فیلم The Naked Gun یا سلاح عریان؛ فیلمی که نه داعیهٔ شاهکار بودن دارد و نه در پیِ ابتذالِ صرف است. این اثر، نه یک کمدیِ آبکیِ بیمایه، بلکه تلاشی است برای عبور از مرزهای ژانر و شکستنِ قواعدِ بازی. سلاح عریان همچون شعبدهبازی ماهر، تماشاگر را میانِ خنده و حیرت معلق نگه میدارد؛ شوخیهایی که گاه نابهجا و بیمنطق به نظر میرسند، اما دقیقاً در همین بیمنطقی، جوهرهٔ اصلیِ کمدیِ فیلم نهفته است.
سلاح عریان نه تنها یک فیلم کمدی، بلکه یک تجربه است؛ تجربهای که در آن، قوانینِ فیزیک و منطق به سخره گرفته میشوند و قهرمانِ داستان، فرانک دربینِ دوستداشتنی، با بازیِ درخشانِ لیام نیسون، ثابت میکند که حتی ناتوانی و دست و پا چلفتی بودن نیز میتواند به یک سلاحِ کارآمد تبدیل شود.
این فیلم، دعوتی است به سفری در دنیایی که هیچ چیز جدی نیست، جایی که کلیشههای ژانرِ سینماییِ پلیسی به بازی گرفته میشوند و تماشاگر، فارغ از هر دغدغهای، میتواند غرق در لذتِ تماشایِ یک اثرِ کمدیِ متفاوت شود.
در میان هیاهوی فیلمهای پلیسی جدی و پر تعلیق، گاهی یک اثر کمدی سر میرسد تا همه چیز را به سخره بگیرد. سلاح عریان؛ نه یک فیلم، بلکه یک اعلام جنگ به تمام کلیشههای ژانر پلیسی است. فیلمی که با قهرمانی به نام فرانک دربین، با بازی لیام نیسون، ثابت میکند که میتوان با دست و پا چلفتی بودن، دنیا را نجات داد (البته شاید هم خرابتر کرد!) این اثر، نه تنها یک کمدی اسلپاستیک (کمدی بزنبکوب) است، بلکه یک تابلوی نقاشی سورئال است که در آن منطق و واقعیت رنگ باختهاند و جای خود را به هرج و مرج خندهدار دادهاند. سلاح عریان ادای دینی است به پوچگرایی، جایی که هیچ چیز جدی نیست، حتی خود فیلم!
فیلم The Naked Gun، محصول سال ۲۰۲۵ و فیلمی کمدی اکشن است. کارگردان این فیلم اکویا شوفر میباشد. این اثر، چهارمین قسمت از سری فیلمهای سلاح عریان است و از بازیگران اثر میتوان به لیام نیسون، پاملا اندرسون، پال والتر هاوزر، دنی هوستون و کوین دورند اشاره کرد.
فیلم The Naked Gun از آن دسته آثاری است که خودش، خودش را جدی نمیگیرد. یعنی از همان ابتدا مشخص است که با چطور فیلمی سر و کار داریم. فیلمنامه اساساً هیچ است. خط داستانی و شخصیتپردازی هم به همینگونه است. همه چیز به شکلی افراطی، عجیب غریب، طنز و بامزه است. اما درونمایهی اثر پوچ است. همین پوچی سبب میشود که تماشاگر به دنبال تماشای یک شاهکار نباشد. علاوه بر این، این مسئله، انتظار تماشاگر از فیلم را پایین میآورد و تماشاگر بهتر میتواند با فیلم ارتباط برقرار کند و سرگرم شود. فیلم The Naked Gun تنها به دنبال فرصتی مفرح و طنز برای مخاطبش است؛ و نه بیشتر. پس اگر میخواهید The Naked Gun یا سلاح عریان را ببینید باید انتظارات خودتان را پایین بیاورید و تنها سرگرم شوید و بخندید. وگرنه هزاران ایراد ساختاری و ضعف در فیلمنامه، کارگردانی و جنبههای بصری و فنی فیلم، عریان است. همین تمرکز بر فروش و ساخت اثری پاپکورنی یا بلکباستری و عناصر پرفروش، و سرگرمکننده و عامهپسند (مانند شوخیهای بامزه، تلاش برای خنداندن مخاطب و حضور ستارهی بزرگ و معرفی چون لیام نیسون) باعث شده است که فیلم در گیشه موفق عمل کند. به شکلی که تا به حال فروش نسبتاً خوبی داشته و البته انتظار میرود فروشش بیشتر شود.
سینمای کمدی، قلمروی وسیع و پر از ظرایف است؛ از کمدیهای موقعیت هوشمندانه گرفته تا هجوهای گزنده و کمدیهای سیاه. اما در این میان، گونهای از کمدی وجود دارد که بیپروا، هر قاعده و منطقی را به سخره میگیرد و با اغراق، پوچگرایی و هرج و مرج، مخاطب را به مرز جنون و خنده میکشاند؛ «کمدی اسلپاستیک» (Slapstick Comedy) و «پارودی» (Parody). و اگر بخواهیم یک مثال بارز، درخشان و البته کاملاً «برهنه» از این ژانر را نام ببریم، بیشک باید به سلاح عریان (The Naked Gun: From the Files of Police Squad!) محصول ۱۹۸۸ اشاره کنیم که فیلم حاضر (که به تازگی اکرانش را آغاز کرده) دنبالهای بر این فیلم قدیمی است. فیلمی که نه به دنبال پیامهای عمیق فلسفی است، نه شخصیتپردازی پیچیدهای دارد و نه قصهای پر و پیچ و خم. The Naked Gun آمده تا بخنداند. همین و بس. و دقیقاً در همین بیهدف بودن و بیقید و شرط بودن است که به موفقیت دست پیدا میکند و جای خود را به عنوان یک کمدی کالت و بیباک در فیلمهای در حال اکران جهان تثبیت میکند. این فیلم، که خود اقتباسی از سریال کمدی کوتاه «جوخه پلیس!» (Police Squad!) است، با حضور لیام نیسون در نقش ستوان فرانک دربین، یک افسر پلیس دست و پا چلفتی و در عین حال خوششانس، قواعد بازی کمدی را زیر و رو میکند. آنچه سلاح عریان یا The Naked Gun را از دیگر کمدیها متمایز میکند، رویکرد بیشرمانه و جسورانه آن در قبال هر آنچه که «منطق» و «عقل سلیم» نامیده میشود، است. شوخیهای این فیلم کمدی اکشن، «عجیب غریب و نامتعارف» است، «فوقالعاده آبکی و غیرمنطقی و تخیلی اما خاص» اینها نه ضعف، که نقاط قوت فیلم هستند؛ زیرا مخاطب از همان ابتدا میداند که قرار نیست با اثری جدی روبرو شود، و همین پایین آوردن انتظارات، دریچهای به سوی خندههای بیحد و حصر باز میکند. فیلم با نمایش افسر پلیسی که در دل هرج و مرج و اشتباهات پی در پی، به طور شانسی به موفقیتهای بزرگ دست مییابد، یک پارودی بیرحمانه از کلیشههای ژانر پلیسی ارائه میدهد.
اگر قرار باشد سبک کمدی The Naked Gun را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه «عجیب غریب» است. فیلم از هر ابزاری برای به خنده انداختن مخاطب استفاده میکند و هیچ خط قرمزی (جز شاید خطوط اخلاقی بسیار معدود که به آن خواهیم پرداخت) برای خود قائل نیست. حتی گاهی همین خط قرمزها را نیز زیر پا میگذارد، برای نمونه در دقایق پایانی فیلم، کاراکتر فرانک دربین عریان میشود و همه در سالن ورزشی، شکل عریان بدن او را میبینند. فارغ از این موضوع، در این فیلم از انواع شوخیهای مختلف استفاده شده: «بازی با کلمات در دیالوگها و شوخیهای فیزیکی فراوان و صحنههای درگیری بامزه». اما باید کمی عمیقتر به این جنبهها بپردازیم:
این فیلم استاد بیچون و چرای کمدی فیزیکی و اکشن است. از زمینخوردنهای ناگهانی و بیدلیل فرانک دربین تا سوار ماشین برقی شدن و خراب کردن همهچیز و لِه کردن دست همکارش با بستن درِ ماشین. هر حرکت اضافی، هر سقوط غیرمنتظره و هر شیء که به طرز خندهداری به کار گرفته میشود، پتانسیل تولید خنده را دارد. این کمدی فیزیکی، غالباً با بیاعتنایی کامل به قوانین فیزیک و منطق همراه است که به مضحک بودن موقعیتها میافزاید. این شوخیهای تصوری و طنز بصری، اغلب بدون آمادگی قبلی مخاطب اتفاق میافتند و همین غافلگیری، عامل اصلی خنده است.
سلاح عریان پر از دیالوگهایی است که به طرز هوشمندانهای با کلمات بازی میکنند یا کمدی را از طریق لحن خشک و بیحس بازیگران ارائه میدهند. لیام نیسون در این زمینه یک نابغه است. او دیالوگهای کاملاً احمقانه را با چنان جدیت و خونسردی بیان میکند که خندهدار میشوند. این تضاد بین جدیت لحن و پوچی محتوا، هسته اصلی کمدی خشک را تشکیل میدهد. مثلاً، در مواجهه با یک فاجعه، فرانک با لحنی عادی صحبت میکند. حتی کاراکتر فرانک در بخشی از فیلم، سریعترین و مضحکترین نامی که برای کاراکتر خانم (با بازی پاملا اندرسون) به ذهنش میآید را میگوید که این بازی با کلمات و مثلاً استفاده از پاستا برای نام کاراکتر خانم، دیالوگهایی بامزه خلق میکند. حتی بازی با کلمات و دیالوگنویسی طنز و بامزه، جایی قویتر میشود که کاراکتر فرانک با شخصیت بث آشنا میشود؛ او سعی میکند خودش را مردی جذاب نشان دهد تا کاراکتر خانم را جذب خود کند و این مسئله موقعیتهایی خندهدار به وجود میآورد. یا دیالوگهایی که به طرز کنایهآمیزی دو پهلو هستند و مخاطب را به فکر فرو میبرند (و میخندانند). شوخیهای کلامی در این فیلم، اغلب در سطح زبانی اتفاق میافتد و با توجه به موقعیت، معنای مضاعفی پیدا میکند که باعث خنده میشود.
فیلم پر از شوخیهای بصری است که نیازی به دیالوگ ندارند و صرفاً با دیدن اتفاقات غیرمنتظره و عجیب غریب، خنده را بر لبان مخاطب میآورند. از پسزمینههایی که ناگهان تغییر میکنند تا اشیاء بیربطی که در صحنه ظاهر میشوند. این عنصر سورئالیسم، به فیلم حالتی کاملاً منحصر به فرد میدهد. مثلاً صحنههایی که در پسزمینه اتفاقات عجیب و غریبی میافتد و شخصیتهای اصلی کاملاً بیاعتنا به آن هستند، یا ورود ناگهانی برخی اشیاء به صحنههای مهم. اینها باعث میشوند که حس واقعیت به طور کامل در فیلم از بین برود و مخاطب خود را در دنیایی از کمدی محض غرق کند. برخی از این شوخیهای بصری، به حدی در پسزمینه اتفاق میافتند که ممکن است در نگاه اول دیده نشوند، اما در بازبینیهای بعدی، کشف آنها لذت خنده را دوچندان میکند. جدا از این ماجرا، در این فیلم به شکل خیلی زیادی قهوه مصرف میشود. یعنی حتی میبینیم در یک صحنه، دستی از پنجرهی ماشین در حال حرکت به داخل میآید و یک لیوان قهوه به فرانک که در حال رانندگی است، میدهد که خود موقعیتی سورئال است. و یا اینکه به شکلی افراطی و هجوآمیز کاراکتر فرانک چندین بار تلفن و موبایلش را میشکند و به دو نیم تقسیم میکند (یعنی دقیقا به سخره گرفتن کلیشههای فیلمهای پلیسی و جنایی که در آن مجرم تحت تعقیب همیشه تلفنش را به دو نیمه تکه میکند) بنابراین فیلم سلاح عریان در استفاده از طنزهای تصویری و به سمت سبک سورئال (غیر واقعگرایانه) حرکت کردن، خوب عمل میکند. حتی نجات پیدا کردن مضحک و تخیلی فرانک دربین از تمام وقایع خطرناک و یا صحنهای که میخواهند او را در ماشین برقی در حال حرکت بکشند و اتفاقاتی بامزه میافتد، همهی اینها موقعیتهایی سورئال هستند.
فیلم The Naked Gun یک هجو تمامعیار است. سلاح عریان با به سخره گرفتن کلیشههای رایج در فیلمهای پلیسی و اکشن، به طور هوشمندانهای این ژانرها را نقد میکند. شوخی با برخی کلیشههای فیلمهای پلیسی مانند شکستن تلفن به دو نیم یا بیش از حد قهوه خوردن خوب درآمده و به سخره گرفتن برخی مسائل جذاب است. حتی در دقایق ابتدایی فیلم، کاراکترهای اداره پلیس، همه هنگامی که کاراکتر بث از اداره خارج میشود، به او نگاه میکنند و دربارهاش حرف میزنند و یا همهی آنها به عکس پدرانشان نگاه میکنند و با پدرشان (که حالا فوت کردهاند) حرف میزنند. این هجو، به فیلم عمق بیشتری میبخشد، هرچند که هدف اصلی آن خنداندن است. فیلم، با اغراق در این کلیشهها، آنها را مضحک و بیمعنا نشان میدهد. این رویکرد، آن را به یک نمونه برجسته از «پارودی» تبدیل میکند که به جای تقلید صرف، با طنز، ماهیت اصلی ژانر هدف را دستکاری میکند. فیلم با دامن زدن به این کلیشهها، آنها را به شکلی اغراقآمیز و خندهدار ارائه میدهد و مخاطب را به این فکر وا میدارد که چقدر این عناصر در فیلمهای واقعی، جدی گرفته میشوند. حتی موضوعاتی چون قتل و پروندههای جنایی و حتی پدیدهی عشق در این فیلم مورد هدف هجو قرار میگیرد. حتی قهرمان و ضدقهرمانهایی که فیلم میخواهد آنها را به نمایش بگذارد کنایهای از قهرمان و ضدقهرمانهای فیلمهای پلیسی است و در این مسئله نیز، این فیلم کنایهدار و هجوآمیز عمل میکند.
یکی از بزرگترین ویژگیهای سلاح عریان، «پوچگرایی» و «جدی نگرفتن خودش» است. همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، این فیلم به هیچ وجه ادعای «شاهکارسازی» ندارد. نه به دنبال روایت یک داستان عمیق و پرمغز است، نه تلاش میکند شخصیتهای چندبعدی خلق کند و نه حتی به دنبال ایجاد یک انسجام روایی است. نه حتی میتواند در این مسئله موفق باشد. هدفش تنها «بامزه و سرگرمکننده» بودن است. و دقیقاً همین بیادعا بودن، به آن اجازه میدهد تا هر آنچه که به ذهن سازندگانش میرسد را بدون محدودیت به تصویر بکشد. در دنیای سلاح عریان، اتفاقات کاملاً تصادفی و بیمعنا رخ میدهند، شخصیتها بدون هیچ منطقی تصمیم میگیرند و پیامدهای اعمالشان اغلب مضحک و غیرقابل پیشبینی است. یعنی هیچ حرکت و رفتار شخصیتها قابل به ویژه فرانک قابل پیشبینی و نزدیک به واقعیت و قوانین فیزیک نیست. تنها خط داستانی اصلی فیلم قابل پیشبینی است و پایان و خط سیر داستانش، اما اتفاقاتی که فیلم را به سمت پایان اثر هدایت میکنند، هیچ کدام قابل پیشبینی و منطقی نیستند. دست آخر فیلم هیچ هدف و یا پیام عمیقی نیز برای منتقل کردن به مخاطبش ندارد. این پوچگرایی عامدانه، انتظارات مخاطب را به حداقل میرساند و باعث میشود که هر شوخی، هر چقدر هم که احمقانه و دور از عقل و انسانیت باشد، تأثیر دوچندانی داشته باشد. شما نمیتوانید از فیلمی که خودش را جدی نمیگیرد، انتظار جدی داشته باشید و این آزادی، فضای بیپایانی برای خلاقیت کمدی ایجاد میکند. فیلم میداند که کمدی است و از این آگاهی به نفع خود استفاده میکند، حتی گاهی با شکستن دیوار چهارم و خطاب مستقیم به مخاطب و یا مونولوگهای کاراکتر فرانک دربین که حالات ذهنیاش را نشان میدهد. این خودآگاهی به فیلم اجازه میدهد تا مرزهای طنز را جابجا کند و با انتظارات مخاطب بازی کند.
نیسون عملکرد خوبی در این فیلم دارد. او با چهرهای کاملاً بیحس و جدی، حتی در اوج هرج و مرج و حماقت، حضور پیدا میکند و همین تضاد، خنده را بر لبان مخاطب میآورد. او یک پلیس بیکفایت، گیج و در عین حال به طرز عجیبی کاریزماتیک است. او همیشه در زمان نامناسب، حرف نامناسب را میزند و کارهای نامناسب را انجام میدهد، اما همیشه به طرز معجزهآسایی از مخمصهها جان سالم به در میبرد. حتی در چند صحنه او در حال رانندگی است و با خونسردی کامل مردمِ خیابان را زیر میگیرد و کاملاً خونسرد میگوید مردم چرا آنقدر بد شدهاند؛ شهر چرا اینگونه شده است و صحبتهایی از این دست. حتی شوخی و خونسرد بودن این کاراکتر (با بازی نیسون) در مواقع بحرانی و یا حتی وقتی که مقام بالادستیاش او را سرزنش میکند، جالب است. توانایی لیام نیسون در ارائه دیالوگهای کاملاً پوچ با لحنی بسیار جدی، او را به یک پدیده تبدیل کرده است. او به جای اینکه برای خنداندن تلاش کند، صرفاً «هوشمندانه» حضور پیدا میکند و اجازه میدهد تا موقعیتهای احمقانه، خودشان خندهدار باشند. او در این فیلم، نه یک بازیگر، بلکه یک کاتالیزور برای کمدی است. بدون او، سلاح عریان هرگز نمیتوانست به این اندازه خندهدار و سرگرمکننده باشد. او با بازیگری خود، به فیلم حیاتی میبخشد که تنها با چنین رویکردی امکانپذیر است. ضمن اینکه بازیگران دیگر، هیچ کدام به گرد پای نیسون نمیرسند و هیچ کدام نمیتوانند بازیای خوب یا خندهدار از خود نشان دهند. همچنین رویارویی کاراکتر فرانک با کاراکتر بث جالب و خندهدار است، دیالوگهایی که در این برخوردها، فرانک میگوید نیز بامزه است. غیر از این موضوع، یکی از خندهدارترین بخشهای فیلم، زمانی است که رئیس کاراکتر فرانک (با بازی سی.سی.اچ. پاوندر) تماماً در تلاش است تا همسرش از خواب بیدار نشود.
اما در فیلم The Naked Gun، جان انسان گاهی اوقات به سخره گرفته میشود که خندهدار است اما از نظر مفهومی و اخلاقی درست نیست. این یکی از همان خطوط ظریفی است که کمدیهای پارودی گاهی از آن عبور میکنند. در The Naked Gun، صحنههایی وجود دارد که ممکن است مرگ یا صدمات جدی، به شیوهای کمدی به تصویر کشیده شوند. این رویکرد، در ذات خود «طنز بیادبانه» (Irreverent Humor) است؛ یعنی شوخی با موضوعاتی که معمولاً مقدس یا جدی تلقی میشوند. این میتواند برای برخی مخاطبان، خطوط اخلاقی را جابجا کند. اما از دیدگاه کمدی، این کار به شکستن تابوها و ایجاد شوک برای خنده بیشتر کمک میکند. البته، باید توجه داشت که این فیلم هرگز قصد توهین یا بیارزش کردن زندگی انسان را ندارد، بلکه صرفاً از این موقعیتها برای ایجاد کمدی سورئال و فراتر از مرزهای واقعیت استفاده میکند. این یک انتخاب هنری است که در ژانر پارودی رایج است، اما قطعاً میتواند برای برخی از نظر مفهومی درست نباشد. فیلم The Naked Gun در کل، سطحی است و تنها سرگرمکننده. این سطحی بودن نه یک ضعف، بلکه یک انتخاب آگاهانه برای تمرکز کامل بر جنبههای کمدی است. این رویکرد، فیلم را قادر میسازد تا به شکلی بیباکانه و بدون هیچگونه ملاحظهای، موقعیتهای کمدی خلق کند.
بر خلاف فیلمهای سنتی که بر یک فیلمنامه منسجم، شخصیتپردازی عمیق و قوس داستانی مشخص تکیه دارند، The Naked Gun، این قواعد را به کلی نادیده میگیرد. فیلم اساساً پر از ایرادات ساختاری است و این دقیقاً چیزی است که این فیلم را منحصر به فرد میکند. داستان فیلم، صرفاً یک بهانه است برای چیدن یک سری موقعیتهای کمدی پی در پی. خط داستانی آنقدر ساده و پیشبینیپذیر است که هیچ نگرانی بابت از دست دادن جزئیات آن وجود ندارد. شخصیتها به هیچ عنوان عمیق نیستند و صرفاً در خدمت کمدی هستند. اما همین فقدان ساختار سنتی، به فیلم آزادی عمل بینظیری میدهد. سازندگان فیلم میتوانند هر شوخی را در هر لحظه وارد کنند، بدون اینکه نگران آسیب رسیدن به روایت یا شخصیتها باشند. این به فیلم امکان میدهد تا از شوخیهای بسیار عجیب غریب و غیرمنتظره به وفور استفاده کند. حتی برخی صحنههای اکشن نیز خوب درمیآید؛ البته نه به دلیل هیجان واقعی، بلکه به خاطر اینکه به طرز خندهداری اغراقآمیز و بیمعنا هستند و کلیشههای فیلمهای اکشن را به سخره میگیرند. این فرورفتن در یک هجو تمامعیار به فیلم ماهیتی خاص میبخشد که آن را از سایر فیلمهای کمدی متمایز میکند. این ساختار، بیشتر شبیه به یک کمدی اسکچ است که در قالبی سینمایی ارائه شده است (Sketch Comedy یا کمدی اسکچ، معمولاً کوتاه و مختصر است و در آن، اثر به سرعت به نقطه اوج و پایان میرسد؛ همچنین در این نوع کمدیها، هدف اصلی فیلم تنها خنداندن است و معمولاً فیلم حول محور موضوعات مختلف و متنوعی چون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میگردد)
The Naked Gun بیش از یک فیلم کمدی صرف است؛ این اثر یک تجربه است. تجربهای از خنده بیوقفه، پوچگرایی دلپذیر و بیاعتنایی کامل به قواعد سینمایی. این فیلم به مخاطب یادآوری میکند که سینما همیشه نباید جدی باشد و گاهی بهترین راه برای لذت بردن، رها کردن منطق و غرق شدن در دنیایی از حماقتهای درخشان است.
با شوخیهای بسیار عجیب غریب، بازیهای کلامی هوشمندانه، شوخیهای فیزیکی بیشمار و نگاه هجوآمیز به ژانر پلیسی، The Naked Gun مخاطب را از همان ابتدا میرباید و تا انتها رها نمیکند. این فیلم، یک درس بزرگ در کمدی میدهد: اگر خودت را جدی نگیری، دیگران نمیتوانند تو را جدی بگیرند و در نتیجه، میتوانی هر کاری که میخواهی انجام دهی و آنها هم فقط بخندند. اگر به دنبال فیلمی هستید که شما را از بند منطق رها کند و صرفاً برای چند ساعت به یک خندیدن بیفکر و از ته دل دعوت کند، این همان فیلم است. هیچ انتظاری نداشته باشید، جز خندههایی که از گوشهایتان بیرون بزنند، و در این صورت، سلاح عریان بیش از آنچه انتظار دارید، به شما خواهد داد. این فیلم، پوچ است و شاید همین پوچگرایی، آن را خاص کرده است. این فیلم، یک اثر هنری در زمینه خلق خنده مطلق است. پس انتظاراتتان را کاملا پایین بیاورید و سعی کنید تنها سرگرم شوید. اگر با انتظارات زیادی به سراغ این فیلم بروید، زود پشیمان خواهید شد و ایراداتی بسیار پیدا خواهید کرد. پس فقط سرگرم شوید و بخندید و کمی از مشکلات روزمره رهایی یابد. اگر هم دنبال عمق و کیفیت و فیلمهایی استاندارد هستید، به سراغ اثری دیگر بروید.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۶ از ۱۰
طراحی و اجرا :
وین تم
هر گونه کپی برداری از طرح قالب یا مطالب پیگرد قانونی خواهد داشت ، کلیه حقوق این وب سایت متعلق به وب سایت تک فان است
دیدگاهتان را بنویسید