? روشنایی در آینه اشعار حافظ ☀️ با تفسیر کامل و جذاب + (غزل های شماره ۲۶ تا ۵۰) • مجله زندگی و آرامش
فال حافظ یکی از بهترین و محبوبترین روشهای پیشبینی آینده و یافتن راهحلهای مشکلات در زندگی است که در ادبیات فارسی جایگاه ویژهای دارد. این فالها معمولاً از دیوان حافظ گرفته شده و با توجه به سوال و نیت خود هر فرد، یک غزل به صورت تصادفی انتخاب میشود که شامل توصیهها و پیشنهادهایی برای مسائل روزمره و روابط انسانی میباشد.
غزلهای حافظ، با زبانی زیبا و شاعرانه، انسان را به تأمل در معنای عمیق زندگی و رفتارهایش دعوت میکند و تفسیر آنها نیاز به تفکر و تأمل دارد. به عنوان مثال، در غزلهای شماره ۲۶ تا ۵۰ از دیوان حافظ، میتوان توصیهها و نکاتی درباره هوشمندی، دوستی، عشق و اخلاق و تربیت اخلاقی پیدا کرد.
به طور کلی، فال حافظ نشاندهنده اهمیت و تأثیر عواطف و احساسات در زندگی انسان است و از طریق آن میتوان به راهحلهای مختلفی برای مشکلات و چالشهای زندگی پی برد.
غزلیات حافظ، آیینهایست که از ژرفای تاریخ ایرانیان، انعکاسدهندهی راز هستی، عشق، حکمت و معنویت به جان تشنهی جویندگان حقیقت. دیوان حافظ، گنجینهای بیمانند از سرودههای ناب این شاعر عارف، در گذر قرون و اعصار، همدم و مونس یاران سفر عشق و معرفت بوده و مرهمی بر زخمهای روح خستهی انسان.
فال حافظ اصلی، بیش از آنکه طالعبینی و پیشگویی باشد، به مثابهی راهنمایی و تذکری ظریف در مسیر زندگی، عمل میکند. غزلیات حافظ، سرشار از مفاهیم عمیق عرفانی، فلسفی و اخلاقی است که هر خوانندهای را به تأمل و تفکر در وجود خویش و جایگاهش در هستی وا میدارد. امروزه فال حافظ همچنان جایگاه خود را در میان مردم حفظ کرده است. بسیاری از افراد، در مواقعی از زندگی که به دنبال راهنمایی و دلگرمی هستند، به فال حافظ پناه میبرند.
فال حافظ اصلی چگونه گرفته میشود؟
برای گرفتن فال حافظ اصلی دو روش متداول وجود دارد: فال حافظ از روی کتاب و فال حافظ آنلاین. برخلاف روش سنتی که نیازمند داشتن دیوان حافظ در نزدیکی شماست، فال حافظ آنلاین به راحتی و در هر زمان و مکانی که به اینترنت دسترسی داشته باشید در اختیار شما قرار دارد. در روش فال حافظ انگشتی شما با چشم بسته یکی از خانه های جدول را که از ۱ تا ۴۹۵ (به تعداد غزلیات دیوان) شماره گذاری شده اند را انتخاب می کنید و تعبیر آن را مشاهده می کنید. در روش دیگر که ما نیز در مجله تک فانامکان آن را برای شما فراهم کرده ایم، شما کافی هست بعد از نیت کردن و نثار فاتحه به روح حضرت لسان الغیب بر روی دکمه گرفتن فال کلیک کنید تا نتیجه فال به همراه حافظ خوانی غزل مربوطه نمایش داده شود.
نیت کرده ، دکمه را بزنید.
غزل شماره ۲۶:
زلفآشفته و خِویکرده و خندانلب و مست
پیرهنچاک و غزلخوان و صُراحی در دست
نرگسش عَربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد، بنشست
سر فرا گوش من آورد به آوازِ حزین
گفت: ای عاشقِ دیرینهٔ من، خوابت هست؟
عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بُوَد گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ الست
آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر بادهٔ مست
خندهٔ جامِ می و زلفِ گرهگیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
تفسیر غزل شماره ۲۶:
فریب ظواهر دنیا را مخور و دل به آن مبند که دنیا ارزش دل بستن ندارد برای پایان دادن به کشمکش ها با رضایت خاطر از افراد دورو و حیله گر دوری کن و در پی انتقام جویی مباش
حافظ خوانی غزل شماره ۲۶:
غزل شماره ۲۷:
در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست
تفسیر غزل شماره ۲۷:
می توانی از ابتدا شروع کنی و در صدد جبران اشتباهاتت باشی هر چند باید تلاش بیشتری بکنی و استقامت داشته باشی اما مطمئن باش که جبران اشتباه راه رسیدن تو به موفقیت است.
حافظ خوانی غزل شماره ۲۷:
غزل شماره ۲۸:
به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست
سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست
بکن معاملهای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست
دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بینهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست
به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیهروی گشت صبحِ نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم، نِطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست
تفسیر غزل شماره ۲۸:
سنگینی غم دل را به یاری خداوند از دل خواهی زدود. روح بخشنده تو گره از مشکلاتت باز خواهد کرد. اگر در اندیشه انجام کاری هستی دل نگران مباش که سرانجام آن نیک است.
حافظ خوانی غزل شماره ۲۸:
غزل شماره ۲۹:
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شَربَتِ عَذبَم که دهی، عینِ عذاب است
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیلِ دمادم که در این منزلِ خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو، ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخِ رنگین تو تا لطفِ عرق دید
در آتشِ شوق از غمِ دل، غرقِ گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سرِ آبی که جهان جمله سراب است
در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کـاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طُورِ عجب لازمِ ایامِ شباب است
تفسیر غزل شماره ۲۹:
روحیه خود را باخته ای و آمادگی شروع مجدد را نداری با استفاده از تجربه دیگران و شنیدن پند خیرخواهان کمتر دچار زبان خواهی شد. از خدا همت بطلب و کمر راست کن که موفق خواهی شد.
حافظ خوانی غزل شماره ۲۹:
غزل شماره ۳۰:
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چارهگر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهایُّ و دَرِ آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم
با نعرههای قُلقُلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع
بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست
حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست
تفسیر غزل شماره ۳۰:
افکار و اندیشه های مختلفی در ذهن داری ولی چون راهی برای عملی ساختن آنها نمییابی دچار یأس و ناامیدی شده ای، با امید به الطاف خداوند و تلاش خود گره از مشکلاتت گشوده خواهد شد و راه موفقیتت هموار خواهد شد.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۰:
غزل شماره ۳۱:
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکرِ یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردنِ جان زیرِ طوقِ غَبغَب است
شهسوارِ من که مه آیینه دارِ روی اوست
تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مَرکَب است
عکسِ خِوی بر عارضَش بین کآفتابِ گرم رو
در هوایِ آن عَرَق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد تَرکِ لعلِ یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینَم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوَک بر دلِ من زیرِ چشمی میزند
قوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است
آبِ حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
زاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است
تفسیر غزل شماره ۳۱:
زمان بر وفق مراد توست و همه چیز دست به دست هم داده تا تو شاد و موفق شوی با درایتی که داری بهترین استفاده را از این فرصت خواهی برد. با دقت پیگیر کارهای خود باش که راه پیشرفت تو باز است.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۱:
غزل شماره ۳۲:
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههایِ تو بست
مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست
ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست
مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گرهگشایِ تو بست
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست
ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟
تفسیر غزل شماره ۳۲:
به پرگویی های مردم اهمیت نده و به مصالح خود فکر کن و با خوش رویی و محبت مشکلی را که بین تو و دیگری پیش آمده حل کن تا بتوانی به زندگی ات برسی و از موقعیت خوبی که برایت پیش آمده استفاده کنی.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۲:
غزل شماره ۳۳:
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرتِ کریم، تمنا چه حاجت است
محتاج قِصه نیست گَرَت قصدِ خون ماست
چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است
جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهارِ احتیاج، خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
اَحباب حاضرند، به اَعدا چه حاجت است
ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخشِ یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است
حافظ! تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است
تفسیر غزل شماره ۳۳:
با خود در درون کشمکش داری و بر سر دوراهی قرار گرفته ای هرگز ناامید مشو و با تکیه بر زانوان خود و بدون نیاز به یاری دیگران به فردای خود امیدوار باش و از اشخاص گزافه گو و جاه طلب دوری کن
حافظ خوانی غزل شماره ۳۳:
غزل شماره ۳۴:
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عَجَب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبلِ صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگِ عاشقانهٔ توست
عِلاجِ ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرِّحِ یاقوت در خزانهٔ توست
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان، خاکِ آستانهٔ توست
من آن نیَم که دَهَم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مُهر تو و نشانهٔ توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسَنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
چه جای من، که بِلَغزَد سپهرِ شعبدهباز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرَد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست
تفسیر غزل شماره ۳۴:
تمام نیرویت را در راه هدفی که برگزیده ای متمرکز کرده ای به مقصود خود دست خواهی یافت و به یاری خداوند و اقبال خوش خود موفقیت چشمگیری کسب خواهی کرد. خداوند همواره یاری گر توست.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۴:
غزل شماره ۳۵:
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نَگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوشِ من بادست
گدایِ کویِ تو از هشت خُلد، مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست
دلا مَنال ز بیداد و جورِ یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فِسانه مخوان و فُسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
تفسیر غزل شماره ۳۵:
در آینده ای نزدیک موفقیتهای بسیاری در انتظار توست پس اجازه نده که پرحرفی های اطرافیان خاطرت را آزرده کند. هم چنان صبور باش که به زودی پاداش صبوری ات را خواهی گرفت.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۵:
غزل شماره ۳۶:
تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست
چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست
در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست
زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست
دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست
همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست
سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست
آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست
حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست
تفسیر غزل شماره ۳۶:
بهتر است عزم خود را جزم کنی و به زانوی غم بغل گرفتن و غصه خوردن پایان دهی از این طریق راه به جایی نخواهی برد. چرا وضعیت خود را روشن نمیکنی اگر طالب بسیار هستی تنها لازمه به دست آوردن آن ، همت و اراده است. پس به پا خیز و تلاش کن.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۶:
غزل شماره ۳۷:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست
تفسیر غزل شماره ۳۷:
از فرصت ها استفاده کن و خود را وابسته دنیا مکن آرزوهای دست نیافتنی نتیجه ای جز حسرت دل ندارند پس زیاده طلبی را کنار بگذار و سعی کن به آنچه که داری قانع باشی با قناعت و دوری کردن از حسادت موفق خواهی شد.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۷:
غزل شماره ۳۸:
بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست
هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست
میرفت خیالِ تو ز چشمِ من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همیداشت
از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست
صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟
در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است
گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست
حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست
تفسیر غزل شماره ۳۸:
در فراق عزیزی بی تاب و بی قراری چاره ای جز صبر و تحمل نداری، پس سعی کن زندگی را به کام خود و اطرافیانت تلخ نکنی تن به تقدیر بسپار که روز وصال خواهد رسید و ایام تلخ سپری خواهد شد.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۸:
غزل شماره ۳۹:
باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟
شمشادِ خانهپرورِ ما از که کمتر است؟
ای نازنینپسر، تو چه مذهب گرفتهای؟
کِت خونِ ما حلالتر از شیرِ مادر است
چون نقشِ غم ز دور بِبینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرّر است
از آستانِ پیرِ مغان، سر چرا کشیم؟
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
یک قِصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که میشنوم، نامکرّر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آبِ رکنی و این بادِ خوش نسیم
عیبش مکن که خالِ رُخِ هفت کشور است
فرق است از آبِ خِضر که ظُلمات جای او است
تا آبِ ما که مَنبَعش الله اکبر است
ما آبرویِ فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلکِ تو
کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است
تفسیر غزل شماره ۳۹:
احساس بی نیازی نسبت به دنیا و مادیات روح تو را سبک و آرام می سازد، اما با بر زبان نیاوردن حرف دل به عزیزان موجب کدورت خاطر آنان می شوی مردد و دل نگران نباش و به کار خود امیدوار باش از اندرزهای دیگران بهره بگیر.
حافظ خوانی غزل شماره ۳۹:
غزل شماره ۴۰:
اَلمِنَّهُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر در او رویِ نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مَجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تَکَبُر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرمِ راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَمِ جانان
کوته نتوان کرد که این قِصه دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّهٔ لیلی
رخسارهٔ محمود و کفِ پایِ ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبهٔ کویِ تو هر آن کس که بیاید
از قبلهٔ ابرویِ تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوزِ دلِ حافظِ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
تفسیر غزل شماره ۴۰:
شکر خدا که به اندازه نیازت برایت فراهم است آگاه هستی که پاسخ محبت هایت را دریافت نمی کنی اما باز بی دریغ مهر و محبت خود را ایثار میکنی صبور باش و به این خصوصیت والای خود تأسف مخور درها به رویت گشوده خواهد شد.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۰:
غزل شماره ۴۱:
اگر چه باده فَرَح بخش و باد گُلبیز است
به بانگِ چَنگ مخور مِی که مُحتَسِب تیز است
صُراحیای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن
که همچو چشمِ صُراحی زمانه خونریز است
به آبِ دیده بشوییم خِرقهها از می
که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است
مجوی عیشِ خوش از دورِ باژگونِ سِپِهر
که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است
سپهرِ بر شده پرویزنیست خون افشان
که ریزهاش سر کَسری و تاجِ پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش حافظ
بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است
تفسیر غزل شماره ۴۱:
وقتی میخواهی دست به کاری بزنی و یا تصمیمی بگیری تمام جوانب را در نظر بگیر و تصمیم خود را از روی عقل بگیر نه از روی احساس. در هیچ موردی زیاده روی نکن احتیاط شرط عقل است با نادیده گرفتن خوشیهای زودگذر حرمت خود را حفظ خواهی کرد.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۱:
غزل شماره ۴۲:
حالِ دل با تو گفتنم هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم هوس است
طَمَعِِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم هوس است
شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم هوس است
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم هوس است
ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم هوس است
تفسیر غزل شماره ۴۲:
راهی که در پیش گرفته ای عاقبت خوشی ندارد اعمال و رفتارت را اصلاح کن تا دچار پریشانی و سردرگمی نشوی با توکل به خدا میتوانی راه بهتری را برگزینی.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۲:
غزل شماره ۴۳:
صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است
از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش میشود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است
ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است
مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شبهای بیداران خوش است
نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است
از زبانِ سوسنِ آزادهام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است
حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است
تفسیر غزل شماره ۴۳:
سادگی و پاکی روح، سعادت بزرگی است که خداوند نصیب تو کرده است. داشتن این خصوصیت موجب شده که تو مورد علاقه و توجه نزدیکان باشی و با روزگار کنار بیایی.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۳:
غزل شماره ۴۴:
کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟
فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است
به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است
بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشهنشینان ز قاف تا قاف است
حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاهدار که قَلّابِ شهر، صرّاف است
تفسیر غزل شماره ۴۴:
با توجه به موقعیتی که پیدا کرده ای اشخاص زیادی دور و برت جمع شده اند که با تملق و چاپلوسی سعی در سوء استفاده از موقعیت تو دارند. اگر به هر کسی اعتماد نکنی و رفتار مناسب و عاقلانه ای با اطرافیانت داشته باشی از سوی آنان خطری تو را تهدید نخواهد کرد.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۴:
غزل شماره ۴۵:
در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است
جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز بیبَدَل است
نه من ز بیعملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بیعمل است
به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بیثُبات و بیمحل است
بگیر طُرِّهٔ مهچهرهای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است
دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است
به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است
تفسیر غزل شماره ۴۵:
دوستی های دنیا کم دوام و سست است و پیدا کردن دوست بی ریا و صادق دشوار، حساسیت و دقت تو نیز در این مورد بی جا نیست ولی مگذار که این دقت تبدیل به وسواس شود. مهرورزی و نیکی تو را موفق خواهد کرد.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۵:
