میخواهم اقلا یک نفر باشد که من با او، از همه چیز همانطور حرف بزنم که با خودم حرف میزنم. (از کتاب ابله، شاهکار فئودور داستایفسکی)
تکنیک و نوع روایت داستان، دو عاملی است که باید هر فیلمسازی بهخوبی آنها را فرا گرفته باشد و در اثر خود به کار گیرد تا بتوان آن را سینما نامید. جای دوربین، قاببندیها، زمانی که کات داده میشود، کلوزآپها تا لانگشاتها، زوم و دالی و … همگی باید از فیلتر دانش کارگردانیِ فیلمساز گذشته باشد تا احساسات مخاطب را درگیر کند. نوع روایت داستان هم بیانگر قدرت قصهگویی فیلمساز است. فیلمسازی که بلد باشد داستان تعریف کند، میتوان او را کارگردان نامید. در واقع در سینما و بهطور کلی در مدیومهای هنری، این که چه چیزی بیان میشود خیلی اهمیت ندارد بلکه چگونگی بیان آن مسئله است که باعث خلق هنر میشود. کارگردانی که بتواند از این دو المان گذر کند یعنی بهقدری آنها را فرا گرفته باشد که ناخودآگاه در اثرش به کار گیرد و علاوه بر آن دست روی موضوعی بگذارد که آن را زیست کرده باشد، قطعا اثرش از یک فیلم سینمایی فراتر رفته و تبدیل به اثر هنری میشود. اما اگر کارگردان تنها یکی از این دو المان را فراگرفته باشد و در المان دوم ضعف نشان دهد، چه مشکلی برای اثرش پیش میآید. نقد فیلم The Girl With the Needle فرصت مناسبی است تا به این موضوع بپردازیم.
فیلم دختری با سوزن یک اثر شخصیتمحور است، مانند بسیاری از آثار اروپایی و بر خلاف سینمای هالییود که تمرکز اصلی را روی داستان میگذارد. در اکثر فیلمهای اروپایی پرداختن به شخصیت قهرمان داستان یا کاراکتر اصلی است که اثر را پیش میبرد. در این فیلم نیز از همان ابتدای کار، تمرکز بیش از حد کارگردان بر روی کاراکتر «کارولین» (با بازی ویک کارمن سون) این موضوع را روشن میکند. بنابراین به جای پرداختن و بررسی خط داستانی، تمرکز این نقد را روی شخصیتهای فیلم قرار میدهیم. «کارولین» در ابتدا زنی کنشمند به نظر میرسد. نحوه برخورد با صاحبخانهاش، مستاجری که قرار است جای او را بگیرد و همکارش در کارخانه از او کاراکتری به ظاهر قوی میسازد، اما واقعیت چیز دیگری است. قهرمان داستانِ آقای «مگنوس ون هورن» یک انسان منفعتطلب است و جز خودش هیچ انسان دیگری برایش اهمیت ندارد. «کارولین» برای گرفتن حق مستمری بابت بیوه بودنش نزد رئیس خود میرود. هیچ مدرکی که ثابت کند همسرش در جنگ کشته شده است، وجود ندارد. او همسر خود را برای رسیدن به دستمزد بیشتر، مرده میپندارد. آیا فقر و بیخانمانی دلیل این تصمیم او است؟ در ظاهر بله و ما این موضوع را در ابتدای داستان قبول میکنیم اما اتفاقات فیلم در ادامه خلاف این را ثابت میکند.
این صحبت با رئیس باز هم در ظاهر علاقهای در دو طرف به وجود میآورد. اما این علاقه چیزی جز شهوت گذرا در یک طرف و رسیدن به زندگی رویایی در جانب دیگر نیست. کارگردان بهشدت تکنیک بلد است و نوع قاببندی او خبر از عشقی دروغین میدهد. قرار گرفتن دو کاراکتر در یک قاب اما از نمای نسبتا دور و قدم زدن آنها با یکدیگر در دو طرف خیابان و در نماهای جداگانه، نشان از علاقهای گذرا دارد. ذکر این نکته حائز اهمیت است که دوربین کارگردان در این لحظات کاملا طرف قهرمان داستانش است و از او جانبداری میکند. نوع روایت داستان هم به کمک تکنیک فیلمساز میآید و بر این علاقه دروغین صحه میگذارد. «کارولین» در تصورات خود زندگی مشترکی با همسرش نمیبیند بلکه خود را در خانهای تصور میکند که خدمتکاران برای خدمت به او صف کشیدهاند. در واقع اگر «کارولین» برای فرار از فقر از همسر اول خود دست کشید، همسر دوم خود را هم هدفی برای رسیدن به ثروت میبیند. اگر مخاطب باز هم منفعتطلبی قهرمان داستان را باور نمیکند که با توجه به دوربین کارگردان این عدم باور توجیهپذیر است، ادامه داستان بر این منفعتطلبی تاکید میکند.
قبل از اینکه به ادامه شخصیتپردازی «کارولین» بپردازیم، به ناچار باید شخصیتپردازی همسر اول او (پیتر) را نیز به بوته نقد بگذاریم. هنگام خروج از کارخانه، فردی «کارولین» را صدا میزند. آسیب وارد شده به چهره این شخص و نقابی که بر صورت دارد، باعث میشود «کارولین» او را نشناسد اما مخاطب در همان پلان متوجه میشود که فرد نقاب بر چهره همسر او است. نگاه مستقل کارگردان و گاها نگاهی که از طرف قهرمان داستانش به این مجروح جنگی میشود بهشدت توهینآمیز است. زمین خوردن او به دلیل هول دادن «کارولین» و افتادن ماسک از روی صورتش، نحوه معرفی «پیتر» به مخاطب است. نحوه غذا خوردن او از زیر ماسک، سیرک مسخرهای که برای نشان دادن چهره آسیبدیدهاش به راه افتاده است، هیولا خطاب کردن او، نحوه خوردن نوشیدنی که از دهانش جاری میشود، به تصویر کشیدن گاه و بیگاه چهرهاش و کابوسهای وحشتناکی که در خواب میبیند و عکسالعمل او به این خوابها که انفعال محض است و فقط ترحم مخاطب را برمیانگیزد، نوع نگاه کارگردان به یک مجروح جنگی است که فارغ از خوب یا بد بودن کاری که کرده است بهشدت اگزجره است. در شخصیت جنگ زده «پیتر» کوچکترین رنج انسانی دیده نمیشود و هر آن چه است تمسخر و در بهترین حالت ترحم است.
کاراکتر «پیتر» ملعبه دست «کارولین» است. گاهی غیبت او را فرصتی برای دریافت دستمزد بیشتر میبیند، گاهی او را برای رسیدن به زندگی رویایی از خانهاش بیرون میکند و زمانی که توسط رئیسش پس زده میشود و تنها و درمانده است بهسوی او بازمیگردد. به همین دلیل لحظهای که «کارولین» صورت آسیب دیده «پیتر» را برای اولین بار لمس میکند، کوچکترین ابراز عشقی به او ندارد و فقط درماندگی او را نزد همسرش میکشاند. کارگردان اگرچه با تکنیک فوقالعاده فیلمبردازی از قهرمان داستانش حمایت میکند اما نوع روایت داستان او کوچکترین ویژگی انسانی در شخصیت «کارولین» خلق نمیکند. منفعتطلبی او در جریان مادر شدنش هم ادامه دارد. در ابتدا قصد دارد نوزادش را سقط کند. آیا رانده شدن از جانب رئیسش و ورود مجددش به دنیای فقر دلیل این کار است؟ باز هم قبول میکنیم اما اتفاقاتی که در ادامه داستان میافتد، دست او و کارگردانش را رو میکند. «کارولین» نوزاد متولد شدهاش را به دوست جدیدش «داگمار» میسپارد تا او را نزد خانوادهای ثروتمند بفرستد. بغض «کارولین» در پشت در خانه «داگمار» بعد از وداع، نگاه حسرتآمیز او به کودک دوستش و بازگشتش برای بازپسگیری فرزندش نشان از حس مادرانگی او است؟ قطعا خیر. قهرمان داستان ما بعد از اقدام به سقط و واگذاری فرزندش، به یکباره و با دیدنش کودک دوستش که در بغل پدر مشغول بازی بود، دچار انقلاب درونی و عذاب وجدان میشود؟ اگر چه این اتفاق در واقعیت ممکن است به وقوع بپیوندد اما سینما یک مدیوم ابژکتیو است. در این مدیوم تصویری کارگردان باید روند تغییر شخصیت کاراکتر را برای مخاطب بسازد که طی نمودن این روند تنها با دیدن کودکی در کنار پدر امکانپذیر نیست و بهشدت شعاری میشود.
