میکند. در فیلمبرداری، فیلمنامه، بازیها و کارگردانی چیزی ندارد اما به دل مینشیند.
اما همانطور که پیشتر هم بحثش به میان آمد از هر اشکال فیلم Good Fortune هم که بگذریم، از پایانش نمیتوانیم بگذریم و چیزی نگوییم. میدانم که باید برای پایان یک فیلم حال خوب کن، یک پایان حال خوب کن، امیدبخش و خوش انتظار داشته باشیم اما پایان Good Fortune را میتوان بدترین بخش فیلم دانست. نکتهی مهم این است که کارگردان فیلم ایدهی خوبی داشته، داستان جالبی را پیش کشیده و با همهی اشکالاتش اکثر مخاطبان را تا آخر نگه میدارد اما انگار نمیدانسته که چگونه فیلمش را به پایان برساند. البته همین سوژه، پتانسیل خیلی خوبی داشت که میتوانست فیلم را از اینی که هست بهتر کند، اما انصاری نمیداند چطور با این سوژه و ایده و بازیگرانش برخورد کند. کارگردان در پایان و در خیلی از مواقع از جمله در پرداختن به عشق به سرهمبندی و سطحینگری روی آورده و پایان ضعیفی را رقم زده است. درست است که در طول فیلم با شعارهای مختلفی در مورد انسانیت، اختلاف طبقاتی، دوستی و عشق روبهرو هستیم اما پایان آن واقعا شعار زده است. یعنی این شعارها در طول فیلم مخاطب را نمیرنجانند و زیادی غلو شده به نظر نمیرسند اما پایان خوش فیلم در تضاد با این موضوع است و مخاطب را دلزده میکند.

در مجموع، یک بار تماشای Good Fortune بد نیست. حداقلش این است که ما یک بار جان ویک را در قامت یک فرشته میبینیم. این خودش جالب است. اولین تجربهی کارگردانی عزیز انصاری را هم میبینیم که کمی امیدوارکننده است. طبق آنچه پیشتر اشاره شد، اصل فیلم بر حال خوب کن بودنش است و امیدی که به مخاطبش تزریق میکند و همذاتپنداریای که در درون مخاطب به وجود میآورد. حال، چه این فیلم را دیدهاید و چه ندیدهاید، سوال من از شما این است؛ کدام فیلم حال شما را خوب کرد؟ کدام فیلم، وقتی در آستانهی سقوط روحی، جسمی، فکری یا روانی بودهاید شما را نجات داده است؟ برایم جالب است که بدانم کدام فیلمهای تاریخ سینما، برایتان حس و حال خوبی رقم زده و حال شما را خوب کرده است. من اگر بخواهم جواب دهم احتمالا از «تعطیلات رمی» شروع میکنم و به یک سری فیلم کلاسیک میرسم. شما هم بگویید چه فیلمی برای شما حال خوب کن بوده؛ چه کلاسیک، چه جدید، چه کمدی، چه عاشقانه و چه حتی اکشن. حالا تو بگو؛ کدام فیلم حال تو را خوب کرد؟
امتیاز نویسنده به فیلم: ۶ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید