تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

متن سنگین خسته ام (50 متن خستگی از روزگار، زندگی، عشق و اطرافیان)

در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها قصد داریم چندین شعر و متن سنگین خسته ام را برای شما دوستان قرار دهیم. این متون زیبا و تلخ می‌توانند انتخاب خوبی برای کپشن و استوری باشند. در ادامه با متن‌ها همراه شوید.

شعر و متن سنگین خسته ام

خسته ام ،از نگاهی سرد که گرمِِ گفت وگو می شود با آتشی که ،خاکسترم کرد

حجت اله حبیبی…

خسته ام مثل یک بیمار که میداند زنده نمیماند ولی به خودش قول خوب شدنش را داده است…………

‏از هرچی به ادبیات مربوط باشه یا نباشه متنفرم؛ مکالمه ها حوصلم رو سر می برن؛ دیدار با آدما خستم می کنه….

خوشحالی و ناراحتی اطرافیانم روحم را مچاله می کنه….

خسته ام

کارد از استخوانم گذشته است

به روحم رسیده.

خدایا خسته ام … از این زندگی … از این دنیای به ظاهر زیبا …

از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا …

خسته ام … از دوری …از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام

از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام …….

گاهی دلم می خواهد…

وسط جاده زندگیم بایستم… با تمام وجودم داد بزنم..

خسته ام…

خسته ام از تمام لحضه هآ..

خسته ام از تمام حرف هآ..

خسته ام از تمام دید هآ..

خسته ام از تمام شنید هآ..

خسته از تمام آدم هآیی که روزی بآورم بودند………

مطلب مشابه: متن سنگین و با کلاس (50 جمله شیک و قشنگ برای اینستا)

خسته ام از زندگی و هر چه در آن جاری است

سهم من از زندگی تنها دو زخم کاری است

خسته ام از مردمان بد سرشت خوش نما

بی وفایان پر از ننگ به ظاهر باوفا

خستگی در زندگی یعنی که پایان جهان

میوه ی امید را افکندن از اعماق جان

سال ها بازیچه بودن ساده نیست،درکم نما

گر که عاجز گشته ای از درک من،ترکم نما

من زنم،بهتر بگویم شیر زنم،این ساده نیست

مثل تو دل نه،که من جان می کنم،این ساده نیست

خسته ام از عمق جان همپای مرگ هم نقش درد

خسته ام از بی کسی…

زنده یاد بانو غزاله علیزاده :

«خسته ام برای همین می روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ی تاریک، من غلام خانه های روشنم»…

چشم هایش لحظه لحظه از خاطرات ذهن مبهوتم ، کمرنگ تر میشوند ،ومن بی هیچ تلاشی مرگ تمام شادی هایم را هرچند ک دروغین بودند ، به تماشا نشسته ام .شاید این جاست ک می گویند:«خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده.»…

خسته ام

از آمدنِ شب و روز

امروز ها و فرداهای دور

بودنِ تکرار ها

و دیدنِ دیوارها

خسته ام

و دلم

رهایی می خواهد

از این لحظه های پوشالی

و رهایی از

ثانیه های تلخ

خسته ام خسته تر از مجنونی

که شده در به در لیلایش…

مطلب مشابه: متن زیبا و لاکچری برای خودم (45 متن سنگین خاص شیک برای شخصیت خودم)

جملات خستگی از روزگار

خسته ام ،

دیگر در من نفسی نمانده

پای سفر ندارم

در من کسی مُرده

به خاک افتاده ام

ناتوانم

دادرسی نمانده

کسی به فکرمان نیست

شهرم در غبار گم شده

وجدان دود شده ، به هوا رفته

در خیابان کودکی می گریست

فریاد می کشید

به گمانم کودکی اش به یغما رفته !

