در سال ۲۰۲۵، برخی از بازیگران توانستند هنرنماییهای درخشانی ارائه کنند و موفق شدند خودشان را جزو ۲۵ بازیگری برتر سینما در این سال قرار بدهند.

از هنرنمایی تازه تیموتی شالامی گرفته تا نقشآفرینی فراموشنشدنی ایمی مادیگن در یک فیلم ترسناک، تا زوجهای بازیگری پویا و استعدادهایی از سراسر جهان، موارد زیر بازیهای مورد علاقه منتقدان وب سایت THR در سال گذشته بودند. از چهرههای نسبتاً تازهکار تا بازیگران باتجربهای که وارد قلمروهای تازه شدند، هنر بازیگری در سال ۲۰۲۵ به شکلی باشکوه خودنمایی کرد. برای هر نقشآفرینی قدرتمند در نقش اول، گروههای بازیگری چشمگیر و دونفرههای خیرهکنندهای نیز شکل گرفتند.
سال ۲۰۲۵ چنان سرشار از هنرنماییهای بزرگ سینمایی بود که متأسفانه برخی از موارد به ناچار از فهرست کنار گذاشته شدند. اما این به معنی نادیده گرفته شدن نقشهایی چون سرخی لوپز در فیلم Sirāt، آماندا سایفرد در فیلم The Testament of Ann Lee، جوئل اجرتون در فیلم Train Dreams، ویکی کریپس در فیلم Father Mother Sister Brother، جیکوب الرودی در فیلم Frankenstein یا اوا ویکتور در فیلم Sorry, Baby نیست. در ادامه ۲۵ نقشآفرینیای را مشاهده میکنید که بیش از همه در ذهن ما باقی ماندند.

آدام بسا، بازیگر فرانسوی تونسی، در این فیلم مهیج عالی و کمتر دیده شده، ضربهای احساسی و آرام اما عمیق وارد میکند. او نقش یک تبعیدی سوری را بازی میکند که در فرانسه به دنبال شکنجهگر سابقش میگردد. با چشمان رؤیایی و استخوانهای گونه برجسته، بسا جذابیت سینماییای دارد که آن را بینقص کنترل میکند. او شخصیت درونگرا و آسیبدیده خود را کاملاً انسانی به تصویر میکشد و لحظاتی از وحشت ناگهانی، چالههای عمیق ناامیدی و در عین حال مهربانی پایدار را نشان میدهد.

در تقریباً تمام لحظههای مارپیچ اضطرابآلود فیلم مری برونستین، رز بیرن در مرکز قاب حضور دارد؛ اغلب در کلوزآپهایی سختگیرانه که هیچ مجالی برای اشتباه یا خودشیفتگی باقی نمیگذارند. اما بیرن، در نقش مادری که در مرز فروپاشی ذهنی قرار دارد، به هیچکدام از اینها نیاز ندارد. او خستگی و ناامیدی یک عمر را در هر پیچش لب یا اوج گرفتن صدا لایهگذاری میکند؛ نتیجه آن نیز بازیای خام، دردناک برای تماشا و درعینحال آنقدر مسحورکننده است که نمیتوان از آن چشم برداشت.

یکی از شوخیهای طنز سیاه و ضدسرمایهداری پارک چان ووک این است که قهرمان داستان، آدم معمولیای است، یک مرد خانواده که به مرزهای بامزهای از تاریکی رانده میشود. اما بازی خیرهکننده لی بیونگ-هون داستان دیگری است. تلاشهای ناشیانه مان-سو برای قتل، بستری عالی برای مهارتهای کمیک بدنی بینقص او فراهم میکند، در حالی که درماندگی فزایندهاش اجازه میدهد بازیگر طیفهایی از عزم، خشم و ناامنی را تجربه کند؛ و در نهایت ضدقهرمانی خلق کند که به شکل عجیبی دوستداشتنی، به طور تلخی قابل ارتباط و مهمتر از همه فراموشنشدنی است.

تیموتی شالامی طی بیش از یک دهه، چشمگیرترین کارنامه را در میان بازیگران جوان سینما ساخته است: فیلم Call Me by Your Name، فیلم Lady Bird، فیلم Little Women، مجموعه Dune، فیلم Bones and All و فیلم A Complete Unknown. اما در نسخه پرانرژی جاش سَفدی از یک کمدی ورزشی، تیموتی شالامی برخی جنبههایی را نشان میدهد که پیش از این دیده نشده بودند. او در نقش مارتی ماوزر، اعجوبه پینگپنگ که میخواهد در اوایل دهه پنجاه از Lower East Side نیویورک بیرون بزند، مثل موتور احتراق داخلیای است که هرگز از کار نمیافتد. مارتی شخصیتی فرصتطلب است که حتی حاضر است مادرش را بفروشد تا جلو بیفتد، اما با وجود تمام طرز برخورد و زیرکیاش، ضدقهرمانی است که به شکلی عجیب دوستداشتنی است.

وقتی با روث آشنا میشویم، او چنان عمیق در فراموشی و زوال حافظه فرو رفته که پسرش را با مردی غریبه و جذاب اشتباه میگیرد. اما حتی وقتی روث جزئیات زندگیاش را فراموش میکند، چالفانت کاری میکند که ما هرگز روح او را گم نکنیم. او در هر حرکت، از گرفتن چاقوی آشپزخانه تا نوازش پارچه، دههها تجربه را جاری میسازد و هر تغییر حالت چهره را به سفری پویا میان سردرگمی، بازیگوشی، مهربانی و اندوه تبدیل میکند. او نقش را از سر تا پا زندگی میکند و نمایش ظریف و باشکوهی ارائه میدهد.

نخستین تجربه کارگردانی هریس دیکینسون، مطالعهای صمیمی از شخصیت مایک است؛ بیخانمانی معتاد که تلاش میکند در خیابانهای لندن پاک بماند. در اجرایی پر ریسک که تقریباً هر قاب را تسخیر میکند، دِیلین نوسانی عصبی دارد که با جذابیت و طنزی بیخیالانه متعادل میشود و بدون طلب ترحم مستقیم، همدلی ما را برمیانگیزد. مایک فردی دروغگو و در لحظات استیصال بالقوه خشن است، همان آدمی که اغلب در خیابانها از کنار او رد میشویم بیآنکه به او نگاه کنیم. هنر دِیلین و دیکینسون این است که ما را مجبور میکنند او را ببینیم و برای مبارزهاش اهمیت قائل شویم.

تماشای جودی فاستر که به خاطر هوش تیز و کنترل دقیقش مشهور است، در حال رها کردن خود و نمایش فرانسوی بینقصش، لذتی واقعی است. او در کمدی معمایی پرهرجومرج ربکا زلوتوفسکی، به نقش یک درمانگر آمریکایی در پاریس جان میبخشد؛ شخصیتی پرانرژی، گزنده و واقعاً بازیگوش. هر صحنهای که با دانیل اوتوئیل در نقش همسر سابقش شریک میشود، ترکیبی جذاب از کنایههای عاشقانه، طنز و کنجکاوی شکل میدهد.

ظاهر گلادیس در فیلم ترسناک زک کِرِگر نخستین چیزی است که نگاه ما را جلب میکند: کلاهگیس عجیب، آرایش دلقک مانند و عینکهای سبز غولپیکر، انگار موجودی فضایی است که سعی کرده انسان به نظر برسد و شکست خورده. اما این صدای چسبندهای که برای نزدیک شدن به دیگران استفاده میکند، لبخند سادیستی هنگام حمله، و بیرحمی سردی که پس از کنترل موقعیت آشکار میکند، خون را منجمد میسازد. مادیگن با ترکیبی از کَمپ خندهدار، خشونت هیجانانگیز و جذابیت ترسناک، یکی از ماندگارترین شخصیتهای شرور فیلمهای ترسناک را ارائه میدهد.

تمایل بیپروا به نمایش رابطهای متفاوت ممکن است منبع بعیدی برای لطافت به نظر برسد، اما این جوهره جذابیت و طنز نخستین فیلم هری لیتون است. این لطافت همچنین از تعامل گیرا و تغییرات ظریف قدرت میان هری ملینگ در نقش مأمور خجالتی کنترل ترافیک از حومه لندن به نام کالین و اسکاشگورد در نقش ری، عضو خونسرد یک گروه موتورسوار، سرچشمه میگیرد.

جذابیت مایکل بی جردن در نقش دو برادر دوقلو که به زادگاه خود در دلتا میسیسیپی بازمیگردند، موتور محرک فیلم رایان کوگلر درباره نژاد و آزادی است. اما چند نقش مکمل اثرگذار نیز احساسات فیلم را شکل میدهند؛ از جمله نقش موساکو، شفابخش روحانیای که گذشته عاشقانهاش با یکی از برادران، آمیزهای از شادی و غمی تصورناپذیر را به همراه دارد. برای مخاطبانی که او را از نقشهای تلویزیونی درخشانش یا بازی تکاندهندهاش در His House میشناسند، این قدرت بازیگری تعجببرانگیز نیست. گرمای لطیف او و سرسختیاش در برابر شر ماورایی، قلب فیلم را شعلهور میکند.

در فیلم The Secret Agent، واگنر مورا بازگشتی پیروزمندانه به سینمای پرتغالی زبان دارد؛ آن هم در نقشی که به طور مشخص برای او توسط کارگردان کلبر مندونسا فیلو نوشته شده است. مورا در نقش یک کارشناس فناوری اهل برزیل بازی میکند؛ مردی عبوس که با یک مقام دولتی فاسد وارد تقابل میشود و همین برخورد، او را وادار میکند در سال ۱۹۷۷ به زادگاهش در شمال شرقی برزیل بازگردد.
این نقشآفرینی، دیوانهوار و اندوهگین است و نوعی مردانگی بیتکلف را زنده میکند که در آثار آمریکایی تقریباً از میان رفته؛ چیزی شبیه بازیگران آن دوران مانند کریس کریستوفرسون، پل نیومن یا جف بریجز. برخلاف بسیاری از قهرمانهای حاضر در تریلرهایی که پسزمینه دیکتاتوری دارند، آرماندو نه یک مخالف سیاسی است و نه فعال زیرزمینی؛ او مردی عادی است که در توری گرفتار شده که تا دورترین نقاط برزیل گسترده شده است. او که در سوگ همسر مرحومش فرو رفته، تلاش میکند پیوندش را با پسر خردسالش دوباره محکم کند و پیش از آن که آدمکشهای اجیرشده به او برسند، از کشور خارج شوند.

در فیلم Twinless، درست زمانی که فکر میکنید دیلن اوبراین بهترین بازی دوران حرفهای خود را در نقش رومن ارائه داده، مردی تنها که در غم فقدان برادر دوقلوی خود میسوزد، ناگهان با یک ترفند جادویی ظاهر میشود: او نقش همان برادر را هم بازی میکند. راکی در همه چیز نقطه مقابل رومن است؛ دنیا دیده در برابر سادهزیست، درخشان در برابر کُند. این که اوبراین در هر دو نقش کاملاً باورپذیر است، نشاندهنده گستره توانایی اوست؛ و این که تماشاگر همانقدر مجذوب راکی میشود که دلش برای رومن میسوزد، ثابت میکند او چه جذابیت غیرقابلانکاری دارد.

در فیلم The Mastermind، اوکانر نقشی بازی میکند که میتواند نسخه آمریکاییِ کاراکترش در فیلم La Chimera سال گذشته باشد. او با بیاعتنایی و حالتی خموده وارد جهان فیلمهای کلی رایکارت میشود؛ آنقدر طبیعی که انگار سالها با او همکاری داشته است. او در نقش جِی.بی، یک نجار بیکار در ماساچوست اوایل دهه هفتاد ظاهر میشود؛ مردی که نقشه میکشد با دزدیدن چند تابلو نقاشی از موزهای خیالی ناگهان پولدار شود. اوکانر با مهارتی مثالزدنی میان طنز تلخ و اندوه خزنده و پشیمانی درونی تعادل برقرار میکند.

در فیلم One of Them Days، اثر اول لورنس لامونت، یکی از بهترین کمدیهای رفاقتی قرن بیست و یکم رقم میخورد. فیلم انرژی و طراوتش را مدیون فیلمنامه بامزه سیریتا سینگلتون است، اما بزرگترین نقطه قوت آن زوج درخشان کیکی پالمر و خواننده R&B یعنی SZA است که اولین حضور سینماییاش را تجربه میکند. آنها نقش دو دوست صمیمی و همخانه، یعنی درو و الیسا را بازی میکنند؛ دو نفر که در دو سر طیفِ جاهطلبی شغلی قرار دارند. شیمی میان این دو فوقالعاده است: چه در لحظاتی که با مارتینیهای هاتچیتو خوش میگذرانند، چه زمانی که از دست شخصیت بیگ بوتی برنیس (بازی آزیزا اسکات) فرار میکنند یا درگیر جدایی موقت ناگزیر داستان میشوند.

در فیلم Bugonia، اگر طبق برداشت تازه یورگوس لانتیموس پایان دنیا نزدیک باشد، چه خوشاقبالی که انسانیت فرصت کرده به چنین رویارویی درخشان میان دو بازیگر بزرگ برسد. اما استون تیز و برنده است؛ تجسمی از فساد شرکتی که بیرحمیاش را زیر کتوشلوارهای شیک و حرفهای توخالی پنهان میکند. جسی پلمونز نیز بهشدت تکاندهنده و ویرانگر ظاهر میشود؛ مردی که از شدت استیصال چنان دچار انحراف فکری شده که تئوریهای توطئه تنها پناهگاهش است. برخورد این دو مانند تغییر جاذبه است: شوکهکننده، ویرانگر و انکارناپذیر.

در فیلم Sentimental Value، یوآخیم ترییر تأملی زیبا بر خانواده، هنر و حافظه ارائه میدهد. اگرچه هر چهار بازیگر فیلم در بهترین سطح خود هستند، اما این رینسوه و اسکاشگورد هستند که فراز و نشیبهای احساسی فیلم را هدایت میکنند. راینزوه در نقش نورا، بازیگر تئاتری که گاهی دچار حملات شدید اضطراب صحنه میشود، ترکیبی از خودانگیختگی خام و لحظات کمیک فیزیکی را به نمایش میگذارد. اسکاشگورد نیز نقش گوستاو، پدر جداشده او را بازی میکند؛ مردی دائمالخمر، خودشیفته و در گذشته مشهور بهعنوان کارگردانی که اکنون پانزده سال است دور از اوج مانده، بدون آن که غرورش کم شود. رابطه پر هراس و پرتنش میان این دو، هم خندهدار است و هم سرشار از اندوه.

در فیلم La Grazia، تونی سرویلو، چهره ثابت آثار پائولو سورنتینو طی حدود ۲۵ سال، نقشی نادر را ایفا میکند: یک سیاستمدار شریف. او که پیشتر نقش نخستوزیر بدنام ایتالیا، جولیو آندریوتی، را در Il Divo بازی کرده بود، این بار در نقش رئیسجمهوری خیالی ظاهر میشود که روزهای پایانی دوران زمامداریاش را میگذراند. شخصیتی که خودش را خاکستری و کسلکننده توصیف میکند، اما سرویلو او را به چشمهای از احساس، انسانیت و تردیدهای ریز و عمیق تبدیل میکند. بازی او بهغایت آرام، کنترلشده و در عین حال عظیم است.

در فیلم One Battle After Another، تیانا تیلور با زیبایی وحشی گونهاش که اغلب او را با ارثا کیت مقایسه میکنند، حضوری خیرهکننده دارد؛ گویی تابلویی از پیر و ژیل زنده شده باشد. سختی و درخشندگی چهرهاش باعث میشود هم جذاب باشد و هم خطرناک. از زمان نقش درخشانش در فیلم A Thousand and One محصول ۲۰۲۳، هیچ کارگردانی مانند پل توماس اندرسون چنین حضوری را مهار نکرده بود. او در نقش یک فعال چپ رادیکال با نام باشکوه پرفیدیا بورلی هیلز ظاهر میشود. تیلور تنها در چهل دقیقه ابتدایی فیلم حضور دارد، اما تأثیری میگذارد که تا پایانِ دو ساعت بعدی ادامه دارد و در پایان با یک نریشن کوبنده جمعبندی میشود.

در When Fall Is Coming، جدیدترین فیلم فرانسوا اوزون که آرام به نظر میرسد اما زیر پوستش تلاطم دارد، هلن ونسان نقش مادربزرگی بامزه و فرانسوی را بازی میکند که گذشتهای رسواییآمیز دارد. او یکی از آن بازیهای کمادعا اما کاملاً مسحورکننده را ارائه میدهد؛ همانهایی که بازیگران زن اروپایی در این سنوسال بهوفور ارائه میکنند، در حالی که همتایان آمریکاییشان سهم اندک و ناچیزی نصیبشان میشود. ونسان با هر جمله شمرده و هر نگاه دزدکی، زندگی پر فراز و نشیب شخصیتش را میسازد؛ زندگیای پر از حسرت، شادی و راز. شخصیت میشل ممکن است ظاهری شکننده داشته باشد، اما ونسان او را زنی زیرک، سختجان و مبارز نشان میدهد.

در فیلم Peter Hujar’s Day، پس از نقشآفرینی در Passages که در آن تحمل همسرش نسبت به فیلمساز خودشیفته (با بازی فرانتس روگوفسکی) به انتها رسیده بود، بن ویشاو در تجربه تازه و مینیمال ایرا ساکس، یکی از لایهدارترین بازیهایش را ارائه میدهد. او در نقش پیتر هوگار، عکاسی که در زمان حیاتش چندان تقدیر نشد، مقابل دوست نویسندهاش، لیندا روزنکرانتس، ظاهر میشود؛ نقشی که ربکا هال با شوخطبعی و سخاوت روحی بالا بازی میکند. ویشاو در فضایی گرم و امن، اجازه میدهد شخصیتش نقاب خود را کنار بگذارد و فعالیتهای روز گذشتهاش را موشکافی کند. نتیجه، پرترهای کمنظیر از یک هنرمند و زندگی او در منهتن ایستویلیج دهه هفتاد است.
منبع: hollywoodreporter
دیدگاهتان را بنویسید