«کارولین» که از زندگی با همسر آسیبدیده خود ناامید شده است به منزل «داگمار» پناه میبرد. قبلتر اشاره کردم که «پیتر» عروسکی در دستان «کارولین» است که هر وقت بخواهد با او بازی میکند و زمانی که عروسک بهتری پیدا کند، او را رها میکند. اگر فقر را هم دلیل این رفتار او بدانیم، نگاه بهشدت اگزجره و کثیفی به مقوله فقر کردهایم. اگرچه فقر مشکلات فراوانی با خود به همراه دارد اما اینکه انسانیت قهرمان داستان را به این دلیل از بین ببریم، بهشدت توهینآمیز است. مشخص است که کارگردان نه در فقر زیسته است و نه حتی درکی از آن دارد. جدا از نحوه غیرانسانی کردن قهرمان داستان، ساختن مکان هم این موضوع را تصدیق میکند. خانههایی با دیوارهای پوسیده، سقفی که چکه میکند و از همه مهمتر سیاه و سفید بودن تصاویر این فیلم هیچکدام فقر انسانی نمیسازد. (توصیه میکنم فیلم پنجره پشتی «آلفرد هیچکاک» را مشاهده کنید تا ببینید یک هنرمند چگونه با احترام به قشر ضعیف جامعه، رنجهای آنان را به تصویر میکشد.) متاسفانه کارگردان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و موارد دیگری را وارد اثرش میکند که جای هیچگونه دفاعی ندارد. کودک هفت هشت سالهای که شیرخوارگی میکند چه المان فرمیکی را به فیلم The Girl With the Needle اضافه میکند؟ آیا مقوله هنر و سینما را باید کنار بگذاریم و به تحلیل روانشناختی این موضوع بپردازیم؟ بررسی اینکه چرا بعضی از کودکان تا سنین بالاتر هم شیرخوارگی میکنند وظیفه هنر است؟ اگر کارگردان قصد بیان چنین مضامینی هم داشته باشد باید آنها را به زبان سینما بازگو کند تا حس مخاطب را برانگیزد، در غیر این صورت مقالات روانشناسی زمین مناسبی برای بیان این نوع از مطالب است.
نوزاد جدیدی وارد خانه «داگمار» میشود و «کارولین» شیر دادن به او را فرصت مناسبی برای آرام کردن عذاب وجدانش میبیند. همین امر باعث میشود که به راحتی «ارینا» (به ظاهر دختر داگمار) را کنار گذاشته و این امر حسادت دختر کوچک را برانگیزد، بهنحوی که «ارینا» قصد جان نوزاد را میکند. هر چند در ادامه داستان متوجه میشویم که «ارینا» احتمالا این کار را در خانه آموخته است. «کارولین» با تعقیب «داگمار» متوجه میشود که او نوزادان را به قتل میرساند اما نکته حائز اهمیت این است، چرا زمانی که «داگمار» در حال خفه کردن نوزادی است که «کارولین» آن قدر به او علاقه دارد، کوچکترین عکسالعملی نشان نمیدهد؟ چرا این شخص این قدر منفعل است؟ نه در این سکانس بلکه در تمامی سکانسهای فیلم. لحظهای که رئیسش با تهدید مادر پیشنهاد ازدواج با او را پس گرفت به خاطر بیاورید. «کارولین» بدون کوچکترین واکنشی هم همسر و هم کار خود را از دست داد. در سکانس ابتدایی وقتی صاحبخانه او را از منزل بیرون کرد، تنها تیر ترکشش ترساندن فرزند مستاجر جدید از موش بود. کنش قهرمان داستان فیلم The Girl With the Needle از بیکنشیاش نیز منفعلتر است. حال اگر به همان صحنه خفه کردن نوزاد بازگردیم، دلیل بیکنشی «کارولین» مشخص میشود. نه تنها «پیتر» بلکه همه چیز و همه کس در دستان این آدم بازیچه است. بازیچهای که تا زمانی که زندگی او را تهدید نکند دوستشان دارد، در غیر این صورت بهراحتی آنها را دور میاندازد. «کارولین» در مقابل «داگمار» واکنشی نشان نمیدهد که مبادا او را از خانهاش بیرون کند. او نه «داگمار» را دوست دارد، نه «ارینا» را و نه هیچکدام از نوزادانی که وارد آن خانه میشوند. «کارولین» خانه «داگمار» را دوست دارد و تنها زمانی که پلیس به خانه ورود میکند تا «داگمار» را دستگیر کند، از آن جا دل میکند که مبادا او را نیز دستگیر کنند. بازیچه بعدی «کارولین» کیست؟ باز هم پیتر. در این دقایق حقارت همهجانبهای که بر فیلم سوار شده است، به اوج خود میرسد.
نوزادان و کودکان به ظاهر نقش مهمی در این فیلم دارند، اما در باطن قضیه کاملا برعکس است. باز هم اشاره میکنم، تکنیک بلد بودن کارگردان این ظاهر را نشان میدهد. در سکانس دادگاه زمانی که دوربین در مقابل «داگمار» میایستد، در واقع مخاطب را در مقابل این کودکآزار قرار میدهد اما نوع روایت داستان اصلا کودک و علیالخصوص نوزادی نمیسازد که در جهت حمایت از آنها قرار گیرد. کودکی که در سکانس ابتدایی فیلم به دلیل ترس از موش توسط مادرش تنبیه میشود، «ارینا» که شیرخوارگی میکند و نوزادانی که به دست «داگمار» کشته میشوند نشان از حمایت کودکان میدهد؟ یا به تصویر کشیدن و نشان دادن این صحنهها بدون کوچکترین المان انسانیای که جلوی آن را بگیرد، خود مصداق بارز کودکآزاری است؟ سکانس پایانی فیلم را به خاطر آورید. در آغوش کشیدن «ارینا» توسط «کارولین» آن هم با لبخند، چقدر دروغین و شعاری میشود.
نمره نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید