قسمت ششم سریال «بامداد خمار»، آب سردی بود بر پیکره بیجان اثری که هر چه دست و پا میزد، نمیتوانست خود را از باتلاقی که در آن گیر افتاده است نجات دهد. بشکن و بزن و برقص کاراکترهای زن که مثلا قصد تابوشکنی در صنعت سینما و سریالسازی ایران را داشت، عملا نهتنها تابویی را نشکاند بلکه برعکس، مسئلهای به این مهمی را به ابتذال کشاند و کار را برای سایر کارگردانان سختتر کرد. میتوان به شکل سخیقی خط قرمزها را شکاند فقط برای آنکه عدهای را گول زد و خود را در مرکز توجهات قرار داد. ایرادی ندارد، چه چیز سینمای ایران درست است که این یکی درست باشد. اما ای کاش کمی هم با خود خلوت کنیم و وجدانمان را قاضی کنیم تا ببینیم اگر روزی فیلمساز دیگری خواست از طریق تخصص و هنر کارگردانی، شور و شادی کنشمند (نه منفعل و مبتذل) را در وجود شخصیت زن ایرانی شکل دهد و این زدن و رقصیدن و حرکات موزون را در راستای رسیدن به فرم هنری و تاثیر مثبت در ناخودآگاه مخاطب به تصویر بکشد، میتوانیم در چشمانش نگاه کنیم و از اثرمان دفاع کنیم. البته اگر نتوانستیم هم ایرادی ندارد، راه برای مشهور شدن در سینمای ایران بسیار است. در سینمایی که کمدیاش روز به روز مبتذلتر میشود و درامش پرمدعا و توخالی، دیگر برای ساخت یک سریال نمایش خانگی چرا باید خود را به آب و آتش بزنیم.


نقد قسمت هفتم
قسمت هفتم سریال «بامداد خمار»، با مهمانی خانه حسامالملک آغاز میشود. مهمانیای که میتواند اوج تعلیق این سریال باشد زیرا قرار است شاهد مواجهه منصور با محبوبه و خانواده عمویش باشیم. اما متاسفانه عدم شخصیتپردازی محبوبه که بعد از شش قسمت هنوز به یک کاراکتر تیپیکال هم تبدیل نشده است، تعلیق که هیچ حتی هیجانی را وارد این سکانس نمیکند. زمانی که ارتباطی میان مخاطب با قهرمان داستان شکل نمیگیرد، چگونه میتوان این لحظات پر از تنش را با او تجربه کرد؟ کارگردان خود به این موضوع واقف است، به همین دلیل موسیقی متنی را وارد این سکانس میکند تا شاید هنر موسیقی بتواند هنر نداشته تصویری را جبران کند. چشم مخاطب که در این لحظات، هیجان و تعلیقی را حس نمیکند شاید بتوان با گوشهایش او را سر ذوق آورد. اما متاسفانه موسیقی متن نیز بهقدری بد و بیارتباط با این لحظات است که به جای درست کردن چشم مخاطب، گوش او را نیز کر میکند. تنها نکته قابل دفاع این سکانس، بازی خوب رضا کیانیان است که به بصیرالملک هم شخصیت میدهد. بازی خوب کاراکتر روبهرو مسئله مهمی است که در این سریال بهشدت چشمگیر شده است. همانطور که بازی خوب کیانیان در قسمتهای قبل به شخصیت عمه کشور هویت بخشید، در این قسمت نیز بازی مصفا و کاراکتر بصیرالملک را تحت تاثیر قرار میدهد.