کاش کسی از راه میرسید ،

ندا میداد

نگران نباش ،

هنوز چراغ روشن است

کورسویی از امید باقی مانده ……

خسته تر از آنم که از درد بگویم……

از باید و نباید و هنجار خسته ام

از مردم همیشه طلبکار خسته ام

با کوچه ای که هم قدمت بوده ام بگو

از انتظار و وعده ی دیدار خسته ام…

من آرزوی بال نخواهم کرد

اندیشه ی محال نخواهم کرد

خورشید را خیال نخواهم کرد

یک ذرّه قیل و قال نخواهم کرد

هر کار خواستی بکن اصلاً تو !

من خسته ام.. سوال نخواهم کرد ….

مطلب مشابه: متن سنگین بیو؛ 80 متن کوتاه بیو با معنی و معنا برای Bio

خسته ام..

خسته ام..

خسته از روزهای تکراری

خسته از تق تق ساعت های دیواری

خسته از دردم

خسته از زجر و خسته از زندگی های اجباری

خسته از شعر و خسته از افکار

خسته از نبودن کردار

خسته از زنده بودن ها

خسته از زبان گویای کودن ها

خسته از نبودن دارو

خسته از هرچه بیماریست

خسته ام..

خسته از رنگ ها

خسته از دیوار

خسته از شعارهای زنگاری

خسته از لرزه های کودکی مبهوت

خسته از جنگ های تکراری

خسته از مرگم

خسته از دشمن

خسته از هرچه میپندار…

خسته ام،

مثل آخرین نفس یک برگ

زیر پای رهگذری بیخیال

ارس آرامی…

باران می آمد

مردمان در خوابِ خانه

از آبِ رفته به جوی … سخن می گفتند،

همهمه ی یک عده آدمی در کوچه نمی گذاشت

لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم … اصلا بگذار این ترانه

همین حوالیِ بوسه تمام شود!

من خسته ام

می خواهم به عطرِ تشنه ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،

کاری اگر نداری … برو!

ورنه نزدیکتر بیا

می خواهم ببوسمت.

به خدا من خسته ام

خیلی دلم می خواهد از اینجا

به جانب آن رهاییِ آرامِ بی دردسر برگردم،

آیا تو قول می دهی

دوباره من از شو…

مطلب مشابه: متن درباره شعور داشتن (40 متن سنگین درباره بیشعوری افراد)

کپشن خسته ام از زندگی

گاهی آنقدر بهم ریخته و کلافه ام که می خواهم رو به روی شریک عاطفی ام بایستم؛

بگویم من خسته ام.

امروز بیش از حد، در زجر کشیدن و تحمل غم ناتوانم.

امروز بیشتر توجهت را به من اختصاص بده.

بیشتر دوستم داشته باش.

امروز تو جای سهم من هم در این رابطه تلاش کن.

کلافگی و بی حوصلگی هایم را به جان بخر.

اگر تا کنون تصدقم نرفته ای؛ امروز روز خوبی برای این کار است.

یادآوری کن که برایت یک روزمرگی تکراری نشده ام.

یک امروز را بیشتر عشق بورز؛

فردا …

خسته ام از گریه ها ی بی صدا

از این همه حسرت بی انتها

خسته از دلخوش به فردا بودنم…

خسته ام از ضربه های بی هوا

داغ دارم… درد دارم… مرده ام…

سفت خوردم من از شل گرفتن ها، خدا……

مثل سردرد پس از طی شدن مستی ها

خسته ام.مثل تمام دهه ی شصتی ها…..

مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از آنکه

بگویم چه شده…!…

خسته ام ، سنگ نزن

هی نشکن روح مرا……

نمیشود گریز زد

از اندوه شب تار

تا نبودت حکمرانی میکند

بردلِ خسته ی تنهایم ….

کاش اینجا بودی

همین کنار خودم

و من یادم می رفت

که خسته ام خرابم ویرانم…….

گمان کردیم در سختی و مشکلها چنان کوهیم

ولی خسته از این تکرار در تکرار اندوهیم

اعظم کلیابی بانوی کاشانی…

من فقط کمی خسته ام.

بعضی مواقع فکر میکنم اونقدر دارم برای زندگی میجنگم

که وقتی برای زندگی کردن ندارم……

به تازگی با هیچ کسی

شوخی ، حرف تازه ای

کوچک ترین سخنی حتی ، ندارم…

خسته ام…

خیلی جدی میروم…

خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم……

خسته ام اقا قاضی

مثل هیزمی که خاکستر شده ولی بازم ازش انتظار دارن بسوزه :)…

استوری و متن سنگین درباره خسته شدن

خسته ام از سنگینی پالتوی پوست مشکلات برتنم با آستری از خَز رنج و دکمه هایی از جنس مروارید درد وعینکی مارک با برند حالم خوب است واقع در مسیر چشمهایم!؟!

رضا کهنسال آستانی…

خسته ام از گریه های بی دلیل

خسته ام از قاصدکهای علیل

خسته ام از آمدن های دروغ

خسته ام از چشم های بی فروغ

خسته ام از جاده ی بی انتها

خسته ام از دستها رو به دعا

خسته ام از خاطرات تلخ و سرد

خسته ام از غصه های پر ز درد

خسته ام از عشق های بی اساس

خسته ام از مردمان بی حواس

خسته ام اما نگاهم جز خدایم را ندید

چون که می دانم خدا باشد نمی میرد امید

به تازگی با هیچ کسی

شوخی ، حرف تازه ای

کوچک ترین سخنی حتی ، ندارم…

خسته ام…

خیلی جدی میروم…

خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم…

خسته ام کاش کسی حال مرا میفهمید

یا که دل با غم و اندوه جهان میجنگید

خسته ام کاش که این بغض گران سر برسد

عمر دنیای من ای کاش به اخر برسد

نه به غربت دل من شاد و نه در خانه دوست

زخودی خوردم و از دوست رسد هرچه نکوست

خسته ام خسته تر از انکه بفهمید مرا

مقصدی نیست مرا کاش نپرسید کجا

روزگاریست در این غصه و غم مینالم

ز جدایی و از این فاصله ها بیزارم

مرهمی نیست به حال دل بیچاره من

درد و دل میکنم ای دوست مرا زخم نزن…

سکوت همیشه به معنای

رضایت نیست …!

گاهی یعنی خسته ام از اینکه

مدام به کسانی که هیچ اهمیتی

برای فهمیدن نمی دهند توضیح دهم !

دردی که انسان را به سکوت

وا می‌ دارد، بسیار سنگین‌ تر از

دردیست که انسان را به فریاد

وا می‌ دارد…

و انسان‌ ها فقط به فریاد هم می‌ رسند،

نه به سکوت هم …!

پایانی برای قصه ها نیست…

نه بره ها گرگ میشوند،نه گرگها سیر،

خسته ام ازجنس قلابی آدمها…

دار میزنم خاطرات کسی را که،

مرا آزرده،

حالم خوب است،

اما گذشته ام درد میکند…

از یک جایی به بعد، دیگر برایم مهم نبود که مشکلات، تا کجای طاقتم پیش می روند، فقط نشستم و نگاهشان کردم، چیزی نگفتم، گلایه نکردم، فقط نگاهشان کردم ! پذیرفته بودم که دنیا روالِ خودش را طی می کند و من هرچه بیشتر دست و پا بزنم، فقط خسته تر می شوم . پذیرفتم که برای رسیدن به روزهای خوب، باید از روزهای سخت عبور کرد و برای رسیدن به قله، باید رنجِ ارتفاع را به جان خرید .

من واقعیت های تلخ را پذیرفته بودم و این پذیرش؛ عذاب و تلخیِ لحظه ها را برایم کمتر می کرد …

دیگر گرِه های دست و پا گیرِ زندگی ام را با صبر و آرامش، باز می کنم،

چون می دانم که نگرانیِ بیش از حد، فقط گره را کور و مرا پیر و زمین گیر می کند !

من تصمیمِ خودم را گرفته ام ؛

از اینجای زندگی ام به بعد، فقط زندگی می کنم …

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!