تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

آیا حکم حافظ بر زندگی شما را متحول می کند؟ اکتشاف غزلیات ۱۲۶ تا ۱۵۰ دیوان حافظ ☀️

صداقت و صمیمیت در طلب استخاره از فال حافظ، می‌تواند کمک بزرگی برای گرفتن تصمیم‌های درست باشد. با آغاز این روش، انسان باید با ایمان و اعتقاد کامل به فال حافظ پرداخته و سپس با خشنودی و شادابی انتظار جواب را داشته باشد. تفسیر غزلیات ۱۲۶ تا ۱۵۰ دیوان حافظ نیز برای کسانی که به دنبال تعبیر عمیق‌تر اشعار این شاعر بزرگ هستند، می‌تواند یک منبع بسیار ارزشمند باشد. در این تفسیرها معانی مختلف و پر معنای تصاویر و کلمات حافظ با دقت بررسی شده و روشن شده‌اند. از این رو، انتخاب خواندن تفسیرات غزلیات حافظ همراه با استخاره از فال حافظ، می‌تواند راهنمایی کارساز برای افراد مختلف باشد.

انسان همواره در جستجوی راه‌هایی برای یافتن پاسخ به سوالات و ابهامات خود بوده است. از دیرباز، روش‌های مختلفی برای این منظور ابداع و امتحان شده‌اند که یکی از مشهورترین روش فال و طالع بینی و پیشگویی نزد ایرانیان، استخاره با قرآن و استخاره با حافظ است.

استخاره

استخاره، به معنای طلب خیر و صلاح از خداوند متعال، قدمت دیرینه‌ای در فرهنگ ایرانی-اسلامی دارد. در استخاره با قرآن، فرد نیت می‌کند و سپس به طور تصادفی صفحه‌ای از قرآن را می‌گشاید و آیه‌ای را که در آن صفحه آمده است، مبنای قضاوت و تصمیم‌گیری خود قرار می‌دهد. برای جزئیات بیشتر استخاره با قرآن را ببینید. تعبیر استخاره، نیازمند داشتن دانش و بصیرت کافی است. افراد باتجربه و با ایمان می‌توانند با دقت در ابیات انتخابی و با توجه به نیت و شرایط فرد، تعبیری مناسب از آنها ارائه دهند.

استخاره با دیوان حافظ

فال حافظ نیز یکی دیگر از روش‌های رایج برای یافتن راهنمایی و جهت‌گیری در زندگی است. در این روش، فرد نیت خود را در دل می‌کند و سپس دیوان حافظ را می‌گشاید و غزلی را به طور تصادفی انتخاب می‌کند.

کسانی که با فال حافظ استخاره می کنند بر این باورند که ابیات انتخابی، حاوی پیامی برای آنهاست که می‌تواند در حل مشکلات و تصمیم‌گیری‌هایشان یاری‌گرشان باشد.

کافی است هنگامی که بر سر دوراهی مانده‌ای و دودل شده‌ای، دست در دامان حضرت لسان الغیب بزنی و زیر لب آرام بگویی:

«ای حافظ شیرازی، تو محرم هر رازی، تو را به شاخ نباتت قسم می‌دهم که هر چه صلاح و مصلحت می‌بینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده ساز»

برای ⭐استخاره با فال حافظ⭐ ابتدا نیت کرده و سپس روی دکمه کلیک بفرمایید تا غزل و نتیجه استخاره نمایش داده شود.

نیت کرده ، دکمه را بزنید.

معنی غزلیات ۱۲۶ تا ۱۵۰ دیوان حافظ

غزل شماره ۱۲۶:

جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد

با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم

یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد

سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن

ای ساروان فروکَش کـ‌این ره کران ندارد

چنگِ خمیده قامت می‌خوانَدَت به عشرت

بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد

ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد

احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد

در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد

گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان

کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد

کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ

زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۶:

اگر اسیر مادیات دنیا بشوی لذتهای واقعی را احساس نخواهی کرد. لحظات خوش زندگی را دریاب اندرزها و سخنان بزرگان را نادیده مگیر ثروت دنیا برای لذت و استفاده است نه برای اندوختن راز دل خود را با همگان در میان مگذار

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۶:




غزل شماره ۱۲۷:

روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد

پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم

خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد

تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من

آینه دانی که تابِ آه ندارد

شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت

چشمْ دریده، ادب نگاه ندارد

دیدم و آن چشمِ دلْ‌سیه که تو داری

جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد

رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات

شادیِ شیخی که خانقاه ندارد

خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک

طاقتِ فریاد دادخواه ندارد

گو برو و آستین به خونِ جگر شوی

هر که در این آستانه راه ندارد

نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت

کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟

حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب

کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۷:

رسیدن به مقصود و منظور تمام اندیشه تو را به خود مشغول داشته بر زودرنجی خود غلبه کن و سعی کن با گذشت باشی راه پیشرفت تو باز است اما با انجام کارهای خیر و دستگیری از نیازمندان آن را تسریع خواهی کرد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۷:




غزل شماره ۱۲۸:

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش

عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او

اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم

بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد

ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر

سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست

مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد

راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار

خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد

تفسیر غزل شماره ۱۲۸:

چشم انتظار یاری و مساعدت دیگران نشسته ای و روزها را یکی یکی از دست می دهی بهتر است به پا خیزی و با تکیه بر زانوان خود تلاش خود را آغاز کنی وقایع زندگی قابل پیش بینی نیست باید به فکر خزان و زمستان آن نیز بود. گام هایت را سنجیده و با دقت بردار تا دچار خطا و اشتباه نشوی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۸:




غزل شماره ۱۲۹:

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد

نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد

اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر

چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد

گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟

مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد

دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن

که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد

طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون

فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد

بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت

مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

تفسیر غزل شماره ۱۲۹:

مراقب باش برای جبران یک اشتباه مرتکب اشتباه بزرگتری نشوی و برای رسیدن به هدف دست به هر کاری نزنی راه حلهای موقت و بی سرانجام نتیجه ای نمی تواند داشته باشد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۹:



غزل شماره ۱۳۰:

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشقِ رویِ گل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد

وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد

غلامِ همتِ آن نازنینم

که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم، خطا بود

ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد

خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی

که دردِ شب نشینان را دوا کرد

نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل

گره بندِ قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبلِ عاشق در افغان

تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد

بشارت بَر به کویِ می فروشان

که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

وفا از خواجگانِ شهر با من

کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۰:

بارها از دوریی و ریای آشنایان آسیب دیده و رنجیده خاطر شده ای بهتر است با احتیاط بیشتر از این گونه افراد دوری گزینی سعی کن در اموری چون کار و مشارکت با غریبه ها وارد عمل شوی نه با خویشاوندان

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۰:




غزل شماره ۱۳۱:

بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد

هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد

ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد

که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد

مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل

بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی

کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز

نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد

به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار

که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۱:

فریب افراد ریاکار را مخور آنان فقط در صدد سوء استفاده از تو هستند اگر مرتکب خطا شوی جبران آن برایت دشوار خواهد بود برای به دست آوردن هر چیزی باید به اندازه ارزش آن تلاش کرد نه بیشتر.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۱:




غزل شماره ۱۳۲:

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد

عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید

هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد

به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز

به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب

چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز

خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۲:

به زودی نتیجه دعاهای خود را به درگاه پروردگار دریافت خواهی کرد برای رسیدن به مقصود و منظور خود بسیار تلاش کرده ای و تمامی مشکلات را به جان خریده ای لکن دقت کن در پایان کار دچار اشتباه نشوی که آینده ای روشن در انتظار توست

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۲:




غزل شماره ۱۳۳:

صوفی نهاد دام و سَرِ حُقِّه، باز کرد

بنیادِ مکر با فلکِ حُقِّه‌باز کرد

بازیِ چرخ بشکندش بیضه در کلاه

زیرا که عَرضِ شعبده با اهلِ راز کرد

ساقی بیا که شاهدِ رعنایِ صوفیان

دیگر به جلوه آمد و آغازِ ناز کرد

این مطرب از کجاست که سازِ عراق ساخت؟

و آهنگ بازگشت به راهِ حجاز کرد

ای دل بیا که ما به پناهِ خدا رویم

زآنچ آستینِ کوته و دستِ دراز کرد

صنعت مَکُن که هر که محبت نه راست باخت

عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد

فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید

شرمنده رَهرُوی، که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خُرام کجا می‌روی؟ بایست

غَرِّه مشو که گربهٔ زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملامتِ رندان که در ازل

ما را خدا ز زهدِ ریا بی‌نیاز کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۳:

با دروغ و حیله هیچ گاه نمیتوان راه به جایی برد موفقیت تو در گرو صداقت توست، در غیر این صورت با مشکل برخورد خواهی کرد، زیرا حقیقت پشت ابر پنهان نخواهد ماند و دیر یا زود همه چیز برملا خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۳:




غزل شماره ۱۳۴:

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان‌دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود

ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّهُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد

که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی

که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد

رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار

چرخ فیروزه طربخانه از این کَهگِل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ

در لحد، ماهِ کمان ابرویِ من منزل کرد

نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ

چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۴:

اگر نتیجه تلاشها و رنج هایت بی ثمر بوده است بدان که این تجربه ای بود که بتوانی بار دیگر با تلاش و جدیت بیشتر به پا خیزی و همه چیز را از نو بسازی سعی کن از افراد رشک ورز و حسود دوری گزینی تا از جانب آنان آسیب نبینی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۴:



غزل شماره ۱۳۵:

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد

نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد

بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین

نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن

که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل

فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ

طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۵:

عزم خود را جزم کن و تردید و دو دلی را کنار بگذار، وقت آن است که از جا برخیزی و با تلاش و کوشش خود جبران روزهای از دست رفته را بکنی به کینه ها و دشمنی ها پایان بده و صادقانه وارد عمل شو.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۵:




غزل شماره ۱۳۶:

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

آن‌چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم

این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد

دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست

به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد

عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت

نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

سرو بالایِ من آنگه که درآید به سَماع

چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد

نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن

که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد

مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست

حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد

غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن

روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد

من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف

تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد

بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست

طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۶:

در حالی که معتقد به تقدیر هستی برای رسیدن به هدف تمام تلاش خود را میکنی تا به آن دست یابی تو شیفته مراد خود هستی از این روی تمام مشکلات را به جان خریده ای هر کسی را دوست خود مدان و به هر عهدی تکیه مکن مراقب باش که خاطر کسی را مرنجانی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۶:




غزل شماره ۱۳۷:

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییَم در قصدِ جان بود

خیالش لطف‌هایِ بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟

که با ما نرگسِ او سر گران کرد

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟

طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت، وقت است

که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت؟

که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

عدو با جانِ حافظ آن نکردی

که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۷:

مراقب باش که فریب ظاهر دیگران و نیرنگ غرور خویش نخوری که در این صورت بسیار مورد سوء استفاده قرار خواهی گرفت و ضربه ای که از این موضوع خواهی خورد برایت گران تمام خواهد شد چنان که شاید باور آن برایت دشوار باشد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۷:




غزل شماره ۱۳۸:

یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد

به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد

آن جوانبخت که می‌زد رقمِ خیر و قبول

بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

رهنمونیم به پایِ عَلَمِ داد نکرد

دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد

ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحر

آشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکرد

شاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کار

زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

کِلْکِ مَشّاطِهٔ صُنعَش نَکِشد نقشِ مراد

هر که اقرار بدین حُسنِ خداداد نکرد

مطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراق

که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیاتِ عراقیست سرودِ حافظ

که شنید این رهِ دلسوز که فریاد نکرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۸:

منتظر ثمره سعی و تلاش خود هستی لکن تاکنون دریافت نکرده ای خسته و ناامید مشو و بار دیگر تلاش خود را از سر بگیر منتظر کمک کسی مباش و خود بار دیگر با توکل به خدا تلاش خود را از سر بگیر.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۸:




غزل شماره ۱۳۹:

رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد

صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد

در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه‌دار

کز تیرِ آهِ گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت

وان شوخْ‌دیده بین که سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع

او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است

کاو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟

کِلکِ زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن

با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد

تفسیر غزل شماره ۱۳۹:

با وابستگی زیاد روزهای خود را تیره مکن؛ دل بستن دنیای فانی تو را گرفتار خواهد کرد بهتر است مادیات و ظواهر فریبنده آن را اندکی دست کم بگیری و مقام پرستی را فراموش کنی پیش از آن که او تو را فراموش کند. آزاده باش و بدون وابستگی از نعمتهای زندگی بهره ببر

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳۹:



غزل شماره ۱۴۰:

دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد

یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت

یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم

چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من

سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من

کاری که کرد دیدهٔ من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع

او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۰:

برای غفلت هایی که داشته ای خود را سرزنش مکن با توکل به خدا گام پیش بگذار و نگران آینده نباش وقایع آینده قابل پیش بینی نیست. اما قابل تغییر است مبادا در صدد کینه جویی و انتقام برآیی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۰:




غزل شماره ۱۴۱:

دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد

آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد

اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار

طالعِ بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر

وَه که با خرمنِ مجنونِ دل‌افگار چه کرد

ساقیا جامِ مِی‌ام دِه که نگارندهٔ غیب

نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد

آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی

کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد

فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت

یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۱:

مدتی است که قصد کرده ای حرف دلت را بزنی ناگفته ها را بر زبان آوری و پاسخ اطرافیان را بدهی. البته تو با این کار خود همه را شگفت زده خواهی کرد، لکن دوری گزیدن از حسودان مهم تر از این مسأله است.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۱:




غزل شماره ۱۴۲:

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد

شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید

تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق

راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود

آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت

مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود

عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۲:

بهتر است فقط با یک انسان دنیا دیده و قابل اطمینان و نیک سیرت مشورت کنی او بهتر از هر کسی تو را راهنمایی خواهد کرد. لازم نیست این در و آن در بزنی و یا دست به کار نامعقول بزنی راز دلت را با هیچ کس در میان مگذار به یاری خداوند خواهی توانست بر مشکل خود فایق آیی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۲:




غزل شماره ۱۴۳:

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

کاو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد

دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست

واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟

گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد

بی‌دلی در همه‌احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این‌همه شعبدهٔ خویش که می‌کرد اینجا

سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند

جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیضِ روحُ‌القُدُس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیست

گفت حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۳:

برای رسیدن به هدف باید زحمت بکشی و تلاش کنی آن گاه هر گامی که برداری موفقیت آمیز خواهد بود. اگر دو دلی بکنی راه به جایی نخواهی برد. چاره کار فقط تلاش منظم و خستگی ناپذیر است. اگر به حقیقت برسی از تمام دنیا بی نیاز خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۳:




غزل شماره ۱۴۴:

به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد

مباش بی می و مُطرب که زیرِ طاقِ سپهر

بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بُگْشاید

که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد

گدایی درِ میخانه طُرفه اِکسیریست

گر این عمل بِکُنی، خاکْ زر توانی کرد

به عزمِ مرحلهٔ عشق پیش نِه قدمی

که سودها کنی ار این سفر توانی کرد

تو کز سرایِ طبیعت نمی‌روی بیرون

کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد

جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی

غبارِ رَه بِنِشان تا نظر توانی کرد

بیا که چارهٔ ذوقِ حضور و نظم امور

به فیض‌بخشیِ اهلِ نظر توانی کرد

ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ مِی خواهی

طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد

دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی

چو شمع، خنده‌زنان تَرکِ سر توانی کرد

گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی حافظ

به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۴:

هنوز در حسرت چیزی هستی که از دست داده ای و برای به دست آوردن دوباره اش خیلی تلاش میکنی اما موفق نمیشوی و هنوز نیز نتوانسته ای جایگزینی برای آن بیابی بهتر است گذشته را به دست فراموشی بسپاری و راه دیگری را برگزینی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۴:




غزل شماره ۱۴۵:

چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد

که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر

که مرغ نغمه‌سُرا سازِ خوش‌نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن

که بادِ صبح نسیمِ گره‌گشا آورد

رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد

بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد

صبا به خوش‌خبریِ هُدهُدِ سلیمان است

که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست

برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

به تنگ‌چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم

که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد

که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد

تفسیر غزل شماره ۱۴۵:

آن چه پیش آمده دور از باور توست اما میتوانی از آن بهره ببری از خستگی کار و مشکلات زندگی گله مکن که رو به اتمام است نسبت به عهد و پیمانت وفادار باش و اشتباهات خود را برگردن دیگران میانداز

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۵:




غزل شماره ۱۴۶:

صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد

دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد

من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم

که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد

فروغِ ماه می‌دیدم ز بامِ قصر او روشن

که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می‌آورد

ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم

ولی می‌ریخت خون و رَه بِدان هنجار می‌آورد

به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بی‌گَه

کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ می‌آورد

سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود

اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد

عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد

به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می‌آورد

عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه

ولی مَنعَش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

تفسیر غزل شماره ۱۴۶:

از آن چه مورد علاقه ات بوده دست شسته ای و چشم بر آن پوشیده ای دیری نخواهد کشید که مورد بهتری برایت پیش خواهد آمد لکن در حال حاضر از آن بی خبری نسبت به همگان مهربان باش و غم ها را دور بریز

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۶:




غزل شماره ۱۴۷:

نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد

که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد

به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک

بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد

بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان

در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد

همی‌رویم به شیراز با عنایتِ بخت

زهی رفیق که بختم به همرهی آورد

به جبرِ خاطرِ ما کوش کـ‌این کلاهِ نمد

بسا شکست که با افسرِ شهی آورد

چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمنِ ماه

چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد

رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ

که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد

تفسیر غزل شماره ۱۴۷:

بشارتت باد که به زودی مشکلات زندگی ات به پایان خواهد رسید و تو راه زندگی ات را پیدا خواهی کرد با رفیق و همراه خوبی که پیدا خواهی کرد گذشته ها را به فراموشی می سپاری و به نسبت امکانات خود بسیار موفق تر از اشخاص توانا تر از خود خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۷:




غزل شماره ۱۴۸:

یارم چو قدحْ به دست گیرد

بازارِ بُتانْ شکست گیرد

هر کس که بدیدْ چشم او گفت

کو محتسبی که مست گیرد؟

در بحرْ فِتاده‌ام چو ماهی

تا یار مرا به شَست گیرد

در پاشْ فِتاده‌ام به زاری

آیا بُوَد آن که دست گیرد؟

خُرَّم دلِ آن که همچو حافظ

جامی ز مِیِ اَلَست گیرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۸:

شادباش که به زودی درهای موفقیت به روی تو گشوده خواهد گشت و شاهد خوشبختی را در آغوش میکشی و روزگار بر وفق مرادت خواهد شد. با دل نگرانی های بیهوده زندگی را به کام خود تلخ مکن

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۸:




غزل شماره ۱۴۹:

دلم جز مِهرِ مَه‌رویان، طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش، ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحت‌گو، حدیثِ ساغر و مِی گو

که نقشی در خیالِ ما، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

بیا ای ساقی گُل‌رُخ‌، بیاور بادهٔ رنگین

که فکری در درونِ ما، از این بهتر نمی‌گیرد

صُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند

عجب‌! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمی‌گیرد

من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی

که پیرِ مِی فروشانش‌، به جامی بر نمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را، صفا‌ها با مِی لَعلَش

که غیر از راستی نقشی، در آن جوهر نمی‌گیرد

سر و چَشمی چُنین دلکَش، تو گویی چشم از او بردوز؟

برو کاین وعظ بی‌معنی‌، مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگو‌‌یِ رندان را، که با حکمِ قضا جنگ است

دلش بس تنگ می‌بینم، مگر ساغر نمی‌گیرد

میانِ گریه می‌خندم‌، که چون شمع اندر این مجلس

زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صیدِ دلم کردی، بنازم چَشمِ مستت را

که کَس مُرغانِ وحشی را، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

سخن در احتیاجِ ما و اِسْتِغنا‌یِ معشوق است

چه سود افسونگر‌ی ای دل؟ که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی، به دست آرَم سِکَنْدَر‌وار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی‌، ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای مُنْعِم‌، که درویشِ سرِ کویت

دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعرِ ترِ شیرین‌، ز شاهنشَه عجب دارم

که سر تا پایِ حافظ را، چرا در زر نمی‌گیرد

تفسیر غزل شماره ۱۴۹:

اندیشه ای که در دل داری راه به جایی نخواهد برد. لازم است که پندهای نزدیکان را به گوش جان بشنوی و به آن عمل کنی آنان همه نگران تو هستند و به زندگی تو علاقه مندند زندگی خود را برای امیدی واهی تباه مکن که پشیمانی بعد سودی نخواهد داشت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴۹:




غزل شماره ۱۵۰:

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد

عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد

ور چُنین زیرِ خَم زلف نهد دانهٔ خال

ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد

ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف

سر و دستار نداند که کدام اندازد

زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند

پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد

روز در کسبِ هنر کوش که مِی خوردنِ روز

دلِ چون آینه، در زنگِ ظُلام اندازد

آن زمان وقتِ میِ صبح فروغ است که شب

گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد

باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار

بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

حافظا سر ز کُلَه گوشهٔ خورشید برآر

بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد

تفسیر غزل شماره ۱۵۰:

بزرگترین هدف زندگی تو دست یافتن به مقصود و منظور است و برای رسیدن به آن از هیچ تلاشی فروگذار نیستی اراده کرده ای که سرانجام آن را به دست آوری و جز آن چیز دیگری از زندگی نمیخواهی حرف دلت را با کسی در میان مگذار مردم در مورد تو تصور دیگری دارند. توکلت بر خدا باشد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵۰:



برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!