اما متاسفانه بازی خوب مصفا تنها به همین سکانس محدود میشود و در سکانس بعدی که اعضای خانواده را پایین پلکان حیاط جمع میکند و برایشان سخنرانی انجام میدهد، مجددا از بین میرود. این میزانسن که پدر در بالای پلکان میایستد و اعضای خانواده در پایین آن، از لحاظ فرمیک بسیار صحیح است و میتواند حس ابهت پدر و ترس اعضای خانواده را به مخاطب منتقل کند اما هیچ میزانسنی به تنهایی نمیتواند فرم بسازد. برای ساختن فرم و تبدیل آن به حس، علاوه بر میزانسن مناسب به بازی خوب کاراکترها نیز نیاز است. موضوعی که در بازی مصفا و کاراکتر بصیرالملک ابدا به چشم نمیخورد و تهدید اعضای خانواده به پاسخ خواستگار محبوبه بیشتر شبیه یک شوخی است تا دستور پدرانه! در خصوص بحث دوربین و تکانهای بیمورد آن در نقد قسمتهای قبل بهطور مفصل صحبت کردیم. مسئلهای که در این قسمت نیز همچنان به چشم میخورد و باعث خستگی چشم و ذهن مخاطب میشود. اما بدتر از تکانهای دوربین، نحوه تصویربرداری از چهره خانم برومند در نقش کهنسالی کاراکتر محبوبه است. موضوعی که در قسمتهای قبل نیز شاهدش بودیم. نمیدانم دوربین کارگردان چه اصراری دارد که تصویر را به صورت محبوبه بچسباند و یکچهارم یا نیمی از آن را وارد قاب تصویر کند. متاسفانه کارگردان فکر میکند که هر حرکت عجیبی انجام دهد، اسمش خلاقیت است و او را در حرفه خود صاحب سبک میکند.
فمنیستِ زنستیز «بامداد خمار» در این قسمت هم دست از سر مخاطب برنمیدارد. کودن نشان دادن زنانی که از اتفاقات معمول جامعه بیخبر هستند، به هیج عنوان دفاع از مظلومیت زن نیست بلکه توهین به شعور او است. بیست سال است که ناصرالدین شاه به قتل رسیده و کلفت خانه از آن خبر ندارد! در دفاع از این موضوع گفته میشود که زنها در آن برهه تاریخ به همین صورت زندگی کردهاند و کارگردان قصد دارد واقعیت جامعه آن دوران را به تصویر بکشد. در جواب این ادعا باید اذعان کرد که اولا زنان ایران در دوران قاجار نهضت تنباکو را به پا کردند. آن هم زنانی که تمام روز در اندرونی پادشاه بودند و مظمئنا از کلفت خانه بصیرالملک کمتر حق حضور در ملاعام و اجتماع را داشتند و به این آسانی در جریان امور سیاسی کشور قرار نمیگرفتند. ثانیا مگر سینمای داستانی (غیر مستند) قرار است تاریخ را به مخاطب نشان دهد؟ تاریخ را که میتوان خواند بنابراین کارگردان موظف است روایت جدیدی از تاریخ به بیننده ارائه دهد. روایتی که از جهان خودش باشد و در چهارچوب هنر و سینما قرار بگیرد. به همین خاطر است که میگویم فیلمساز مطلقا قصد دفاع از زن را ندارد و فمنیستی که به تصویر میکشد از نوع امروزی و بهشدت زنستیزانه است.
سکانس پایانی این قسمت اتفاق مثبتی است که سریال «بامداد خمار» شدیدا به آن نیازمند بود. بالاخره مخاطب یک رویارویی مناسب میان دو کاراکتر اصلی فیلم یعنی محبوبه و رحیم را مشاهده میکند. اتفاقی که میبایست در طول این هشت قسمت و با ریتم مناسبی اتفاق میافتاد. مواجهه این دو کاراکتر تا این سکانس پایانی قسمت هفتم هرگز نتوانسته بود درامی خلق کند و مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. عبور کالسکه محبوبه از جلوی مغازه نجاری و زلزدنهای رحیم به آن، تاکید دوربین بر اندام ورزیده پسر نجار، پرتاب کردن مضحکانه گل به داخل مغازه و دیالوگها و رفتارهای تینیجری دو کاراکتر که قابلیت خلق درام را ندارد. بالاخره در این قسمت محبوبه و رحیم در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و یک مواجهه مناسب با دیالوگهای نسبتا خوب برقرار میکنند. البته این امر نیز فقط در فیلمنامه است و اجرای ضعیف کاراکتر رحیم، مانع برقراری عشقی باورپذیر میانشان میشود. لحظه مشت کوبیدن او به دیوار را به خاطر بیاورید. آیا از این مبتدیانهتر و مضحکانهتر میشد این پلان را اجرا کرد؟ نوید پورفرج در همین چند سالی که وارد سینمای ایران شده است، ثابت کرده که از پس نقشهایی به مراتب سختتر و جدیتر از کاراکتر رحیم برآمده است. اما بازی در این سکانس و علیالخصوص پلان مشت کوبیدن به دیوار، فاقد هرگونه استاندارد بازیگری است. جالب اینجا است که کارگردان عکسالعملی به این موضوع ندارد و شاید هم اعتقادی به کات دادن ندارد. زمانی که بازی تا این حد مصنوعی و ضعیف است باید کات داد و پلان را مجدد گرفت!

نقد قسمت هشتم
قسمت هشتم سریال «بامداد خمار» با مواجهه مجدد محبوبه و رحیم آغاز میشود. همانطور که پیشتر اشاره کردیم، سریالی با این موضوع و ژانر به مواجهههای میان دو کاراکتر شدیدا نیازمند است. اما متاسفانه باز هم در اجرا همان نقاط ضعف گذشته وجود دارد و عملا نهتنها درام بلکه عشقی هم میان دو کاراکتر شکل نمیگیرد. در واقع هرچقدر فیلمنامه تلاش میکند اثر را در مسیر درست خود قرار دهد، اجرای ضعیف مانع انجام این کار میشود. همچنان در جهان خانم کارگردان، زنها درگیر غیبت و دعوا و چشم و همچشمی هستند و کوچکترین کنشی (منظور کنش انسانی است، نه کنش سیاسی و اجتماعی) از آنها مشاهده نمیشود. آیا ایرادی ندارد شخصیت زن را به این شکل منفعل و نابود کنیم؟ میگویند نه چون فیلمساز در عوض دارد تابو میشکند!
هر زمان که کاراکتر منصور به فیلم ورود میکند، تمام مشکلات سریال «بامداد خمار» به دست فراموشی سپرده میشود. بازی مصنوعی و اغراقآمیز این کاراکتر بهقدری حواسها را به خود معطوف میکند که به سایر ایرادات فیلم، فرصت عرض اندام نمیدهد. دانیال پورصباح از لحاظ ظاهری کاملا مناسب این نقش است اما جدا از بحث چهره و فیزیک بازیگر، باید بتوان از او بازی گرفت. گویی کارگردان این مسئله را بهطور کلی فراموش کرده است. آیا ممکن است کارگردان فیلم «نفس» و سریال «بامداد خمار» یک نفر باشد؟ من که در پایان هر قسمت شک میکنم و منتظر اسم خانم آبیار در تیتراژ میگردم! کاراکتر منصور مثل بسیاری از المانهای دیگر این فیلم در فیلمنامه خوب است اما در اجرا هیچ چیزی نیست. فیلمنامه تلاش میکند از او شخصی مهربان، فداکار و حتی کنشمند بسازد که سمپات مخاطب را نسبت به او جلب کند اما هیچگاه فیلمنامه بهتنهایی نمیتواند شخصیتپردازی کند. برای رسیدن به این مهم چگونگی اجرای فیلمنامه نقش اساسی را ایفا میکند. نکته جالب توجه در خصوص این سریال بازی نسبتا خوب حمیدرضا امیری صفت (حمید صفت) در نقش کاراکتر اصلان است. صفت در اثر قبلی خود یعنی سریال «هفت سر اژدها» نتوانسته بود انتظارات را برآورده کند اما بازی او در این سریال اصلا بد نیست. با آنکه سابقه بسیار کمی در امر بازیگری دارد اما بازیاش در نقش کاراکتر اصلان، اندازه و بدون اغراق است و شاید اگر کاراکتر منصور بهخوبی شخصیتپردازی شده بود، شاهد دوئل هیجانانگیزی میان این دو کاراکتر بودیم.
صحبتهای میان دو خواهر (محبوبه و خجسته) و پرده برداشتن از عشق به منصور میتوانست لحظات دراماتیکی را رقم بزند. اما باز هم دوربین سرگردان کارگردان مانع از انجام این کار میشود. حرکت دوربین میان دو خواهر گاهی از طریق تراک کردن (حرکت افقی دوربین)، گاهی کات زدن و گاهی دیدن چهره محبوبه در آینه اتفاق میافتد. کارگردان با یک کات ساده میتوانست مخاطب را درگیر احساسات میان دو خواهر کند اما باز هم ترجیح میدهد تا خلاقیت به خرج دهد و بهجای احساسات بیننده، ذهن او را درگیر تکنیک فیلمبرداریاش کند. هرگونه خلاقیت در تمام مدیومهای هنری اگر در راستای فرم اثر نباشد تبدیل به ادا و اصول میشود. تنها عشق ساخته شده در سریال «بامداد خمار»، عشق خجسته به منصور است. اگرچه فرزانه فرزام کمی در بازیاش اغراق دارد اما زمانی که با بازی بیحس و حال ترلان پروانه مقایسه میشود، از این نقطه ضعفش میتوان چشمپوشی کرد. فرزام در کنار رضا کیانیان جز معدود بازیهای خوب این سریال هستند.
سکانس رفتن محبوبه به مغازه رحیم در جلوی دیدگان طاووس را میتوان مهمترین اتفاق این سریال از ابتدا تا پایان این قسمت عنوان کرد. ابتدا آن در فیلمنامه و سپس اجرا بررسی میکنیم. محبوبه که تا به امروز ترس این را داشت کسی او را در نجاری مشاهده نکند (حتی مرد گاریچی) به چنان جرئتی دست پیدا کرده که در مقابل چشمان کلفت خانه (که به گفته خودش دهنلق است) به سمت مغازه رحیم میدود. این در حالی است که از آمدن نزهت (خواهر محبوبه) نیز باخبر است. این جرئت محبوبه از علاقه او به رحیم نشئت میگیرد و اینگونه عشق میان دو کاراکتر ساخته میشود. این امر در خصوص فیلمنامه بود، حال در اجرا چه اتفاقی میافتد؟ با گذشت هشت قسمت از این سریال هنوز مخاطب نتوانسته که سمپات محبوبه شود بنابراین جرئت، هیجان و تعلیقی را با او تجربه نمیکند و مثل یک تماشاگر منفعل مینشیند تا سرنوشت او را نظارهگر باشد. به همین خاطر است که شخصیتپردازی یکی از مهمترین المانهای مدیومهای داستانی محسوب میشود و تا زمانی که شخصیت (علیالخصوص قهرمان داستان) شکل نگرفته باشد، هیچگونه هیجان و تعلیقِ تجربهشوندهای از فیلمنامه به اجرا منتقل نمیگردد. همین امر در خصوص کاراکتر طاووس نیز صدق میکند. اگر کارگردان به جای آنکه او را تنها با دعوا و درگیری لفظی با دده به مخاطب میشناساند، شخصیتپردازی بهتری میکرد و این به اصطلاح خصلت فضولی او برای بیننده باورپذیر میشد، آنگاه طاووس به عاملی تبدیل میشد که به تنهایی میتوانست بخش عمدهای از بار تعلیق فیلم را به دوش بکشد.
امتیاز نویسنده به قسمتهای هفتم و هشتم سریال: ۴ از ۱۰
دیدگاهتان را بنویسید