غزل شماره ۴۶:
گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بیروی تو ای سرو گُلاندام، حرام است
گوشَم همه بر قولِ نی و نغمهٔ چنگ است
چشمم همه بر لَعلِ لب و گردشِ جام است
در مجلسِ ما عِطر مَیامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مَشام است
از چاشنیِ قند مگو هیچ و زِ شِکَّر
زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه، مُقیم است
همواره مرا کویِ خرابات مُقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
مِیخواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بیمِی و معشوق زمانی
کهایّامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است
تفسیر غزل شماره ۴۶:
زندگی ات پر از زیبایی و موفقیت خواهد شد و همه چیز در حد کمال خواهد شد چنان که احساس بی نیازی خواهی کرد به زودی با شنیدن خبرهای خوش بسیار شاد خواهی شد. شکرگزار خداوند باش تا این خوشبختی همیشگی باشد.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۶:
غزل شماره ۴۷:
به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست
بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
ز فیضِ جامِ مِی اَسرار خانقَه دانست
هر آن که رازِ دو عالم ز خطِ ساغَر خواند
رُموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ ره دانست
ورایِ طاعتِ دیوانگان ز ما مَطَلَب
که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گُنَه دانست
دلم ز نرگسِ ساقی اَمان نخواست به جان
چرا که شیوهٔ آن تُرکِ دل سیه دانست
ز جورِ کوکبِ طالع ،سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست
حدیثِ حافظ و ساغر که میزند پنهان
چه جایِ محتسب و شَحنه، پادشَه دانست
بلندمرتبه شاهی که نُه رِواقِ سِپِهر
نمونهای ز خَمِ طاقِ بارگَه دانست
تفسیر غزل شماره ۴۷:
آرزوها و افکار دور و دراز مانع از اندیشیدن تو به مسائل در پیش روی شده. پس از رسیدن به حقیقت، هر اشتباهی نابخشودنی است برای این که با مشکل مواجه نشوی عاقلانه تصمیم بگیر تا پشیمان نشوی.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۷:
غزل شماره ۴۸:
صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست
قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
بجز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست
دلبر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل نگرانی دانست
سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست
ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست
حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
ز اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست
تفسیر غزل شماره ۴۸:
برای این که دچار پشیمانی و افسوس نشوی همیشه از روی عقل و با تکیه بر تجربه هایت تصمیم بگیر نسبت به اطرافیان مهربان باش در این دنیای فانی تنها نام نیک است که از انسان به جا میماند اگر بر یاس خود غلبه کنی موفق خواهی شد.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۸:
غزل شماره ۴۹:
روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است
مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است
گَنج عُزلت که طِلِسماتِ عجایب دارد
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
قصرِ فردوس که رضوانش به دَربانی رفت
مَنظَری از چمنِ نُزهَتِ درویشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است
آن که پیشش بِنَهَد تاجِ تکبر، خورشید
کبریاییست که در حِشمتِ درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال
بی تَکَلُف بشنو دولتِ درویشان است
خسروان، قبلهٔ حاجاتِ جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
رویِ مقصود که شاهان به دعا میطَلبند
مَظهَرَش آینهٔ طَلعَتِ درویشان است
از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است
ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را
سر و زر در کَنَفِ همتِ درویشان است
گنجِ قارون که فرو میشود از قَهر هنوز
خوانده باشی که هم از غِیرتِ درویشان است
حافظ ار آبِ حیاتِ اَزَلی میخواهی
مَنبَعَش خاکِ درِ خلوتِ درویشان است
من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است
تفسیر غزل شماره ۴۹:
در غنای معنوی بیشتر از غنای مادی احساس بی نیازی خواهی کرد. پس چندان در پی مادیات نباش و مطمئن باش که همه زندگی پول و ثروت نیست. اگر قدری در پی معنویت باشی زندگی بهتری خواهی داشت.
حافظ خوانی غزل شماره ۴۹:
غزل شماره ۵۰:
به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است
بکُش به غمزه که اینَش سزایِ خویشتن است
گَرَت ز دست برآید مُرادِ خاطرِ ما
به دست باش که خیری به جایِ خویشتن است
به جانت ای بتِ شیرین دهن که همچون شمع
شبانِ تیره، مُرادم فنایِ خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مَکُن که آن گلِ خندان به رای خویشتن است
به مُشکِ چین و چِگِل نیست بویِ گُل مُحتاج
که نافههاش ز بندِ قَبایِ خویشتن است
مرو به خانهٔ اربابِ بیمُروتِ دهر
که گنجِ عافیتت در سرایِ خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرطِ عشقبازیِ او
هنوز بر سرِ عهد و وفایِ خویشتن است
تفسیر غزل شماره ۵۰:
اگر در اندیشه دست یافتن به کسی یا چیزی هستی دل نگران مباش و از هدف خود دست برندار. یأس و ناامیدی به زندگی تو آسیب خواهد زد، پس هم چنان فعال و امیدوار باش و توکل بر خدا کن.
حافظ خوانی غزل شماره ۵۰: